خاطرهی آخرین نوروزِ همراهِ پدر
یکی از مناسبتهایی که دکتر شریعتی به آن علاقهي ویژهای داشت، “نوروز” بود. و چنان که میدانید، مقالهای نیز با همین عنوان دارد، که در آن، از تاریخچه، عظمت، و زیباییی نوروز نوشتهاست، و یکی از متونِ کلاسیکشدهی اوست. در این نگاه، نوروز، به معنای تجدیدِ طبیعت و تولدی دوباره است. تولدی، نه محدود به فرد، که جامعه و جهان را نیز، شامل میشود. با همین دید، برای ما نیز، هر نوروز، اتفاقِ مهمی است، و برای من، از میانِ همهی نوروزها، نوروزِ ۵۴ مهمتر، و بهیادماندنیتر است، نوروزی که، دکتر شریعتی، پس از تحملِ بیش از یک سال و نیم حبس، آزاد شد.
ماجرای آزادیی غیرمترقبهی او برای ما، باعث شد که، نوروزِ آن سال، با خاطراتِ شیرین و زیبایی همراه شود. دکتر شریعتی تقریباً در تمام مدتی که در “کمیتهی مشترکِ ضدخرابکاری” زندانی بود، در انفرادی بود، و از این رو، در مجموع، شرایطِ سختی را سپری کرد، و مقایسهی عکسهای قبل و بعد از زندانِ او، گویای این سختی و مرارت هست.
خلاصهی اتفاقاتِ منجر به آزادیی دکتر شریعتی چنین است: وقتی شاه از الجزایر بازگشت، در همان مهرآباد، به کمیته زنگ زده بود، و دستورِ آزادیی شریعتی را داده بود. احتمالا میدانید که، عبدالعزیز بوتفلیقه، رئیس جمهور و وزیرِ امورِ خارجهی اسبقِ الجزایر، در این آزادی، نقش بارزی ایفا کرده بود. بوتفلیقه، در هنگامِ امضای قراردادِ ۱۹۷۵، وزیرِ امورِ خارجهی الجزایر، و یکی از جوانترین وزرا بود. او از محمدرضا شاه پذیراییی مفصلی میکند، و ظاهراً، پس از امضای قرارداد است که، او از شاه، تقاضای آزادیی شریعتی را مطرح میکند. لازم به یادآوری است که، آشناییی دکتر با بوتفلیقه، به زمانِ تحصیلِ دکتر در کشور فرانسه بازمیگردد. خودِ دکتر شریعتی میگوید: وقتی در فرانسه با “جبههی آزادیبخشِ الجزایر” همکاری میکردم، با برخی از سرانِ جبهه، روابطِ دوستانهای یافتم. جوانانی میآمدند، و اعلامیههای جبهه را برای توزیع میآوردند. یکی از آنان، بوتفلیقه بود. زمینهی آشنایی دکتر با بوتفلیقه به این زمان بازمیگشت.
به طورِ کلی، پس از آزادیی دکتر، فضای سیاسی، به تدریج، و بطورِ نسبی، رو به بازتر شدن گذاشت. نامهی دکتر علیاصغر حاجسیدجوادی، و اعتراضِ ایشان به حبس و فشارهای وارده به شریعتی، و بازداشت نشدنِ ایشان، نمونهای از این گشایشِ بعدیی فضای سیاسی بود. البته، این نامه، غیر از شکایتی است که، توسطِ برادرِ ایشان، زندهیاد احمد صدر حاجسیدجوادی، تنظیم، و در دادگستری ثبت کردند. شکایتنامهی مرحوم اقای صدر مربوط به انتشارِ پراکندهی مقالاتِ “اسلام، انسان، و مکتبهای مغرب زمین” بود، و این که ساواک، برای وانمودکردنِ همکاریی شریعتی با رژیم، یک سلسله از درسهای او را، که پیشتر، با عنوانِ فوق، منتشر شده بود، با عنوانِ مجعولِ “مارکسیسم، ضدِ اسلام”، در روزنامهی کیهان به چاپ رسانده بود. در پیی این توطئه، شریعتی به مسئولانِ روزنامهی کیهان اعتراض کرد، و آنها عذر آورند که تقصیری ندارند، و ساواک این مقالات را فرستاده است. ساواک وقتی دید از دستگیری و حبسِ شریعتی به نتیجهی مطلوبِ خود نرسیده، بر آن شد، تا با او، به طرزِ علمی! برخورد کند. بدین منظور، بازجوها و اعضای مرتبطِ با پروندهی شریعتی در ساواک، که در آن افرادی چون ثابتی و حسینزاده حضور داشتند، به این جمعبندی رسیدند که، با مطالعهی آثارِ شریعتی، و شنیدنِ نوارِ سخنرانیهای او، اقدام به جعل و تحریفِ آثار کنند. هر چند، در نهایت، با اعتراضِ “انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و آمریکا”، و افشاگریی دوستان و شاگردانِ شریعتی، این توطئهی رژیم، افشا و خنثی شد.
به هر ترتیب، وقتی دکتر شریعتی آزاد شد، مراسم کوچکی هم برگزار کردیم، و البته، از آنجا که به خاطرِ ناگهانی بودنِ آمدنِ دکتر، خیلی آمادگی نداشتیم، تعداد زیادی از دوستان و طرفدارانِ دکتر در این مراسم حضور نداشتند. اما، من از افرادی که آن روز بودند، و اتفاقاتی که پیش آمد، فیلمبرداری میکردم، توسطِ دوربینی که دکتر خود از سفرِ حج به عنوانِ سوغات آورده بود. در این فیلم، اکثر اعضای خانواده، از جمله استاد محمدتقی شریعتی، حضور داشتند، و خانم جوانی، که از شاگردان دکتر بود. یادم هست، که چند نوازنده هم بودند، که دعوت از آنها هم از پیش تعیینشده نبود، چون، همزمان با ایامِ نوروز بود، این اشخاص، در کوچهها میچرخیدند، و ما هم، از یکی از این گروهها دعوت کردیم، که به داخلِ حیاطِ خانه بیایند، تا جوِّ شادی برقرار شود.
آن دوره، چون با ممنوعیتِ کار و سخنرانیی دکتر شریعتی همراه بود، ایشان، اکثرِ اوقات در خانه بود، و به همین دلیل، عیدِ آن سال خیلی ویژه بود، چون بعد فرصتی شد برای شروعِ صحبتهای جدیترِ با دکتر، و هم حتی ورزش و سرگرمی در کنارِ ایشان، از کوهپیمایی گرفته تا بازیی شطرنج. اتفاقاتِ سالهای بعد، و نوروزهای دیگر هم، دلیلِ دیگری بود برای خاصترشدنِ نوروزِ ۵۴، چون، این آخرین نوروزی بود که در کنارِ او بودم. زیرا، من یک سال زودتر از آن که دیپلمام را بگیرم، به دلیلِ مشکلاتِ سیاسی، که به دلیلِ ارتباطِ با شاگردانِ دکتر، و مبارزانِ آن زمان پیش آمد، با مشورتِ دوستانِ دکتر، ایران را ترک کردم.
خروجِ من از ایران، درعینحال، آزمایشی هم بود برای خروجِ دکتر از ایران. من با نامِ مزینانی از کشور خارج شدم، و وقتی متوجه شدیم با این نام میتوان از کشور خارج شد، بعد از من نیز، دکتر شریعتی، با عنوانِ مزینانیی شریعتی، پاسپورت گرفت، و توانست، علیرغمِ ممنوعالخروج بودن زیرِ ردیفِ شریعتیی مزینانی، از کشور خارج شود، و به انگلستان بیاید، و… حوادثِ بعدی که منجر به شهادتِ پس از هجرت شد. اما، هرچه پیش آمد، من دیگر با دکتر نبودم، و آن نوروز، آخرینِ نوروزِ همراهِ با او بود.