روزگارِ سپرینشدهی شریعتی
پس از مرگ زودهنگام شریعتی در خرداد ۵۶، رستاخیزی در ایران آغاز شد که بلافاصله رنگ یک انقلاب بزرگ و فراگیر را به خود گرفت و در فاصله یک سال و اندی حکومت پنجاه ساله شاهنشاهی پهلوی را درنوردید؛ حکومتی که پیش از آن در قیامهای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۵خرداد ۱۳۴۲ پایههای مشروعیت و اقتدارش تا حدود زیادی سست شده بود.
در جریان این خیزش بزرگ و از همان روزهای نخست، دکتر علی شریعتی “معلم انقلاب” لقب گرفت؛ توصیفی که به حق سزاوار او بود، و جایگاه و نقش او را در انقلاب منتهی به پیروزی ۲۲بهمن ۵۷ نشان میداد.
خود شریعتی گرچه تدوین کننده یک ایدئولوژی پرشور و انقلابی بود، اما، خود، بارها، نسبت به وقوع هرگونه انقلابی پیش از “خودآگاهیی جامعه” هشدار داده بود، و به همین دلیل کلاسهای درس حسینیه ارشاد را گشود و به تعلیم و تعلم روی آورد تا یک کار فرهنگی درازمدت را انجام دهد و پیش از وقوع چنین واقعه ای، زمینههای فکری و فرهنگی لازم را بهویژه در میان نسل جوان آن روز پدید آورد.
طرحی را که او در ذهن خود داشت و سیاههاش را در کتاب معروف “چه باید کرد؟” آورده است، یک برنامه درازمدت و دامنگستر فرهنگی در ابعاد مختلف است که شاید اغراق نباشد اگر گفته شود دست کم نیم قرن زمان میخواست تا به برگ و بار بنشیند، اما فشارهای اعمال شده از سوی حکومت وقت که سرانجام به بسته شدن حسینیه و تعطیلی این کلاسها انجامید و با به زندان افتادن شریعتی ختم شد، اجازه نداد این طرح عظیم فرهنگی جان گرفته و در عمل به اجرا درآید، زیرا اگر به اجرا درمی آمد شاید تاریخ کشور ما بر مسیر دیگری ره میسپرد.
نادانی و بی خردی استبداد حاکم شاهنشاهی و تنهایی فوق طاقت شریعتی به اضافه ناهمراهیها و ناجوانمردیهای به قول او “ناکثین” کار را به جایی رساند که او را دیگر تاب و توان ماندن نماند و در آستانه سفر به سرزمینی دیگر روحش به جهانی فراختر پرگشود. او رفت اما میراثش بر جای ماند و راهی را که ترسیم کرده بود رهروانی در سطح و اندازه او میخواست اما دریغ که نبودند.
با رفتن شریعتی در چهل و چهار سالگی، میراث فکری او از سوی دوستان و دشمنانش بارها دست به دست شد. هرکس به فراخور حال خود یا زمانهاش از آن بهرهای برمی گرفت یا به دلایلی به آن میتاخت. از آنجا که شریعتی مفسری رسمی و متولی مشخصی نداشت و نمیخواست هم داشته باشد، آشکار یا پنهان، با ذکر نام یا بدون ذکر نام، افکار و اندیشه هایش مورد استفاده و حتی سوءاستفاده فراوانی قرار گرفت. برخی این میراث را خرج گروه و تشکیلات خود کردند و دست به اعمال تروریستی زدند، برخی دیگر آن را خرج جاه و مقام و موقعیتهای سیاسی و حزبی خود کردند و برخی نیز کاملاً هوشمندانه از آن برای کوبیدن رقبا و هموار کردن راه خود به سوی قدرت بهرهبرداری کردند.
در فضای پس از انقلاب بارها میشد کلام شریعتی یا مضمون سخن او را از زبان کسی یا کسانی شنید که به لحاظ فکری و فرهنگی نه تنها تناسبی با اندیشهها و بهخصوص آرمانهای سهگانه او (عرفان، برابری و آزادی) نداشتند بلکه در نقطه مقابل آن قرار میگرفتند.
طی سالهای گذشته بارها تفکرات او به نقد یا تقریظ کشیده شد و کسانی تاریخ مصرف او را تمام شده اعلام کردند، با این حال کتاب هایش همچنان در صدر پرفروش ترینها قرار میگرفت و به مناسبتها یا بدون مناسبتها حتی به صورت جوکهای سخیف یاد و ناماش تکرار میشد و نشان میداد که حذف کردن فردی همچون او از تاریخ معاصر ایران به این آسانیها امکانپذیر نیست.
با این همه شاید بتوان گفت از زمان مرگ شریعتی تاکنون افکار و اندیشه هایش با دو برداشت کاملاً متفاوت و در سطح کلان در دو جبهه بسیار گستردهتر همواره در تاریخ معاصر ما حضور داشته و ممکن است تا سالهای دیگر نیز این حضور به دلایلی که اشاره خواهد شد استمرار داشته باشد.
یکی از این برداشتها بخشی از میراث فکری شریعتی را برای خود مفید دانسته و گزینش کرد. بخشی که در آن بیشتر بر مبارزه و جهاد و شهادت تاکید میورزد و به کار تهییج فکری تودههای محروم میآید و از مفاهیمی چون”اید ئولوژی” یا “تشیع سرخ” و نظایر آن سود میبرد. در این برداشت بر مبارزه با جهان غرب و استعمار و تلاش برای احیای فرهنگ و تمدن اسلامی ـ ایرانی تاکید میشود، اما در برداشتی دیگر بر مفاهیمی چون آزادی و مبارزه با ارتجاع (به گفته خودش استحمار) تاکید میشود و از رهنمودهایی چون “تصفیه منابع فرهنگی” و کپیبرداری از جنبش پروتستانیسم در غرب استفاده و بر “نقش پیامبرانه روشنفکر” و در کل یک “اسلام روشنفکرانه” تاکید ورزیده میشود.
به طور خلاصه اینکه، گروه نخست از شریعتی یک “اسلام انقلابی” با خود به ارث بردند و توانستند از این میراث فکری در جریان انقلاب و حتی پس از آن به وفور و در شرایط گوناگون استفاده کنند. برخی مصالح این برداشت در جریان جنگ تحمیلی نیز سخت به کار آمد که برای نمونهای روشن از آن میتوان به مجموعه روایت فتح و اقتباس مفاهیم و برداشتهای انقلابی و اسلامی شریعتی از دین نگریست.
در برداشت نوع نخست علاوه بر “اسلام انقلابی”، مفاهیمی چون “تشیع، یک حزب تمام” و “مساله امت و امامت” یا “بازگشت به خویشتن” نیز کاربرد نیرومندی داشت و برای سالها میتوانست خوراک فکری نغز و پرداختهای را فراهم کند و از آن برای بنای یک حکومت دینی در عصر جدید استفاده شود به گونهای که بتواند همزمان در برابر مخالفان داخلی و معارضان خارجی که به صورت تهاجم نظامی (صدام) و تحریمهای بینالمللی (در تمام مدت این سه دهه با فراز و فرودهایش) ادامه داشت، مقاومت کند.
این اسلام انقلابی به دنبال احیای تمدن اسلامی از طریق قدرت و اقتدار است. در این نوع برداشت که بر “هویت اسلامی” تاکید میشود، برداشتهای سوسیالیستی و چپگرایانه شریعتی از دین نه تنها نقد نمیشود، بلکه با مضامین و مفاهیم سنتی از دین در هم آمیخته و گفتمانی جدید پدید میآید که شبه بنیادگرایانه است، و ضمنِ تهاجمِ سرسختانه به جهان سرمایهداری غرب آرزوی تغییر معادلات سیاسی و نظامی در سطح منطقه و جهان را داشته و امیدوار است که با تغییر دومینووار رژیمهای مرتجع عرب، در نهایت جهان اسلام را نجات داده و دوباره به آبشخور نخستین خود بازگرداند.
اما برداشت دوم چنانکه ذکر شد بر یک اسلام روشنفکرانه استوار بوده و در درجه نخست قیمومت طبقهای خاص بر دین را کنار زده و به جای آن که به قولی “هویتاندیش” باشد، “حقیقتاندیش” است، و میکوشد تا حتی با نقد برداشتهای چپگرایانه شریعتی از دین آنها را با مفاهیم امروزیتری نظیر حقوق بشر و دموکراسیخواهی نزدیک گرداند و به تناسب آن دیدگاههای او را باز تعریف و رویکردهای فکریاش را باز تولید کند.
مدافعان این نوع برداشت از آنجا که مدرنیته را مبنای زندگی امروز قرار میدهند با غرب سرستیز نداشته و حتی میکوشند برخی مفاهیم شریعتی را در ضدیت با غرب سرمایهداری جرح و تعدیل کنند. به اعتقاد آنان، دوران استعمار مانند دوران بردگی به پایان رسیده است و امروزه دوران دیگری نمودار گشته که به آن “سنت ـ مدرنیته” گفته میشود و جوامع را به دو گروه ماقبل مدرن و مابعد آن تقسیم میکند و بر این باور است که هر جامعهای در مسیر گذار از آن یکی به این دیگری قرار دارد. از این رو برعهده روشنفکران بهویژه روشنفکران دینی است که با هدایت مردم این گذار یا انتقال را تسهیل کنند.
آنان میتوانند از یک سو با گزینش و انتقال مفاهیم و ارزشهای فرهنگی فراگیر بشری و از سوی دیگر با طرح و ترجمه آنها به زبان روز جامعه، مفاهیم یادشده را ابتدا وارد ذهن و سپس زندگی مردم کرده و به مرور این وظیفه تاریخی را انجام داده و جوامع عقب مانده را از یک دوران قرون وسطایی به عصری جدید منتقل کنند.
این دو برداشت در جاهایی در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و از این بابت جامعه ما متحمل خسارتهای فراوانی شد. شکاف حاصل از این دو برداشت جامعه ما را در اعماق درگیر تعارضات سخت و جانکاهی کرد که همچنان استمرار داشته و هرروز بر اعماق آن افزوده میشود، زیرا هر یک از طرفداران این دو برداشت به جای رفتن به سوی همگرایی و تفاهم، به افراط یا تفریط افتاده و با کسانی هم آغوش و هم پیمان شدند که گاه از اساس با زیربنای اندیشههای شریعتی در تقابل بودند.
شریعتی در دورانی که خود زنده بود، با دو دشمن مشخص و دور از هم مواجه شد. یکی از آنها کسانی بودند که حسینیه ارشادش را “یزیدیه اضلال” میخواندند و در لباس روحانیت به اندیشههای او میتاختند و دوم کسانی که برای مثال کتاب کویرش را “معجزه سیاه” میخواندند و با لباس علم و تجدد او را متهم به سنتگرایی و طرفداری از تحجر و ارتجاع سیاه میکردند. در این میان حکومت پهلوی نیز با برجسته کردن اندیشههای ضد کمونیستی شریعتی از یک سو و برداشتهای سوسیالیستی او از دین از دیگر سو میکوشید با تشدید این اختلافات و نزاعها، از آب گل آلود ماهی خود را صید کند.
اکنون سالها است که شریعتی رفته، اما، میراث او، همچنان بین طرفداران دور و نزدیکاش دست به دست میشود. بخش مهمی از اختلافاتی که به آنها پرداخته شد ریشه در منافع سیاسی و به بیانی دیگر مساله “برقدرت” یا “در قدرت” بودن ارتباط داشت. از این رو نمیشد انتظارداشت با چند توصیه و سفارش یا ریش سفیدی این و آن چنین شکاف و اختلاف عمیقی برطرف شود. باید دست کم اتفاقی تاریخی از جنس همان که در گذشته رخ داد بوقوع میپیوست تا بتوان روی آن پلی زد و از این شکافها عبور کرد.
یکی از رخدادهای میمون و مبارکی که طی چند دهه گذشته رخ داد و تاحدودی میرفت تا دو سر این شکاف را به هم نزدیک کند، ورود جریان روشنفکری دینی به ساحت قدرت بود که گفتمان تازهای را در حدفاصل بین سنت و مدرنیته در ایران ترویج میکرد، اما با غروب و افول این جریان و فروافتادن رهبرانش از قدرت پروژه متوقف ماند یا در نیمه راه به بنبست رسید.
با این همه نباید از خاطر برد که ایران طی سه دهه گذشته لحظهای از تب و تاب یک جامعه انقلابی و فضای شورانگیز آن خالی نبوده است و تا این فضا استمرار دارد شریعتی نیز به عنوان معلم این انقلاب همواره حضوری تاثیرگذار و ماندگار خواهد داشت. از سوی دیگر باید گفت تا هرکجا تشعشعات و پس لرزههای تاریخی و جغرافیایی این انقلاب ادامه داشته باشد (ازجمله حوادث کشورهای عربی خاورمیانه که برخی از ناظران آنها را به نوعی و با یک تاخیر زمانی تحتتاثیر انقلاب ایران میدانند) حیات فکری شریعتی نیز مکرر و متکثر خواهد بود. از این رو باید گفت روزگار شریعتی نه تنها هنوز سپری نشده است بلکه میرود که تا سالها و دهههای آینده استمرار داشته باشد.