منوی ناوبری برگه ها

جدید

در نسبتِ دموکراسی و اتوپیا

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام سخنرانی : در نسبتِ دموکراسی و اتوپیا
سخنران : سوسن شریعتی
موضوع : ــــــــــ
ویرایش : متنِ تنقیح‌یافته‌ی سخنرانی
مکان : دانشگاه اهواز
مناسبت : همایشِ بزرگداشتِ دکتر شریعتی



در این اندک زمانی که چشمانم، پاهایم و نیز دلم باز شده است به اجتماع، اجتماعات و غالباً به نام شریعتی، هر بار با خود عهد کرده‌ام که این بار، آخرین بار خواهد بود. هر بار گفته‌ام به صدای بلند و در خلوت خود که حضور منـ ماـ می‌تواند نوعی رانت‌خواری تلقی شود، بهره بردن از فرصتی و موقعیتی که نام و اعتبار شریعتی فراهم می‌کند. میان بر زدن در این راه صعب و سخت پیروی از این اندیشه. گفته‌ام که شریعتی متولی نیاز ندارد. زیبایی او در تنهایی، استقلال و خودکفایی او است… تذکار داده‌ام که حضور منـماـ ممکن است نامی برای ما بیاورد اما شاید موجب بدنامی برای شریعتی شود.

و اما هر بار باز کشیده شده‌ام مثل هر شهروندی به دایره جادویی رابطه. جذبه غیرقابل کنترل در میان گذاشتن خود با دیگران، تلاقی نگاه‌های گوناگون…

این بار، راستش شریعتی نبود که مرا به اینجا کشانده است. شریعتی بهانه‌ای شد برای پاسخ گفتن به یک آرزوی دیرینه. پا گذاشتن به این سرزمینی که تا به حال فرصت دیدارش نشد. سرزمینی که تا به حال فرصت دیدارش نشد. سرزمینی که نام‌اش با جنگ پیوند خورده است. با دیروز ما، دیروز خونین ما. همچنانکه مثلاً نام شریعتی پیوند خورده است با دیروز انقلاب، دیروز ایدئولوژی، دیروز اتوپیاگری…

امروز، جامعه ما، نسل جدید، برخی از نخبگان روشنفکری ما، دوست دارد بسیاری از این تداعیـمعانی‌ها را فراموش کند. مثلاً جنگ را، انقلاب را، اتوپیاگری را… جنگ را چون مرگ بود و تخریب. انقلاب را، چون خشونت بود و سرکوب. اتوپیا را چون تحمیل نظمی تک ساحتی بود به یک مجموعه متکثر…

این فراموشی گذشته که از سوی دعوت‌کنندگان به آن، آگاهانه و عامدانه است و از سوی پذیرندگان آن، از سر خستگی و بیزاری است، مرا من بیست ساله بیست سال پیش را مشکوک می‌کند و نیز تحریک و همین شک و تحریک وامی‌دارد که به نسبت میان خود و زمان بیندیشم. رابطه ما با زمان چگونه است؟ یکی از آسیب‌های محوری اجتماع ما همین نوع رابطه‌ای است که با زمان گذشته و زمانه خود برقرار می‌کند. رابطه ما با گذشته همیشه مثله شده است، تکه‌پاره است. ما در برخورد با گذشته و میراث خود، دو نوع برخورد داریم. یا دچار حسرت می‌شویم یا طردش می‌کنیم. یا دو دستی می‌چسبیم به رویاهای خودمان و هرگونه رابطه طبیعی و بی‌واسطه با حال را از دست می‌دهیم و در برابر تغییر واکنش نشان می‌دهیم، می‌هراسیم و ناممان می‌شود سنت‌گرا، عقب مانده، به حاشیه رانده شده و یا خودمان را پرتاب می‌کنیم به جلو. برای خلاصی از شر فاجعه ندیده‌اش می‌گیریم، دورس می‌زنیم تا صورت مسله را پاک کنیم و بدین گونه دچار گسست مدام می‌شویم و به این معنا می‌شویم اسیمیله، متجدد… یا آنقدر زیر بار مرده ریگ، سنت، خاطرات ازلی می‌مانیم و دوش‌هایمان را سنگین می‌کنیم که دیگر توان بلند شدن نداریم، یا به قصد سبکبالی و در برابر وسوسه نو و جدید قرار می‌گیریم. دچار ضعف حافظه می‌شویم و درنتیجه ضربه‌پذیر و مساعد درافتادن به یک چاله دیگر. ما در تاریخ خودمان محصولات بلافصل هر دو برخورد با زمان را داشته‌ایم. اما هنوز این تجربیات تبدیل به خودآگاهی اجتماعی ما، وجدان اجتماعی ما نشده است. این است که مدام دچار گسستیم و معمولاً این توهم که این گسست حتماً و الزاماً آبستن پیشرفت و توسعه است. حال آنکه یکی از ویژگی‌های انسان متمدن، برخلاف انسان متجدد، داشتن وجدان تاریخی است. رابطه‌ای خودآگاه و زنده با گذشته خود، رویاها و آرزوهای گذشتگان خود. بدترین و در‌عین‌حال راحت‌ترین برخورد، برخورد فله‌ای با آرمان‌ها و ایده‌های گذشتگان است. امروز ما فهمیده‌ایم که به قولی “حقیقت، فرزند زمانه خود است”. درنتیجه نمی‌توان از یک حقیقت سخن گفت. فهمیده‌ایم که درک ما از معانی، مفاهیم و اصول رنگ و بوی زمان و مکان را به خود می‌گیرد. واقعیت یکپارچه و یک لایه نیست و برای فهم آن دریچه‌های ورودی گوناگونی متصور است. اما چنین نگاهی را در مطالعه گذشته به کار نمی‌بندیم و از همین رو مبتلا می‌شویم به نگاه فله‌ای با آن. یا همه، یا هیچ. همان نگاه سیاه و سفیدی که امروز افشای آن تبدیل شده است به یک شعار عمومی.

یکی از ممیزات دعوت شریعتی، دادن تعریف دوباره از این رابطه و نسبت با زمان است. زمان حال و زمان گذشته. او طراح رابطه‌ای جدید با گذشته و امروز است. رابطه‌ای جدید با گذشته تاریخی، گذشته فرهنگی و گذشته دینی ما است. رابطه‌ای نه شیفته، نه نافی. نه حسرت‌زده و سوگوار گذشته‌ای که دارد از دست می‌رود به نام سنت و نه نافی آن به نام عقلانیت جدید. بلکه کشف جوهره و ممیزات فرهنگی و هویتی جامعه خود با حفظ چشم‌اندازهای برتر است. استخراج منابع فرهنگی با تکیه بر روش‌های جدید است. در برخورد با اکنون نیز همین است. نه آنچه که هست را برمی‌تابد و نه واقعیت آن را نفی می‌کند و به انزوا و یا دگماتیزم در می‌غلطد. خصوصیت این نگاه در این است که هم می‌تواند ضمانتی باشد برای اصیل ماندن، تبار داشتن و تداوم و هم ضمانتی برای دینامیزم و تحرک و نوآوری. ما بدین ترتیب مجبور نیستیم که هر بار باز با دست خالی به سراغ آینده‌ای بهتر برویم. همه نوآوری‌های شریعتی در حوزه دینداری، روشنفکری و انسانی در همین تلاش برای جست‌جوی راه‌های سخت است. پرهیز از ساده‌سازی. پرهیز از انتخاب میان ثنویت گزینه‌های زمانه خود : املیسم و فکلیسم، روشنفکری یا دینداری، مدرنیته یا سنت، تجدد یا تقدم. دیروز یا امروز؟ شریعتی در پی آشتی هم نیست، چسباندن وضعیت‌های نامتجانس. جمع کردن هرچه خوبان دارند با هم نیز نه بیش‌تر. در جستجوی گشودن دریچه‌های متعدد است بر واقعیت. فعلاً ما به موفقیت یا عدم موفقیت او در این امر کاری نداریم.

این نگاه، علاوه بر این محاسن، علاوه بر نفی برخورد فله‌ای با آدم‌ها، تفکرات، حوادث و میراث نیز، حسن دیگری هم دارد و آن پرهیز از برخورد کلنگی با این همه است. یکی دیگر از آسیب‌های زمانه ما. ما با همه‌چیز کلنگی برخورد می‌کنیم. با آدم‌ها، پروژه‌ها، تفکرات : مدت‌المعلوم. همه‌چیز را جوری می‌سازیم که بیش‌تر از چهار پنج سال به درد نمی‌خورد. خانه‌های بالای ۱۰ سال کلنگی محسوب می‌شوند. اندیشه‌ها هم همینطور، اسطوره‌ها …

درست است که هر آدمی، پروژه‌ای تفکری زمان‌مند است. مشمول حال زمان می‌شود. جوانی دارد و بلوغ و کهنسالی تا این‌که بمیرد. اما از آنجا که ما در همه حوزه‌ها، دنبال راه‌حل‌ها و نتایج سریع‌الوقوع هستیم، در قضاوتمان هم دچار عجله می‌شویم. چشم از افق برمی‌گیریم و زیرپایمان را نگاه می‌کنیم. کوتاه‌مدت را. اگر آنچه را که پیش آمده منطبق با سطح فکری و توقعمان بود یکسره دل می‌بازیم و عقل بدون پیش‌بینی و در نظر گرفتن عوارض و ریسک‌های درازمدت آن و اگر آنچه را که پیش آمده منطبق نبود با این‌همه، یکسره رد می‌کنیم. بدون در نظر گرفتن نتایج مثبت و یا اثرات خوب آن در درازمدت. این است که هیچ پروژه‌ای را تا آخر نمی‌رویم، نیمه رها می‌کنیم و باز می‌رویم سراغ چیز جدیدتر. این رابطه جنگ و گریز، عشق و نفرت نشان‌دهنده نداشتن همان وجدان خودآگاه اجتماعی است. همان چیزی که می‌تواند به نوعی تنظیم‌کننده رابطه ما با ایده‌ها، پروژه‌ها و گذشته باشد. همان چیزی که بینش تاریخی داشتن است. پرهیز از تکرار، پرهیز از خطای مکرر. همان گزیده نشدن از یک جا در چندین بار. شریعتی با همین ممیزه منفی فرهنگی جامعه ما به چالش برخاست و به همین دلیل اگرچه فرزند زمانه خود بود اما فرزند تنهای زمانه خود ماند. تنها ماند چرا که نخواست در تنگنای گزینه‌های موجود زمانه خود محصور بماند. طراح یک پروژه درازمدت فرهنگی بود، اگرچه از او می‌خواستند که راه‌حل‌های سریع بدهد. هر دوره‌ای یک سری گفتمان‌های غالب دارد و شریعتی به موازات آن راه دیگری رفت. مثلاً در برابر اجماع سیاسیون (از همه نوع از همه طیف) که مشکل اصلی جامعه را نظام شاهنشاهی می‌دانستند و سرنگونی آن را – چه رفرمیستی و چه مسلحانهـ تنها راه نجات، شریعتی به سراغ علت بعید و درازمدت عقب‌ماندگی می‌رفت و آن معضل فرهنگی بود. در برابر اجماع جامعه روشنفکری ما که گریز از دین را تنها شکل گریز از عقب‌ماندگی فرهنگی و اجتماعی می‌دانستند، او بحث رفرم دینی اصلاح و تصفیه منابع فرهنگی می‌داند. در برابر اجماع جامعه دینی که رهایی از مدرنیزاسیون و غربزدگی و تهاجم فرهنگی را بازگشت به سنت و حفظ کیان دینی می‌دانستند شریعتی دعوت به پرتستانتیزم می‌کرد. نفی واسطه‌ها، دعوت به اتخاذ نگاه و رویکردی عقلانی و افسون زدا به دین. در برابر همه آنانی که به انقلاب می‌خواندند او از فاجعه پیروزی انقلاب قبل از خودآگاهی خبر می‌داد… به همین دلیل با وجودی که در آغاز انقلاب حرف و حدیث از شریعتی زیاد بود اما این پروژه هیچ پشتوانه و متولی ذی‌نفوذی پیدا نکرد و به جز نام مرامی از او مطرح نبود. منش شریعتی این‌چنین بود، نقادی مدام گفتمان‌ها و وضعیت‌های غالب و موجود زمانه خود.

این مقدمات برای ورود به مطلب اصلی لازم بود. و اما اصل مطلب : تلاش برای فهم و نقادی وضعیت خودمان. امروز بیست و چند سال پس از شریعتی با تکیه بر روش خود او یعنی همدلی با ارمغان‌های گذشته و تلاش برای کشف راه‌های جدید فهم و شناخت رویاهای گذشتگان و درک ضرورت‌ها و اولویت‌های امروزمان.

ببینیم اجماع جامعه روشنفکری ما، بخشی از جوانان ما، مردم و… بر سر چیست؟ امروز ما به چه چیزهایی رسیده‌ایم؟ مولفه‌های غالب زمان ما چیست؟ و احیانا تفاوت‌ها و اشتراکاتش با گذشته چیست؟

یکی از ویژگی‌هایی که برای شریعتی برمی‌شمارند، اتوپیست بودن او است. در جستجوی مدینه فاضله، آرمان‌شهری گمشده، ناکجا آباد و از همین منظر به انقلابی بودن او نظر دارند. میل به تغییر، برنتافتن وضعیت‌های موجود و نگاه ایدئولوژیک او، وسیله‌ای و بهانه‌ای برای این تغییر. تحمیل مدلی ایده‌آلی بر واقعیت … با چنین صغری کبرایی طبیعتاً این سوال پیش می‌آید که امروز که ما محصولات عینی و مادی اتوپیاگری، انقلابی بودن و نگاه ایدئولوژیک را دیده‌ایم، لمس کرده‌ایم چه نسبتی می‌توانیم میان خود و شریعتی برقرار کنیم؟

امروز که دیده‌ایم، ادعای مدینه فاضله، امت واحد توهم است، می‌رسیم به این اصل که باید در چهارچوب ممکنات حرکت کرد. گودویی در راه نیست. با آنچه که هست درنیفتاد.

امروز که دیده‌ایم انقلاب و انقلاب‌گری آن روی سکه عدم تساهل و خشونت است، رهایش کنیم و در چهارچوب ممکنات حرکت کنیم.

امروز که دیده‌ایم رویکرد ایدئولوژیک سیاه و سفید است، تحمیل الگوهای خیالی و ذهنی به واقعیت متکثر چند پهلو، رهایش کنیم و در چهارچوب ممکنات حرکت کنیم.

می‌بینیم همه این اتفاق نظرها، دعوت به واقعیت و حرکت در چهارچوب ممکنات است. زمانه ما زمانه‌ای افسون زدا شده است. تجربیات این دو دهه سهمی برای توهم و خیال باقی نگذاشته. ما دیگر به نام آرمان‌های کلان، الگوهای برتر بسیج نمی‌شویم. مطمئن شده‌ایم که آن روی سکه رویا، توتالیتاریزم است. آن روی معنویت‌گرایی، جامعه تک ساحتی است. آن روی عدالت‌طلبی، رانت‌خواری است و… واقعیت به ما آموخته است که سطح توقعاتمان را پایین بیاوریم. دنبال وضعیت‌های ایده‌آلی نرویم و به ممکنات بسنده کنیم. از این وضعیت تحت عنوان عقلانیت جدید نام برده می‌شود. (با همان عجله‌ای که افتادیم به آغوش انقلاب، با همان عجله شک می‌کنیم به اساس آن…)

به همه این موضوعات و اجماعات نمی‌توان پرداخت. اگرچه این‌ها مجموعه‌ای نسبتاً هماهنگ را می‌سازند و بررسی آن‌ها به گونه‌ای جداـ جدا میسر نیست. اما در اینجا می‌خواهم به یکی از مولفه‌های این عقلانیت جدید بپردازم. یکی از این مولفه‌هایی که جامعه ما در برخورد فله‌ای با آن اتفاق نظر و عمل دارد برخی به گونه‌ای آگاهانه و بسیاری به شکلی غریزی و آن نسبت ظاهراً معکوس میان اتوپیاگری و مردم‌سالاری است. می‌کوشم تا نسبت دموکراسی و اتوپیاگری در تفکر شریعتی را توضیح دهم و احتمالاً نشان دهم که چرا و چگونه ما با برخورد فله‌ای در نفی آن بدون در نظر گرفتن پیچیدگی و فهم لایه‌های در هم تنیده آن و فقط از طریق این همانی کردن مفاهیم، خود را از یکی از امکانات و راه‌های ممکن برای رسیدن به دموکراسی‌ای مستحکم و مطمئن محروم می‌کنیم. چرا و چگونه این‌گونه برخورد که ظاهری عقلانی مبتنی بر تجربه دارد، باطنا و عمیقاً از همان نداشتن نگاه تاریخی و درک کلنگی نسبت به پروژه‌ها ناشی می‌شود و ما را به دام محتومیت دیگری می‌اندازد.
 
 
این بحث بر چهار محور می‌چرخد :

۱. ماهیت و طبیعت اتوپیا به‌طور عام و در نگاه شریعتی به‌طور خاص

۲. دلایل عقب‌نشینی اتوپیا

۳. عوارض این عقب‌نشینی در جامعه

۴. ضرورتِ اعاده‌ی حیثیت از آن

۱. ماهیتِ اتوپیا

از یک بدیهی شروع کنیم. اتوپی یعنی ناکجا. نه اینجا. تصاحب دوردست. جستجوی جایی دیگر. جای سومی میانِ واقعیت و خیال. ساختن دنیایی ایده‌آلی، طرح مدلی جامع و مانع. بیان نوعی نارضایتی از آنچه که هست. اندیشیدن به وضعیتی بهتر. وضعیتی که در‌شان و شئون انسان باشد. اندیشیدن به ناممکن‌ها. باید باشد اما نیست. خیال‌پردازی و درنتیجه بی‌ربط به واقعیت.

همین خصیصه، اتوپیا را دارای وضعیتی دو پهلو می‌کند. خیال‌پردازی و درنتیجه ناممکن. چشم برگرفتن از آنچه که هست بایکوت واقعیت، انزوا. از سوی دیگر خطرناک در صورت تحقق. کمال‌گرا درنتیجه برنتافتن نقص. نفی کشمکش درنتیجه خشن. جهانی بسته به روی خود، نفی دیگریت. عشق به وحدت و یکپارچگی. وسوسه قطعیت. ما در برابر من، نفی فردیت و تکثر، نفی لذت.

اتوپیا درنتیجه در نگاه عقلانی و پراگماتیستی هر دو عیب را با هم دارد، ناممکن بودن را و ممکن بودنش نیز. یکی وجهه سلبی آن و دیگری وجهی اثباتی‌اش. یکی قرار دادن جهانی ایده‌آلی در برابر جهان محسوسات دیگری مکان‌مند ساختن ایده‌آل سازماندهی اجتماع انسانی در تمامیت خود.

بنابراین از مشخصات نگاه اتوپیایی در هر دو وجهه‌اش و در کلی‌ترین تعریف، خلاف خوانی است. در افتادن با گفتمان غالب. طرحِ یک سری “از کجا معلوم‌”ها.

و اما کاربرد نگاه اتوپیایی : این نگاه کاربردی انقلابی و انتقادی دارد. نفی توپی ـاینجاـ و تغییر آن. به قول پل ریکور نقش اتوپیا ایجاد شکاف است در بدنه ضخیم واقعیت محتوم. اعتراض علیه دیکتاتوری امر واقع. اندیشه به آن سوی تاریخ. پذیرای آینده ممکنات.

اتوپیاگری جهت نگاه را از گذشته (اسطوره) به سمت آینده تغییر می‌دهد. پیوند نوعی حسرت برای گذشته‌ای ناب ولی از دست رفته و آینده‌ای برتر بر همان انگاره. (این معنی دیگر انقلاب : بازگشت به نقطه اولیه ایده‌آل)

اگر قابل تحقق بودن اتوپیا می‌تواند خطرناک باشد، ناممکن بودن او فضیلتی است. فضیلتی که در پرتو آن ما وادار به بازاندیشی طبقه‌ای از ممکنات می‌شویم.

اما اتوپیا مانند هر ایده‌ای انواع دارد. نگاهِ فله‌ای را به کناری بگذاریم.

انواعِ اتوپیا

اتوپیا متنوع‌اند. حتی با یکدیگر متضادند. برخی ستایش‌گر پرهیزکاری‌اند (شهر خورشید کامپانلا) برخی لذت‌جویی (مارکی دوساد) برخی آزاد منشانه، بعضی هدایت‌گرایانه. اتوپیای گریز (نوعی حسرت) داریم و اتوپیای بازسازی(نوعی پروژه)

Ainsa انسا، از چهار تیپ و طبقه‌بندی اتوپیایی صحبت می‌کند. اتوپیای آزادی که بیان وضعیت ایده‌آلی بودن است. اتوپیایی با سنت مردمی از نوع اتوپیای توماس مور. اتوپیای نظم که بیان وضعیت ایده‌آل دولت است. اتوپیای نهادینه که تمامیت‌گراست و به دنبالِ ساخت‌وساز یک سیستم.

همه این چهار وجهه اتوپیاگری در چند خصوصیت مشترکند و هر چهار نوع با یکدیگر متفاوت. وجوه اشتراکشان چنان‌که گفته شد طراحی وضعیتی ایده‌آلی است. جستجوی جور دیگری بودن و درنتیجه ناراضی و خلاف‌خوان. اراده‌ای معطوف به تغییر، باور به ممکن بودن ناممکن. اما تفاوت‌هایشان بنیادی‌تر است. هر یک از این‌ها بنابر درکی که از انسان، اجتماع، حقیقت، آزادی و برابری دارند، راه‌حل‌های متفاوتی را پیشنهاد می‌کنند. بنا بر تفسیری که از ایده‌آل دارند، شرایط تحقق آن را گوناگون ترسیم می‌کنند. هر کدام از این‌ها خطرات و ریسک‌هایی را با خود دارند. بسیاری تاریخ را به سوی آینده می‌گشایند اما بلافاصله پس از تحقق خویش مسیر آن را می‌بندند. اتوپیای فرانسیس باکون ضد یهود است. در شهر خورشید کامپانلا قصاص بیداد می‌کند. توماس مور زنای با محارم را محکوم به مرگ می‌داند و…

و اما شریعتی :

در آن کلی‌ترین تعریفی که از نگاه اتوپیایی شد، می‌توان گفت که شریعتی اتوپیست است. آرمان‌گراست. تلاش معطوف به آینده برای طراحی وضعیتی بهتر. هر پروژه‌ای به قول سارتر مبتنی است بر یک نفی. نفی حال موجود. باید بود. در این انواعی که برای اتوپیا شمردیم اتوپیای شریعتی از کدام نوع است؟ اتوپیای گریز است یا بازسازی. نظم یا تمامیت‌گرا. اتوپیا در نگاه او چشم‌انداز ارزشی است یا ساختن جامعه ایده‌آل؟ افق گشوده است یا طرح جامعه بسته؟ از وجهه سلبی شروع کنیم.

چرا و به چه معنا شریعتی اتوپیست نهادینه و تمامیت‌گرا نیست؟

اتوپیای نهادینه چند ویژگی دارد : کمال‌گرایی، سازماندهی اجتماع انسانی در تمامیت خود. قرار دادن جهان ایده‌آل در برابر جهان محسوسات. میل به رسیدن به مرتبه‌ای که در آن کشمکش نیست. نقص نیست. قطعیت تام و تمام است. وحدت است و یکپارچگی. فرد و فردیت، عامل تشنج است و درنتیجه محکوم. چنین نگاهی رابطه‌ای که با اکنون ایجاد می‌کند بر اساس نفی و کتمان است. گذار را نمی‌فهمد. به زمان حوادث کاری ندارد. می‌خواهد به وضعیتی برسد که به قول زامیاتین دیگر هیچ اتفاق در آنجا نمی‌افتد. معلوم نیست چگونه ما به چنین مرتبه‌ای باید برسیم. به مراحل کار ندارد. مراتب رسیدن به این وضعیت ایده‌آلی توضیح داده نمی‌شود. آن را به تمامی سریع می‌خواهد و برای تحقق آن مجبور به اعمال خشونت است. چرا که واقعیت غیرقابل کنترل، چند لایه و رنگارنگ است.

شریعتی اتوپیست است. به دنبالِ جای دیگر است. معترض به محتومیتِ وضعِ موجود. با این تفاوت که:

۱. شریعتی منکر زمان و ایجاد رابطه زنده و فعال با آن نیست. زمان اکنون را دوست ندارد اما منکر آن هم نمی‌شود. برای تکان دادن و تغییر آن در پی شناخت زمان است. گذار از هست به باید باشد را می‌پذیرد و ضروری می‌داند اما در پی جهش به وضعیت ایده‌آل نیست. همه مباحثی که درباره‌ی “زمان تاریخیـ زمان تقویمی” و تفاوت آن طرح می‌کند، “ضرورت اصلاح دینی” برای کم رنگ کردن مولفه‌های غالبی چون سنت “جغرافیای حرف” پافشاری بر پیچیدگی جامعه، انسان چند ساحته و… نشان می‌دهد که شریعتی در پی اعمال اراده‌گرایانه الگویی از بالا بر واقعیت نیست. بنابراین به ترسیم جهانی ایده‌آل می‌پردازد و اگر آن را در برابر محسوسات می‌نشاند نه به قصد انکار آنچه که هست بلکه برای ارتقا آرزوها و امیال ماست. حد را بالا نگاه داشتن برای دعوت به مرتبه‌ای فراتر.

۲. جامعه ایده‌آلی او زمانی بسته – متوقف و بی‌چالش نیست. سیستم نیست. “جامعه و انسان آرمانی، جاذبه‌ای است که جهت حرکت را تعیین می‌کند و نه شکل ثبوت را” (م.آ.۱۶.ص۳۲) “نه شکل بودن است، نه بودنی بی‌شکل”. آرمان‌شهر شریعتی پازلی است ناتمام. همه قطعات را ندارد. ما برای ساختن آن مدام وادار به چیدن این قطعات در اشکال گوناگون می‌شویم با این امید که شکل نهایی آن را دریابیم و هر بار باز قطعه‌ای کم می‌آید. این وضعیت از یک سو ما را وامی‌دارد که به اشکال ممکن و متنوع آن باید باشد بیندیشیم و هیچ سیستم از پیش تعیین نشده‌ای را در ذهن و در عمل نپرورانیم و از سوی دیگر ما را از ادعای رسیدن به مدلی محتوم مصون می‌سازد.

۳. شریعتی منکر “فردیت” انسان نیست. انسان آرمانی شریعتی تک‌ساحته نیست. انسان در نگاهِ او نفسِ انتخاب و آزادی است. شدنِ مدام است. در حال باز تعریف خود. یک نوسان مدام. از همین رو اتوپیاگری او هیچگونه محتومیتی را برای انسان نمی‌پذیرد. نه محتومیت با قرائت سنتی از آن و نه قرائت پوزیتیویستی مدرن. هر دو نافی اراده انسان هستند. قرائت سنتی محتومیت به ما می‌گوید که: زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز! مشیت خداوندی است. تقدیر است. قرائتِ پوزیتیویستی‌ی مدرن می‌گوید: این واقعیت است که وجود دارد، همین است که هست! شریعتی واقعیت را آن‌چنان که هست نمی‌پذیرد، چرا که، مشیت‌گرا نیست. درنتیجه، انسان را وادار می‌کند که رابطه‌ای دینامیک و پویا و نه منفعلانه با زمان برقرار کند. انسان برای شریعتی ناقد زمانه است نه نافی آن. نفی آن به بنیادگرایی و توتالیتاریزم منجر می‌شود. اتوپیای نهادینه. برخورد منفعلانه و پذیرای واقعیت نیز به توتالیتاریزم و محتومیت امر واقع ختم خواهد شد، و هر دو نگاه، انسان آزاد و دارای اراده را خلع سلاح می‌سازند.

۴. شریعتی نگاهی مذهبی دارد، و درنتیجه، در نگاه توحیدی او، اگرچه حیات بر محورِ خدا می‌چرخد اما انسان خلیفه خداست بر زمین. آزاد و مختار. برای شریعتی “انسان با آزادی آغاز می‌شود”. آزاد است در انتخاب تعبد و یا نفی آن. این انسان است که در اندیشه مدام درباره‌ی خود، به آزادی و نیز محدودیت‌های خود می‌رسد و آگاه می‌شود. شریعتی با همه عواملی که مانع این روند شود در ستیز است. یعنی روندی که انسان طی آن بتواند به خود و امکاناتش، مرزهای آزادی و محدودیت‌هایش بیندیشد.

طرح اتوپیایی وضعیتی بهتر براین مبناست. فراهم آوردن شرایطی، وضعیتی که انسان دست به کار آفرینش خود باشد. آدم، انسان نیست، انسان می‌شود. انسان در نگاه شریعتی ساکن و فیکس نیست. فعال است و در جستجوی خود. خوشبختی انسان در کشف و دستیابی به آن “خود” گمشده است. شریعتی برخلاف اتوپیاهای نهادینه نمی‌خواهد خوشبختی را بر فراز سر انسان‌ها از بالا و با چماق تحمیل کند. او در پی مهیا ساختن وضعیتی است که هرکس، همه آحاد بتوانند در ساختن آن سهمی برگیرند. نقد شریعتی به مدرنیزم، مدرنیته مغرور غربی و مدل غالب آن به دلیل مجموعه تناقضاتی است که ایجاد کرده و زندان‌های جدیدی است که فراهم ساخته (تکنیک، ماشینیزم، بریدن از طبیعت، به حاشیه کشاندن برخی طبقات اجتماعی و تضادهای طبقاتی و…) نقد او به دموکراسی لیبرال از همین روست. با دنیای سنتیـ تاریخی مذهبی نیز از همین رو در چالش است. چرا که انسان را در جهل و خرافه نگه می‌دارد. “مذهب علیه مذهب”. به نظر او این دو وضعیت به دلیل تناقضاتی که در پی خود می‌آورند شرایط لازم را برای خودیابی انسان، رسیدن او به خوشبختی و سعادت از او می‌گیرند. نظام طبقاتی، جاهلیت مذهبی، هر کدام به نوعی مانع انسان شدن انسان می‌شوند.

در نتیجه شریعتی در آرزوی وضعیتی بهتر با هر دو گفتمان غالب در حوزه روشنفکری و نیز در حوزه دینداری وارد جدل و جدال می‌شود. او در پرتو همین نگاه آرمانی است که از “دموکراسی انسانی” صحبت می‌کند. دموکراسی‌ای که آزادی فرد را در برابر قدرت مرکزیت جامعه تامین می‌کند. انسان جانشین خداست و درنتیجه دارای شخصیت و مسئول اعمال و عقاید و مذهب خویش بی‌واسطه. شریعتی هیچ واسطه‌ای را برنمی‌تابد.

در یک کلام شاید بتوان نتیجه گرفت که شریعتی اتوپیست است اما در جستجوی اتوپیای آزادی است. اتوپیای ارزش‌ها است نه اتوپیای سیستم‌ساز. در جستجوی خوشبختی و سعادت انسان است، نه ساختن نظام بسته راکد. انسان ناآرام است نه انسان به قطعیت رسیده. انسان ناراضی است نه انسان سرسپرده مشیت. عدالت‌طلبی او و نیز تکیه‌اش بر عرفان برای ساختن انسان آزاد است. انسانی که اسیر زندان تنگ واقعیت نمی‌شود.

۲. دلایل عقب‌نشینی اتوپیا

یکی از دلایل همان برخورد فله‌ای است با مفاهیم و ارزش‌ها. ما امروز به دلیل تجربه یکی از این انواع اتوپیاها، با برخوردی سیاه و سفید، اتوپیا را با چوب واقعیت می‌رانیم. اتوپیا از آن نوع که ما تجربه کردیم، “فردیت” ما، “آزادی” ما، “تکثر” ما، “عقلانیت” ما را از ما گرفته است. برای تحمیل نوعی از خوشبختی و کمال، همه اشکال متنوع بودن را بر ما بسته است. کمال و رستگاری متولی پیدا کرده و متولیان آن با تحمیل مدل خود، جایی برای تنوع نگذاشته‌اند. ما دیگر از کمال بیزاریم. ما از این به بعد به ضعف‌ها و نقایصمان مباهات می‌کنیم و نه به فضایلمان. مفتخریم که قهرمان نیستیم، زندگی را دوست داریم، لذت را و نیز زیبایی را. همین خوشبختی دم دست ما را کافی است. ما دیگر برای رسیدن به دنیای بهتر ایثار نمی‌کنیم. که چه شود؟ “من” دیگر برای هیچ “ما”یی تکان نخواهد خورد. حقیقت “من”ام. مکتب، ایدئولوژی… کلیات به درد نخوری است که رنگ و بوی انسانی ندارد. وجهه انسانی امور ار که رنگین کمان است با ریختن در قالب‌ها کمرنگ می‌کند…

این‌هاست ممیزات عقلانیت و واقع‌بینی امروز : فردیت، آزادی، تکثر

۳. عوارضِ عقب‌نشینی‌ی اتوپیا از افقِ زمانه‌ی ما

درست است که نگاه اتوپیایی دو لبه دارد، آرمان‌خواهی آری، توتالیتاریزم نیز. اما ببینیم اتوپیا‌ستیزی چه ارمغان‌هایی برای ما می‌آورد. انسانی که ایده‌آل را به نام عقلانیت نفی می‌کند، فقط موجودی غریزی می‌شود. اسم دیگر رآلیزم، پذیرش بدترین است. و این خود عین توتالیتاریزم است. محتومیت امر واقع. پذیرفتن واقعیت‌های زشتی چون جنگ، فقر، استثمار و… چشم از افق برگرفتن. در چهارچوب ممکنات حرکت کردن و از آنجا که این چهارچوب، این واقعیت زشت است و نومید‌کننده ما حال و هوای آدم زندانی را پیدا می‌کنیم. آدم زندانی برخلاف آدم آزاد، همیشه در حال عکس‌العمل نسبت به زندان خود است. یا مایوس و سرکوب شده و هراسان و ترس خورده و منفعل یا خشن یا مشیت‌گرا در حال توسل و متکی بر نیروهای ماورایی (از آمریکا گرفته تا فال قهوه و ذن و مدیتیشن و…) یا پناه بردن به الگوهای موجود ممکن متفاوت به هر قیمت. جامعه خودمان را ببینید. همه از آن صحبت می‌کنند.

یاس : خودکشی، از هم پاشیدگی نهاد خانواده، طلاق، اعتیاد. میل به گریز و رفتن به هر قیمت، حتی به قیمت مردن در سر مرزهای کشورهای خارجی.

خشونت : قتل، ناامنی، همسرکشی، کشتن به خاطر یک ماشین، دزدیدن صندوق مغازه، تجاوز به خاطر تصاحب و…

ظهور مدل‌های جدید غیر عقلانیت : توسل، نذر و نیاز، توکل، صوفی‌گری‌های مدرن، کریشنامورتی، کوئلو، کاستاندا و…

توهم آزادی، با الگوبرداری از غرب، با واسطه ماهواره…

می‌بینید. ما انقلابی‌گری سیاسی را نفی کردیم چرا که خشونت بود. حذف رقیب بود. اما این بار به نوع دیگری از خشونت رسیده‌ایم و آن خشونت اجتماعی است. قبلا به نام ما، مکتب، حقیقت برتر، ایده‌ها و آرمان‌ها شاید، خشونت نشان می‌دادیم. امروز به نام من. حفظ خود، کشیدن گلیم خود از این آب گل‌آلود اجتماع متوسل به خشونت می‌شویم.

ما به نام عقلانیت جدید، با سنت و خرافه و مذهب سیاسی، مذهب دولتی به جدال برمی‌خیزیم چرا که جهل است و تعصب و بعد خود پناه می‌بریم به اشکال دیگر غیر عقلانی : توسل و توکل و تصوف از نوع بیمار گونه‌اش. ما آزادی می‌خواهیم و به نام آزادی به نفی الگوهای تحمیل شده می‌پردازیم. اما خود زندانی الگوهای تحمیلی از نوع دیگرش می‌شویم و باز مقلد می‌مانیم … و این‌ها یعنی درد بودن. یعنی بیماری و ندانستنش. یعنی آفت‌زدگی.

سوال این است : آیا ما با این مولفه‌ها، با این نوع عقلانیت است که می‌خواهیم به دموکراسی برسیم؟ آیا عکس‌العمل می‌تواند راهی به نجات باز کند؟ ممکن است گفته شود این‌ها مشخصات دوران گذار است. انشا الله گربه است. برای رفتن به جلو، گسست ضروری است. بله. ولی چگونه و با چه چشم‌اندازی؟

۴. ضرورتِ اعاده‌ی حیثیت از اتوپیا

شریعتی به ما آموخته است که برای تحقق دموکراسی ما نیازمند انسان‌هایی هستیم امیدوار، خودآگاه، دارای حافظه تاریخی، دارای وجدان بیدار. انسانی، نه مقلد، نه جاهل. نه آسیمیله، و نه اسیر گذشته. نه مسحور، و نه متوهم. انسانی که با آزادی آغاز می‌شود با کشف و شهود بی‌رقفه ممکن‌ها. انسانی که در جستجوی فردیت خود مرزهای زیستن را هرچه فراختر می‌سازد. در آرزوی افق‌های گشوده است اما بر یک میراث تکیه می‌زند. دیروز دارد اما فردا را نیز می‌خواهد و می‌داند که برای این خواستن‌ها و برای تحقق آن باید مسول باشد. در برابر خود و دیگری. برای رفتن به جلو ایثار لازم است و فداکاری. ایثار و فداکاری این ارز‌ش‌های از سکه افتاده از لوازم نیل به “باید باشد‌”ها است. دموکراسی و تحقق آن به شهروندانی نیازمند است که، به دیروزِ خود، آگاهند، و درنتیجه، به خطای مکرر درنمی‌غلطند. به فردای بهتر می‌اندیشند، و درنتیجه، محتومیتِ امروز را برنمی‌تابند. در پی‌ی کشفِ اشکالِ متنوعِ بودن‌اند، و درنتیجه، از تکرارِ تهوع‌آورِ الگوهای موجود، می‌پرهیزند. می‌دانند که، متفاوت بودن، در عکس‌العمل شکل نمی‌گیرد، و…

و این همه، همان کاشکی‌هایی است که، شریعتی، مدام در حالِ بیانِ آن، آرزو کردن آن، و فریاد زدنِ آن بود، و در خلوتِ خود می‌خواند که:

گفتم : صنما!
گفت : چشه! (چیه)
گفتم : کاش، کاش!


تاریخ سخنرانی : خرداد / ۱۳۸۱
تاریخ انتشار : خرداد / ۱۳۸۲
منبع : ماهنامه آفتاب / شماره ۲۶

ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یازده + 19 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.