رویکردهای جدید به نهضتِ عاشورا
این مقاله به مهمترین تحلیلهای جدید از واقعه عاشورا که عمدتاً در دهه چهل و پنجاه مطرح شد اشاره دارد. صالحی نجف آبادی هدف امام حسین علیه السلام را برقراری حکومت اسلامی معرفی میکند و رخداد حادثه عاشورا را مولود حوادث غیرقابل پیشبینی میداند. دکتر شریعتی و شهید مطهری حرکت امام را حماسی و بر طبق منطق شهادت تحلیل میکنند. دکتر شهیدی نیز پایان نگری سیاسی را از منطق امام علیه السلام به دور میداند و حرکت آن حضرت را بر طبق اتمام جت براساس دعوت کوفیان تحلیل میکند.
صالحی معتقد است که امام حسین علیه السلام مترصد فرصت بود تا پس از مرگ معاویه به اقداماتی در جهت اصلاح اوضاع مسلمانان دست زند. بی عدالتی و فساد همه جانبه دستگاه اموی به شکلی بود که قیام را ایجاب میکرد; چون امام جانشین پیامبر است و در آنجا که شرایط مساعد باشد باید زمامداری مردم را بپذیرد و در سایه قدرت حکومت، قوانین دین را اجرا کند; زیرا گرفتن حق واجب است، خصوصاً حقی که جنبه اجتماعی و عمومی داشته باشد و به سعادت و شقاوت مردم مربوط شود.
بنابراین از نظر صالحی قیام امام در مقابل حکومت یزید نه تنها معقول، که واجب است. اما این کلید معمای عاشورا نیست; بلکه مهمترین مسالهای که منجر به قیام عاشورا میشود، تهاجم حکومت اموی علیه امام حسین علیه السلام است. در واقع، امام تقریباً در طول مدتی که یزید سعی دارد از طریق حاکم مدینه از او بیعت بگیرد تا زمان شهادتش وضعیت تدافعی دارد و امور همه بر او تحمیل میشود; جز اینکه در هنگام حرکت امام به کوفه، جنبه قیام هم مد نظرش بوده است.
در واقع حرکت امام حسین چهار مرحله دارد:
۱. هجرت از مدینه و تصمیم بر ماندن در مکه.
۲. تصمیم حرکت به کوفه تا برخورد با حر.
۳. از برخورد با حر تا شروع جنگ.
۴. مرحله جنگ.
در تمامی این مراحل، امام موضع دفاعی داشته است; اما در مرحله دوم چون شرایط مساعد بود، جنبه تشکیل حکومت نیز مدنظر بوده است. در این مرحله شرایط پیروزی مهیا بود: نامههای مردم کوفه، ضعف حکومت، رنجش مردم، آمادگی افکار عمومی و…; ولی حوادث پشت پرده که از مجرای طبیعی قابل پیشبینی نبود، اوضاع عراق را تغییر داد.
صالحی با این مقدمات میخواهد برداشت دو گروه را رد کند: نخست آن دسته از منتقدان سنی، نظیر الخطیب و طنطاوی و نجار که پا به جای ابن العربی میگذارند و قیام امام را امری نسنجیده میشمارند، و دیگر آن دسته از نویسندگان شیعه که معتقدند اعمال امام حسین علیه السلام که طبق اراده الهی مقدر شده بود و طبق علم انحصاری امام به او رسیده بود، نه کاملاً قابل فهم است و نه میباید الگوی رفتار سیاسی مردم قرار گیرد.
بنابر نظر صالحی، روش امام حسین علیه السلام در هنگام کمبود نیرو، همانند روش امام حسن علیه السلام بود که به صلح تن داد; از این رو، از زمانی که به محاصره نیروهای حر بن یزید درآمد، تا قبل از آغاز درگیری، پنج بار به حر و عمر بن سعد پیشنهاد مراجعت داد و تلاش فراوانی کرد تا از درگیری جلوگیری کند. صالحی همچون سید مرتضی، معتقد است که به حکم عقل و نقل حرام است که امام دانسته برای کشته شدن حرکت کند.
اگرچه بر استدلالات صالحی میتوان نقدهای مختلفی وارد کرد، اما هدف و جهتگیری وی در تحقیق پیرامون عاشورا، علمی است و به آسانی نمیتوان به آن خدشه کرد. از جمله انتقادات بر نظریه ایشان این است که امام در راه کوفه و پس از شنیدن جریان قتل مسلم و هانی همچنان به راه خویش به سوی کوفه ادامه میدهد. صالحی دلیل این واقعه را سلب مصونیت از امام در مکه و مدینه برمی شمارد; حال آنکه با سوابق تاریخی کوفیان و شرایط پیش آمده، پیروزی در کوفه تقریباً غیرممکن بود و ایشان میتوانست به طرف یمن برود که در آنجا طرفدارانی داشت و محمد حنیفه نیز آنجا را پیشنهاد کرده بود.
صالحی در بخش چهارم کتاب به اهداف امام حسین پرداخته است و هدف امام حسین را مبارزه با ظلم، تشکیل حکومت و حمایت از اسلام میداند. وی در این رابطه سخن را به مفاهیم اجتماعی و سیاسی نشات گرفته از مغرب زمین کشانده و اهداف امام حسین را در چارچوب آن مفاهیم ذکر میکند و حتی مسائلی مثل تفکیک قوا را از اهداف قیام امام میداند; گویی چنین قالبی بهطور کامل در صدر اسلام وجود داشته و امویان آن را از بین بردهاند و حتی علت شکست اسلام و جهانگیر نشدن آن را تبدیل حکومت دموکراسی صدر اسلام به حکومت دیکتاتوری معاویه میداند. اهداف قیام عاشورا عبارتند از: ۱. حمایت از استقلال نیروهای قانون گذاری; ۲. حمایت از استقلال نیروهای قضایی; ۳. حمایت از آزادی قلم; ۴. حمایت از آزادی بیان; ۵ . حمایت از عدالت در امور بودجه عمومی; ۶ . حمایت از موقعیت جهانی اسلام. پیداست که مسائل اجتماعی زمان چگونه در نظر صالحی پیرامون جریان عاشورا تاثیر گذاشته است. شیوه اصلاحی که او برای اجتماعی دینی ترسیم میکند نیز متاثر از همین نگرش است; به طوری که میتواند حرکت اصلاحی ملایمی را در جامعه ایجاد کند. خواهیم دید که نظرگاه انقلابی شریعتی پیرامون اصلاح جامعه دینی، او را وادار به تحلیل انقلابیای از واقعه عاشورا کرده است; دیدگاهی که با تفاوت هایی مورد توجه دیگر مصلحان، همچون مطهری نیز میباشد.
شریعتی نسبت به واقعه عاشورا نگاهی ویژه دارد. وی نمیپذیرد که امام حسین علیه السلام برای یک حرکت نظامی و سیاسی، همانند حرکت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و علی علیه السلام در احد و صفین به پا خاسته باشد. امام در شرایطی قرار دارد که نه میتواند بجنگد و نه ساکت بنشیند; نه سلاحی دارد و نه سربازی. حتی کسی از بنی هاشم هم نیست که با او همصدا شود. بنابراین تنها وسیلهای که میتواند اسلام را نجات دهد و در جامعه تحرکی ایجاد کند، کشته شدن است. مبنای استدلال شریعتی در این باره، عبارتی از نهج البلاغه است: “والشهاده استظهارا علی المجاهدات”. از نظر شریعتی، فلسفه شهادت آن هم از نوع شهادتی که شهید فقط به خاطر کشته شدن میرود، جهاد و مخاصمه نیست، این است: شهید به خاطر آشکار شدن آنچه انکار و کتمان شده است، کشته میشود. از دیدگاه وی آنچه انکار شده است و در واقع اولین انحراف به حساب میآید، جدا کردن اسلام به عنوان یک دین از پایگاه اجتماعی آن است. اسلام علاوه بر رستگاری فردی، دارای رسالت دیگری است و آن ایجاد یک امت است; جامعهای با زیربنای قسط و نفی اشرافیت، تضاد طبقاتی، استثمار نیروی کار به وسیله پول، و با یک روبنای امامت، نفی استبداد و حاکمیت فردی است. از نظر شریعتی، این انحراف نخست با طرح کردن اصل اجماع آرای مردم و پیش آوردن جریان سقیفه آغاز شد و به تدریج خلافت به جای امامت قرار گرفت و بعد از مرگ معاویه تبدیل به وراثت گردید. در این پنجاه سال، اسلام پله پله به صورت مجموعهای از شعائر عبادی، احساسات فردی، عقاید ذهنی و ظواهر و قوالب درآمده است. دین برای مردم یک عامل تخدیر، برای طبقه برخوردار یک عامل توجیه و برای حکومت یک پایگاه قدرت و غارت شده بود. بنابراین در شهادت امام همهچیز ظاهر شد و تمامی خصایص ضد اسلامی و استعدادهای ضد انسانی و دژخیمی قدرت حاکم برملا گردید. در فرهنگ ما، شهادت مرگی نیست که دشمن بر مجاهد تحمیل کند. شهادت مرگ دلخواهی است که مجاهد با همه آگاهی و همه منطق و شعور و بیداری و بینایی خویش، خود انتخاب میکند. “شهادت دعوتی است در همه عصرها و بر همه نسلها که اگر میتوانی بمیران و اگر نمیتوانی بمیر.”
در نگاه شریعتی به واقعه عاشورا، جنبه اسطوره پردازی غلبه دارد و کمتر به وقایع نگاری پرداخته شده است. شریعتی در مقابل انتقاداتی که نویسنده شهید جاوید به او وارد میکرد، هیچ پاسخی ارائه نکرد و در واقع با سکوت خود آن انتقادات را پذیرفت. صالحی حتی نشان داد که در جمله نهج البلاغه (والشهاده استظهارا علی المجاهدات)، منظور از شهادت، گواهی دادن شهود در نزد قاضی است و ربطی به شهید شدن ندارد. شریعتی بیشتر به دنبال طرح سمبولیک و نمادین این جریان است و این برداشتهای حماسی از قیام عاشورا را در راستای حرکت اصلاحی خود میداند.
دیدگاه ایشان شباهت قابل ملاحظهای با نظرگاه شریعتی دارد. مطهری کلید شخصیت امام حسین علیه السلام را حماسه میداند. وی نیز همچون شریعتی، حرکت امام از مدینه به مکه را نه به جهت امنیت، بلکه به واسطه اعلام مخالفت با بنی امیه و یک حرکت تبلیغاتی میداند. مطهری عقیده دارد که حسین، خونین شدن این صحنه را میخواست و خودش آن را رنگآمیزی میکرد; اهل بیت خود را همراه برد تا صحنه کربلا را داغتر کند و آنها را با دست دشمن تا قلب حکومت شام میفرستد تا این صدا به عالم برسد.
مطهری سه عامل را در قیام عاشورا مؤثر میداند: تقوای امام در پاسخ منفی او به تقاضای نامشروع یزید (بیعت)، دعوت کوفیان از امام که حجت را بر امام تمام میکرد، امر به معروف و نهی از منکر. مطهری امام علیه السلام را در عامل اول مدافع میداند و در عامل دوم متعاون و در عالم سوم مهاجم و انقلابی. ایشان دعوت مردم کوفه را علت قیام امام نمیداند; بلکه نهضت امام را علت دعوت کوفیان میشمارد.
در مجموع، محمدتقی شریعتی و آیتی نیز در تحلیل عاشورا بر همین عقیده اند.
دیدگاه ایشان اجزای قابل ملاحظهای از دو دیدگاه متعارض پیشین را در خود جای داده است. وی دو علت را برای قیام امام حسین ذکر میکند: اول، دعوت کوفیان; دوم، اطلاع امام از کینه یزید و خطر جانیای که از جانب او احساس میکرد. امام کسی است که به حکم قرآن رفتار میکند و خواهان عدالت است. ایشان از پیمانشکنی کوفیان آگاه است; اما نامههای فراوان مردم کوفه، حجت را بر وی تمام کرد. امام سیاستمداری نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایان نگری سیاسی در پیش بود، محمدصلی الله علیه وآله وسلم نیز نباید به تنهایی در برابر بزرگان حجاز برخیزد و آنان را از بت پرستی بازدارد. وانگهی، او از کینه یزید نسبت به خود آگاه بود و میدانست که اگر در مکه و مدینه بماند، کشته میشود. همچنین خاندان قریش را با خود برد; چراکه اگر در مکه میماندند و کشته میشدند، هیچ عکس العملی به دنبال نداشت و تاثیری که از سوی زینب و سایر اسرا در اجتماع کوفه و شام نهاده شد، رخ نمیداد.
چنان که پیدا است، در این مقاله تنها گزارشی کوتاه از تحلیلهای برخی اندیشمندان معاصر ایران دربارهی قیام عاشورا ارائه شده است و کمتر به تحلیل و بررسی آرای آنها پرداخته است. آنچه بهویژه در شرایط کنونی ضروری مینماید، نقد و بررسی این آرا و ارائه یک تبیین جامع و استوار از مجموعه حادثه بزرگ عاشوراست. به جاست که نویسندگان و پژوهشگران به جای تکرار تحلیلهای گذشته، این بحث را گامی فراتر نهند; ولی متاسفانه پس از پیروزی انقلاب تاکنون گام مثبتی در این زمینه برداشته نشده است.
آنچه در این مقاله آمده است از دو سو قابل تامل است: نخست از جهت پارهای نقلها و استنادات که گاه چندان دقیق نیست. برای مثال، اینکه نویسنده محترم، نظریه شهید مطهری را با نظریه دکتر شریعتی یکسان میشمارد، درست نیست. البته این بحث به مجال بیشتری نیاز دارد; ولی به اختصار میتوان گفت که دیدگاه مطهری با شریعتی دست کم از دو جهت تفاوت اساسی دارد: هم در شناسایی اهداف امام حسین علیه السلام و هم در به کارگیری شیوهها و روشهای برخورد. در حالی که الگوی شریعتی از اهداف امام علیه السلام الگویی برگرفته از دموکراسی و جامعه بی طبقه توحیدی است، مطهری به حاکمیت دین و ارزشهای والای اخلاقی و اجتماعی در جامعه نظر دارد و آنجا که شریعتی یگانه روش امام حسین علیه السلام را پیکار خونین و انقلابی میداند، شهید مطهری روش را اصلاح اجتماعی از طریق اصل امر به معروف و نهی از منکر میداند که این اصل در هر شرایطی ابزار و رفتار خاصی را اقتضا میکند.
اما از بعد دیگری نیز مطالب این مقاله جای بررسی دارد. نویسنده محترم با آنکه به تحلیل و نقد مطالب گرایشی ندارد، اما گاه گاه به نکاتی انتقادی اشاره میکند. به نظر میرسد که ایشان در مجموع به نظریه اخیر گرایش دارد و همدلانه نظر دکتر شهیدی را چنین بیان میکند که: “امام سیاستمداری نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایان نگری سیاسی در پیش بود، محمدصلی الله علیه وآله وسلم نیز نباید به تنهایی در برابر بزرگان حجاز برخیزد.” حال آنکه باید دید این سخن دقیقاً به چه معناست. اگر منظور این است که امام حسین علیه السلام هدف اصلی خویش را کسب قدرت و تحصیل حاکمیت نمیدانست و به وظیفه خویش در دفاع از ارزشها و گسترش کلمه توحید میاندیشید، این سخن کاملاً درست است. اما اگر منظور این است که امام علیه السلام برای حرکت خویش و آینده قیام خود طرح و تدبیری نیندیشیده بود و صرفاً به وظیفه خود در هر مرحله مینگریست، این نکته نه تنها با تدابیر دقیق امام علیه السلام، بلکه با سیره تبلیغی و جهادی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که به دقیقترین طرحها و روشهای ممکن تمسک میجست، منافات دارد. به هر حال، این تحلیل از قیام عاشورا نمیتواند پاسخگوی همه پرسشهای مطرح شده در این زمینه باشد; چنان که نظریههای پیش گفته نیز در تحلیل این واقعه کاملاً گویا و کارآمد نیستند.