در شناختِ شریعتی
سه روز مشخص در هر سال، یاد شریعتی را در روح و حافظه من تقویت می کند. یا شاید بهتر است بگویم که سه روز در سال بازخوانی شریعتی را برای من جدیتر، عمیقتر و برجستهتر از روزهای دیگر می سازد. و این هم امری کاملاً طبیعی است. در تاریخ ملتها و اقوام، همیشه روزهایی وجود دارند، که آن روزها، با توجه به حوادث و اتفاقاتی که در آن ایام رخ داده است، یاد آور خوشبختی و یا بدبختی آن ملتها می توانند باشند. همچنان که برای ما ایرانیان معاصر، ۲۸ مرداد، روز شومی در تاریخ سرزمینمان به حساب می آید. و یا برعکس ۱۴ مرداد، روزی شادی بخش به شمار می رود، چرا که در این روز جنبش مشروطه به پیروزی می رسد تا حکومت قانون به جای استبداد استقرار یابد. و … اما، همانطور که گفتم، سه روز مشخص، یاد شریعتی را برای من زندهتر می دارند: دوم آذر (روز تولد) بیست و ششم اردیبهشت (روز هجرت) بیست و نهم خرداد (روز شهادت) و این روزها یکی از آن روزها بود. بیست و ششم اردیبهشت. روز هجرت شریعتی. درست در چنین روزی در سال ۱۳۵۶بود، که شریعتی، پس از تحمل ماهها زندان و تحت نظر بودن، بالاخره موفق شد به قول خودش “بر روی قالیچه سلیمانی سابنا از زندان سکندر بپرد” و راهی غربت و تبعید شود تا شاید دور از سرزمینی که همه عمررا برای آزادی و رهایی آن رنج برده بود، نفسی تازه کند . تبعیدی که دوام چندانی نیافت و به هجرت ابدی او انجامید. به هر حال هر گاه قرار باشد با مناسبت و یابی مناسبت، از شریعتی سخنی به میان آیدریا، به جای تعریف و تمجیدهای رایج و مرسوم، که ویژه روزگاران شور و شورش بود، شرایط کنونی جامعه ما، از ما، در بزرگداشتها و تجلیلها چیز دیگریطلب می کند: شعور، آگاهی و خودآگاهی، که اتفاقا شریعتی خود، همواره بر اهمیت این مفاهیم تاکید می نمود . اساسا یکی از الزامات انتقال فرهنگ پیشرو و بیدارگر، ارتقاء کمی و کیفی سطح خودآگاهی تودههای مردم و گسترش فرهنگ نقد به مفهوم علمی،بی غرضانه و دموکراتیک آن می باشد. نقدی که هیچ آلودگی یی به نفرین و آفرینهای رایج نداشته باشد و در اس و اساس و ساختار خود، تنها و تنها بر اساس قواعد علمی رایج در جوامع پیشرفته و دموکراتیک استوار باشد. و اتفاقا این همان چیزی است که در جوامع استبدادزده کمتر یافت می شود. بهویژه کشور ما، که تا آنجا که به یاد می آوریم، در چنگال استبداد و دیکتاتوری اسیر بوده است. با این توضیحات، ضروری است که ضمن بازخوانی شریعتی ما باید به بازشناسی شریعتی توجه نماییم. چه، بازخوانی و بازشناسی شریعتی، بازشناخت فصلی از فصولی است که جو فکری و فرهنگ زیستی ما را تحت تاثیر خود قرار داده است.
شریعتی با توانایی هایی که داشت موفق شد، در جامعه خفقان زده ما، نسلی از روشنفکران و جوانان را به سوی خود جذب کند و به میدان فکر و مبارزه بکشاند؛ مبارزهای که سالها بود او را از اندیشیدن بدان باز داشته بودند. او بر نسلی و قشری از جامعه ما تاثیر گذاشت که تشنه آموختن، اعتراض کردن و به شورش بر خاستن بود. نسلی که سمبلهای خود را دیگر نه از هالیوود و “ستاره”های آن می گرفت و نه از چهره هایی که مجلات رنگارنگ همگام با قدرت سیاسی حاکم، برای آنان الگوسازی می نمودند. آن نسل، می خواست خودآگاهانه حرف بزند، خودآگاهانه عمل کند و خود برای سرنوشت خود تصمیم بگیرد. این همان نسلی بود که مخاطب شریعتی بود. نسلی که سر انجام به پا خاست و به مبارزه ییبی امان با استبداد برخاست. حال اینکه، بعد به چه سرنوشتی دچار شد، و حاصل زحماتش را چه کسانی به یغما بردند، موضوعی است که به بحث کنونی ما ارتباط مستقیم ندارد. بر این اساس، اینک به جای تجلیل صرف و گرامی داشتن شریعتی، باید او را بازخوانی و بازشناسی کنیم. و در نخستین گام، ما باید دست آوردهای وی را مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم، و آنگاه ازخود بپرسیم؛ اندیشه و راه و روش شریعتی، امروز به چه کارمان می آید؟ شریعتی چه کرد؟ چه گفت؟ و چه راهی پیش پای ما گشود؟ و برجستهترین دست آورد و یا دست آوردهایش که هم اکنون نیز برای ما و جامعه ما می تواند به کار آید، کدام است؟
در بازخوانی و بازشناسی شریعتی، چند نکته عمده و اساسی وجود دارد که بدون توجه به آنها، هرگونه قضاوت دربارهی آثارفکری ـ فرهنگی وی و تاثیرات سیاسی ـ اجتماعی او، ناقص، غیر علمی و گمراه کننده خواهد بود. این چند نکته اساسی که هنگام بازخوانی و بازشناسی شریعتی، می بایست مورد توجه قرار بگیرند، عبارت هستند از:
• شرایط فرهنگی و سیاسی حاکم برنظامهای سیاسی و حکومتی جهان
• موقعیت روشنفکران و پارادایمهای مسلط بر جو روشنفکری
• شرایط و اوضاع سیاسی, اجتماعی و فرهنگی حاکم برجامعه ایران
• نیروهای مذهبی درون جامعه ایران, مناسبات آنها با قدرت و جایگاه اجتماعی و فرهنگی آنها
بدیهی است که بدون درک درست این موقعیتها و بدون ارزیابی درست و اصولی شرایط آن روز، هرگونه قضاوت دربارهی شریعتی و چگونگی تاثیر فعالیتهای وی، همراه با یک تحلیل جامع و علمی نخواهد بود. اما این نیز طبیعی است که در یک مقاله نسبتاً کوتاه، پرداختن به همه اینها امکانپذیر نخواهد بود. با این همه، برای قرار گرفتن در چنان شرایط و فضایی, سعی می کنم تیتروار و خیلی کلی به شرایط گوناگون اجتماعی، فرهنگی و سیاسی داخلی و بینالمللی آن روزها اشاره یی ـ هر چند نه جامع و عمیق ـ داشته باشم. عصری که شریعتی در آن می زیست، جهان بین دو ابر قدرت سیاسی جهانی به نوعی تقسیم شده بود. دو کشور قدرتمند شوروی و آمریکا، جهان را بین خود قسمت نموده و هرکدام نیز اقمار خاص خود را داشتند. بلوک شرق و پیمان نظامی ورشو، نیروی نظامی رقیبی برای آمریکا و اقمارش در پیمان نظامی ناتو به شمار می رفت. دخالتهای این دو کشور در جغرافیای سیاسی جهان برهیچ کسی پوشیده نبود. اگر آمریکا، ویتنام و کامبوج و لائوس و … را مورد تاخت و تاز خود قرار می داد، در عوض، شوروی نیز بهار پراگ را در هم می شکست و آن کشور و کشورهای دیگر از جمله افغانستان را به بهانه حمایت از دولتهای متحد خود، اشغال می نمود. در چنین شرایطی بود که روشنفکران کشورهای جهان سوم، که در پی استقلال اقتصادی و سیاسی خویش بودند، به مبارزه با پدیده استعمار و امپریالیسم بر میخاستند. اساسا دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، شامل لحظاتی از تاریخ می شود، که از آن تحت عنوان انقلابات رهایی بخش ملی و طبقاتی یاد می شود. امری که باعث شد تا تعبیراتی چون “عصر کبیر آگاهی خلق ها” زیبنده آن دوران گردد. دهه شصت و هفتاد که بر پیش زمینه هایی چون انقلاب اکتبر، انقلاب چین، رهایی هند از استعمار انگلیس، ملی شدن نفت ایران، ملی شدن کانال سوئز و … استوار گشته بود، روند انقلابی خودرا با انقلابات ویتنام به رهبری هوشی مینه، کوبا به رهبری کاسترو و چه گوارا، الجزایر به رهبری بن بلا، تشکیل سازمان آزادی بخش فلسطین به رهبری عرفات، ابوایاد، ابوجهاد و فاروق قدومی و نفوذ گسترده آن بر دیگر جنبشهای رهایی بخش، شکلگیری جنبش آزادی بخش اریتره، جنبش ظفار، و … ادامه داد. درچنین فضایی که آکنده از درگیری، مبارزه و مقاومت بود، بیشتر روشنفکران برجسته جهانی به تلاشهای خود وجهه یی سیاسی و رادیکال بخشیدند. و از آنجایی که شاخصترین و مستقلترین آنها نمی خواستند خود را در کنار یکی از این دو ابرقدرت ببینند، با طرحها و نظریه هایی به میدان آمدند که گزینه سومی به شمار می رفت. روشنفکران برجسته یی چون ژان پل سارتر، متفکرین مکتب فرانکفورت، فرانتس فانون، و … چهرههای شاخص و نمونه یی از این دست روشنفکرانی به شمار می رفتند، که در آثار خود به نوعی نظریه مقاومت و مبارزه را اشاعه می دادند. این چهرههای مطرح روشنفکری، به نسل جوان، روشنفکران، دانشجویان و دیگر نیروهای آگاه و مبارز سیاسی ـ فرهنگی در مبارزاتشان، الهام می بخشیدند. نیروهای مبارز و روشنفکر ایرانی، نیزطبیعتا نمی توانستند خودرا از آن تاثیرات دور نگاه دارند. جنبش روشنفکری در ایران معاصر، بهویژه پس از کودتای ۱۲۹۹ به بعد، به شدت تحت تاثیر مارکسیسم و آموزههای لنین قرار گرفت. حجم آثار و فرآوردههای ادبی، سیاسی و فرهنگی، محتوای فکری و جهتگیری آنان و تولیدکنندگان آن آثار، همگی حکایت از آن داشت و دارد که بیشتر آنان با گرایشات چپ مارکسیستی پا به عرصه وجود فرهنگی گذاشته بودند. از تقی ارانی گرفته تا صادق چوبک، از جلال آل احمد و خلیل ملکی گرفته تا احمد شاملو، از علی اصغر حاج سید جوادی و بزرگ علوی و ساعدی گرفته تا صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان و احمد محمود و شعاعیان… نشان می دهد که این تولید کنندگان چیره دست فرهنگ و ادب و سیاست کشور ما، حداقل در مراحلی از حیات فرهنگی ـ سیاسی و ادبی خویش تحت تاثیر مارکسیسم، جهانبینی و جهانشناسی آن قرار داشته اند. بیشتر روشنفکران جامعه ایران تا قبل از انقلاب، به طور عام، یا ایدههای خویش را از لنین، چه گوارا و کاستریسم می گرفتند و یا مائویسم و تروتسکیسم و یا روشنفکرانی چون سارتر و مارکوزه و امثال آنان. اما پس از گشوده شدن جبهههای مقاومت و خودجوش ملی که درعینحال خود نیز نمی توانست از تاثیرات جوامع استعماری در امان باشد، شرایط فرهنگی جوامع استعمارزده، دستخوش تغییر و تحولاتی عظیم و بنیادین گردید. و نه تنها رهبران مستقل خویش را در کوران مبارزه و از دل مبارزات رهایی بخش ملی خلق نمود، بلکه خود به تولید چهرههای برجسته و نیرومندی از روشنفکران ملی و بومی نیز دست زد. این چراغهای راه، و سمبلهای روشنفکری و مبارزه، به تدریج و همراه با شکل گرفتن جنبشهای رهایی بخش ملی با ایدهها و آرمانهای منطقه یی و فرهنگی بومی، و تحمیل خود بر جهان بینیها و فرهنگهای وارداتی، روزنه یی جدید فراپیش نسل جوان، مبارز و آگاه جهان سومی قرار داد. ایدهها و آرمان هایی که به دلیل مستقل بودن، نو بودن، و به همان دلیل نیز فاقد تجارب لازم بودن، نمی توانست تناقضاتی را نیز با خود حمل نکند. تناقضاتی که خود ناشی از شرایط عینی و منطقی حاکم بر جو علمی ـ فرهنگی و ایدئولوژیکی حاکم بر فضای جهانی بود. روشنفکر بومی درعینحال که شاهد پیشرفت و پیشتازی و توسعه همه جانبه جوامع غربی بود، عقب ماندگی، گذشتهگرایی و بازمانی از قافله تمدن جوامع خودی را نیز می دید او را آزار می داد و با پرسش هایی مواجه می ساخت که پاسخ به آنها نمی توانست یک دست، شسته رفته و فاقد تناقض باشد؛ برای پیشرفت، رهایی، تکامل و توسعه جامعه، از کجا آغاز کنیم؟ چه چیزهایی را باید از جوامع متمدن گرفت و چه چیزهایی را باید پس زد؟ چه باید کرد؟ آیا باید از “فرق سر تا نوک پا فرنگی شد” و یا با بازگشت و پناه بردن به سنتهای خودی، جامعه خودرا در پیله یی بسته قرار داد؟ آیا گزینه سومی وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، آن کدام است؟ پاسخ به این پرسشها برای بخشی از روشنفکران، که عموماً یا حکومتی از آب در می آمدند و یا از مزایای حکومتهای وابسته بهرهمند می شدند، یا اساسا مطرح نبود، و یا اگر مطرح بود، پاسخ آن چندان مشکل نبود. تسلیم … پذیرش و کنار آمدن. پایان این نوع نگاه و بینش، با استعمار به همزیستی مسالمتآمیز رسیدن بود. در روی دیگر سکه فرهنگی و ساختار اجتماعی ما، اما نیروها و جریاناتی قرار داشتند، که به تنها چیزی که باور نداشتند، همانا تغییر، تحول و توسعه بود. این نیروی مقتدر، مسلط و تاثیر گذار، نیروی سنت و حافظ و پاسدار وضع موجود بود. نیرویی که نمایندگان با نفوذ، پر قدرت و حاکم خود را در همه عرصههای اجتماعی، فعال و دست اندرکار در اختیار خودداشت. در چنین زمانه و با چنین شرایطی بود که شریعتی به مثابه روشنفکری مستقل، ملی و مسلمان پا به عرصه میدان مبارزه گذاشت.
در بخش نخست مقاله , اشاره یی کلی داشتم به شرایط فرهنگی , سیاسی و روشنفکری جهانی و بازتاب آن بر جریانات روشنفکری و نیروهای دست اندرکار فرهنگ و سیاست در ایران قبل از انقلاب . اما نیروهای دست اندرکار فرهنگ وسیاست , تنها شامل روشنفکران نمی شد . نیروی مقتدر , کهن سال و با نفوذی به نام روحانیت که خود را در مقام و موقعیتی چون واسظه گی بین خدا و خلق قرار داده بود , نیز در این میانه با اقتدار هرچه تمامتر به اجرای نقش می پرداخت . این نیروی کهن سال , که خود را به درستی حافظ سنت _ اما در اصل خرافات و ارتجاع _ می دانست , به تعبیر قرآن از”اساطیر الاولین” الهام می گرفت . ترس از نوگرایی , بر باد رفتن “ایمان” تودهها به نقش واسطه گی آنان , هراس از به هم ریختن نظم حاکم و مناسبات طبقاتی , اقتصادی و فرهنگی موجود , از دغدغهها و نگرانیهای بزرگ آنها به شمار می رفت . و همانگونه که در طول تاریخ _ و البته در همه مذاهب _ نشان داده بودند , بازسازی , بازشناسی , بازخوانی و بازفهمی مذهب را نیز به هیچ روی بر نمی تافتند . و برای حفظ “بیضه اسلام” که در واقع نام مستعار خود روحانیت بود , از هیچ عملی روی گردان نبودند . به گفته شریعتی آنان:
آنان, نه تنها از سالهای تاسیس سلطنت صفویان , بلکه پیش و پس از آن نیز , نقش بازدارنده , محافظه کارانه و دگماتیک خود را در مقابله با کلیه روی دادهای نوین اجتماعی و تغییرات بنیادین فرهنگی عملا نشان می دادند . نقشی که مجلسیها و شیخ عباس قمیها و امثال آنان در دربار شاهان صفوی بر عهده گرفته بودند , با همان حدت و شدت تداوم یافت تا در آستانه قیام مشروطیت سر از مشروعه خواهی و شیخ فضل الله نوریها در آوردند . و عملا دیدیم که به دلیل ناآگاهی تودههای مردم و بیگانگی روشنفکران از روانشناسی تودهها و عدم درک میزان پای بندی تودهها به مذهب موجود , مشروطه به کجا کشیده شد . و پس از آن نیز هراس آنان را در ایجاد جمهوریت , حق رای زنان و …موارد دیگری از این دست را می بینیم, تا آنگاه که بنا به همین دلایل و مخالف خوانیهای خود _ آن هم از مواضع ارتجاعی _ تضادشان با حکومت شاه در خرداد ۱۳۴۲ اوج می گیرد . تضادی که با تبعید خمینی به ترکیه و سپس نجف , تا حدودی فروکش می نماید . اما از آن جایی که این رابطه _ رابطه بین سلطنت و روحانیت _ از هم گسسته شده بود , آنان مترصد فرصت بودند تا در شرایطی دیگر به نبرد با رژیم شاه برخاسته و انتقام تحقیری را که بر آنان روا رفته بود , باز ستانند . و آنها این فرصت تاریخی را در آستانه انقلاب ۵۷ که بر اثر نارضایتی عموم مردم و تلاشها و فداکاریهای روشنفکران , مبارزان و اندیشمندان مذهبی و غیر مذهبی جامعه ایجاد شده بود , به دست آوردند . نفوذ مذهب و بازسازی آنکه بر اثر تلاش روشنفکران و مجاهدین به دست آمده بود , زمینه را برای اپورتونیسم جاه طلبانه آنان هموار نمود . و آنگاه بر کشورمان همان رفت که همه می دانیم . به دست گرفتن قدرت توسط واپسگراترین , ارتجاعیترین و محافظه کارترین نیروی اجتماعی که ریشه در روستاها و فرهنگ روستایی داشت (۲) , زمینهساز اجرای احکام “دینی” شریعت آن هم بر اساس فقه به غایت ارتجاعی وسرکوبگر آخوندی گردید . امری که به نوبه خود با آمیختگی با سنن استبدادی تنیده شده بر تار و پود این سرزمین , به بازسازی چوبه دار و شلاق و انواع و اقسام شکنجه ـ با نامهای قدیمی اما تازه باب شده یی چون تعزیر و حد شرعی و … ـ و اعدام منتهی شد . و آسایش . امنیت و مهمتر از آن, ایمان مردم را از آنها گرفت و آنان را دربی ایمانی نسبت به باورهایی که به هر حال در شرایط سخت روانی ـ اجتماعی تنها تکیه گاهشان محسوب می شد رهنمون کرد .
و این فضایی بود که روشنفکرانی چون شریعتی در آن رشد کردند, چشم به جهان هستی گشودند و با پرسش و چالشی قرار گرفتند که از آنان می پرسید, چه باید کرد؟
۱. م . آ . ۳۴ (چاپ خارج) , ص ۲۲
۲. قصد تحقیر روستا و یا روستاییان را ندارم . منظور سطح پایین فرهنگ و دانش در روستاهاست که بنا به محرومیتها یی که بر آنان تحمیل شده است , آنان را از یک فرهنگ پیشرو و مدرن بازداشته است .
در بخشهای پیشین مقاله، از زمینههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی که شریعتی در آن بالید و رشد کرد، سخن گفتم. از وضعیت ساختار سیاسی جامعه که مبتنی بر استبداد بود، و خود نقش به سزایی در شکلگیری افکار و اندیشهها را داشت ـ البته بیشتر غیر مستقیم و صرفاً با عمل کردهای خود ـ سخن چندانی گفته نشد.
واقعیت این است که اختناق سیاسی، در گسترش فرهنگ اعتراض و حتی “تقدیس” دیدگاههای انتقادی ـ اعتراضی و انقلابی، نقشی اساسی بر عهده داشت. برای نمونه، ممنوع اعلام کردن نام یک کتاب و یا نویسنده آن، خود به تنهایی کافی بود تا همه تشنگان حقیقت را برای یافتن آن اثر بسیج نماید. درست به همانگونه که ممنوعیت نام و نوشتههای خمینی در بعد از خرداد ۴۲، باعث شد تا وی به طور خارق العاده یی در بین نیروهای مذهبی سنتی که گرایش سیاسی یافته بودند، نفوذ کلام یابد. ممنوعیت آثار نوشتاری بعضی از نویسندگان، ممنوع القلم شدن برخی از آنان، به زندان افکندن روشنفکران و مبارزان فعال سیاسی و آزادی خواهان، باعث شد تا جامعه از تبادل نظر و تضارب آرا و افکار و نیز فرهنگ نقد، بازخوانی و روشنگری محروم بماند. امری که به نوبه خود باعث شد تا این نیروها در طیف وسیعی، از آشنایی با، و نقد دیدگاههای خود محروم بمانند. این عدم آشنایی و نیز نبود سنت نقادی روشنفکرانه ـ بدون اغراض سیاسی، فرهنگی و مذهبی ـ جامعه را در شرایطی قرار داد که در آغاز انقلاب، همه، مذهبیها را در یک مسیر ببیند و درنتیجه از آگاهی عمیقی برخوردار نگردند. اینکه خمینی چه می گفت، مجاهدین چه می خواستند، بازرگان و نهضت آزادی در پی چه نوع حکومتی بودند، شریعتی چه اسلامی ارائه می داد و جنبش مسلمانان مبارز در پی چه بودند، همه را در هاله یی از ابهام قرار داده بود.
بسیاری از آثار شریعتی، پس از انقلاب در دسترس مردم قرار گرفتند. بهویژه آثاری که وی در آنها نگاهی رادیکالتر به اسلام داشت و به نفی کامل روحانیت رسیده بود. این دیدگاهها عموماً یا در نامههای خصوصی وی مطرح شده بودند و یا در جلسات خصوصی که برای نخستین بار پس از انقلاب به صورت نوشتاری انتشار یافتند.(۱) با توجه به چنین شرایطی که بر جامعه حکمفرما بود، برداشتهای گوناگون و حتی متفاوت و متعارضی که به نام دین ارائه می شدند، متاسفانه مخدوش، ناکافی و به صورت “این همانی” به جامعه عرضه شدند. در همین رابطه دست آوردهای شریعتی نیز، به هم ریخته، تجزیه شده و به طور ناقص انعکاس بیرونی یافت و درنتیجه هر جریانی بخش هایی از آن ره آوردها را برجسته کرد و در موضع گیریهای سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک خود منعکس نمود. بر همین است که می توان جریاناتی را که مدعی طرفداری از راه و اندیشههای شریعتی بودند، در راستترین جناحها تا چپترین آنها، در مدرنترین آنها تا واپس گراترین آنها مشاهده نمود.(۲)
گذر زمان، انتشار یافتن کامل آثار وی، و روشن شدن جایگاه نیروهای گوناگون اجتماعیـ سیاسی، و نیز ضرورت یافتن بازخوانی و بازفهمی دیدگاههای شریعتی، اینک باعث شده است تا آثار فراوانی در گستره وسیعی از کمیت و کیفیت، به نقد، بررسی، بازخوانی و بازفهمی اندیشه او ارائه شوند. آثاری که نویدبخش درک و فهم جدید و منطقی تری از دیدگاههای وی می باشند. موضوعی که در جای خود باعث شده است تا با توجه به شرایط تاریخی و فرهنگی کنونی جامعه، بخش هایی از افکار شریعتی برجستهتر گردند که پیش از این یا به آنها توجهی نمی شد و یا کمتر مورد بهرهبرداری قرار می گرفتند.
و اما آن بخش از دست آوردهای شریعتی که به کار امروز ما می آیند را، فهرستوارچنین می توان برشمرد:
• پروتستانتیسم اسلامی و تولد دوباره آن (رنسانس اسلامی)
• طرح تصفیه و استخراج منابع فرهنگی
• نفی تفکر تقلیدی ـ رساله یی
• تلفیق آگاهانه بینش عرفانی با مبارزه سیاسی
• تقدس زدایی از چهرههای برجسته “مذهبی” و به چون و چرا پرداختن در “مبانی” دینی
• زدودن تقدس دروغین “روحانی” و “روحانیت” و در نهایت نفی این قشر تحت عنوان واسطه میان خدا و خلق (تز اسلام منهای روحانیت)
• زمینهسازی برای “رفرم” در بازشناخت، بازخوانی و بازفهمی متون دینی
• ارائه سیستم اعتقادی مبتنی بر تساهل، دگراندیشی و دگرفهمی متون دینی
• نفی دگم اندیشی و فرقه گرایی
• ارائه نظریه عرفان¸برابری(سوسیالیسم) و آزادی به عنوان آلترناتیوی منطقی و مردمی در برابر مثلث سرکوبگر حاکم بر تاریخ: زر، زور و تزویر و یا به تعبیری دیگر روحانیت، مالکیت و دولت، و یا تیغ، طلا و تسبیح!
• نفی دیدگاههای مبتنی برقرائت (برداشت) واحد و خودمحورانه از دین
• و…
نگارنده امیدوار است در فرصتی دیگر، با تفصیل مقاله و آوردن اسناد لازم ازآثار شریعتی، ضمن برشمردن موضوعات دیگر، موارد بالا را نیز، هرکدام به طور مستقل مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. طبیعی است در این سلسله مباحث، هدف بررسی و بازخوانی دست آوردهای شاخص و غیرقابل مخدوش شریعتی می باشد. و نه مثلاً انتقاداتی که بر وی و دیدگاه هایش وارد است! که البته نگاه انتقادی بر آثار وی نیز در فرصتی دیگر ارائه خواهد شد.
۱. برای نمونه می توان از نوار تخصص و یا اقتصاد نام برد که برای نخستین بار در سال ۵۸ در مجموعه آثار۱۰ به نام جهتگیری طبقاتی اسلام انتشار یافتند، که پس از سال ۶۰ تا دو سال پیش اجازه انتشار مجدد نیافته بود. و یا مجموعه آثار ۳۴ به نام نامهها، که نیمی از آن توسط سانسور آخوندی حذف شده بود و گویا آن هم طی یکی ـ دو سال اخیر به طور کامل انتشار یافته است.
۲. برای نمونه از فرقان گرفته تا مجاهدین انقلاب اسلامی و از آرمان مستضعفین و کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی گرفته تا حتی اعضای کابینه سرکوبگر دولت موسوی و خود وی نیز مدعی خط شریعتی بودند. از سوی دیگر نیز شخصیت هایی چون زندهیاد مجید شریف، مبارز پاک نهاد دکتر محمد ملکی و … گرفته تا افرادی چون فخرالدین حجازی، جلال فارسی و حتی علی خامنهای در روزگاری که به “امامت” مسلمین! نرسیده بود، مدعی طرفداری از او بودند!