دیدگاهِ اسطورهای شریعتى دربارهی تاریخ
اگر تاریخ راهِ خود را دنبال میکند، ارادهی من چه نقشى میتواند در رقم خوردنِ سرنوشتِ نهایىی بشر داشته باشد، مگر آنکه، آن غایت نیز، تابعِ کنشِ انسانى باشد، و اگر غایتِ تاریخ را تابعِ کنشِ انسانى بدانیم، دیگر سخن گفتن از غایتِ از پیش تعیینشدهی تاریخ، و جهتِ تاریخ بىمعنى خواهد بود، زیرا، انسان موجودى خلاق است. شریعتى، تصویرِ اسطورهایی تضاد کیهانىی میانِ خیر و شر را به صورتِ تاریخِ محض بازسازى کرد، اندیشهای که اقبال لاهورى آن را در اسلام نفى میکند، و اشپنگلر را به باد انتقاد میگیرد، که چرا چنین اندیشهای را به اسلام نسبت میدهد.
اقبال، با اینکه معرفتِ خدا به آینده را تأیید میکند، ولى معتقد است:
او معتقد است که، نگاهِ قرآن به آینده، مبتنى بر “بهبودگرایى” است:
اما، پیروزىی بشر بر تباهى، از پیش، تضمینشده نیست، بلکه، چشمداشتى است که بر اعتمادِ به انسان متکى است، و:
و این آزمونى است که انسان در آن به خیر و شر دچار میشود، و خیر و شر:
میبینیم که، عناصرِ مختلفِ فلسفهی تاریخ شریعتى، قطعه قطعه، از جاهاى گوناگون (از اسطورهی آدم و حوا و هابیل و قابیل، که به قولِ اقبال دلالت تاریخى ندارند) گرفته، تا ماجراى عاشورا، تضادِ کیهانىی میانِ خیر و شرِ زردشتى و غیره، اخذ شدهاند، و سپس، با درونمایههاى مارکسیستى (مفاهیمِ دیالکتیک، و جبرِ تاریخى)، و دیگر ایدئولوژىهاى معاصر (مفهومِ ارادهی آزادِ اگزیستانسیالیستى)، طىی یک ترکیبسازى، به صورتِ فلسفهی تاریخِ شیعى و اسلا می ساخته شده، و یک بینشِ اسطورهایی جدید را پدید آورده است، و چنان صورتِ استادانه و ظاهراً آشنا و وسوسه انگیزى از تاریخ ارائه شده است، که بازشناسىی اجزاى آن به آسانى میسر نیست. این فلسفهی تاریخ، وجهى تراژیک دارد، زیرا دو قطبِ خیر و شر، در نبرد دائمی، با هم درگیرند، اما انسان، در آن، برخلافِ وضعیتِ تراژیک، اسیرِ بازىی سرنوشت نیست، بلکه، خود، باید یکى از دو قطب را انتخاب کند.
و این است که، در وضعیتِ تراژیکِ جامعهی جهان سومی، که در آن انسانهاى بریده از زمینههاى سنتى و آواره، در حاشیهی فضاهاى مدرن شهرى، در چنبرهی تضادِ میانِ ارزشهاى سنتى و ارزشهاى مدرن گرفتار آمدهاند، و دچارِ بحرانِ هویتاند، بسیار جذاب و شورانگیز است. به ویژه آنکه، انسان را واجد ارادهی آزاد معرفى میکند، که میتواند جامعهی خود را، براساس اتوپیاى ظاهراً دینى، بسازد، و اگر کشته شد نیز، “قلبِ تاریخ” خواهد بود. در اسطوره، به قولِ الیاده، تاریخ میسوزد، و رویدادها، نه به عاملانِ اصلىی خود، بلکه، به عاملانى در بیرون از تاریخ، نسبت داده میشود، و “این جا” و “اکنون” بى اعتبار میگردد. در دین، رویدادهاى تاریخى، در درونِ خودِ تاریخ روى میدهند، اما، تاریخ، به خودى خود، بدون اتصال به ابدیت و اکنون ابدىی خداوند، و بدونِ تجلىی خدا در آن، فاقد اعتبار است. در ایدئولوژى (به معناى نظامهاى اعتقادىی عصر مدرن) تاریخ ماهیتى مقدس مییابد، و گویى ابدیت به درونِ تاریخ سقوط میکند، و در آن، تاریخ مجموعهای از رویدادهاى منفرد نیست، بلکه، این رویدادها از وحدتِ ذاتى برخوردارند. پس، به چند دلیل، فلسفهی تاریخ اسطورهسازى میکند: تاریخ یا بخشى از آن را مقدس میسازد، معنا را به مثابهی واقعیت معرفى میکند، هستىای مافوقِ انسانى به تاریخ میدهد، کنش و خلاقیتِ انسانى را فاقدِ ارزشِ فىنفسه میسازد، بخشى از تاریخ، به عبارت دقیقتر، بخشى از واقعیت را میسوزاند.
ـ اخوى، شاهرخ (۱۳۷۰) + تفکر اجتماعى شریعتى”، در احمدى، حمید (۱۳۷۰)
ـ شریعتى در جهان. تهران: نشر انتشار؛اقبال لاهورى، محمد(۱۳۷۹)
ـ بازسازى اندیشه دینى در اسلام. ترجمه محمد بقایى(ماکان). تهران: نشر فردوس؛شریعتى، على(۱۳۷۲)
ـ آثار گوناگون، م.آ / ۳۵ (ج۱). تهران: انتشارات آگاه؛(بى تا)
ـ مذهب علیه مذهب، م.آ/۲۲؛(۱۳۶۱)
ـ حسین وارث آدم، م.آ/ ۱۹. تهران: انتشارات قلم ؛(بى تا)
ـ خودسازى انقلابى، م. آ/۲. حسینیه ارشاد؛(۱۳۷۰)
ـ میعاد با ابراهیم، م.آ/ ۲۹. تهران: انتشارات مونا