شریعتی در خدمت اندیشیدن
ج : پاسخ به این پرسش مستلزم رجوع به آرا و نظرات شریعتی در مورد “سنت” و “تجدد” است. آنچه میتوان با توجه به مولفههای رویکرد شریعتی در مورد سنت و تجدد گفت این است که، به خدمت گرفتن تحلیل و نظر وی توسط دو رهیافت “سنتگرایی” و “تجددگرایی” به سختی ممکن است. از نظر شریعتی سنت و تجدد تا آنجا که خصلت تقلیدی بودن را داشته باشند، ماهیتاً دارای اشتراک بنیادینی هستند. سنت “…یک جهانبینی خاص، فلسفه خاص، زبان و ادبیات خاص، و مجموعهای از روابط اجتماعیی خاص و شکل انسانیی خاص دارد”. و مدرنیته “عبارت است از جهانبینیی تازه، مکتب و فلسفهی زیستن تازه، و راه تازه برای بودن و حرکت کردن، گرچه در مکتبهای مختلف و متضاد…”.
از نظر شریعتی کار پیرو هر یک از دو قطب “سنت” و “تجدد” بسیار ساده است، زیرا او “…دشواری و اضطراب انتخاب ندارد. زیرا برای او انتخاب شده و او فقط میپذیرد. او مسوولیت و دغدغهی انتخاب ندارد، زیرا همانطور که بستهبندیهای تکنیکی و کالاهای مصرفی، کاغذ پیچیده، از غرب میآید، و ما باید فقط باز و مصرف کنیم، مکتبهای گوناگون، و حتی متضاد امروزی، نیز در بستهبندیهای تهیهشده و استاندارد مشخص وارد میشود…”.
از نظر شریعتی “سنت” به معنای یک میراث از گذشته هرگز نمیتواند برای کسی که در قالبهای موروثی و متحجر نمیماند، انتخابی درست باشد. تجدد نیز برای کسی که “بستهبندیهای ایدئولوژیک” وارداتی را نمیپسندد، پذیرفتنی نیست. چه، برای کسی که بخواهد “بیندیشد”، “بسازد”، و “انتخاب کند”، چنین کالاهایی دردی را دوا نمیکنند.
در بررسیی شیوهی برخورد با مدرنیته، در تاریخ فکری فرهنگی ایران، شریعتی به سه گرایش عمده اشاره میکند. یکی گرایش تقلید مطلق و فرنگی شدن، دوم نفی مطلق نوگرایی، و سوم برخورد مستقل و آگاهانه با مدرنیته.
گرایش اول، که منادی آن امثال تقیزاده بودهاند، تلاش خویش را بر اشاعهی باور برتریی ذاتیی غرب، و ضرورت پیروی از غرب در کلیهی قلمروها گذاشته بودند. این گرایش مظاهر عصر مدرن را بیانگر برتریی ذاتیی غربیها دانسته، آن هم بدون توجه به تفاوتهایی که در تجربهی تاریخی و خصلتهای فرهنگیی غرب و دنیای اسلام وجود دارد.
گرایش دوم در قالب واکنش در برابر گرایش اول ظهور کرد. گرایش دوم، “…دعوت منفیی ضدغربی بود، که غرب را رها کنیم، ندیده بگیریم، در پوست خودمان بمانیم، و حصاری از تعصب و نفی زندگیی امروز دور خودمان بکشیم. این یک نوع عکسالعمل بود به صورت ارتجاعی و انحرافی و نگه داشتن شرق در یک نظام فئودالیته و یک تولید زراعتی و یک زندگیی کهنه و باز همواره دست دوم و ضعیفتر از قبل…”. این دو گرایش به عقیدهی شریعتی، بهرغمِ تضاد ظاهری، در نهایت هر دو به نفع استعمار غربی بودند. فرنگیمآبان “ماموران استعمار” بودند و سنت گرایان “ماموران ارتجاع”. یکی “مهاجم ویرانگر” بود، و دیگری “پاسدار کهنگی”.
اما، راه سومی نیز قابل تصور است، یعنی نه چون فرنگیمآبان، خودباخته و تسلیم غرب شد، و نه چون کهنهپرستان، غافل از واقعیات زمان و ضرورتهای رشد و تحول. بدین سان، در عین اتکا به ریشههای فرهنگی ـ تمدنیی خویش، میتوان قائل به ضرورت انتخاب در برابر غرب بود. این به معنی اتکا به پایههای فرهنگیی خودآگاهانه خود است: “…در برابر غرب، خودآگاهانه و مستقل… به شکل کسی که میشناسد و بر اساس نیازهای خودش انتخاب میکند، تقلید نکنیم، انتخاب کنیم…”. بنابراین، آنچه ضرورت تاریخی و فکری دارد، برخورداری فارغ از این قیود با پرسشها و معضلات زمان حال است. پس میتوان گفت بهرهی درست از آرای شریعتی بیش از هر چیز در خدمت تامل، انتخاب، و پیمودن مسیری است که مقوماتی قائم به خود با استلزامات و تضمنات خاص نظری و عملی را داراست.