ريشههای درونیی بحران در جناحِ راست ۱
رضا علیجانی هیچ نسبتی با جریان سیاسی موسوم به راست ندارد اما به دلیل رصد کردن تحولات درونی این جریان و اتفاقاتی که نمود بیرونی آن را در چالشهای متعدد این جریان میبینیم به خوبی آنچه در درون این مجموعه پرتلاطم و گسترده اتفاق میافتد را تحلیل و بررسی میکند.
ج : به نظر میآید بررسی جریان راست به بحث جامع و گستردهیی نیاز دارد، سیر تاریخی آن بهویژه از دوران انقلاب و بعد از انقلاب، ریشههای فکری و تحولاتی که در این دوران داشته و برش اقتصادی و طبقاتی که میتوان به این جریان زد بحث مفصلی است تا بگوییم این جریان چگونه در ایران از دوران قبل از انقلاب شکل گرفته و در زندانهای قبل از انقلاب چه ریشههایی داشته، اندیشه سیاسی آن از کجا آمده و… بهویژه در اینجا میخواهم روی کتاب نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر مرحوم مطهری تاکید کنم. افراد بدون مطالعه این کتاب قدرت تحلیل این جریان را نخواهند داشت. سیر تاریخی، فعل و انفعالات و ساخت کنونی آن به لحاظ اقتصادی و طبقاتی اهمیت ویژهیی دارد، اما در این فرصت کوتاه قصد دارم روی دو، سه نکته تاکید کنم : یکی دگردیسیهایی که در طیفهای درونی یا تغییر آرایش درونی این جریان در سالهای اخیر اتفاق افتاده است. اگر ما در جریان راست دقت کنیم، در آن سه مدار تشخیص میدهیم، یک مدار طیفهای سنتی آن هستند که ریشهدارترین جریان فکری، سیاسی، طبقاتی راست هستند که تا حدی شکل کلاسیک دارند. در ابتدای انقلاب بیشتر در حزب جمهوری و هیاتهای موتلفه نماد داشتند و پدیدار شده بودند. حزب جمهوری ملغمهیی از طیفهای مختلف راست را در خود داشت اما شکل معروفتر و کلاسیکتر جریان موتلفه است. مدار دوم یکسری تکنوکراتهایی بودند که در دوران انقلاب رشد کردند یا در برخی از انجمنهای اسلامی خارج از کشور بودند و بعدها دکتر بهشتی آنها را به نوعی جذب حزب و بدنه قدرت در ایران کرد و در ایران مسئولیتهای مهمی به عهده گرفتند. شاید بتوان افرادی مثل آقای ولایتی را در این طیف نام برد، تکنوکراتهایی که کارهای اجرایی و اداری را برای این جریان انجام میدادند. مدار سوم و بیرونیتر این جریان را افراد جوانتر تشکیل میدادند که در واقع پیاده نظام بودند، این گروه هم به لحاظ فکری ـ سیاسی طیف وسیع و متنوعی را تشکیل میدادند اما این جریان بیشتر در نیروهای طرفدار حزب جمهوری اسلامی در دانشگاهها و نهادها که بعداً شکل گرفتند، به عنوان نیروهای درجه سوم بودند که به لحاظ ساخت سنی هم جوانتر بودند.
در این فرصت کوتاه مشخصاً میتوان گفت از سال ۶۸ به بعد، جای مرکز و پیرامون در جریان راست با هم جابه جا شد، یعنی مدار سوم به تدریج به مرکز آمد و مدار اول به پیرامون رانده شد.
ج : روند آن از سال ۶۸ آغاز شد. اما در دوره اصلاحات به علت اینکه دو مدار دیگر به نوعی درجا زده بودند و مدار سوم نیروی فعال و تاثیرگذار جریان راست شد، در آن دوران به صورت قویتری به نیروی درجه یک این جریان تبدیل شدند، البته هم در دو دهه اول انقلاب و هم در دهه سوم نیروهای مدار سوم به قدرتهای اساسی در جامعه مستظهر بودند. در دهه یا یک دهه و نیم دوم آنها تقریباً به مراکز تصمیمگیری و سیاستگذاری هم نزدیک شدند. از سال ۸۰ به بعد آنها نیروی تعیینکننده جریان راست شدند. آنها در “برچیدن سفره اصلاحات” تاثیرگذار بودند و این نقشآفرینی آنها را قدرتمندتر کرد.
جابه جایی مرکز و پیرامون بهویژه در دولت جدید یعنی دولت آقای احمدینژاد باعث تشتت شدید در جریان راست شد. در دولت جدید این نیروی به قدرت رسیده رفتار ویژهیی از خود ارائه داد : رفتاری که نه با روحانیت (به جز بخشی از روحانیت که به آقای مصباح نزدیک هستند) رابطه گذشته و دولتهای گذشته را داشته، نه با کسانی که در دوران انقلاب در جریان راست از افراد موثر بودند یا بعد از انقلاب در مراکز قدرت بودند : آقایان هاشمی، مهدویکنی و ناطق نوری حتی با بخشهایی از همین جریان یعنی جریان مدار سوم که به صورت متفاوت میاندیشند، هم رابطهیی مناسب نداشتند. در ایران حزب کلاسیک نداریم بنابراین محافل، باندها، جمعیتها و طیفها اهمیت دارند. در جریان راست، این جریان که الان حولوحوشِ دولت آقای احمدینژاد متشکل شده و اصولگراها و رایحه خوش خدمت سابق هستند، نتوانستند با بخشهای دیگری که همین گونه میاندیشیدند اما گهگاه سلایق سیاسی متفاوتی داشتند یا حتی افراد و پرسنل متفاوتی داشتند، کنار آیند.
ما در انتخابات شاهد بودیم که درون جریان راست، دقیقاً یک جبهه متحد دولت و یک ائتلاف منتقد دولت وجود داشت که به لحاظ تفکر شاید با جریان اول در ابتدا تفاوتی نداشتند، اما در پروسه دولت آقای احمدینژاد به تفاوتهایی رسیدند، یعنی دولتی که قرار بود مشکلات اقتصادی را حل کند و پول نفت را سر سفره مردم بیاورد و عمدتاً با شعار عدالت و اقتصاد آمده بود و در دوره انتخابات شعار سیاست خارجی خاصی نداشت، شعار اجتماعی خاصی هم نداشت، نه بحثی از هولوکاست بود نه حرفی از نابودی اسرائیل بود، نه حرفی از سختگیری در پوشش و لباس جوانان بود (و حتی عکس آن گفته میشد که با ظواهر مردم کاری ندارند)، ولی به تدریج با روی کار آمدن این جریان به علت عدم توانمندیهای کارشناسی و به علت روحیه و فرهنگ ویژهیی که در این جریان حاکم است و تقریباً همه گذشته را منفی تلقی میکند و تمام وقایع را توطئه میبیند، این احساس به وجود آمد که تاکنون تمام اقتصاد کشور توسط باندها و مافیای اقتصادی اداره شده است و همه از اهداف و آرمانهای شهیدان و انقلاب انحراف داشتهاند، اما چون نگاه کارشناسی وجود نداشت تصور میشد که با امریه و برخورد هیاتی و شعاری میتوان آن مسائل را حل کرد.
ج : سوال مهمی است. بخشی از این فرآیند طبیعی است. به نظر من در جریانات دیگر هم همین اتفاق افتاد، یعنی در جریان دوم خرداد هم در کنار بهزاد نبوی، سعید حجاریان مطرح میشود یعنی استراتژیستهای دوران قدیم تبدیل به استراتژیستهای دوران جدید میشوند، در بین نیروهای خارج از دولت هم تلفیق نسلها به نوعی اتفاق افتاد، یعنی سن، تجربه و مدیریت نسل گذشته بالامیآید، اما فرضاً در درون جریانات ملی ـ مذهبی که تلفیق سه نسل صورت میگیرد، نسل همسن، میانسال و جوان چون به قدرت مستظهر نیستند بایستی الزاماً با هم دیالوگ داشته باشند، از سویی درونمایههای فکری این جریانها نیز با هم متفاوت است.
در درون جریان اصلاحطلب درون حاکمیت هم این اتفاق افتاد، یعنی طیفی از نسلهای مختلف بالا آمدند، جبهه مشارکت سمبل همین وضعیت است، یعنی در جبهه مشارکت هم افراد باسابقهتر و هم افراد میانسال و جوان حضور دارند. اما بخشهایی از اصلاحطلبان نمیخواهند این جابهجایی را بپذیرند، یعنی نوعی شیخوخیت و برتری و بالاتری طیفهای قدیم نسبت به جدید را میخواهند ادامه دهند. این مساله ریشههای فکری دیگری هم دارد، نماد آن را در حزب جمهوری اسلامی میبینیم. در حزب جمهوری اسلامی در واقع یک شورای روحانی وجود داشت که بر بخشهای دیگر حاکم بودند و شورایی هم به لحاظ سلسله مراتبی پایینتر از آن شکل گرفته بود. شاید بهطور سمبلیک این الگو را بتوان در ذهن برخی روحانیون فعال در حسینیه ارشاد هم نشان داد. اما این الگو در حسینیه ارشاد به شکست انجامید. در حسینیه ارشاد گرایشی وجود داشت که معتقد بود باید سخنرانان غیرروحانی تحت نظر طیف بالاتری که معمولاً باید روحانی باشند، فعالیت کنند. این سلسله مراتب در حسینیه ارشاد قبل از انقلاب شکست خورد و به اصطکاک و تفاوت سلیقه منجر شد و بدنه دانشجویی و مدیریت حسینیه ارشاد این فرمول را نپذیرفت. ولی در حزب جمهوری این فرمول محقق شد و اوایل انقلاب به نوعی در جریان راست هم اتفاق افتاد. تفاوت سنی و تفاوت سابقه سیاسی هم آن را طبیعی نشان میداد، اما به تدریج طیف سوم که جوانتر و پیاده نظام و از طرفی به روزتر بود، رشد کرد.
درون این طیف انشعاب بزرگی اتفاق افتاد، عدهیی اصلاحطلب شدند و عدهیی تبدیل به گرایش افراطی راست شدند. آنها در دهه اول انقلاب، دارای وحدت گفتمان بودند، در عین تفاوتهایی که در برخی رویکردهای سیاسی یا اقتصادیشان مشاهده میشد، یعنی گرایش ضدروشنفکری، گرایش ضدگروههای سیاسی منتقد، گرایش ضدغربی و گرایش عدالتخواهانه. این ملغمه را در دانشجویان خط امام به خوبی ملاحظه میکنیم، در آنها هم گرایشهای ضد روشنفکری و ضدگروههای سیاسی منتقد دیده میشود، هم گرایش ضدبیگانه در آنها پررنگتر است، ضدامپریالیستتر و ضدغربتر هستند و هم گرایش عدالتخواهانه بیشتری نسبت به هیاتهای موتلفه دارند. این ملغمه درهم آمیخته و این شالوده درهم پیچیده ضد روشنفکر و ضد غرب و عدالتخواه به تدریج در بخشی از نیروهای جوان پوست اندازی کرد و اصلاحطلبان جوان از درون آن به وجود آمدند که با گذشته خود نوعی گسست گفتمانی ایجاد کردند، هر چند ممکن است هنوز گسست رفتاری و منشی به وجود نیامده باشد. آنها در نوع برخورد با نیروهای دیگر، حداقل از نظر تئوری تجدید نظر کردند، در نوع مواجهه با جهان تجدید نظر کردند، در نوع مواجهه با مسائل اقتصادی هم تجدید نظر کردند، این تحول در مقطع پذیرش قطعنامه توسط ایران اتفاق افتاد.
بعد از پذیرش قطعنامه سه نماد یا شاخص تحول درون سیستم را میتوان در دکتر سروش، مخملباف و کارگزاران نشان داد. دکتر سروش در حوزه تفکر این گسست را ایجاد کرد، مخملباف در حوزه ادبیات و هنر و کارگزاران در حوزه مدیریت این حالت را ایجاد کردند. کارگزاران اغلب سابقه چپ داشتند. سن، تجربه و سواد آنها بالا میرود. این تحول نوعی پوستاندازی طبیعی پس از تجربه ۱۵ سال آزمون و خطا در جامعه ایران بود اما اینکه با چه هزینهیی انجام شد، مساله دیگری است. ولی آزمون و خطا از درون خود این پدیدهها را ایجاد کرد که با گذشته مقداری گسست ایجاد کردند، اما بخشهایی که این گسست را ایجاد نکردند سروش، مخملباف و کارگزاران را قبول ندارند و نمیخواهند وارد دنیای جدید شوند و در جایی که قبلاً با هم مشترک بودند، باقی ماندند. اما کسانی که در همان اندیشهها ماندند هم تجاربی را طی کردند، سن آنها بالاتر رفت و به مدارج مدیریتی بالایی دست پیدا کردند ولی همچنان آن فضا و اتمسفر را با خود حمل کردند.
ج : راست افراطی.
ج : بله، قبلاً در مدار سوم بودند. سازمان مجاهدین انقلاب در سنخشناسی نیروهای سیاسی، ابتدا به آنها عنوان چپ جدید داد، اما بعد از دوران اصلاحات، یعنی بعد از اینکه معیار را از عدالت برداشته و روی دموکراسی گذاشتند به آنها عنوان راست افراطی دادند. این جریان را با معیار دموکراسی بهتر و دقیقتر میتوان تحلیل کرد تا با معیار عدالت. آنها واقعاً نوعی دلسوزی نسبت به اقشار فقیر دارند. نمیخواهم بگویم قصد عوام فریبی دارند، ممکن است در جایی قصد جمعآوری رای داشته باشند ولی در مجموع در گفتمان آنها نوعی دلسوزی نسبت به اقشار فقیر و نوعی سادهگرایی زیستی وجود دارد، هر چند ممکن است نفراتی از آنها سرمایهدار شده و از رانتهای اقتصادی استفاده کرده باشند.
در مجموع اکنون نمیتوان طیفهای راست را تحلیل تماماً طبقاتی افقی کرد، مثلاً موتلفه را فقط بورژوازیـ تجاری دانست. به تدریج در ایران ملغمهیی از ترکیب طبقات را در تمام طیفها مشاهده میکنیم، هم در طیفهای اصلاحطلب و هم در طیف راست. حتی جریان راستی که قبلاً فقط در بخش تجاری بود، وارد بخش بورژوازی مستغلات هم میشود، کارخانه هم میخرد، هر چند با کارخانه به مثابه یک کالا برخورد میکند، یعنی کالایی که میخواهد با آن تجارت کند و نه تولید. حتی اگر بخشهایی وجود داشت که قبلاً سرمایههای خود را در داخل کشور نگه میداشت، اکنون سرمایههای خود را به بیرون از کشور و به دوبی هم میبرد. در تمام طیفهای راست چه مدار دوم، سوم و اول نوعی تلفیق طبقاتی وجود دارد، البته با مقداری سادهسازی و تسامح میتوان وجه غالبتری را مطرح کرد مثلاً گفت راست سنتی عمدتاً رویکرد تجاری دارد. ولی باید دانست که آنها نیز وارد بخشهای صنعتی و حتی مسکن شدهاند و بعضاً سرمایه خود را از کشور خارج میکنند و در دوبی سرمایهگذاری میکنند. بنابراین نمیتوان جریان راست را به صورت تماماً طبقاتی تحلیل کرد.
اما هر مدار سومی که اینک به مرکز آمده را به عنوان راست افراطی میتوان نامگذاری کرد. این جریان که قبلاً به آنها چپ جدید گفته میشد، در پروسهیی تدریجی که سن آنها بالا میرفت، از مقامات جزیی که مثلاً فرماندار یک شهر بودند یا مسوولیتی در بخش فرهنگی کوچکی داشتند به تدریج رشد کردند، بالا آمدند و مدارجی را گرفتند. از دوران اصلاحات به بعد به خاطر اکتیو بودن و اثرگذاری آنها در برخورد با حوزههای مختلف مطبوعاتی، سیاسی و برخورد با گروهها و طیفهای مختلف دگراندیش و منتقد جایگاه محکمتری پیدا کردند، یعنی میتوان گفت نقش آنها در مقابله با اصلاحات سبب شد جایگاه آنها تثبیت شود و سبب تغییر مرکز ـپیرامون شد.
ج : تکنوکراتها و راست سنتی جرات و طراحی را که اینها در برخورد با اصلاحطلبان داشتند، نداشتند. اینها در دوره برخورد با اصلاحطلبان تبدیل به پشت صحنه اینها شدند یعنی تکنوکراتها و راست سنتی برای آنها کف و سوت میزدند، ضمن اینکه درجاهایی اعتقاد داشتند آنها افراط میکنند ولی درعینحال پیاده نظام سابق، جلودار در برخورد با اصلاحات شده بود. در واقع اینها هسته فعال و نیروی واکنش سریع جریان راست علیه اصلاحطلبان بودند و چون به موفقیت رسیدند، موقعیت جدیدشان را تثبیت کردند. جریان راست سنتی خود نمیتوانست مطبوعات را جمع کند یا برخورد ظریف و لحظه به لحظه و سنگر به سنگر با همه حوزههای مطبوعات، مراجع مذهبی متفاوت، وبلاگ نویس، جنبش دانشجویی، جنبش زنان، روشنفکران سیاسی و احزاب سیاسی داشته باشد. در این دایره وسیع جریان راست سنتی آمادگی و قدرت برخورد نداشت، برخلاف قدرت طراحی که در ابتدای انقلاب در مواجهه با رقبای سیاسی، بنی صدر با گروههای مختلف داشت و رهبری در دست آنها بود و پیاده نظام گروههای دیگری بودند. آنها اکنون توان رهبری و مواجهه با طیف وسیع اصلاحطلب و فضای بعد از دوم خرداد را نداشتند. پس میتوان گفت پیاده نظامهای اول انقلاب تبدیل به فرماندهان دوره بعد شدند و برای خود بدنه جدیدی ایجاد کردند.
ج : کاملاً سازماندهی شده هستند.
ج : در آن زمان به صورت پراکنده سازماندهی شده بود، مثل هیاتهای سنتی بودند. هر جایی برای خود یکسری از این نیروها داشت هر چند مجموعه آنها تحت نظارت یک فضا و فلش عمل میکردند، ولی وحدت فرماندهی که بعداً به وجود آمد، در آن زمان به این شدت وجود نداشت. در این دوران هم تجربه و سن آنها بالارفت و هم یک نوع کارآمدی از خود نشان دادند که این کارآمدی برای آنها مشروعیت ایجاد کرد و آنها را به قدرت رساند. اما پس از به قدرت رسیدن فواره این جریان که به اوج خود رسیده بود، رو به افول گذاشت.
یک علت مهم در وارونه شدن فواره این است که اینها خواسته و ناخواسته بنا به منش و فرهنگی که دارند، کشور و مردم را درگیر مشکلات ناخواستهیی کردهاند که شکل اقتصادی وسیعی دارد و این چیزی نبود که دیگر طیفها خواهان آن باشند، یعنی یکی از تفاوتهای آن دو مدار و این مدار در نوع رویکرد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این مدار است.
ج : به نظر من فعال هستند.
ج : فکر میکنم مجلس هشتم نماد این چالش باشد. یعنی مجلس هشتم مجلس بسیار منتقدی به دولت خواهد بود.
ج : اولاً مجلس هشتم یک مجلس تقریباً طراحی شده بود، این مساله را تمام اصلاحطلبان و اکثر ناظران سیاسی مطرح میکنند. حتی جریانات راست منتقد دولت هم به آن اعتقاد دارند. البته هیچگاه آنچه طراحی میشود به صورت کامل محقق نمیشود. این مجلس باید فعال شود تا جزییات آن فهم شود، اما قابل حدس است که تشتت جریان راست که در دوره انتخابات به صورت تاکتیکی به وحدت نسبی رسید و از طرفی به صورت دوپینگی پیروز شد، یعنی یک جریان در مقابل جریانات دیگر دوپینگ شد : مجدداً تشدید شود. جریانات دیگر هم بهطور محدود وارد مجلس شدند : منفردها و مستقلهایی که رفتار و کنش سیاسی آنها هنوز روشن نیست. بخشی از اصلاحطلبان که وارد مجلس شدند، اگر از دوره قبل ضعیفتر عمل کنند در جامعه ایران آرای خود را بیش از پیش از دست خواهند داد.
در عین حال یک امر مسلم است و آن اینکه جابهجایی مرکز و پیرامون اوج بحران خود را در مجلس هشتم نشان خواهد داد و این مساله هم به علت نوع رفتار، ادبیات و منش جریان تندرو و مهمتر از آن شکست کارکردی آن است. این جریان مشروعیت خود را از کارکرد و موفقیت خود گرفته و خود را تحمیل کرده بود : مشروعیت آن در مقابله با اصلاحات بود ولی وقتی به قدرت رسید باید مشروعیت خود را در میدان سختری نشان میداد و آن تدبیر زندگی روزمره بود، اما در اقتصاد شکست خوردند و کشور و مردم را درگیر جنگ اقتصادی نامرئی کردند.
در ابتدا رئیس دولت میگفت مصوبات سازمان ملل ورق پاره است اما زمانی که آقای دانش جعفری استعفا داد گفت ما وارد یک جنگ اقتصادی شدهایم و این نشان میداد آن مصوبات چندان ورق پاره هم نبوده است، حتی فرماندهی جنگ را معرفی کرد و گفت افرادی صهیونیست هستند و اکنون در دولت امریکا در میز ایران، مرکز فرماندهی جنگ اقتصادی با ایران هستند و بعداً از آن جزییات بیشتری بیرون آمد، حتی اسم و عکس این فرد را در برخی از روزنامههای ایران چاپ کردند، فردی که گرایش صهیونیستی دارد. و میتوان گفت دولت امریکا تجارب خود را در دوره جنگ سرد، در جنگ اقتصادی که با بلوک شرق داشت، عصاره آن تجارب را علیه ایران به کار میبرد. طبیعی است که ما اکنون دچار جنگ اقتصادی هستیم آن هم در دورهیی که نفت بالای صد دلار فروخته میشود. ایران، در این سی ساله، همیشه در تحریم اقتصادی بوده است. با تسخیر سفارت امریکا ما وارد جنگ اقتصادی شدیم. در دورهیی که ایران انسجام بیشتری داشت، جهان دو بلوکی بود و مثل حالا یک بلوکی نبود ولی نفت قیمت بالایی نداشت. ما آن دوره را طی کردیم. جنگ هشت ساله و تحریمهای اقتصادی تدریجی را طی کردیم. اما اکنون جهان یک بلوکی شده، است. ما ملاحظه میکنیم که در همین دوران با وجود اینکه قیمت نفت بیش از چهار یا پنج برابر شد اما نادرست بودن نوع رویکرد این جریان تازه به قدرت رسیده باعث شد در اقتصاد موفق نباشیم.