موضوع : پاسخ به مقالهی “نقدی بر دموکراسیی هدایتشده شریعتی” نوشتهی روحالله سوری
مقدمه :
با توجه به اینکه دکتر احسان شریعتی شفاهاً پیشنهاد نمودهاند که مسئولیت پیروان شریعتی پاسخگویی به نقدها و انتقاداتی که نسبت به دکتر علی شریعتی میشود، نیست… اما چون مشاهده میکنیم که دربارهیی دمکراسی متعهد دکتر سوالاتی وجود دارند، بنابراین با اجازهی ایشان به برخی سوالات پاسخ میگوییم، و چنانچه صلاح میداند آنرا در سایت چاپ نمایند.
مقاله :
آقای روحالله سوری در نوشتار خود، منتشره در ویژهنامهی بزرگداشت شریعتی در سال ۱۳۸۷، که اخیراً برای سی و سومین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی در سایت شریعتی آمد، نخست از دکتر شریعتی تمجید مینمایند و آنگاه در چند بخش به دمکراسیی دکتر نقدهائی وارد میکنند. از جمله مینویسند که:
“… انسان وقتی عضو “امت” است که در برابر رهبری و جامعه متعهد و تسلیم باشد، و در اینجا شریعتی فقط از تعهد مردم به رهبری سخن میگوید، و در واقع یک جریان یک طرفهی پاسخگویی را پیشنهاد میکند، و زمانی که قرار است رهبری را به چیزی متعهد نماید، آن (رهبر) را فقط در برابر ایدئولوژی متعهد میداند، نه در برابر مردم…”
امیدواریم جملهایی که از شریعتی بیان کرده اشتباه جاپی باشد. چون شریعتی اعتقادش بر این بود که:
“… فرد وقتی عضو امت است که در برابر “رهبری جامعه” متعهد باشد و تسلیم…”
که در نوشتار آقا روحالله حرف “و” اضافه شده و همچنین جمله را به پایان نرسانیده و آنرا ناتمام گذاشته، که این خود میتواند برداشت از موضوع را دگرگون سازد. چون دکتر اضافه میکند:
“… البته تسلیمی که، خود، آزادانه اختیار کرده است…”
پس در این گزینش، نخست اصل اساسی دمکراسی که همانا “آزادی” و “انتخابگری” است، راه برای فرد بازگذاشته شده که رهبری را بپذیرد یا آنرا نپذیرد، و حتی با رهبری از در مخالفت درآید و بر علیه او هر کاری که میتواند انجام بدهد، و اجباری در این پذیرش نیست. اما اگر فرد براساس آزادی و اختیار، انتخاب کرد، آنگاه در برابر رهبر متعهد باید باشد، چه این رهبری، شایسته باشد، یا نه!، مانند رهبری هیتلر که افراد پیرو او، آزادانه انتخاب کردند، آزادانه از او پیروی کردند، و جان و مال و… خود را فدای اهداف و آرزوهای او نمودند، و آن بلای بزرگ را دز تاریخ بهوجود آوردند. از اینگونه رهبران در تاریخ بسیارند!
در بخش دیگر از دکتر نقل میکنند :
“… زمانی که قرار است رهبری را نیز به چیزی متعهد نماید، آنرا فقط در برابر ایدئولوژی متعهد میداند، نه در برابر مردم، و اصولاً رهبری متعهد را بینیاز از توجه به خواسته ها و نیازهای عام و خاص میداند…”
اگر رهبری نیازها و خواستههای عام و خاص افراد جامعه را در نظر نگیرد و آن ایدئولوژیی که در جامعه مطرح میکند فاقد این نیازها باشد، مگر افراد عقل خود را خورده اند که از این رهبر پیروی کنند تا زندگیی راحت و گورستان سرد وضعیت موجود را از دست بدهند و خود را دچار برزخ قدرت زمانه کنند که ندانند پایاناش بهشت است یا جهنم!؟ بلکه رهبری، با بیان ایدئولوژی، خواستهها، و نیازهای حقیقی مردم را بیان میکند که افراد میپذیرند زندگی و جان و مال و ناموس و… خود را فدای اندیشههای او سازند . رهبر راستین و حقیقی نیازهای کاذب جامعه را مد نظر نمیگیرد و روی آنها تکیه نمیکند و آنها را محکوم میکند و مردم را حتا به خاطر داشتن چنین اندیشههای کاذب مورد سرزنش قرار میدهد، مانند اینکه جامعهای احساس کند که از نظر رنگ پوست یا نژاد یا طبقه یا… از دیگران افراد جامعهی خود یا دیگر جوامع برتر است و خود را تافتهای جدابافته تلقی کند. در اینجا رهبری هدفاش را بر اساس پسندعوام یا منافع خواص انتخاب نمیکند، بلکه براساس رسالت و هدف انتخاب میکند، نه بر اساس مصلحت، که براساس حقیقت.
شریعتی میگوید :
“… فرد در امت دارای یک زندگیی اعتقادی متعهد در برابر جامعه است، یک زندگی متعهد و مسئول است، و به مجرد اینکه خودش را عضوی از این امت میداند، باید امامت این امت را بپذیرد، و تأکید میکند که اول بشناسد و سپس انتخاب کند. اما هنگامی که پی برد رهبر براساس ایدئولوژی رفتار نمیکند، میتواند همانگونه که آزادانه به این جمع پیوسته، آزادانه از آن جمع جدا گردد، و رهبری را حتی مورد نقد و انتقاد قرار بدهد. مانند خوارج و جملیان که اول پیروی از امام علی را پذیرفتند اما بعدها از او کناره گرفتند و او را مورد انتقاد قرار دادند و حتی بر علیهی او سلاح کشیدند…”
شریعتی به این نکته اشاره میکند که:
“… رهبری با سیادت و آقایی و سرپرستی و نگهبانی فرق دارد. در طول تاریخ اشکال منفی و تلقیهای منفی و سوء استفادههای فراوانی از این معنا وجود داشته است . در امت رهبر پیشواست که عبارت است از: اعتقاد افراد انسانی به فردی که شایستهی رهبری است و میتواند آنان، پیروان، را از وضعی که دارند، به هدفی که آرزومی کنند، ببرد.(یعنی به آزادی فردی و برابری اجتماعی و عدالت اقتصادی). این رهبر، پیشوا ست، و اصولا” نفس پیشوایی، نفس ارتباطی است که دیگران با او دارند، و کیفیت نگاهشان به این شخص متضمن این معناست. این فرد، رهبر، عملاً متعهد است که این گروه را به آرزو و پیروزی مورد امیدشان برساند. اما اگر جامعه یا گروهی بخواهند به خواستهها و نیازهای خاص و عام خود برسند، در اینجا دیگر اصلاً مسئلهی رهبری نباید مطرح بشود، بلکه مسئلهی سیاست است که خود نوعی بینش سیاسی است و جامعه میتواند آزادانه آنرا انتخاب کند و از آن پیروی نماید…”
آقا روحالله در بخشِ دیگر مینویسد :
“… به نظر میرسد اکتفاء صرف به تعهد امام به ایدئولوژی نمیتواند ابزار کاملی برای ممانعت از دیکتاتوری باشد…”
بعد اضافه میکند :
“… اگر رهبر نسبت به ایدئولوژی تعهد نداشته باشد و به قدرت برسد، هیچ ابزاری نمیتواند جلودار دیکتاتوریی او بشود، همانگونه که دیکتاتورها با نام ایدئولوژیهای گوناگون و یا با توجیههای علمی و تاریخی و ژنتیکی، بزرگترین فجایع تاریخ را بهوجود آوردند…”
در بخش دیگر، دربارهی نظریهی شریعتی که در آن موضوع “اداره جامعه” و “هدایت جامعه” تفکیک قایل شده، مینویسد:
“… شریعتی سیاست که در شرق بهجای پلتیک بکار میرود را واجد معانی دیگر و بهتر میداند و سیاست را به معنای تربیت اسب وحشی قلمداد میکند…”
سپس اضافه میکند که :
“… از دیدگاه شریعتی چنین استنباط میشود که رشد فضایل اخلاقی از اهداف حکومتداری و وظایف حکومت است، که ریشهی چنین تفکری را در نظریات افلاطون خواهیم یافت…”
متوجه نشدیم گزارهی اول و دوم را نویسنده ازکدام آثار دکتر آورده که ما تا به حال با آنها مواجه نشدیم. یا اینکه نوشتهای بهدست ایشان رسیده که ما از آن بیخبریم! همچنین منظور و هدفاش دربارهی گزارهی دوم چییست و چه میخواسته است بیان کند!؟
در بخش دیگر مینویسد :
“… شریعتی، هیچگونه توضیحی دربارهیی تعیین امامت نمیدهد…”
شریعتی در مجموعه آثار ۱۳ ص ۵۶۴ و در صفحات بعد مینویسد:
“… با توجه به مفهوم ویژه و مسئولیت استثنایی “امام” (که با عناوین متشابهی از قبیل: سلطان، خلیفه، امپرطور، حاکم، زعیم، قهرمان، رئیس جمهور، رئیس دولت، نخست وزیر، ایدئولوگ، پیر، مرشد، قطب… فرق دارد) تعیین این مقام (امام) بر اساس چه ملاک و قاعدهای است؟…”
و پاسخ میدهد:
“… مقامها دوگونهاند: یکی مقامهایی که بهوسیلهی یک عمل ارتباطی، یک عامل خارجی تحقق پیدا میکند، برای نمونه، ریاست یک اداره که بهوسیلهی عمل “نصب” از طرف مقامی انجام میگیرد، یا وکالت مجلس که با عمل “انتخاب” اکثریت تحقق مییابد. اما نوع دیگری از درجات و مقامات در انسانها وجود دارد که نه با انتصاب تحقق پیدا میکند و نه با انتخاب… مثلا” یک نابغه، یک پارسا، یک شاعر یا نویسنده، یک مخترع یا مکتشف بزرگ، یک ایدئولوگ یا صاحب مکتب، و یا یک قهرمان انقلابی و ملی، و حتی یک قهرمان ورزشی و… نه با انتخابات تعیین میشوند و تحقق پیدا میکنند، و نه با انتصاب و نه کاندیدا شدن… بنابراین، امامت یک حق ذاتی است، ناشی از ماهیت شخص که منشاء آن خود امام است، نه عامل خارجیی “انتخاب ” و نه “انتصاب”، چون امام دارای فضایل خاصی است. امامت به تعیین نیست، مساله “تشخیص” است. یعنی مردم که منشاء قدرت در دمکراسی هستند، رابطهشان با امام، رابطهی مردم با “حکومت ” نیست، بلکه رابطهشان با امام، رابطهی مردم است با “واقعیت”، با تعیینکننده نیست، تشخیصدهندهاند. بنابراین مسالهی وراثت، انتصاب، انتخاب، غلبه، کاندیداتوری و… اینجا معنی ندارد. آنچنانکه پیغمبری در پیغمبر، نبوغ در نابغه، و کمیابی و گرانبهایی و زیبایی و ارزشهای انحصاری که در الماس وجود دارد…”
همچنین مینویسد :
“… اساساً شریعتی مشخص نمیکند چه میزان زمان لازم است که بتوانیم تشخیص دهیم که دیگر نیازی به دمکراسی هدایتشده نیست. شریعتی مدت زمان مورد نیاز جامعه را که از مرحلهی دمکراسیی متعهد رها گردد را از زبان برخی از جامعهشناسان بیان میکند که اگر جامعهای دو قرن یا دو قرن و نیم براساس رهبری درست اداره گردد، پس از آن دیگر به دمکراسیی هدایتشده نیازی نیست . یک نظریه است. نه قانون علمی، همچون قوانین طبیعت، چون هیچکس نمیتواند تضمین کند کودکی که به مدرسه میرود دوازده سال بعد دبیلم میگیرد!…”
در پایان مینویسد که :
“… دمکراسیی شریعتی منجر به یک استبداد آهنین میگردد. چرا؟ (چون) هیچگونه ابزاری برای کنترل حکومت جز تعهد رهبران به ایدئولوژی در اختیار نمیگذارد…”
شریعتی در این باره میگوید :
“… امر به معروف و نهی از منکر که اسلام مسئولیت اجتماعی، فرد یا گروه پیرو خویش را بر دو “نهاد انسانی” بنا کرده است، این دو وظیفهای است عمومی – تا نپندارند که این مسئولیت یک “مقام و عنوان” است و در انحصار روحانیت، بلکه امربه معروف و نهی از منکر وظیفهای است در کنار دیگر احکام از قبیل نماز و روزه و… این تیغ بران، امر به معروف و نهی از منکر، میتواند بزرگترین عامل جلوگیری از انحرافات رهبران جامعه باشد. ذکر این دو باهم، یعنی جمع امر و نهی، میآموزد که تحقق حقیقت، بی نفی باطل، تلاش برای عدالت، بیمبارزه با ظلم، و بیدار کردن مردم، بی کوبیدن عوامل خواب، یک “شیوهی اسلامی” در کار اجتماعی نیست…”
و در پایان به این توضیحات شریعتی بیشتر تکیه کنیم که میگوید:
“… هیچ دیکتاتوری در تاریخ نبوده است که رژیم استبداد خویش را “سیاست اصلاح خلق” ننامیده باشد و این است که : “تنبه”، به معنی بیدار کردن، و “سیاست “، به معنی تربیت کردن، در زبان و ادبیات استبدادی بسیار رایج است، و به همین دلیل هم این دو کلمهی شریف که از رسالت پیامرانه حکایت میکنند، در ذهن ما فلک کردن و شلاق زدن و شکنجه را تداعی مینماید، و شاید بر اساس تناسب میان دو بینش سیاست(مردمسازی) در شرق، و پلتیک(کشورداری) در غرب باشد که آزادیهای سیاسی در غرب رشد میکند و زمینه برای روح فردیت(ائدیویدوآلیسم)، آزادی افکار(لیبرالیسم) و حکومت مردم(دمکراسی) فراهم میآید، و برعکس، در شرق، اصل “الناس علی دین ملوکهم” قدرت بیشتری دارد، و روح جمعی و حاکمیت دولت استبداد فکری بیشتری حاکم بوده است، و این است که: در غرب، بیشتر منشاء قدرت حکومت، زمینی است، و از ارادهی مردم برمیآید، و یا لااقل چنین مینماید، و در شرق، بیشتر آسمانی است و از ارادهی خدا ناشی میشود، و چنین مینماید، و شاید از همین رو امکان تبدیل سریع رهبری به دیکتاتوری در فلسفهی “سیاست” است که در تاریخ شرق به صورت عمیقتر و بزرگتر و پر دوامترین نوعاش هم “نبوت” داریم و هم “سلطنت”. و بر همین اساس است که قدرتهای استبدادی یا سلطان بودهاند و نمایندهی خدا، و یا خلیفه بودهاند و جانشین پیامبر، و یا روحانی بود و وارث هر دو!. و در غرب، نه مذهب چنین عمقی داشته و نه حکومت چنین اقتداری…”
نکتهی اساسی که شریعتی بر آن تکیه میکند این است که:
“… دیکتاتوری یک نظام سیاسی است که اقتضای جبری یک نظام اقتصادی یا استعماری است، و به حرف بنده و سرکار تغییر روش نمیدهد، و اقتضای جبری فقط با تغییر مقتضیات جبری تغییر میکند، و نه با نوع تعییر و طرز توجیهی مصلحتمآبانه و زرنگانه!… آنچه واقعیت دارد، صورت ظاهر نیست، حقیقت باطن است. برای محکومیت دیکتاتوری سادهلوحانه است که به شعار دمکراسی امید بندند، فقط به این دلیل که دمکراسی و دیکتاتوری با هم شباهتی در ظاهر ندارند، و از “رهبریی ایدئولوژیک” دم نزنیم فقط به این علت که دیکتاتوری میتواند خود را در صورت رهبری نمایان سازد. دیکتاتوری واقعیتی است که تا موجبات اجتماعیي آن باشد، هست، ولو نتواند هیچ نقابی بر چهره بزند. وانگهی، مگر دمکراسی نقابی نیست که گاه وی بر چهره میزند؟…”
شریعتی پیشنهاد میکند که :
“… بحث از نقابها را رها کنیم، و به چهرهها بپردازیم. آنچه رهبری را از دیکتاتوری جدا میکند، فرم نیست، محتوی است، واقعیتِ محسوس و آشکارِ اجتماعی است…”
مقالهای که مورد نقد قرار گرفته است :