دیالکتیکِ جادوییی واقعیت و آرمان ۲
آرمانهای شریعتی مبانیی متعددی دارد. یکی از مبانیی مهمِ آرمانهای او اصالتِ انسان است (اندیویدوآلیسمِ ماورای سوسیالیسم). در زیر به بیش از بیست مورد اشاره میشود که مبانیی آرمانهای شریعتی هستند: (اینک فهرستوار به آنها اشاره میکنیم، و هر یک را در جای خود _ در محوِر بینش _ باز خواهیم کرد).
۱. نسبی بودنِ معرفت، نفیی تعصب، نفیی مطلقنگری و غرورِ علمی، ضرورتِ شکِ گاه به گاه حتی در بدیهیاتِ فکری، و… اینها مبانیی معرفتشناسیی شریعتی است. او در این باره میگوید:
سپس، “تحمیلِ قوانین و مدلهای پیشساخته را” نقد میکند، و میگوید: اگر ما این گونه باشیم، نه به بطلانِ نظریاتِمان پی میبریم، و نه توانِ کشفِ تازهای داریم. در برابرِ هر پدیدهی بدیعی باید آن را توجیه و تحریف کنیم، تا با موازینِ قبلیی اعتقادیِمان قابلِ تطبیق باشد. شریعتی ثبوت و فیکسیسم را در معرفتشناسی نقد میکند. در مجموعه آثار ۱۸، ص۱۵ طرح میکند که: روشنفکران باید حتی در بدیهیاتِ خود شک کنند، وگرنه خودشان کهنه میشوند. نسبی بودنِ معرفت، و ضرورتِ برخوردِ نسبی با معرفت، مبنایی است که، با چند حلقه، ما را به آرمانِ شریعتی میرساند.
۲. نسبی بودنِ فهمِ دین.
۳. مذهب راه است، هدف نیست.
۴. نفیی اکراه و اجبار در دین و اندیشه.
۵. نفیی حکومتِ مذهبی (راجع به آن توضیح داده خواهد شد).
۶. اومانیسمِ توحیدی (قدری دربارهی آن توضیح داده شد).
۷. میوهی ممنوعه (یکی از پایههای تفکرِ شریعتی است. او معتقد است حکمت در اندیشهی اسلامی، ویدیا در هند، سوفیا در یونان، سپنتامئنو در ایران، همه، یک چیزِ همگن، ثابت، و مشترکی هستند، که در تمامِ فرهنگها وجود دارند. یکی از دغدغههای ذهنیی شریعتی “حکمت” است، که به دنبالِ آن، همهی تاریخ و جامعهها را جست و جو میکند).
۸. آگاهی و خودآگاهی
۹. الیناسیون
۱۰. چهار زندانِ انسان (یکی از بحثهای محوری و مهمِ شریعتی است).
۱۱. فلسفهی اخلاق (او معتقد است که: توحید، “جهل، ترس، و نفع” را حل میکند).
۱۲. طبقهبندیی “اسلامیات، اجتماعیات، و کویریات”.
۱۳. طرحِ بحثِ سود و ارزش. مثلاً در کتابِ “برای خود، برای ما، برای دیگری” (بحثی که در ظاهر برای کودکان نوشته است، ولی موضوعی جدی دارد).
۱۴. بحثهای نیایش، حج، هنر، عرفان، و…
۱۵. پاک، پوک، پلید (راهکارهایی است که در برابرِ زندگیی هر فرد میگذارد. در کتابِ گیاه شناسی، که باز هم در ظاهر برای کودکان نوشته، یکی از عمیقترین بحثهای انسانی و اجتماعیی خود را مطرح کرده است).
۱۶. نفیی تخصص ( که مدینهی پیامبر، علی و… را به عنوانِ مثالهای آرمانی مطرح میکند ).
۱۷. نفیی زر و زور و تزویر (این سه شاهبیتِ سخنانِ شریعتی است. در جایی میگوید: از من میپرسند چرا این حرف را اینقدر تکرار میکنی؟ پاسخ میدهد که: به جز این حرف، هر چه گفتهام، زیادی است. همهی حرفام همین است. نفیی زر و زور و تزویر، یک بنیانِ مهمِ فکری است، که جامعهی ایدهآل، و انسانِ ایدهآل هم، باید با آن همسنخ باشد).
۱۸. تعریفی که از توحید ارائه میکند، زیربنای هستینگری، انسانشناسی، فلسفهی تاریخ، و فلسفهی اخلاقِ او است (این تبیین، با جامعهی ایدهآل، و انسانِ ایدهآلِ وی ارتباط دارد).
۱۹. مرحلهبندیی ایدئولوژیها به ایدئولوژیی ملی، ایدئولوژیی طبقاتی و ایدئولوژیی اومانیستی (او میگوید: در دورهای که مبارزاتِ ما ملی است، باید ایدئولوژیِمان هم ملی باشد. این کیفیت، در دورهای دیگر، باید طبقاتی، و در زمانی دیگر، باید اومانیستی باشد. ثابت ندیدنِ ایدئولوژی، در بحثِ آرمانها تاثیر میگذارد. ادامهی منطقیی این بحث، به طورِ اساسی، در جامعهی ایدهآلِ هر دوره، موثر واقع میشود ).
۲۰. دریغها و آرزوها (در شمارِ نوشتههای بسیار جدیی شریعتی است. به ویژه آرزوهای او، که با بحثِ آرمان ارتباطی نزدیک دارد).
۲۱. “علی”، مکتب _ وحدت _ عدالت (علی یکی از شخصیتهایی است که همیشه مغناطیسِ او شریعتی را جذب کرده است).
۲۲. مسائلی دیگر، مانند این که: مارکسیسم رقیب است نه خصم (شریعتی از سال ۱۳۵۴ به بعد، یک مشی را تئوریزه میکند، که از درونمایهی تفکرِ او نشات میگرفت. اصلِ “مارکسیسم رقیب است، نه خصم”، باید به عنوانِ یک الگو در جامعهی ایده آلِ او بازتاب داده شود).
۲۳. و…
آنچه گفته شد، مبانیی مشخصتر و جزئیترِ موثر در آرمانهای شریعتی بودند. بر این فهرست، نکاتِ متعددِ دیگری را هم میتوان افزود، و فهرستِ طولانیتری را میتوان تنظیم کرد، که اساسِ جامعهی ایدهآل و انسانِ ایدهآل را در آن نشان دهد.
اشتراکِ درونمایهها و جهتگیریهای آرمانِ شریعتی را در جزئیاتِ روح و ذهنِ وی از “اسلامشناسی”ی مشهد تا “اسلامشناسی”ی تهران، و سپس، در آثارِ فازِ سومِ زندگیی او، میتوان دید، که به شعارِ اصلی و آرمانیی شریعتی میرسد.
در این قسمت، به طرحِ آرمانهای شریعتی میپردازیم، تا با آنچه او برای انسانها و مردم میخواسته است، آشنا شویم. آرمانهای شریعتی: آزادی، عدالت، عشق (عرفان) هستند.
این شعارِ سهگانه را در آثارِ متعددِ شریعتی میتوان دید. تقدم و تاخرِ آنها انتخابِ شریعتی نبوده، بلکه، توسطِ ناشرانِ اولیهی کتابِ “عرفان، برابری، آزادی”، در قبل از انقلاب، و تدوینکنندگانِ مجموعه آثارِ او، در بعد از انقلاب، صورت گرفته است. شریعتی خود در جاهای مختلفِ آثارش این ترتیب را تغییر داده است. برای نمونه، در مجموعه آثار ۱، صفحهی ۱۷۹ میگوید: “ایدهآلهای فطریی نوع انسان: آزادی، برابری، خودآگاهی”. او در این بیان اول آزادی، بعد برابری، و سپس خودآگاهی را میآورد. همچنین، در مجموعه آثار ۱، صفحهی ۹۷ میگوید: “تمامیی تاریخ به سه شاهراهِ اصلی میپیوندد: آزادی، عدالت، عرفان.” او در مجموعه آثار ۲، صفحهی ۴۲ تا ۴۵، از “آزادی، عشق، و برابری” اسم برده است. در مجموعه آثار ۲۵، صفحهی ۳۵۵، از “سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، و عشق” یاد مینماید، و “عدالت، انسانیت، و پرستش” را به عنوانِ مترادفهای آن معرفی میکند. بدین ترتیب، آرمانها را با تقدم و تاخرهای گوناگون بیان کرده، و در این ترتیب، بیشتر آزادی را اول آورده است. ردِ پای این سه آرمان را در “ اسلامشناسی”ی مشهد و “ اسلامشناسی”ی تهران میتوان دید.
شریعتی، در فازِ سومِ زندگی، آرمانهایش را به شکلی کاملاً برجستهتر تئوریزه کرد. شاید این کار حاصلِ تنهاییهای او در زندان باشد. شریعتی در چهل سالگی به زندان رفت. او از دانشگاهِ مشهد، حسینیهی ارشاد، و عکسالعملِ ارتجاع نسبت به آن مکان، و برخوردهای زندان، تجربیاتی به دست آورد، که حاصلِ همهی آنها را، در این شعارها، جمعبندی و شفاف کرده است. شریعتی تنها چهل و چهار سال عمر کرد، و این شعارِ آرمانی، پختهترین نقطهی تفکرِ اوست. وی، بعد از آزادی از زندان، در بسیاری از سخنرانیهای خصوصی و نوشتههایش، این آرمانها را تکرار میکند، که نشان از تکوینِ کاملِ آنها در ذهنِ شریعتی دارد. شریعتی، به وسیلهی این شعارها، مرزبندیی خود را با مارکسیسم _ که در سال ۱۳۵۴ با ضربه زدن به مذهبیها، برخوردی غیرِ اخلاقی، غیرِ انسانی، و غیرِ اصولی با آنها کردند _ ، روحانیتِ رسمی، و لیبرالیسم، مشخص میکند. شاید بتوان گفت که: این شعارِ آرمانی، افق و فانوسِ دریاییی اندیشهی شریعتی است.
در اندیشهی وی، هر مقدماتی چیده شود، در پایان، به این سه اصل میرسد. این آرمان، همچون آهنربایی است که، اگر زیرِ برادههای اندیشههای متنوعِ شریعتی گرفته شود، به همهی آنها نظم میبخشد. یعنی از هر نقطه که واردِ شهرِ اندیشهی شریعتی شویم _ کویریات، اسلامیات، و اجتماعیات، از بحثِ چه باید کرد و روشنفکری و وظایفِ او و… _ همگی، در نهایت، به این نقطهی کلیدی و نهایی میرسد: آزادی، عدالت، و عشق (عرفان). اما، او آزادی را بدونِ سرمایهداری، عدالت را بدونِ دیکتاتوری، و عرفان را بدونِ آخوندیسم میخواهد. او این آرمانها را، از برخی واقعیتهای محققی، که این اهداف را تخریب کرده اند، با دقتِ تمام، تفکیک میکند.
شریعتی جملاتِ آرمانیی دیگری هم دارد. او زندگی را در آرمانیترین شکلاش چنین میبیند: نان، آزادی، فرهنگ، ایمان، و دوست داشتن. او “حقیقت، خیر، زیبایی” را نیز به عنوانِ آرمان طرح میکند. از نظرِ وی حقیقت، امری فردی و ذهنی؛ خیر امری اجتماعی؛ و زیبایی، امری روحی، شخصیتی، و وجودی است.
منظورِ شریعتی از عرفان و عشق، دغدغه و آتشی درونی است که انسان با آن آغاز شده، و از احساسِ غربت، و تفاوتِ با طبیعت، و کمبودهای انسان، پدیدار میشود. این احساس، در طولِ تاریخِ بشر، سازندهی فرهنگها و ارزشهای اخلاقی و بسیاری از خلاقیتها بوده است (مجموعه آثار ۲، ص۴۲ و ص۶۳). همچنین، عرفان نوعی از “آگاهی” و دستیابی به حقیقت است، که ریشه در الهام و ِاشراق و عشق به حقیقت (یا حقیقتهای نهفته در هستی و زندگی) دارد. مقصودِ شریعتی از آزادی نیز، هم آزادی به معنای مصطلحِ “اجتماعی _ سیاسی”، و هم فراتر از آن، مسالهی “رهایی” است، رهاییی انسان از چهار زندانِ طبیعت، تاریخ، جامعه، و خویشتن. آزادیخواهی و رهاییطلبی نیز، یکی از اضلاع سازندهی تاریخِ بشر بوده است (مجموعه آثار ۲، ص۴۳).
منظورِ شریعتی از عدالت، رفعِ تبعیض از زندگیی اجتماعی و اقتصادیی بشری، و ایجادِ بسترِ رشدِ مساوی برای همهی انسانها است. وی، در یک تلقیی آرمانیتر، از “قسط” یاد میکند، و آن را بهره گیریی هر فرد بر اساسِ نیازهایش از مواهبِ اجتماعی میداند.
در هر حال، اگر به کُنهِ آرمانهای سهگانهی شریعتی _ آزادی، عدالت، عشق _ توجه کنیم، متوجه میشویم که، این ادعایی بسیار بزرگ از طرفِ یک جهان سومیی چهل ساله است، که بگوید: تمدنِ ما، و همهی حکومتها و جوامع، به انحراف رفتهاند. خودِ او نیز، سنگینی و هیبتزاییی این ادعا را، به خوبی درک میکند. آزادیی بدونِ سرمایهداری، عدالتِ بدونِ دیکتاتوری، و مذهبِ بدونِ آخوندیسم، ادعاهایی بس بزرگ هستند.
آیا ما نیاز داریم که با این ارتفاع پرواز کنیم؟ جامعهی ما، هم اکنون، در یک واخوردگیی شدیدِ از، آرمانگراییی معنویی به شریعتگرایی منتهیشده، قرار دارد. در نتیجه، ارتفاعاش پایین آمده، و به کم قانع شده است، که قابلِ درک است. شاید، از این زاویه، نیاز به بررسیی دوبارهی شریعتی داشته باشیم. اما، در این قانع شدنِ به کم و واقعیت، یا قانع شدن به امرِ “مطلوب” به جای امرِ “ آرمانی” _ بر اساسِ همان دیالکتیکِ امرِ آرمانی و امرِ مطلوب _ نباید آرمان را از ذهن پاک کرد. آرمان است که همواره واقعیت را نقد میکند، و از تبدیل شدنِ نهضت به نظام، با تعریفی که شریعتی از آن دارد، و تبدیلِ روشنفکر به تئوریسینِ وضعِ موجود، جلوگیری مینماید. امروزه، تئوریهای جدی و مهمی، دربارهی آرمانها طرح شدهاند. بعضی به دولتِ مقتدر و توسعه، منهای اولویتِ آزادی، معتقدند. برخی آزادی را با عدالت قابلِ جمع نمیدانند. گروهی مذهب را مادونِ مدرن میدانند، و معتقدند باید آن را کنار گذاشت. بدین ترتیب، جمع این سه نگرش، و نقدِ جامعه، تاریخ، تمدنها، و متفکران، بر اساسِ آن، ادعایی بزرگ است.
شریعتی، تجربهی تاریخیی منفکشدهی این سه آرمان را از یکدیگر نقد کرده است. او، آزادیی بدونِ عدالت را در بلوکِ سرمایهداری، و عدالتِ بدونِ آزادی را در بلوکِ سوسیالیستی دیده است، که در نهایت، اولی به “انسانِ قلابی”، و دومی به “انسانِ قالبی” رسیده است. و این هر دو، “انسان” را نابود کردهاند. این نقد، سخنی تازه نیست. تئوریسینهای این دو دیدگاه، از نیچه گرفته تا طرفدارانِ مکتبِ فرانکفورت، ماکس وبر، فوکو، و… بحثهایی عمیق در این باره مطرح کردهاند. آنها گفتهاند که، خِرد، به یک خِرد ابزاری، و هنر، به صنعت تبدیل شده، و آرمانهای رنسانس به انحراف رفته است. شریعتی، انسانِ قلابی را محصولِ جهانِ سرمایهداری میداند، و معتقد است که، انسان در اینجا الینه شده، و به برخی وجوهاش تقلیل داده شده است. همچنین، انسانِ قالبی را، محصولِ جهانِ سوسیالیسم میداند، که امکانِ آزادی و تنوعِ تجربههای مختلفِ آزاد را ندارد. او در طرحِ بحثِ “اگر پاپ و مارکس نبودند”، همین دغدغه را نشان میدهد. شریعتی میگوید: اگر پاپ نبود، مذهب و احساسِ مذهبی تبدیل به شریعتی مستقر نمیشد، تا انسان را به جُمود بکشد، در نتیجه، شخصی به نامِ مارکس، در مقابلِ آن، ظاهر نمیشد، تا انسان را تقلیل دهد. چنان که دیدیم، شریعتی از ارتفاعی بسیار بالا به نقد میپردازد.
شریعتی الگوهایی دارد. الگوهای او معمولاً انسانهای چند بُعدیاند. از کسانی که شریعتی به آنها تعلقِ خاطرِ بسیار دارد، یکی علی است، و دیگری اقبال. انسانِ آرمانیی شریعتی، پارتیزان، فیلسوف، یا روشنفکرِ آکادمیک نیست. او، همهی اینها را، به تنهایی، ناقص میداند، و به دنبالِ انسانِ چند بُعدی است. همچنین، در مثلثِ آرمانیی شریعتی، مسیح، مارکس، و کانت، در کنارِ یکدیگر قرار دارند. در آثارش، جست و جو برای انسانِ چند بُعدی، زیاد دیده میشود. در مثلثی که او میسازد، یکی مظهرِ اندیشه _ حقیقت _ است (کانت)، دیگری مظهرِ عدالتِ اجتماعی _ خیر _ است (مارکس)، و سومی مظهرِ انسانیت، صلح، دوستی، و معنویت است (مسیح). شریعتی میگوید: ما باید این سه را با هم داشته باشیم، و داشتنِ این سه در کنارِ یکدیگر، بسیار سخت است. البته، نقدهای جدی به این آرمانگرایی وارد کردهاند، اما، شریعتی بر آرمانهای خویش ایستادگی میکرد.
بعد از فروپاشیی شوروی، آقای مصطفی رحیمی، طیی مصاحبهای که در ایرانِ فردا چاپ شد، همین آرمانهای سهگانه را، به عنوانِ دست آوردِ روشنفکری، پس از این حادثه، مطرح کرد. به نظر وی، پس از فروپاشیی شوروی، روشنفکران باید به این سه کلمه، یعنی “عرفان، برابری، و آزادی” برسند. به این ترتیب، سخنی که شریعتی در دههی پنجاه گفته بود، به عنوانِ دست آوردِ فروپاشیی شوروی مطرح شد.
شریعتی در این باره میگوید :
آرمانیتر از این بیان نمیتوان از سوسیالیسم و دموکراسی تجلیل کرد.
همچنین میگوید :
در جای دیگر میگوید :
آزادیای که شریعتی از آن سخن میگوید را نباید به آزادیهای سیاسی و اجتماعی تقلیل داد. از آنجا که ما از حداقلِ این آزادیها محروم هستیم، افقِ دیدِمان، یعنی سقفِ آزادیخواهیِمان، بسیار کوتاه شده است. آزادیای که شریعتی از آن سخن میگوید، علاوه بر آزادیهای سیاسی، آزادی در تجربهی راهها و مدلهای مختلفِ زندگی، و آزادی در تنوعِ اندیشه است. تنوعِ اندیشهی موردِ نظرِ او هم، فقط محصور به عرصههای اجتماعی نیست، بلکه، در همهی جنبههای زندگی موردِ نیاز است: “آزادیی چگونه زیستن، آزادیی انتخاب کردن”.
امروزه، از همین زاویه، سرمایهداری را نقد میکنند. شریعتی معتقد است، هر چند بلوکِ سرمایهداری آزادیهای اجتماعی را برای جامعههای خود فراهم میکنند، ولی، بنابر ضرورتهای ساختاری، سرمایهداری، آزادی را از انسان میگیرد. بدین معنی که، انسان، امکانِ تجربههای متفاوت را ندارد، زیرا، زندگیی او چارچوببندی شده است. “آزادی” را باید بسیار عمیقتر از داشتنِ نشریات، فیلمهای گوناگون و موردِ پسند، یا حتی آزادیی بیان، و… دید. چون ما از این حداقلها محروم هستیم، برایمان خیلی جدی به حساب میآیند.
شریعتی، آزادی را بسیار وسیعتر میداند، و به همین دلیل است که، سرمایهداری را دشمنِ آزادی میشمارد. وقتی سرمایهداری انسان را محدود میسازد، تمامِ ساعاتِ وی را پُر میکند، و او را در تولید و اقتصاد محصور مینماید، دیگر انسانْ آزاد نیست. در نظامِ سرمایهداری، انسان مانندِ سناریوی از قبل نوشتهشده ای است که، فقط ورق میخورد، و پیش میرود، اما، هیچگاه آزادی، و متفاوت زیستن را، تجربه نمیکند. همچنین، شریعتی، جامعهای را که در آن آزادیی انتشارِ نشریه یا آزادیی احزاب وجود دارد، ولی، امکانِ استفادهی مساوی از این آزادی، برای همهی آحادِ جامعه، میسر نیست را، به معنای عمیق، آزاد نمیداند.
به بیانِ دیگر، در جامعهای که همهی افراد اوقاتِ فراغت ندارند، یا برای ساعتهای فراغتِ آنها از قبل برنامهریزیی قالببندیشده در نظر گرفته شده است، به طورِ مداوم، در معرضِ هجوم و بمبارانِ تبلیغاتی و فکری قرار گرفتهاند، و در زمانِ فراغتِ خویش هم، آزادی برای تجربهی زمینههای مختلف را ندارند، آزادی، محقق نشده است. شریعتی معتقد است که، سیستمهای این چنینی، “انسانِ قلابی” میسازند. پس، آزادیی موردِنظرِ شریعتی را، باید در این ارتفاع دید.
این نکته، اوجِ سخنانِ شریعتی است. دغدغهی توازنِ انسانی _ اجتماعی، و گرایشِ جمع گرایانه _ فردگرایانه، و همچنین، تمایلاتِ عدالتطلبانه، در آرمانهای شریعتی، همیشه حضوری پُر رنگ دارند، “دو بالِ ابوذر و مولوی”. او، به این دو بال، بارها و بارها اشاره کرده است.
شریعتی در این مطلب (که در سال ۵۴ نوشته شده) باز هم بر گرایشِ “ اندیویدیوآلیسمِ ماورای سوسیالیسم” تاکید میکند.
شریعتی، به اصالتِ فردِ مادونِ سوسیالیسم معتقد نیست، بلکه، به اصالتِ انسان اعتقاد دارد، و آزادی را برای همهی مردم میخواهد. ممکن است کسی در نظر یا عمل، آزادی را برای نخبگان بخواهد. برای مثال، آزادیی بیان را برای روشنفکران، و آزادی احزاب را برای فعالانِ سیاسی در نظر بگیرد، در حالی که، شریعتی میخواهد همهی انسانها به حداقلی نسبی از آزادی دسترسی داشته باشند. به بیانِ ملموستر، او میخواهد همه اوقاتِ فراغت داشته باشند، تا بتوانند زندگیی آزاد را تجربه کنند، که این، جز در زندگیی برادرانه و همراه با عدالت امکانپذیر نیست.
با نگاهی عمیق در کُنهِ دموکراسی نیز، این گرایش، قابل مشاهده است. اگر دموکراسی را به عنوانِ یک روش، حاکمیتِ اکثریت بدانیم، در حالی که اغنیا اقلیتِ جامعه را تشکیل میدهند، و فقرا در اکثریت هستند، دموکراسیی واقعی همیشه به نفعِ فقرا تمام میشود. در دموکراسیی واقعی باید این امکان وجود داشته باشد که فقرا هم بتوانند از آزادی استفاده کنند. یک بار نمایندهی چین در سازمانِ ملل گفته بود: مهمترین حقِ بشر، حقِ حیاتِ اوست. ما یک میلیارد نفر را سیر نگه داشتهایم! البته سقفِ این “حقِ” همگانی _ زنده ماندن _ بسیار کوتاه است، ولی، این گفتار قابلِ توجه است، یعنی فقط متوجهی آزادیی نخبهگرایانه نیست. به همین دلیل، شریعتی به اهمیت و ضرورتِ عدالت میرسد و میگوید:
پس، شریعتی تفکیک کردنِ هر کدام از این سه آرمان را نقد میکند :
هدف از نقلِ این نمونهها، نشان دادنِ ارتباط و وابستگیی این سه عنوان در اندیشهی شریعتی دارد. این سه را در آثارِ شریعتی به هیچ وجه نمیتوان از یکدیگر تفکیک کرد، زیرا، هم لازم و ملزومِ منطقی، و هم لازم و ملزومِ اجتماعیی یکدیگر هستند. با توجه به مبانیی نخستینی که شریعتی فراهم کرده است، هم در عرصهی نظری، و هم در عرصهی عینی، این تفکیک را نمیپذیرد، زیرا اعتقاد دارد که، وجودِ هر کدام از این سه، بدونِ دیگری، امکان پذیر نیست.
اندیویدوآلیسمِ ماورای سوسیالیسمِ شریعتی در اینجا هم به خوبی آشکار است :
در مجموعه آثار ۲۵ هم نکتهای دربارهی این افراد گفته است :
یا آن عبارتِ معروفِ شریعتی که میگوید :
شریعتی، در ۲۶ اردیبهشتِ سالِ ۱۳۵۶، نامهای به پدرش نوشته، که در مجموعه آثارِ ۱ به چاپ رسیده است. این نامه بسیار جالب است. در این نامه راجع به انسانِ معاصر صحبت میکند و میگوید:
شریعتی، هم از آزادی، عدالت، و معنویت سخن میگوید، و هم شکلهای تحققیافتهی آنها را با شدیدترین لحن نقد میکند. این، ادعایی بزرگ، و آرمانی جاودانه و ابدی است، که شریعتی فراروی ما قرار داده است.
در جای دیگر میگوید :
دوباره این مطلب را هم نقد میکند و میگوید باز این حالت هم افتاد به چالهای دیگر:
آنچه آمد، حرفهای پایانِ عمرِ شریعتی (یک ماه قبل از مرگ) است، که در فروردین یا اردیبهشتِ سال ۱۳۵۶، طی نامهای به احسان، بیان کرده است. او در این نامه ادامه میدهد:
شریعتی در بحثِ “آرزوها” میگوید :
شریعتی در دی یا بهمن ۱۳۵۵ نامهای به احسان نوشت که بسیار عمیق است. او میگوید:
در ادامه به احسان میگوید :
در اینجا، از نجف و پکن یاد کرده، و ضلع سوماش را نگفته است. اما در جای دیگر آمریکا را مظهرِ بلاهتِ قرن دانسته است. زیرا آمریکاییها از نظرِ فرهنگی بسیار پایینتر از اروپاییها هستند. خانمِ عبادی نیز یک بار در بازگشتاش از آمریکا به این نکته اشاره کرده بود که، زندگی کردن در آمریکا، و تماس با آمریکاییان، جز با بخشی از نخبگان و روشنفکرانِ آنها، برای ما غیرِ قابلِ تحمل است. در اینجا، شریعتی به لیبرالیسمِ بدونِ عدالت، مارکسیسمِ بدونِ آزادی، و مذهبِ بدونِ آزادی و عدالت میپردازد، که شاید کاملترین بیان در بخشِ آرمانها، و در میانِ آثارِ شریعتی است.
در مجموعه آثار ۴ میگوید : (در اینجا، به چیزهایی که با آنها مخالف است، اشاره میکند. این متن را در اواخرِ سال ۱۳۵۵ نوشته است )
برای آشناییی بیشتر با تکمیلِ آرمانهای شریعتی برای انسان، چند نقلِ قولِ دیگر را هم میآوریم:
در فروردین ۱۳۵۶ میگوید :
این کدام انسان است؟ انسانی که، “مولوی، بودا، و مزدک” را، ما در چهرهاش یکجا باز میشناسیم. رسیدن به جهانبینی و مسلکی، که این هر سه، در آن، با هم سازش و آمیزشِ خوشآهنگ و زیبا و طبیعیای یافته باشند، کاری است که، رنج و جهاد و اجتهاد و اخلاص و ایثار و نبوغ و دانش و آگاهی و تجربه و پشتکارِ بسیاری را میطلبد. کشفِ این راه، کوفتنِ آن، و ارائهی آن، به روشنفکرانِ “آزاد”ی، که بنبستها را، در پایانِ همهی راهها، احساس کردهاند، و با این همه، از جستجو باز نایستادهاند، کارِ یک تن و یک جمع و یک نسلِ تنها نیز نیست. اما، برای آغازِ سخن گفتن از آن، من امیدوار بودم که، بیش از این بتوانم کار کنم، و عمرم را نثارِ آن سازم.
امامتِ انسانِ امروز، که تشنهی مسیحی دیگر، و نجاتبخشی دیگر، و ایمانی دیگر است، این “تثلیث” است. تثلیثی که، زیربنای طبیعی و حتمیی توحید است. و به راستی که، علی، آن مسیحِ مثلث است، که یکی است، و در عینِ حال سه تا، سه تا است، و در عینِ حال یکی!…”
شریعتی، خود اعتراف میکند که، تبیین، تدوین، و طراحیی این آرمانِ سه گانه، کاری بزرگ است، و به تلاشِ بسیار نیاز دارد، تا بتوان آن را به روشنفکرانِ “آزاد” (نه قالبپذیرفته) در جهان ارائه کرد. شریعتی، کارِ خود را، “آغازِ سخن گفتن” از این آرمانِ بزرگ مینامد.
او در مجموعه آثار ۱۶، دربارهی انسانِ ایدهآلاش چنین میگوید:
اما، در این مثلثِ آرمانی، و بر بلندای این آرمانخواهیی بزرگ، جایگاهِ عشق، عرفان، و مذهب چیست، و از چه درون مایه و رنگ و طعمی برخوردار است؟ شریعتی در این باره میگوید:
در آنچه تاکنون آمد، نشان داده شد که، شریعتی فانوسی دریایی در افقِ اندیشهی خویش آویخته است، که مسیرِ همهی رگههای مختلفِ اندیشهی او را بدان سو نشان میدهد. چنان که آمد، او به تفکیکِ این سه بُعد نیز رضایت نمیدهد.
آنچه در پایان باید بر آن تاکید کرد، توجه به آرمانهای سهگانهی شریعتی است، که در واقع آرمانی بینالمللی برای همهی روشنفکرانِ این دورهی تاریخی محسوب میشود، و در مجموع، گفتاری همیشه نقاد را بنا نهاده است. این، بدین معنی است که، اگر کسی به این سطح از اندیشه و آرمانگرایی رسیده باشد، به هیچ “وضعِ موجود”ی رضایت نمیدهد. چنین کسی، به دلیلِ سقفِ بلندِ اندیشه و آرمانهایش، به چیزِ اندک راضی نمیشود، و همواره به عنوانِ منتقدِ “وضعِ موجود” عمل میکند. این دستگاهِ اندیشه، نگاهی بلند، و رو به بالا دارد. در رانندگی از نور بالا و پایین استفاده میکنند. با استفاده از نور بالا افقی گسترده در برابرِ دیدگانِ راننده روشن میشود، اما، راننده به نورِ پایین نیز نیاز دارد، تا جلوی پایش را ببیند. آنچه از اندیشهی شریعتی بر میآید، این است که، باید توازنی پویا و زنده برقرار کرد، تا هم بتوان آینده و دوردستها را دید، و هم نزدیک و جلوی پای خویش را.
شریعتی میگوید :
این افقهای سهگانه، ماندگارترین وجهِ اندیشهی شریعتی است، که با جامعهی ما فاصلهای زیاد دارد. اما، خصیصهی روشنفکر این است که، در ذهنِ خود “نداشته”ها، یعنی هر ذهنیتای را، به عینیت تبدیل میکند، و بر اساسِ آن، به نظریهپردازی و راهگشایی میپردازد. این خصیصهی ذاتیی روشنفکر است. ممکن است در جامعهای که او زندگی میکند، آزادی یا عدالت نباشد، اما، از همهی آنها تصویر میسازد، و به سوی آنچه میخواهد، پیش میرود، تا کاشفِ سرزمینهای جدید باشد. شریعتی، در این عرصه، گامهایی برداشت، و سرزمینهایی را کشف کرد، که تا حدودِ سی سالِ بعد از او نیز، آرمانی فراتر از آنچه وی طرح نمود، مطرح نشد. هم اکنون، آرمانهای مطرحشده توسطِ او، نه تنها در سطحِ ملی، بلکه در سطحِ بینالمللی نیز، به عنوانِ یک نظریهی آرمانی، قابلِ طرح است. اما، در هر حال، این آرمانها، در جامعهی ما، اموری عینی نیست، و ما از داشتنِ بسیاری از این آرمانها بینصیب و محرومایم. اما، روشنفکر به قطبها و سرزمینهای ناشناخته ره میسپارد، که این حرکت، خود، یک “مهاجرتِ ذهنی” است، که جهانبینیی ما را وسعت میبخشد.
این افقهای سهگانه، ماندگارترین وجهِ اندیشهی سیاسیی شریعتی، و یکی از مُحکماتِ اندیشهی اوست، که میتوان متشابهاتِ اندیشهی وی را به آن ارجاع داد، و تبیین کرد.
تا اینجا به بحث دربارهی آرمان پرداختیم. در بخشِ بعدی، دربارهی مُدل صحبت خواهیم کرد، و سپس، به موضوعِ استراتژی، که بیشتر معطوف به تغییرِ شرایطِ اجتماعی است، خواهیم پرداخت. در بخشِ اخیر _ استراتژی _ هم اکنون بحثهایی مهم و جدی در جامعهی ما مطرح است. در بحثِ مدل، به علتِ ورود به مرحلهی اجرا و حکومت، ما یک قدم از شریعتی جلوتر آمدهایم، و میتوانیم موضوعاتی مانندِ نسبتِ آزادی و قانون، نسبتِ عدالت و توسعه و رشد، نسبتِ معنویت با سنت و شریعت را مطرح کنیم، و موردِ کاوش قرار دهیم. اینها پرسشهایی است که، باید در درونمایهی اندیشهی شریعتی جستجو کرد، و از آن پاسخ خواست. هم اکنون تئوریهایی مهم در این زمینه مطرح است، از جمله: بحثِ دولتِ مقتدر، توسعهی اقتصادی، امکان یا عدمِ امکانِ جمع عدالت و آزادی با یکدیگر، و دموکراسیی متعهد، و…
در بخشِ بعد، به بررسیی دیالکتیکِ واقعیت و آرمان در اندیشهی شریعتی خواهیم پرداخت، تا پاسخهای وی را در این مورد بیابیم. این دیالکتیکِ جادویی، حکایتِ رمز و رازِ جادوییی تاریخ است، که هرگاه بشر برای رسیدن به این آرمانها، با موانع و چالشهای جدی مواجه شده، علاوه بر خِردش، شور، احساس، و عواطفِ او نیز غلیان کرده و بروز نموده است. این کارکرد، به وجودآورندهی انگیزه و پیشبرندهی “آرمان” است. رمز و رازِ تداومِ تاریخ و انسان _ انسانِ آرمانگرا _ و از پای نیفتادنِ او.
آنگاه که چالشهای زندگی، در مسیرِ آرمانها، جدیتر میشود، و از برخوردِ نظریی صرف بیرون میآید، نقشِ شورانگیز، انرژی بخش، و برانگیزانندهی آرمان روشن میگردد. بدین ترتیب، اگر کسی آرمان را از ذهنِ خویش بیرون کرده باشد، هنگامِ بروزِ بحرانها، آن گاه که برای رسیدن به آرمانها نیاز به پرداختِ هزینه _ حتی جان _ است، چراغِ او کم سو میشود، و انرژی کم میآورد.
آرمانهای شریعتی، در دوردستهای تاریخ ایستادهاند. تئوریی آرمانهای سهگانهی شریعتی، یک تئوریی بینالمللی و قابلِ طرح برای همهی روشنفکرانِ دردمند و آگاهِ جهان است.
در گفتگویی تمدنها، شاید یکی از محورهای مهم و هدایت کننده، تثلیثِ مسیحاییی “آزادی، عدالت، و عشق” باشد.
تاریخ سخنرانی ۱۱ / ۵ / ۷۸