جامعه ایدهآلِ شریعتی
“اوتوپیا” جامعهای ایده آل است که هر کس در ذهناش میپَرورد، در دلاش آرزو میکند و در تلاشِ آن است که جامعهٔ بشری، به آن صورت در بیاید. همهٔ فلسفهها، مذهبها و آدمها، “ اوتوپیا” در ذهنِ شان دارند. بهشت در ذهنِ مذهبی، مدینهٔ فاضله است.
“اوتوپیای” افلاطون برای یونانیهای اشرافی و متفکرِ عصرِ او مدینهٔ فاضله است.
شهرِ خورشید، شهرِ خدای توماس مور و… مدینههای فاضلهاند. “مدینهٔ طاهره” ژان ایزوله همچنین؛ و به عقیدهٔ شیعه : “جامعهٔ عدلِ جهانی” در آخر الزمان نیز!
در بسیاری از کتابهای قدیمی از شهرهایی چون جابلقا و جابلسا سخن میگویند که شهرِ نمونهای است که در خیالِ شان ساختهاند، شهری با آدمها، حکومت، مذهب، سازمانهای سیاسی، طبقاتِ اجتماعی، اخلاقی، اقتصاد، نهادهای اجتماعی، فکر و فرهنگ و بچهها و معلمها، همه آن چنان که باید باشند.
بنابراین اوتوپیا سازی ـ برخلافِ آنچه که در ظاهر میگویند ـ نیازِ فردی و قطعیِ هر انسانِ ایده آلیست 6 یعنی هر انسانِ دارای آرمان است و این نشان میدهد که اساساً آرزوی داشتنِ یک “جامعهٔ بَرین” در فطرتِ هر انسانی و در وجدانِ هر جامعهای هست و این، تَجلیِ روحِ کمال جوییِ انسان است.
اما، “جامعهٔ بَرین” در یک مکتب، دیگر یک جامعهٔ خیالی نیست، بلکه یک جامعهٔ ایده آل است، جامعهای است که بر اساسِ یک مکتب باید پی ریزی شود و معتقدانِ به این مکتب، زندگی در آن را یک زندگیِ انسانیِ آزاد و ایده آل میدانند و تحققِ آن را نیز بر روی زمین نه تنها ممکن میشمارند، بلکه قطعی میدانند و برای تحققِ آن تلاش میکنند.
جامعهٔ آرمانی یا بَرین، تصویرِ ذهنی و اعتقادیِ جامعهای است که فرد یا گروهِ معتقد به مکتب بدان نیازمند است و تلاش میکند که جامعهٔ کنونیِ بشری به صورتِ آن تغییر یابد.
اساساً وجودِ جامعههای خیالی دلیل بر اینست که انسان همواره از “وضعِ موجود” به سوی “وضعِ مطلوب” در حرکت است، چه خیالی، چه علمی، چه “ اوتوپیا”ی افلاطون و چه “جامعهٔ بیطبقهٔ” مارکس.
ولی جامعهٔ مطلوب در یک مکتب، یک جامعهٔ علمی و بالقوهٔ عینی است و هم آهنگ با روح و جهتِ آن مکتب، مبتنی بر پایهٔ جهان بینی و متناسب با هدفِ نهایی و فلسفهٔ زندگیِ انسان در این مکتب.
این جامعه “امت” نام دارد. در برابرِ مفاهیمِ مشابه که در زبانها و فرهنگهای مختلف، یک گروهِ بشری یا یک جامعه را مینامند، از قبیلِ : سوسیته ( Societe )، ناسیون ( Nation )، نژاد، شُعَب، قوم، قبیله، طائفه و… کلمهٔ “امت” حاکی از یک روحِ مترقی و بینشِ اجتماعیِ دینامیک و متعهد و ایدئولوژیک است.
امت از ریشهٔ “ام” به معنی “راه” و “آهنگ” است، بنابراین، “ امت” جامعهای میشود که گروهی از افرادِ بشری، که در یک ایمان و هدف مشترکاند، با هم همگام شدهاند تا آهنگِ رفتن کنند و برای نیل به هدفِ مشترکِ شان به راه افتند.
در حالی که اصطلاحاتِ مشابه، تجمع، وحدتِ خاک یا خون و یا اشتراک در منافعِ مادی را مِلاکِ “اجتماعِ بشری” گرفتهاند، اسلام، با انتخابِ کلمهٔ امت، مسئولیتِ فکری و اشتراک در حرکت و هدف و رفتن و شدن را فلسفهٔ تشکیلِ اجتماعِ خود قرار داده است.
در امتِ “زیربنا اقتصاد است” (من لا مَعاش له لا مَعاد له ـ کسی که زندگیِ مادی ندارد زندگیِ معنوی ندارد)، نظامِ اجتماعی بر “قِسط و عدل” است و مالکیتِ مردم، احیای نظامِ هابیلی، جامعهٔ برابری، و درنتیجه برادریِ انسانی، جامعهٔ بیطبقه؛ این “ اصل” است اما ـ بر خلافِ سوسیالیسمِ غربی، که روحِ بینشِ بورژوازیِ غرب را حفظ کرده است ـ “هدف” نیست!
فلسفهٔ سیاسی و شکلِ رژیم، نه دموکراسیِ راسها است، نه لیبرالیسمِ بیهدفِ بیمسئولیت که بازیچهٔ قدرتهای اجتماعی است، نه اَریستوکراسیِ مُتعفن است، نه دیکتاتوریِ ضدِ مردم، و نه اُلیگارشیِ تحمیلی بلکه مبتنی بر “ اصالتِ رهبری” است ( نه رهبر! که فاشیسم است )، رهبریِ متعهدِ انقلابی، مسئولِ حرکت و صیرورتِ ( Devenir ) جامعه بر اساسِ این جهان بینی و ایدئولوژی و برای تحققِ تقدیرِ الهیِ انسان در فلسفهٔ آفرینش. “ امامت” یعنی این!
این “امت” ـ که جامعهٔ اعتقادیِ مسئول و مهاجر است و هدفاش ساختنِ “ انسانِ ایده آل” ـ جامعهای است با سه بُعدِ آن چنان که در سورهٔ حدید آمده است :
۱. کتاب، ۲. ترازو، ۳. آهن