تیپولوژی
دکتر شریعتی در مباحث جامعهشناسی موضوعی را به عنوان تیپ لوژی مطرح میکند و از سه تیپ ویژه که درتاریخ اسلام بهوجود آمده اندیاد میکند ومی گوید هرتیپ سرسپردگان و طرفداران صادق و پر و پا قرصی برای خود دارند. او معتقد است که دین اسلام دارای پیام جهانی بود چون ازمحیط زیست و رشد و نمو خود پای بیرون نهاد و به اطراف سرازیر شد و با دیگر فرهنگها برخورد نمود و دارای ویژگیهای گوناگونی گشت . هنگامی که اسلام با فرهنگ ایران برخورد کرد، شکلی و یا فرهنگ روم، شکل دیگری به خود گرفت و از اسلام اولیه که اسلام ایمان و عقیده و تعهد بود–اسلام ایدئولوژی – تبدیل به اسلام عرفانی در شرق و اسلام فلسفی و منطقی در غرب شد .وی فرهنگ وتمدن اسلامی را به فرهنگ وتمدن اسلامی – شرقی (عرفانی اسلامی) فرهنگ وتمدن اسلامی –غربی (اسلامی فلسفی) گروه بندی کرد. این تقسیمبندی در فرهنگ اولیهی اسلام معنی نداشت که بگوییم مسلمان عارف یا مسلمان فیلسوف بلکه تنها “مسلمان ” بود . حتا واژگان هم آمیخته میشوند در اسلام آمیخته در فرهنگ غیر این عناوین و گروه بندیها بهوجود آمدند اگر نگاهی ساده به کتاب اصول کافی بیندازیم متوجه میشویم که واژهی ” امام ” برای هیچ یک ازامامان شیعه بکار نرفته بلکه عناوین گوناگون بعدها بر اثرآمیختن با فرهنگهای دیگر خلق شدند .! در اسلام آمیخته با دیگر فرهنگها سه جریان بهوجود آمدند با سه تیپ مشخص که هر کدام ویژگیها و جهانبینی و فلسفهی ویژهای دارند.
۱. اسلام فلسفی که نمایندگانش فلاسفه و حکمایی مانند ابوعلی سینا، ملاصدرا، حاج ملاهادی سبزواری و … هستند – اسلامی که با فلسفهی یونان آمیخته شد.
۲. اسلام عرفا که نمایندگاناش همچون حلاج، عطار مولوی و… اسلام عرفانی.
۳. اسلام اولیه و خالص و ناب که نمایندگانش فقها و متکلمین مثل امام صادق، ابوحنیفه، امام شافعی و… اسلامی که با هیچ فرهنگی آمیخته نگشت.
چون اسلام دینی یک بُعدی نیست، دینی نیست که تنها بر احساس عرفانی مبتنی باشد و در رابطه فرد با خدا محدود گردد به دل،بلکه عرفان یک بُعد ازاین ابعاد است . همچنین اسلام دینی نیست که مبتنی برفلسفه که رابطهی فرد باخدا ازبُعد ذهن محدود گردد، بُعددیگر اسلام چگونه زیستن انسان است بر روی زمین و دارای تکالیف فردی و اجتماعی، از طرف دیگر دین جامعه ساز و تمدن سازاست ودارای پیام جهانی است وچون دارای پیام جهانی است جبرا”پای از محیط خود بیرون میگذاردآمیختن فرهنگها باهمدیگرهم جبری است و امکان ندارد فرهنگی پای از محدودهی خود بیرون نهاد و وارد سرزمین دیگری بشود و با فرهنگ آن سرزمین آمیخته نگردد.
شریعتی برای این سه تیپ اجتماعی، یکی از شخصیتهای بزرگ و مهم تاریخ اسلام را به عنوان رهبر، لیدر، بانی، بینانگذار،انتخاب کرده که عبارتند از : تیپ ابوعلی سینا، تیپ منصور حلاج و تیپ ابوذر غفاری.
این سه تیپ اجتماعی نمایندهی سه نگرش و تلقی و جهانبینی و برداشت از اسلام آغازین بودند که بیانگر پلورآلیسم مکتب اسلام است – گرچه هر سه تیپ از خلوص نیت چون بید برسرایمان خویش بلرزند!
شخصیت برجستهی علمی، یکی از مفاخر جهان و از نوابغ بزرگ که تمام زندگیش وقف تفکر علمی و فلسفی شد .او مینویسد: کتاب رساله النفس ارسطو را تاکنون صدمین بار است که آنرا میخوانم و هنوزمشکل دارم .آیا واقعا” این قابل ستایش نیست که انسانی این قدر پشتکار داشته باشد و به موضوعی این قدرحساسیت نشان بدهد؟!او باید حرف ارسطو را بفهمد و او دارای چنین حساسیتی است .این یکی ازسه نوع تیپهای اسلامی است–تیپ اسلامی که با فرهنگ یونان آمیخته شده است –ابوعلی سینا دارای چنین حساسیتی است و اصلا” حساسیت اجتماع و مردم را ندارد.درتمام نوشتجات او نشانی از مردم که “عیال الله “هستند – به تعبیر قرآن – دیده نمیشود .اودرباره اجتماع یک کلمه از یونانی گرفته و دربارهیاش قلمفرسایی میکند – کتاب شفا – اینگونه تیپها به سادگی در اختیار هر صاحب قدرتی قرار میگیرند و هرجا که میرود سلطانی به او پُست و مقام دولتی میدهد و او هم با دل وجان میپذیرد، تنها شرط پذیرش او دو چیز است پول و وقت آسایش برای مطالعه و عیاشی چنانکه از شدت عیاشی در حال مستی درگذشت اواز تمامی انحرافات و بیماری هایی که مردم عادی اجتماع داشتند، برخوردار بود .به نوشته هانری کربن : جملاتی که از او نقل میشود در حداعلی هستند ولی از نظر اخلاقی و روابط اجتماعی دارای رفتاری بود که دیگر از نظر بشر امروزقابل تحمل نیست .هنگامی که مورد پرسش و سرزنش د ر نحویهی زندگیش قرار میگیرد پاسخ میدهد : کمیت برای من مهم نیست بلکه این کیفیت است که از اهمیت بالایی برخودار است . این گونه اندیشه و دیدگاه را شریعتی ” پفیوزانه ” تلقی میکرد و میگفت که هزار تا همچون ابوعلی سینا در جامعه تأثیری ندارند جز اینکه گروهی برای آموختن فلسفه گرد هم آیند و فلسفه بیاموزند.
حلاج بر عکس ابوعلی سینا حساسیت فلسفی ندارد و فلسفه را کفر و موهوم میپندارد ومانند ابوعلی سینا حساسیت مادی و اقتصادی مردم و ستم ستمگران را ندارد . چون اصلا” برای زندگی ارزشی قایل نیست، زمین در دیدگاه او یک زبالدان است در اندیشههای او دنیا و ثروتبی ارزش هستند . او میگوید باید به کسانی که ثروت دارند ترحم کرد. فقرا را افرادی خوشبختتر از ثروتمندان قلمداد میکرد. تمام جهانبینیاش و احساساتش و خاطراتش و روابطش با مردم در آتشی ذوب شده بود که به صورت یک حریق بهنامِ ” عشق” در آمده بود، که در آن میسوخت – آدم سوخته مسئولیت ندارد و تنها باید بسوزد وفریاد بزند! تنها آرزوی حلاج این بود که از قفس تن که گرفتارش شده بود برای رسیدن به “دوست” – که نسبت به همهچیز و همه کس بیگانه شده بود–رها شود . دنیا و مردم در دیدگاه او به حساب نمیآمدند اودر یک اوج ماوراءالطبیعی شنا میکرد.سرش را میان دستانش میگرفت و در کوچههای بغداد راه میافتاد و فریاد میزد این سر را بشکافید که برمن عاصی شده است .مرا ازآتشی که در درونم میسوزد رها کنید، من هیچ نیستم من” انالحق “ام. او همواره غرق در سوختن از یاد خدا بود، البته در آن رشته وآ ن مقام، عالی است و پارسایی است که تمام امیال و شهوات خود را ازبین برده، تنها دل بخدا بسته و همهی استعدادهایش را بیک گرایش تبدیل کرده، آنهم پرستش خدا، اینچنین انسانها یی، انسانهای کوچکی نیستند، مانباید به اینگونه افراد که توانسته اندامیال و شهوات و غرایزشان را سرکوب کنند به دید تحقیر بنگریم، چون برخی را میبینیم که مانند عروسکهای خیمه شب بازی بهوسیلهیی هزاران نخ پیدا وناپیدا ببازی در میآیند و با کوچکترین هوسی میلغزند .اما حلاج با تمام بزرگی روحش متأسفانه در راهی گام نهاد که بشریت ازآن بهرهای نبرد بلکه با نوع رفتار و روشی که در پیش گرفته بود و اندیشهای که در جامعه مطرح میکرد باعث شد تا چندین سال دیکتاتور حاکم بر جامعه بهترین بهانه را برای سرکوب مخالفین خود پیدا کند و به هیچ کس اجازه کوچکترین و کمترین اظهار عقیده را ندهد تا جاییکه حسین نوبخت – رهبر شیعیان آن دوران – به اعدام حلاج راضی گردد و تن به این جنایت بزرگ بدهد!.حلاج یک تنه حرکت میکرد ” کلیم خویش بدر میبرد زموج ” .گفتیم که او انسان کوچکی نبود اما با وجود این اگر جامعهای اکثریت آن مثل حلاج باشند، یک دیوانه خانهای تمامعیار در کشور بهوجود میآید.اگرهزاران نفردرجامعه مانند حلاج بمیرد،هیچ سودی عاید مردم نخواهد شد .(این را منطق میگوید) شریعتی مرگ حلاج را مرگی “پاک ” در راهی” پوچ ” میدانست .چون شریعتی عشق را جوششی کور تلقی میکرد که بر اثر احساسات و خیالات به آدمی دست میدهد و آنرا نوعی “الینه “می خواند او از ” دوست داشتن ” میگفت که آنرا انتخابی آگاهانه و مسئولیت زا میدانست.
تیپ مورد نظر شریعتی، تیپ اسلام ابوذر است که که آنرا تیپ ایدئولوژیکی میدانست و میگفت اسلام ابوذر، اسلام اولیه است، اسلام ایمان و تعهد .شریعتی بعد از پیامبر و امامان و فاطمه و زینب، ابوذر را بسیار دوست میداشت دربارهیی او میگفت:”مردی با دو چهره، مرد تنهایی و مردم، مرد عبادت و سیاست، مرد کار و جهاد .مبارزی که عمر و زندگی خود را بخاطر آزادی و عدالت اقتصادی و برابری اجتماعی از دست داد. ابوذر با آگاهی ازاسلام آن پیامبر ” اُمی “–اسلام ایدئولوژی–، شخصیتی شد که یکی از بینانگذاران اساسی نهضتی گشت که در طول تاریخ بر علیهی خلیفهی واسلام دروغین آنها فریاد بلند کرد و رسما” و لو تنها! .مبارزهی او با سه طبقهی حاکم : اسبتداد عثمانی، استثمار عوفی (عبدالرحمن عوف) و استحمار کعبی (کعب الاحبار یهودی) هنوز بر پیشانی تاریخ میدرخشد.
ابوذر سرمشق و الگویی است برای کسانی که قصد دارند تا جامعهی خود را از دست مثلث شوم”زر” و “زور” و “تزویر” برهانند و آزاد سازند. آن اژدهای سه سر به قول زردتشت پیامبر بزرگ ایران .ـ شریعتی اعتقاد داشت که با تفکر و ایدئولوژی اسلام که نمونهی آن ابوذر غفاری است میتوان به گواه تاریخ از ملتهای منجمد و قبایل وحشی یک اُمت متمدن و متحرک ساخت . او تیپ ابوذر را برای هر قرنی کافی میدانست که آنرا دگرگون سازد و عوض کند و انسانها را از وضعیتی که دچارش شده اند، برهاند.
حساسیت هایی که ابوعلی و حلاج دارند، ابوذر ندارد، یعنی اسلام اولیه دارای چنین حساسیتیهای که آن دو تن دارند، نمیباشند! آن دوتن چه سنخیتی میتوانند با ابوذر داشته باشند!؟ مسلما”، هیچ!هرچند که ابوعلی یکی از مفاخر جهان است و آرائ و اندیشه هایش دراروپای قرون وسطا تدریس میشد ولی یک تیپ فلسفی بود که حساسیت فلسفی داشت و حلاج هم که همچون بوعلی یکی از مفاخرعرفان مشرق است و هنوز هوادارانی دارد اما یک تیپ عرفانی است و حساسیتی عرفانی دارد و حساسیتی فردی دارد نه مردمی و جمعی، اما ابوذر حسیاست سیاسی دارد که جانب مردم را میگیرد و دارای بینش ضد طبقاتی است .
این سه نفر نمایندهی سه تیپ مشخص هستند که هر سه مسلمان وهرسه از ممتازترین و بزرگترین وعالیترین و با استعدادترین تربیت شدگان اسلام هستند .اما یکی نمایندهی اسلام قرن اول (ابوذر) و دوتای دیگر نمایندهی اسلام قرنهای بعد، ازنظر طبقاتی ابوعلی و حلاج هردو اشراف زاده و از تیپ مرفه جامعه هستند برخلاف ابوذر که از تیپ تودهی مردم است و انقلابی .باشناخت تیپ هرسه متوجه میشویم که فرق اسلام اولیه با اسلام دورههای بعد چیست و چقدربا هم تفاوت دارند واسلام چه بوده وچه شده و سرنوشت اسلام و به تبع سرنوشت مردم به کجاها کشیده شده . میبینیم که اسلام توحیدی چگونه شقه شقه شده و ازآن چه تیپهای گوناگونی خلق شده اند! بیان کردیم که تیپ ابوذر، تیپ مورد علاقعه شریعتی است . اما این پرسش پیش میآید که آیا شریعتی از جامعه میخواست که همچون ابوذر با شنیدن اینکه دارد حقی پایمال میشود فرد باید استخوان شتری را بهدست بگیرد و به کاخ قدرت یورش ببرد ومستقیما” دربرابرقدرت حاکمه بایستد و اعتراض کند واستخوان را برسرآنان بکوبد!؟ شریعتی اعتراض به وضعیت موجود را یکی از ویژگیهای تیپ روشنفکری میدانست ومی گفت : یک روشنفکر علاوه براینکه باید نسبت به وضعیت موجود معترض باشد، باید به درکی درست از زمان و مکان برسد اگرچه روش ابوذر در مبارزه با ستم ستمگران در آن زمان و آن مکان درست و بجا بود اما با تغییر زمان و مکان باید روش و شیوهی مبارزه هم دگرگون گردد و بدین علت بود که شریعتی در زمان خود، گروههای چریکی و کسانی که کار آکادمیک میکردند را مورد نقد وانتقاد قرارمی داد و روش آنان را نادرست میدانست بلکه او اعتقاد داشت که باید دو نسل، سه نسل کار فکری و ایدئولوژیکی در جامعه صورت بگیرد – توضیح دیدگاههای اودر این باره از این نوشتار بیرون است.