ذهنِ شریعتی : نوسانی میانِ تئولوژی و انقلابیگری
تئولوژیها شبکهای از باورهاست که به زندگی باورنده معنا میدهد و فرد باورنده با فهم لحظه به لحظه آنها معنای زیستی خود را روزآمد میکند اما همین ویژگی معنایی، شبکه باور را غیرمسالهگرا میکند زیرا میخواهد به نیاز کلی و جهانشمول باورنده پاسخ دهد؛ نیازی که کاملاً سابژکتیو و فراموقعیتی است، در حالیکه مسالهها تماما موقعیتی و ابجکتیوند و برای حلشان ابتدا باید شناخته شوند؛ شناختی که فقط از فهم هرمنوتیکی و تفسیری تبعیت نمیکند بلکه به مبانی معتبر متافیزیکی، تحلیلی، منطقی، اپیستمیک، علمی، مهندسی و مدیریتی هم نیازمند است. با نگاهی به تاریخ اندیشه ایرانی، بهویژه از ابنسینا به بعد، میتوان دریافت که ذهن ایرانی بیشتر از منظر تئولوژیکاندیشی به مسایلش نگاه کرده و شاید به همین دلیل هم بوده که همواره در حل مسایلش عاجز مانده یا اشتباهاتش را مدام تکرار میکرده است.
تاریخچه تفکر تئولوژیک در ذهن ایرانی با ابوحامد محمد غزالی و با اثری به نام تهافتالفلاسفه (پریشانگوییهای فیلسوفان) در قرن پنجم آغاز و بنیانگذاری شد. غزالی با نوشتن این کتاب قصد برتریدادن فقه و کلام را بر منطق و فلسفه داشت ولی با نگارش این کتاب عملاً تفکر فلسفی و بنیان اندیشه تحلیلی در ذهن ایرانی را تضعیف کرد. بهطوریکه کار بزرگانی چون فارابی (معروف به معلم ثانی پس از ارسطو)، مسکویه، توحیدی، بیرونی و ابنسینا در حاشیه قرار گرفت. کتاب دیگر غزالی به نام “احیاء علومالدین” هم همین وضعیت را تکرار کرد… با این حال آثار و پیامدهای تئولوژیکاندیشی در فرهنگ و ذهن ایرانی ماندگار شد؛ آثاری چون اسطورهسازی، اسطورهگرایی، گذشتهگرایی، جبراندیشی، اشعریگری، خشونتگرایی، تقلیلدهی مسایل، مشکلات و نیازهای جمعی به تکعاملها بهویژه تقلیلدهی آنها به شبکه باورهای تئولوژیک، بیگانگی با تحلیل، منطق، نقد، عقلانیت و مسالهگرایی انتقادی. افکار شریعتی حاصل و نماد تئولوژی انقلابیگراست که حاصل جمع باورهای تئولوژیک و آرمانهای ایدئولوژیک انقلابیگری میباشد. همراه با شریعتی تولد یافت، جمعی شد و پس از انقلاب با نام و هویت نیروهای ملیـ مذهبی تثبیت شد. ذهن تئولوژیک انقلابیگرا، که تمایلات انقلابیگرایانه خود را با روش مسالمتآمیز دنبال میکند، هم از تئولوژی سنتی (مورد اول) فاصله میگیرد و هم از تئولوژی اصلاحگرا (بخش اول مورد سوم). به این ترتیب بود که ذهن شریعتی و فرآوردههای ذهنش همراه با تجربیات پراتیکیاش، به یک مانیفست تبدیل شد و او را که هم دلبسته ادبیات بود، هم دانشآموخته جامعهشناسی، هم فعال سیاسی و هم همسو با فضای انقلابیگری جهان مدرن بهویژه انقلابیگری کشورهای جهان سوم، بهمثابه شاخصترین تئولوژیکاندیش غیرحوزوی، در تاریخ معاصر ایران تثبیت کرد. موقعیتی که تاکنون هیچ غیرحوزوی تئولوژیکاندیشی به آن دست نیافته است. یک علت جذابیت شریعتی ناشی از همین موقعیت منحصربهفرد اوست. همین موقعیت ویژه شریعتی بود که او را در سه سطح متفاوت برجسته کرد و بر جذابیتش افزود:
الف) در سطح فعالیت صادقانه سیاسیـ مبارزاتی. شریعتی در مبارزاتش از یکسو تحتتاثیر فضای زمان و گفتمان ایدئولوژیک زمانهاش بود که علیه سرمایهداری عمل میکرد (در شکلگیری این فضای گفتمانی، البته مارکسیسم ایرانی هم نقش داشت، همان ایدئولوژی عامهپسندی که از مارکس و فلسفه پیچیده او متاسفانه فقط فحشدادن به سرمایهداری را یادگرفته بود) و از طرف دیگر تحتتاثیر نگرشهای ایدئولوژی اگزیستانسیالیستی سارتری هم بود که نقش بارزی در خلق ادبیات ویژه او داشت.
ب) در سطح ادبیات زیباییشناسانهای که نمونه آن را در “کویریات” میبینیم، ادبیاتی که تنها بخش غیرتئولوژیک و غیرایدئولوژیک گفتار شریعتی است.
ج) در سطح ویژگیهای رفتاری و شخصیتی شریعتی، باعث شد از لمپنیسم تشکیلاتی گروههای سیاسی زمانهاش دور باشد و مثل آنها مخالفان فکریـ سیاسی خود را ترور، بایکوت و لجنمال نکند. ذهن شریعتی و نثر حاصل از آن به این ترتیب ترکیبی شد از تئولوژیکاندیشی تاریخی ایرانی، انقلابیگری سیاست معاصر و ادبیات شاعرانه فرهنگ انسانمدار.
مجموعه آثار شریعتی برساختهای شد از همین نثر ترکیبی او… با این حال، موقعیت منحصربهفرد شریعتی و جذابیت حاصل از آن، نباید مانع از دیدن نقطهضعف اصلی ذهن او و افکارش، یعنی تئولوژیکاندیشی او، بشود؛ هر چند متاسفانه تاکنون چنین بوده است. اگر قرار باشد بر ذهن و افکار شریعتی نقدی منصفانه و منطقی صورت گیرد، این نقادی بیشک باید از نقد تئولوژیکاندیشی ذهن او آغاز شود؛ یعنی همان نقطه محوری و همان نکته مفهومی که در نقد شریعتی تاکنون مورد غفلت قرارگرفته است. اگر چنین نقدی آغاز شود آنگاه ضرورت توجهی جدی و دوباره به پیشینه تئولوژیکاندیش ذهن ایرانی (بهویژه از غزالی، ابنسینا و ابنرشد به بعد) بهخوبی آشکار خواهد شد. نتیجه آنکه شریعتی و پیروان ملیـ مذهبیاش، که آخرین نسل از بازماندگان پُرسابقه تئولوژیکاندیشان تاریخی ایراناند، بهرغم صداقتشان در فعالیت سیاسی، باید به این نکته و قاعده منطقی بیندیشند که تئولوژیکاندیشی به دلیل ماهیت تفسیری و هرمنوتیکی بودنش، مسالهـ محور و مسالهگرا نیست و نمیتواند باشد (همچون رقیب معاصرش ایدئولوژیکاندیشی انقلابیگرا). و لذا باید بدانند که با ماندگارسازی ذهن تئولوژیک، به لحاظ عملی، راه را برای تبدیل مسایل به شبهمسایل هموار میکنند و به لحاظ نظری هم، مانع شکلگیری تفکر تحلیلی، منطقی، معرفتی و متافیزیکی میشوند و این یک اشتباه تاریخی است، اشتباهی که نسل معاصر و نسلهای بعد، باید از آن و پیامدهای نامطلوبش درس گرفته و دیگر مرتکب آن خطا نشوند.