رئيسجمهور روحانی و نظامی نباشد!
ج : نسبت به آن دوره تغییرات زیادی رخ داده؛ در آن زمان، یعنی سالهای پس از انقلاب، هنوز مانند امروز تجربهی روشنی پیش روی ما وجود نداشت و معلوم نبود انقلاب به کدام سو میرود. امروزه، همه همدیگر را میشناسیم و از سابقهی عملکرد یکدیگر مطلعایم. پس موقع جمعبندی تجارب و اتخاذ روشهای آگاهانه فرا رسیدهاست.
آن زمان مسئولین سیاسی انقلابی کم سن و سال و بی تجربه بودند. تازه از یک دوران دیکتاتوری طولانی بیرون آمده بودیم و تجربهی عمل سیاسی مدنی از پیش وجود نداشت. درنتیجه، تحلیلها و موضعگیریها، کنشها و واکنشها، شتابزده و ناپخته و پر شبهه و خطا بودند.
از سوی دیگر امروز، شاهد نوعی تغییر رفتار ناشی از درک عمیقتر نحوهی تحولات سیاسیـ اجتماعی هستیم: مصلحت اندیشی، محاسبه گری، محافظهکاری جنبهی منفی غالب است. در نسل جوان که موتور حرکت اجتماعیاند نیز ارزشها تغییر کرده و انگیزههای مشارکت در امر اجتماعی کاهش یافته است. علیرغمِ ارتقاء و بالا رفتن آگاهیهای نظری، نسل جوان گاه از کمحافظگی تاریخی رنج میبرد. کمبودی که میتواند سرمنشاء تکرار اشتباهات، سوءتفاهمات و نیز پیشداوریهای پُرخطایی شوند. از همه بدتر موجب نوعی بدبینی و عدم اعتماد نسبت به دیروز و نمایندگان نسل پیش.
میان نیروهای سنت (یا اصول) گرای امروز هم هرچند با آن زمان یا تفاوت بینشی زیادی دیده نمیشود، اما آنها نیز به دلیل بُنبستهای نظری و تاریخی ملاحظهکارتر شدهاند و قدرت سابق را ندارند زیرا همگان تبعات آنچه وعده میدادند را به عینه دیدهاند؛ شکستهایی که برنامههای آنها ازنظر ایدئولوژیک خوردهاند بیش از همه درنزد نسلهای پرورشیافته و فارغالتحصیل از مکتب ایشان مشهود است و به خودشان نشان داده شده که آن بینش و روش و منشها متقن و موفق نبوده، بنابراین آنها هم محتاطتر از پیش شدهاند.
ج : مسلما. این سیر قهقرایی علتهای تاملبرانگیزی دارد. نخست، غیبت تفکر و نظریهی پویا و راهگشای اجتماعی، و سپس، نبود ابتکار عمل لازم برای بن بستشکنی، در جریان اصلاحی، میتوانند توضیحی بر این عقبنشینی باشند. امری که این روند را دچار نوعی درجازدن و سردرگمی ساخت. از چنین موقعیت و نقاط ضعفی است که طبعاً رقیب توانسته بنفع خود حسن استفاده کند.
مثلا بحران هولناک معیشتی مردم را در نظر بگیرید. یکی از آرمانهای انقلاب تحقق “عدالت اجتماعی” بود، ولی اکنون با جامعهای مواجهایم که نظام اقتصادیش از هیچ الگوی شناخته شدهی اقتصادی تبعیت نمیکند. همهی مشخصات سرمایهداری وحشیانه را دارد بیآنکه واجد پیششرطهای علمی و محدودیتهای قانونبنیاد آن باشد.
کشور ما بهرغم منابع و ثروتهای غنی ملی و سطح رشد نسبی خود در قیاس با جهان جنوب (سوم سابق)، به دلیل کاستیها در زمینهی بینشیـ ساختاری و نبود نظام حقوقیـ اقتصادی عادلانه، ثروتش نه در راستای توسعه و ایجاد کار و پیشرفت اقتصادی به کار گرفته شده و نه توزیع اجتماعی درستی انجام گرفته و ما هنوز در بحران عظیم فقر و فلاکت بهسر میبریم. اصلاحطلبان که بیشتر بهوجه سیاسی و حقوقی توسعه توجه میکردند از این ضرورت غافل شدند. در مقابل جناح رقیب که خود مسوول درجه اول این وضعیت بود روی آن انگشت گذاشت و با شعار مستضعفپناهی و سیاست توزیع خیریهای ثروت ملی و شعارهای پوپولیستی به پیش رفت. در اینجا ضعف روشی اصلاحطلبان ریشهی بینشی داشت (نولیبرالیسم اقتصادی).
از نظر سیاسی هم ما بهرغمِ یک قرن مبارزه و پیشقراولی تاریخی هنوز به یک “دولت” (state)، بهمعنای مدرن کلمه، نرسیدهایم. شعارهای انقلاب بهمن، استقلال، آزادی و جمهوری بود، با شاخصههای اسلامی و ایرانی، اما نه به گونهای که صبغهی اسلامی او بلحاظ ساختاری ناقض جمهوری و دموکراسی باشد.
این نوع اسلام نوزاده و پیراسته (رُنهـسانسی و رفُرمه) که از زمان سیدجمال و ا قبال (تا شریعتی) تبیین شدهبود، در راستای برپایی یک “دولتـملت” مُدرن، و استقرار جمهوری و حاکمیّت قانونبنیاد بود. اما با چیرگی نیروهای سنتی سیاسیشده (باصطلاح بنیاد یا اصولگرا)، بار دیگر دوگانگی و تعارض میان دین و مردمسالاری بروز کرد، که گویی اسلامیّت و جمهوریّت نافی یکدیگرند. از همان تنشهای اول انقلاب میان جناحین “متخصصـ لیبرال و مکتبی” تا انتصابی و انتخابی و “اصلاحطلب و اصولگرا”ی امروز، این تعارض را میتوان به شکل ساختاری دید. نتیجه آنکه نه به وضعیتی به نفع مردمسالاری از نظر سیاسی و حقوقی باشد رسیدیم و نه به اعتلاء امر قدسی و دینی.
وعده اصلی اصلاحطلبان هم این بود که میتوانند چنین روندی را شتاب بخشند، اما در عمل قاطعیت لازم را بهرغم داشتن حمایت مردمی از خود نشان ندادند . درنتیجه، جنبشهای اجتماعی مانند دانشجویان، معلمان، کارگران، و..، در جهت کسب این مطالبات و پیشبرد اهداف بلندمدت مدیریت نشدند. مجموعهی ضعفها موجب عقبگرد نیروی تحولخواه شد.
ج : نقد گذشته باید در خدمت ارائهی سنخ جدیدی از اصلاح طلبی باشد. اول آنکه چشمانداز نظری جدیدی به جامعه بدهد تا نیروی جوانی که ضامن اجرایی اوست، به صحنه آید. چراکه جامعهی ایران بهلحاظ تاریخی به چنین سطحی از انتظار تغییرات رسیده، و شرایط جهانی و داخلی هر دو برای این تحول و تعالی مناسب است.
در حال حاضر نقد گذشته، معطوف به ارائهی سبک و سنخ جدیدی از اصلاح طلبی است. منظور از “اصلاح” بازگشت به اهداف اولیهی انقلاب است که پس از کسب اسقلال ملی، کلیهی تضادها و تنشهای درونی ملی، راهحل قهرآمیز ندارند و تنها از طریق مبارزهی قانونی و گفتگوی مسالمتآمیز، پیشرفتی گام به گام متصور است که البته شامل مبارزهی قانونی علیه قوانین تبعیضآمیز هم میشود و شعار قانونگرایی اصلاحطلبان نه تنها برای رفع تنگناهای موجود کافی نبود که به پیگرد مستمر “قانونی” حامیان خود آنها تبدیل شد!
علاوه بر تبیین درست خواستهای مشخص و ممکن میبایست جهت کسب مطالبات نیروی فشار اجتماعی را وارد گود کرد و قدرت آرام مردم را به نمایش گذاشت. جنبش اصلاحی حتی اگر نتواند دستگاه دولتی را به دست آورد، میتواند بهعنوان یک اپوزیسیون قوی در صحنه و عرصهی عمومی فعالانه حضور داشته باشد و طرح و پیشنهاد ارایه دهد.
ج : منظور از اصللاحطلبان تمامی نیروهای اجتماعی خواستار تغییر و تحول در جامعه است و نه فقط اصلاحطلبان حاضر در کادر حکومت. هرچند بعد از ۲ خرداد ۷۶ شاهد گشایش و تکثری در ساختار قدرت بودیم، که بازتابی از گرایشات متنوع جامعهی کل در بالا بودند، اما نمیتوان تنوع واقعی جامعه را به این نمودها در محدوده و چارچوب نظام تقلیل داد. جامعهی جوان ما بالقوه چهرههای سالم و تازهنفس و مستعد کم ندارد که بتوانند با رویکرد نظری و عملی جدیدی وارد صحنه شوند، هرچند در آغاز ناشناخته باشند.
ج : نیروی اجتماعی یعنی مردم که خواستهایی سیاسی و اجتماعی فوری دارند، هرچند از طریق احزاب و اتحادیهها سازماندهی و نمایندگی نشده باشند.
ج : بله. آماج اصلی مبارزات فعالان سیاسیـاجتماعی این است که به شکلِ عمومی سندیکاها و احزاب تحمل و قانونی شوند.این یکی از مطالبات اساسی است که اقشار و طبقات مردم خطاب به نیرویهای اصلاحطلب دروننظام دارند و هنوز تا رسیدن بدان مرحله باید تلاشهای زیادی صورت گیرد.
اینرا هم نباید فراموش کرد که پیش از انقلاب به دلیل استبداد سیاسی، بجز در دورههای تاریخی شکاف در قدرت احزاب و سندیکاها هیچگاه شکل نگرفتند. و این هنوز یک از خواستهای جامعه مدنی ماست که باید در همان سنخ جدید از اصلاحطلبی غیردولتی طرح و پیگیری و روشن شود که در تمام حوزهها چه میگوئیم و چه میخواهیم.
ج : خیر. رسالت اصلی جامعه روشنفکری ایناست که چشم اندازها و خطوطی را ترسیم کند که به لحاظ نظری روشن باشد و نشان دهد که به کجا میخواهیم برویم؟ برای نیل به چنین مقصود و مقصدی باید به تحولات فکری و تجاربی که در سطح جهانی، پس از جنگ سرد و فروپاشی سوسیالیسم اردوگاهی، رخ داده هم توجه کرد.
مثل تجدید نظرهای روشنفکران چپ سنتی نسبت به قالبهای جزمی گذشته؛ و یا لزوم توجه روشنفکران نولیبرال به بحرانهای اخیر لیبرالیزم در جهان. خلاصه، کنارگذاشتن برداشتهای قالبی وارداتی بدون تحلیل مشخص علمی از شرایط محلی و از موقعیت پیچیدهی جامعه خودمان.
هنگامیکه روشن شود روشنفکران بهعنوانِ قشری بنابه تعریف، آگاه و پیشرو، به دنبال چیستند، اولین گام برای اعتلای حرکت اجتماعی برداشته شده است. حرکت فرهنگی روشنفکرانی مثل شریعتی پیش از انقلاب که میگویند زمینهساز بوده (و تاحدود زیادی هم درست است)، مدل موفقی است که نشان میدهد روشنفکران میتوانند در زمینه فرهنگیـ اعتقادی تاثیر تعیینکننده داشته باشند .
ج : خیر. اولین ضعفی که میبینم در همین حوزه است. روشنفکران، مذهبی و غیرمذهبی، قدری سردرگم بنظر میرسند. در حالیکه روشنفکران از مشروطه به بعد هم در سطح حاکمیت هم در سطح اپوزیسیون نقش تعیینکننده نامحسوسی داشتهاند. بحران کنونی غیاب روشنفکر مسئول است. عدم انسجام نظری باعث میشود که روشنفکران نتوانند از نظرایدئولوژیک چشم انداری به جامعه ارائه دهند . در لایههای بعدی، یعنی در سطح فعالین سیاسی هم سردرگمی و افراط و تفریطها در تحلیل و در عمل که موجب انشقاق در صفوف شده. بسیاری از کسانی که زمانی به دنبالِ نیروهای سنتی روانه شده بودند، امروزه نگاه به امکانات خارجی دوختهاند!
ج : روشنفکر ابتدا باید توضیح روشنی از اینکه مفهوم وافعی “انتخابات” چیست ارایه دهد و نشان دهد در چه شرایطی میتواند صورت میگیرد؟ باید مدام یادآوری کرد که به دنبال چه الگوی انتخاباتی هستیم.
پس از این کار آموزشی است که باید امکانات موجود مورد توجه قرار داد. نباید مانند برخی بیش از حد “خوشبین” بود. کسانی همه فضای ذهنشان محدود به بازی تاکتیکی است و حتی اعتبار اخلاقی و عقیدتی خود را برای یک موضعگیری حقیر روزمره به قمار میگذارند. در شرایطی که صورت مساله زیر سوال است و معلوم نیست که درست مطرح شده باشد. و نه دیگر آنطور که برخی که معتقدند این نوع انتخاباتها یکسره بازی و خیمهشببازی است. هر دو نگاه و رویکرد نادرست به نظر میرسند. ما باید از همین فضای اندک هم جهت طرح خواستهای استراتژیکمان بهره گیریم. یعنی برای بیان برنامههایمان حضور داشته باشیم و همینطور از نیروهای پیشروتر استقبال و آنها را در برابر رقبایشان تقویت کنیم.
ج : در کادر امکان موجود، کاندیداها و برنامه متفاوتاند. اولین معیار تمایزگذاری اینست که کاندیداهای خواستار استمرار وضع موجود در یک سو قرار میگیرند و کاندیداهای خواستار تغییر در سوی دیگر؛ پس میباید هر نامزدی را که نه در شعار بلکه در عمل خواستار تحول و تغییر وضع موجود است، تقویت کرد.
معیار مهم دیگر در راستای ایجاد یک “دولتـ ملت” جدید این است که نمایندگان نیروهای مدنیـمردمی مطرح شوند. در اینجا نمایندگان نیروهای سنتی به تعبیر جلال آل احمد، همچون “نظامیان و روحانیون” ممکن است در برابر روشنفکران و مردم قرار گیرند. نیروهای خواستار تغییر باید، حتی از نظر نمادین و سمبولیک هم، از مردم باشند. نه به این دلیل که ما به این اقشار بدبین باشیم، بلکه به این دلیل ساده که اگر در راس قوه مجریه نیروی نظامی بنشیند خطر دولت نظامی و پلیسی بهوجود میآید. و اگر روحانی باشد هم به دین خدشه وارد میشود و هم به دولت. چراکه قدرت سیاسی موازین و قواعد خود را دارد (و به تعبیر نیچه دولت “مهیبترین هیولا” است) و وقتی که یک مقام روحانی در قدرت باشد، این مقام غیرقابل انتقادتر میشود. در حالیکه دولت به نقد دائم و تحلیل عقلانی مستمر نیازمند است. پس احوط برای دین و دولت آنست که از اشخاص مدنی استفاده جست و تقویتشان کرد تا بتوان در آینده و در مقام اپوزیسیون از ایشان راحتتر انتقاد کرد. سوال دیگر آنکه آیا روشنفکران چطور؟ میتوانند وارد قدرت شوند؟ بنابه تعریف و اصولاً نه! هرچند در برخی موقعیتها (مثلا کشورهای رهاشده از استعمار) روشنفکران در دولتها نقش اول را ایفا کردهاند و تجربهی موفقی هم نبوده و روی کار آمدن آنها هم آفاتی داشته است.
اما توجه به این نکته ضروریست که سه معیار “تنوع و تساهل تناوب قدرت” تنها با روی کار آمدن یک نیروی مردمی محقق میشود. و آمدن کسانی که از سلک نظامی و روحانی نباشند، در این راستا مرجح است.