روشنفکران ایرانی هنوز به خودآگاهی تاریخی دست نیافتهاند
احسان شریعتی، فرزند دکتر علی شریعتی، خود را «نوشریعتی» می خواند و میگوید: نوشریعتیها تلاش می کنند به این سوال پاسخ بدهند که اگر علی شریعتی امروز و در «دوران» ما زنده بود، حامل چه «گفتمانی» بود و چه گفتمانهایی را مورد نقد قرار می داد. وی سپس تلاش می کند به این سوالات پاسخ بدهد. دکتر احسان شریعتی معتقد است «اگر امروز علی شریعتی زنده بود ابتدا وضعیت «نواندیشی» و«سنت اندیشی» را مشخص می کرد. سپس به تببین استعمار جدید که توسط تکنولوژی در حال سیطره بر جهان است، می پرداخت و در آخر به مبارزه با «اسلام در زندان ارتجاع» می رفت که کشورهای مختلف اسلامی را به قهقرا برده است. در ادامه متن گفت و گوی آرمان با دکتر احسان شریعتی درباره تببین مفهوم روشنفکری در سال2014 میلادی و خصوصیات گفتمان «نئو شریعتیسم» را از نظر می گذرانید.
ج : مفهومِ «روشنفکر» در عصر حاضر دارای چند خاستگاه و سنّت فکری عمده در عصر مدرن بوده است. یکی از خاستگاهها در روسیه و مفهوم «اینتلجنسیا» است که در کشور ما هم در دهههای پیش از انقلاب وجود داشته و بر ادبیات نیروهای چپ تاثبر داشته است. دیگر خاستگاه مهم روشنفکری اروپا، در فرانسه و کلیدواژهٔ «انتکلتوئل» است. با این همه، اغلب بین متفکران و خود روشنفکران بر سر تعریف روشنفکری بحث و جدل جاری بوده است. در یونان باستان چهرههایی چون سقراط، و سوفسطائیان، مانند گرگیاس و پروتوگراس، در عرصهٔ عمومی اظهارنظر می کردند. از این منظر، روشنفکر کسی است که بر عرصه عمومی تأثیرگذار است و یا تلاش می کند تأثیرگذار باشد. در این زمان سقراط مفهوم «فیلسوف» یا دوستدار دانش و حقیقتی را که به آن بهنحو کامل نمی رسیم را مطرح کرد. سقراط بدین وسیله بین دانشمندان که به جمعآوری و انباشتِ دانش میپردازند و فیلسوفان که در جستجو و جویندهٔ حقیقت هستند، تمایز قائل شد. با این همه، فیلسوفان نیز به مانند «دانشمندان»(سوفسطائیان) در عرصهٔ عمومی حاضر میشدند و به نقد و ارائه نظر درباره گفتمان های موجود در جامعه می پرداختند. در عصر «روشنگری» تعریف جدیدی از «روشنفکر» توسط کانت ارائه می شود؛ روشنفکر به کسی اطلاق می شود که به صورت خودمختار و مستقل درباره مفاهیم دینی و سیاسی جامعه اندیشه و نقادی میورزد. شعار روشنگری «جرأت تفکر و اندیشیدن داشته باش» است. در عصر روشنگری روشنفکران را «فیلسوفان» خطاب می کردند و این «فیلوزوف» با معنای یونانی خود متفاوت بود. «فیلوزوفها» دارای نقش اجتماعی و فکری بودند و در عرصه عمومی به نقد و تحلیل شرایط جامعه خود میپرداختند. در قرن نوزدهم که به قرن ایدئولوژی ها معروف است «ایدئولوگها» نفش روشنفکران را بازی می کردند. به عنوان مثال در انقلاب فرانسه ایدئولوگها برخلاف تصور رایجی که از واژه ایدئولوژی وجود دارد معتقد بودند که ایدئولوژی علم ایده ها و محصول حواس و تجربه بشری هستند و از طریق «عمل» شکل می گیرند.این ایدئولوگ ها برخلاف تصور رایج از مفهوم ایدئولوژی اتفاقأ ناقدین سنت و تفکر حاکم بودند.با این وجود ناپلئون به این عده طعنه می زد که شما «تئوریسین» هستید و اهل عمل نیستید.اولین کسی که ایدئولوژی را به صورت منفی تعریف کرد کارل مارکس بود.منظور مارکس البته ایده آلیسم آلمانی و کسانی بود که عنوان می کردند اگر دست به روشنگری مذهبی بزنیم می توانیم تحول اجتماعی ایجاد کنیم.مارکس عنوان می کرد این عده گمان می کنند این ایده ها هستند که باعث تحولات اجتماعی می شوند در حالی که این ایده ها خود بازتاب هایی از زندگی واقعی و «تولید هستند. مارکس بدین وسیله «ایدهآلیسم» آلمانی را مورد نقد خود قرار داد. در عصر جدید ما با یک روشنفکر اروپایی- فرانسوی مواجه هستیم که نمادهایی چون ژان-پل سارتر دارد. تعریف سارتر از روشنفکر چنین است«کسی که وارد عرصه عمومی می شود و درباره مسائلی که در حوزهٔ کارش نیست (و به او بطورمستقیم مربوط نمیشود) اظهار نظر می کند».در مقابل یک تعریف ایدهآلیستی هم از روشنفکری در عصر حاضر ارائه شده است. «ژولین بندا» در کتاب «خیانت علماء» عنوان میکند که روشنفکران پس از جنگ های جهانی به آرمان های جهانشمول پشت پا زدند، اهل سازش شدند، رئالیسم سیاسی را در دستور کار خود قرار دادند و از وظیفه و رسالت اصلی خود فاصله گرفتند. این یک تعریف ایده آلیستی است که ارائه می شود. تعریف های دیگری از روشنفکر هم در عصر حاضر عرضه شده است. بهعنوان مثال، شریعتی معتقد است «روشنفکران ادامه دهنده راه پیامبران هستند». یعنی همچنانکه علما جانشینان پیامبران هستند، روشنفکران جانشینان علما یا همان علمای عصرجدید هستند. این تعریف بیشتر جنبه اخلاقی دارد. در یک تعریف رئالیستی، آنتونیو گرامشی معتقد است که هر طبقه، روشنفکر مخصوص به خود را دارد. روشنفکر ارگانیک که گرامشی معتقد به آن است با «طبقه» رابطه انداموار دارد، و طبقه را در صحنه اجتماعی نمایندگی میکند. به همین دلیل ما قادر نیستیم یک تعریف مطلق از روشنفکر ارائه کنیم. در تعریفی که ما به عنوان«نوشریعتیها» از روشنفکری ارائه می کنیم که به نوعی رئالیستی تر از زمان شریعتی است، روشنفکری در سال2014 و یا 1393 نمی تواند مطلقأ جدا از طبقات واقشار و به عنوان یک طبقه جداگانه در جامعه وجود داشته باشد. واقعیت این است که خوانش ها متفاوت است و گرایش های مختلفی در بین اقشار و گروه ها و احزاب به وجود آمده است.دکتر شریعتی در این زمینه عنوان می کند« من خود را جزئی از طبقه محروم جامعه می دانم» و به همین دلیل تعریف شریعتی هم به نوعی به تعریف گرامشی نزدیک می شود. نئوشریعتی ها تعریفی بین ایده آلیسم و رئالیسم از روشنفکری ارائه می کنند. از نظر ما تفاوت هایی که روشنفکر سال 2014 با روشنفکرانی سنتی به مانند جلال آل احمد، سارتر، و کامو پیدا کرده است، به دلیل تغییر «صورتبندیهای معرفتی» یا به قول میشل فوکو «اپیستمه» است که امروز نسبت به گذشته در فضای فکری جامعه بوجود آمده است. فوکو معتقد است در هر دورهای روشنفکران به دنبال یک صورت مسئله مشترکی در امر معرفت هستند. به عنوان مثال، در دههٔ چهل گفتمان قهرآمیز و مسلحانه در ایران به عنوان پارادایم مسلط قرار میگیرد. امروز اما باید عنوان کرد دموکراسی، اصلاحات سیاسی و اقتصادی، و مفاهیمی همچون حقوق بشر پارادیم غالب روشنفکران است و به همین دلیل روشنفکران در صدد بازخوانی واشاعه این نوع از گفتمان در سطح جامعه برمیآیند. این تغییر صورت بندیها هم درایران و هم در سطح جهان قابل مشاهده و ملاحظه است. در عضر کنونی مفهوم روشنفکری نیز دچار تغییر و دگرگونی شده است. برای نمونه، روشنفکر کلاسیکی چون نوآم چامسکی که دائمأ سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا را زیر سوال می برد عنوان می کند که در عصر حاضر با مفهوم روشنفکری مشکل دارد. وی معتقد است برخی از کسانی که خود را در عصر کنونی «روشنفکر» قلمداد میشوند به دنبال تثبیت وضعیت موجود هستند و تلاش می کنند که سیاست حاکمان را در بین افکار عمومی تبیین و توجیه کنند. چامسکی عنوان می کند وظیفه روشنفکری ایجاب می کند که هر آن چیزی که به صلاح مردم و جامعه نیست را زیر سوال بریم و نباید در این زمینه مماشات و مصلحت اندیشی کرد. منظور من از این مثال این است که در قرن بیست و یکم مفاهیم و تعاریف کلاسیک از روشنفکری زیر سوال رفته است. در قرن حاضر با زیر سوال رفتن «علم» و همچنین مشاهدهٔ نتیجهٔ عملی مکاتب فکری کذشته مانند لیبرالیسم یا سوسیالیسم که در برخی مواقع برخلاف مبانی خود نتیجه معکوس داده اند؛ روشنفکری به مفهومی چندوجهی و نسبی و بغرنج تبدیل شده است. با این وجود نقش انتقادی که روشنفکران همواره با خود داشتهاند، همچنان ادامه دارد.
ج : در عصر «جهانی شدن امور» روشنفکر باید همین پدیدهٔ جهان جدید و جهانیسازی را مورد مداقه و نقد آگاهانه قرار دهد. روند جهانی سازی اگر ادامه پیدا کند به جای اینکه ماشین در خدمت انسان باشد این انسان است که در خدمت ماشین قرار خواهد گرفت.هم اکنون شکل امپریالیسم تغییر پیدا کرده و به شکل سلطهٔ مجازی، از طریق شبکه های های اطلاعاتی-ارتباطی، تغییر ماهیت داده است.در عصر حاضر اعتراضهایی نیز در کشورهای مختلف جهان علیه روند جهانیسازی در شکلهای مختلف جلوه کرده است که به آن «جهانی دیگرخواهی» اطلاق می شود. قدرتهای حاکم بر غرب درصدد هستند پاردایمی واحد را که همان اقتصاد آزاد و نئولیبرلیسم است، بر جهان حاکم کنند. تئوریپردازان غربی، از جمله فوکویاما، اعتقاد دارند که تمامی مکاتب فکری شکست خوردهاند و تنها همین تفکر باقی مانده است و به این دلیل همه مردم جهان باید از تفکر حاکم پیروی کنند تا به سعادت واقعی برسند. این یک برداشت «ایدئولوژیک» از عصر جهانی سازی است. شیوهٔ صحیح مقابله با این ایدئولوژی هم مخالفت واکنشی نیست، بلکه رقابت است. شریعتی در زمان خود معتقد بود به جای اینکه با مارکسیسم که در آن زمان پارادایم غالب مبارزات جهانی بود، رودررو مقابله کنیم باید با شناخت کافی با آن رقابت کنیم، یعنی در هستهٔ معقول مدعیاتش مسابقه بگذاریم. هم اکنون دو ادعای عمدهٔ نئولیبرالیسم دموکراسی و حقوق بشر است. این دو مفهوم پس از جنگهای جهانی و فجایعی که به نام ایدئولوژی ها انجام شد به ضرورت های بی بدیلی برای بشر تبدیل شده است. در نتیجه روشنفکران عضر حاضر در مبارزهٔ خود با ایدئولوژیهای حاکم، تلاش می کنند نظم نوین جهانی را که برخی آن را عصر و شکل جدیدی از سلطه نام گذاری کردهاند، مورد نقد جدی و آگاهانه خود قرار دهند.
ج : گشت و چرخش دورانها و عصرها تنش فکری ایجاد میکند. در عصر کنونی اگر کسی از آراء و ارزشهای ادوار گذشته دفاع کند، مورد اعتراض قرار می گیرد. کیفیت گفتمان های عصر کنونی متفاوت شده است. هم اکنون برخی از روشنفکران قائل به انگارههای جهانشمول هستند و در مقابل برخی به انگاره های بومی و محلی تأکید میکنند، برخی پیشتر مدافع ارزشهایی چون عدالت اجتماعی بودهاند، و برخی امروز بر مفاهیمی چون آزادی و کرامت و حقوق آحاد بشر را اولویت اول بشر تلقی میکنند. در نتیجه بین روشنفکران طرفدار هر کدام از این مفاهیم جدال و ستیز نظری پیش می آید. در جامعهٔ ایرانی که در حال گذار و توسعه است و مفاهیمی چون آزادی، عدالت و یا حقوق بشر نهادینه نشده اند، اینگونه تردید و تنشها بیشتر وجود دارد.در جامعه ما این سوال دربین روشنفکران مطرح است که آیا همچنان قصد داریم از الگوهای کشورهای دیگر و به خصوص غربی ها ترجمه و کپیبرداری کنیم و یا اینکه خودمان باید میان پارادایم های فکری قدرت اجتهاد داشته باشیم و مفاهیم را به صورت درونزا و بومی تولید کنیم. در فرهنگهای غربی شاید در مفاهیم کلی اجماع نظر وجود داشته باشد اما در شکل اجرا مشاهده می کنیم که دارای تفاوت های عمده ای نسبت به یکدیگر اند. به عنوان مثال لیبرالیسم در انگلیس با لیبرالیسم در آلمان و یا فرانسه به شکلهای مختلفی اجرا می شود و کارکردهای متفاوتی با توجه به خصوصیات هر کدام از جوامع پیدا میکند.مفاهیمی چون آزادی و حقوق بشر هنگامی که در ایران و جهان اسلام مطرح میشود هم باید مورد بازبینی روشنفکران قرار گیرد تا با ذائقهٔ بومی هضم و همخوانی یابد. البته این به این معنا نیست که این مفاهیم به جای مفاهیم ایرانی و اسلامی قرار گیرد و یا بهعکس ایرانیت و اسلامیت به شکلی تعریف شوند که اجازه ندهند آرمانهای جهانشمول در فضای فکری جامعه ایرانی نهادینه شود. راه حل این است که این مفاهیم بومی سازی شود و نقاطی که با گفتمان جامعه ما همخوانی دارد مورد استفاده قرار گیرد و بخشهای نامنطبق کنار گذاشته شود. با اینهمه، خود این مفاهیم هم خمیشه مطلق نیستند و گاه زیر سوال بودهاند. هم اکنون مفاهمی چون هویت، بومی سازی، و حتی ضرورت تسلط یک پارادایم واحد زیر سوال رفته است و به همین دلیل هم نسل جدید و جوان ما گاه در حالت «گیجی» بسر میبرد. ما در دورانی هستیم که پیچیدگی، بغرنجی، نسبیت، و..، شبهات خاص خود را بههمراه دارد. به همین دلیل زبانی که یک روشنفکر در عصر کنونی به کار می برد باید با زبانِ زمانهای گذشته متفاوت باشد. روشنفکر کنونی باید به نقش محدود و نسبی خود آگاه باشد و بیشتر به فضای پیرامونی خود بنگرد و درنگ کند. روشنفکر عصر حاضر باید ابتدا خود را مورد آزمایش قرار دهد که آیا بهدرستی خودآگاه شده و راه را به خوبی پیدا کرده است؟ برخی از روشنفکران کنونی ما پارادایم ها را به جای یکدیگر به کار می برند و هنوز خود در گیجی به سر می برند. این عده راه درست را در عصر گفتمان های پر شبهه پیدا نکردهاند و یا به قول شریعتی «جغرافیای حرف را نمی شناسند». به همین دلیل هم نمی توانند نقش و رسالت روشنفکر را به خوبی ایفا کنند. پس در ایران باید مبارزه برای خودآگاه سازی روشنفکران نیز از درون صورت پذیرد.
ج : روشنفکر ایرانی به دلیل وجود اختناق، همواره در محیط های مساعدی برای اندیشیدن و تفکر خلاقانه به سر نمیبرده است. به همین دلیل گویی هنوز نتوانسته به خودآگاهی تاریخی قطعی نهایی دست یابد. در نتیجه نقش متفاوتی نسبت به روشنفکر اروپایی داشته است. البته بعد از انقلاب ما در این زمینه پیشرفتهایی داشتیم، و به تعبیر دکتر شایگان از «تعطیلات تاریخ» بازگشتیم! یکی از دستآوردهای مهم انقلاب این بود که ترس عمومی در عرضه و بیان مبانی روشنفکری ریخته شده و فضای بهتری برای تضارب اندیشه و آرا به وجود آمده است. این وضعیت به خصوص برای مردم در مقاطع انتخاباتی به اوج خود میرسد که مردم و روشنفکران درباره تمام مسائل نظام سیاسی و فکری جامعه به راحتی با یکدیگر گفت و گو و مباحثه می کنند. البته در شرایط فعلی با رو آمدن دولت فعلی فضای گفتمانی جامعه شکل بهتری به خود گرفته است و درباره مسائل مختلف بحث و گفت و گو می شود. این فضا را باید حفظ کرد؛ چرا که عده ای به دنبال این هستند که این فضا را به هم بزنند.
ج : بله؛ به دلیل اینکه گردش آزاد اطلاعات به سود گروههای ذینفع نیست. برخی از اخلال در گردش آزاد اطلاعات سود میبرند. به عنوان مثال شما عده ای را در نظر بگیرید که از ساخت و سازهای غیرمنطقی و واردات ماشین و ..، به سودهای کلان دست مییابند. در صورتی که نیرویی یا مسئولی قصد داشته باشد جلوی اینها را بگیرد، با او مقابله میشود. خلاصه، علاوه بر عوامل این ساخت و سازها مسئولانی هم که به نوعی با این عوامل در ارتباطاند و دچار خسران و ضرر و زیان می شوند. در نتیجه، همه این قدرتها و مناسبات تلاش می کنند که در کار این سازمان مردمنهاد یا آن مسئول و دولت کارشکنی کنند تا ضرر کمتری متوجه آنها شود. در زمینه گردش آزاد اطلاعات هم وضعیت به همین منوال است.
ج : بله این اتفاق افتاده است و مفهوم روشنفکری نسبت به گذشته قدری کمرنگتر شده است. گفتمان دهه چهل و پنجاه جمع بندی مبارزات سیاسی زمان دکتر مصدق بود. در دهه پنجاه نسل جوان و انقلابی به این نتیجه رسیده بودند که رهبران گذشته ایثار لازم سیاسی را نداشتهاند و حتی برخی خیانت کرده و با قدرت سازش کرده اند. بنابراین ما باید فداکاری کنیم و با خون خود اعتماد مردم را دوباره به دست اوریم. این تلقی از مبارزه سیاسی به رشد مبارزات قهری و مسلحانه انجامید. نسل بعد از این دوران اما، سرمشق یا پاردایم مبارزه مسلحانه را زیر سوال برد و در آن تردید های جدی کرد. گفتمانسازی شریعتی و آل احمد در چنین فضایی به وجود آمد. بخشی از روشنفکران متوجه شده بودند که با مبارزات سیاسی نمی توانند به نتیجه دلخواه دست پیدا کنند و معتقد بودند که برای مبارزه خود باید یک چارچوب و مبانی قوی و محکم فکری پیدا کنند. به همین دلیل هم گفتمان شریعتی مورد استقبال قرار گرفت. این گفتمان پاسخ های مناسبی برای سوال های افکار عمومی آن زمان با خود به همراه داشت.اما اینکه در شرایط فعلی چرا گفتمان سازی های بزرگ به مانند شریعتی شکل نمی گیرد به دلیل به حاشیه رفتن مسائل فرهنگی نسبت به سیاست و اقتصاد و دیگر مشکلات اجتماعی است.درآن دوران مردم در خلأ فرهنگی به سر می بردند اما هم اکنون اغلب مشکلات، اقتصادی و سیاسی شده است.این وضعیت به خصوص در دهه شصت غالب بود. در دهه هفتاد با توجه به روی کارآمدن جریان اصلاحات، نواندیشی در کشور تقویت شد.با این وجود پس از دوران اصلاحات دوباره یک فضای سنتی،احساسی و هیجانی که خالی از عقلانیت بود بر فضای کشور حکم فرما شد.به هر حال این اتفاقات دافعه ایجاد می کند و در جامعه تأثیرگذار است.این گونه سیاست ها سبب تنزل سطح فکر و شیوع نوعی لمپنیسم در بین مردم و روشنفکران می شود.در این دوران ابتذال به ارزش تبدیل شده بود.
ج : فرارقتن و «رفع تناقض» بین سنت و مدرنیته هنوز در ایران به خوبی صورت نگرفت. داریوش شایگان معتقد است ما دچار نوعی «کج تابی و اسکیزوفرنی» فرهنگی هستیم. این اصطلاحات به همین پدیده اشاره دارد. این «نفاق درونی» در روح ایرانی به دلیل حوادث تلخ تاریخی و فرهنگی از گذشته هم وجود داشته است. به دلیل انقطاعهای خارجی که کشور بر اثر تهاجمهای خارجی از سر گذرانده است، بخشی از آحاد ایرانی به این نتیجه رسیده که باید به درون خود فرو رود و مسائل و مشکلات را به صورت درونی در خود حل کند(تصوف کاذب). در نتیجه نوعی ظاهرسازی و ریاکاری در درون فرد ایرانی به صورت تاریخی به وجود آمده است. یکی از وظایف روشنفکر ایرانی حمله به همین ریاکاری ها و ظاهر سازی ها است. این حمله و پرده دری البته نباید حالت «تحقیر» به خود بگیرد و بلکه باید با خود فهمی و به صورت محتوایی و فرهنگی حل شود. باید با فهم اینکه این انشقاق به چه دلیل در روحیه فرد ایرانی پیدا شده به مبارزه با آن رفت. ما باید به یک تیپ «متعادل» برخاسته از فرهنگ بومی خود با در نظر گرفتن مفاهیم جهانشمول عصر کنونی دست پیدا کنیم.
ج : هنگامی که ما خود را نوشریعتی خطاب می کنیم، در واقع، به دنبال حل این مسئله هستیم که اگر شخص شریعتی در شرایط فعلی حضور میداشت، گفتار کنونی او دارای چه شاخصهها و کارکردهایی بود و تلاش میکرد چه گرایشاتی را مورد نقد قرار دهد. دکتر شریعتی همانطور که در دورههای مختلف زندگی خود نشان داده است، همواره تلاش می کرد با توجه به ضروریات عصر خود گفتمان خود را بهشکل پویا پیش برد. شریعتی در دههٔ پنجاه متعهد یا گرفتار «سرمشق»های عصر و نسل خود بود و باید همدلانه دربارهٔ پارادایمهای فکری و عملی آنزمان که تکوین «مانیفستوار» ایدئولوژی و انقلاب و مبارزه بود، سخن می گفت و این طبیعی بود و اگرنه منزوی میشد. شریعتی اگر امروز حضور داشت به طور قطعی به دنبال درمان «درد»های کنونی جامعه (و طراحی جهانبینی نو و بروز) می گشت و تلاش می کرد پاسخ های مناسبی برای این مشکلات پیدا کند. یکی از رموز موفقیت شریعتی توانایی برقراری ارتباط ذهنی-کلامی با تودههای مردم و تأثیرگذاری بر مردم بود. شاید بتوان شریعتی را مردمی یا تودهایترین روشنفکر ایرانی لقب داد. هیچ روشنفکری در تاریخ معاصر ایران به اندازه شریعتی نتوانست بر توده ها تأثیر بگذارد. این شیوه امروز هم شایستهٔ توجه است و به نوعی نیاز جامعه تلقی میشود. هماکنون یکی از معضلات فضای روشنفکری ایرانی عدم برقراری گفتگو و دیالوگ با توده های مردمی است. زبان روشنفکر امروزی برای تودهها غیرقابل فهم است. جالب اینجاست که برخی از روشنفکران این عدم ارتباط با توده ها را نادیده می گیرند و به آن عنایتی نمیکنند. این در حالی است که یک روشنفکر در ربط و نسبت با ذهنیت مردم می تواند بر جامعهٔ خود تأثیر بگذارد. مسئلهٔ بعدی که مورد توجه شریعتی و نوشریعتی ها قرار خواهد گرفت مسئله نواندیشی و واسازی یا ساختگشایی سنت است. شریعتی پیش از انقلاب این بحث را آغاز کرده بود که نواندیشی چه خصوصیاتی دارد و سنت-و-بنیادگرایی چه ویژگیهایی. با توجه به اینکه ادبیات ایدئولوژیک دههٔ پنجاهی زیر سوال رفته است هماکنون این مسئله باید با زبان جدید و با ادبیات خاص دوران کنونی بازاندیشی و مطرح شود. در مرحله اول باید تشخیص داد که چه گفتمانی در سطح جهانی و محلی می تواند به طرح و حل مسئله یاری رساند. در چند دههٔ گذشته، با فروپاشی بلوک شرق در فضای پس از «جنگ سرد»، نئولیبرالیسم جاذبه بیشتری در جهان پیدا کرد و مدعی شد که چون در قیاس با کمونیسم و فاشیسم موفقتر بوده، پس منبعد نیز میتواند برای مسائل حاد کنونی جهان راه حل های مناسبتری ارائه دهد. البته این یک واقعیت است که دموکراسیها نسبت به توتالیتاریسم و استبدادهای شرقی و جنوبی ظاهرا از موفقیت بیشتری برخودار بودهاند و با ابزارهای تکنولوژیکی که در اختیار دارند بهتر می توانند مفاهیم فکری خود را همچون کالاها در اقتصاد بازار جهانی اشاعه و تبلیغ کنند. اما این امکانات تولید و توزیع دانش و قدرت، خطر «نظارت و تنبیه» تمامتخواهتری از همهٔ توتالیتاریسمهای تاکنونی را افزایش داده، و ما در عصر حاضر با نوعی نواستعمار تکنولوژیک مواجه شدهایم که فهم ماهیت آن برای ما نیاز به کنکاش و بررسی عمیقتری دارد. گفتمان نوشریعتی امروز می بایست بیشک به تحلیل تحولات این روند نوین جهانی بپردازد. از سوی دیگر، در مورد جهان اسلام هم اگر شریعتی امروز حضور می داشت بر گفتمان پیشین خود مبنی بر ضرورت «آزادی اسلام از زندان ارتجاع» پافشاری بیشتری میکرد. هم اکنون کشورهای مختلف جهان اسلام دچار بحران عظیمی شده اند که در گذشته ابعاد آن شناخته نبود. پدیده موسوم به بنیادگرایی و رشد گروههایی چون «داعش» در جهان اسلام زنگ خطر را در جهان اسلام به صدا درآورده است. هم اکنون بسیاری از سرزمینهای مسلمان درگیر جنگ داخلی و کودتا هستند. مصر بهعنوان یکی از یشقراولان جهان عرب و اسلام، نمونهٔ بارز چنین بحرانی، میان دو ورطهٔ دیکتاتوری نظامی و بنیادگرایی دینی است. این مسائل نیاز به تحلیل و تأمل روشنفکران مسئول و متعهد دارد.
ج : به نظر من ظاهرا نوعی «مصالحه» موقت و مشروط بین مردم و نظام بعد از اتفاقات سال 88 با انتخاب آقای روحانی در انتخابات ریاست جمهوری صورت گرفته است. دلیل این مسئله هم این بود که حوادث انتخاباتی 88 برای نظام و برای مردم آسیب هایی را در پی داشت. در دولت گذشته چون کشور در حوزهٔ اقتصادی و دیپلماسی به بنبستهایی رسیده بود، اقبال عمومی به سمت کسانی شد که بتوانند در زمینهٔ حل مسائل مبتلابه اقدامات موثرتری انجام دهد. با این همه، دولت برای ایجاد تغییراتی که مدنظر مردم بوده است باید قدرت داشته باشد و مورد حمایت قرار گیرد که تاکنون چنین اتفاقی رخ نداده است. من تنها بهعنوان یک «شهروند» که باید به امر سیاسی بیاندیشد، به این قضیه نگاه میکنم، و گرنه اصلأ سیاسیکار نیستم و قصد فعالیت سیاسی بمعنای رایج را ندارم. امر سیاسی اما برای یک روشنفکر دارای اهمیت است و باید درباره آن بیاندیشد. جامعهٔ مدنی و روشنفکران باید از این دولت مطالبات مشخص داشته باشند. روشنفکران هم باید ازسویی، از دولتی که بطور نسبی و به هر حال وعدههای مدنی میدهد، حمایت کند و ازسوی دیگر، با توجه به وظیفهٔ روشنفکری، این عملکردهای دولت را موردِ نقد خود قرار دهد، تا از مسیر صحیحِ اصلاحات اساسی-ساختاری مدّ نظر خارج نشود.