تعیین نسبت با مذهب متن یا مذهب تاریخی؟ / بخش دوم
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : گامی فراپیش برای نواندیشی مذهبی
من به یاد دارم که در اوایل انقلاب، جریانات راستِ مذهبیی سنتی در روزنامههای کیهان و جمهوری اسلامی در ابتدا روی سیزدهبدر جوسازی کردند، که خرافات است و استناداتی هم به آقای مطهری کردند. ولی بعد دیدند این سنت ملی آنقدر قوی است که جلوی آن نمیتوان ایستاد، بنابراین “سیزدهبدر” را به “روز طبیعت” تغییرنام دادند. حالا خودشان هم این روز را جشن میگیرند و در صفحهی اول روزنامهشان شعر میزنند. چون آنها دیدند که نمیتوانند آن را تغییر دهند، و از طرفی هم دیدند کسانی که به سیزدهبدر میآیند، با آن متافیزیک و با آن پیشفهمها نمیروند. من تصور میکنم در رابطه با شب قدر هم همین ماجراست، و به هر حال در ایران شب قدر هست و خواهد بود و استمرار هم خواهد داشت، ولی دیگر به شب قدر به عنوان شب تقدیر نگاه نمیشود، بلکه به عنوان شب راز و نیاز، شب تأمل، شب نیایش، شب توبه، و شب تصمیمگیری نگاه میشود، و این بسیار مثبت است، و یکی از مهمترین نقطه مزیتهای مذهب هم همین است.
در اینجا شاید این سؤال پیش بیاید که وجود اینگونه مفاهیم که من فقط یکی، یعنی شب قدر، را مثال زدم، آیا نقطه ضعفی در متن است؟ آیا در حوزههای جهانشناسی، انسانشناسی، و حوزههای احکام حضور این مسائل تاریخی نقطه ضعف متون مقدس نیست؟ من این امر را در رابطه با همهی متون مقدس میگویم. آیا این اشکال ندارد که در متن، احکامی وجود داشته باشد که اینک از نظر ما ناعادلانه است، مثل بردهبرداری. قبلاً گفتیم قبل از انقلاب بحث بردهداری تقریباً به سرآمد و به سرفصل خوبی رسید، و به گمان بنده به لحاظ تئوریک حل شد، و در واقع بسیاری از روشنفکران و برخی از روحانیون ما گفتند که میتواند احکامی در متن وجود داشته باشد و عدل زمانهی خودش باشد، اما در زمانهی ما دیگر عدل نباشد، و از آن عبور بشود. این امری بسیار طبیعی است. مثلاً اگر همین الان در جنگهای مرزی مثلاً ما با ارامنه هم جنگ داشته باشیم، هیچوقت زن و بچه آنها را اسیر نمیگیریم، درحالیکه ما اگر بخواهیم خیلی بنیادگرا عمل کنیم، چنین مجوزی را داریم، و حتی میتوان زن شوهردار را هم اسیر کرد، و به تملک جنسی و زناشویی مرد مسلمان هم درآورد. اینها دیگر بحث روحانیت نیست، این سنت است که در متن استمرار یافته است. در همین رابطه آیه ۲۴ سورهی نساء را بخوانید.
بههرحال، دیگر کسی حتی بین اکثریت روحانیت سنتیی ما این گونه فکر نمیکند. یعنی یک گذر روشمند تاریخی از آن صدای تاریخی و وجوه تاریخیی متن انجام پذیرفته است. بحث من و تکیهگاهِ بحث من این است که اگر ما پذیرفته باشیم یا حداقل وجه غالبی از روشنفکری مذهبی و حتی روحانیون سنتی پذیرفته باشند که میتوان در متن صداهایی به گوش برسد ـ من این را عام و در همهی سطوح فرض کردهام ـ که با عدل زمانهی ما ناهماهنگ باشد، در کنار آن احکام، صداهای بلندتری هم به گوش میرسد که مبتنی بر عدل زمانهی ما و زمانهای آینده است، و به گمان بنده همچنان برای ما الهامبخش است.
به نظر میرسد که این صداهای تاریخی، نه در حوزهی احکام و اجرائیات، بلکه در حوزهی مفاهیم، آموزههای فکری و اعتقادی و نظری هم حضور دارد. یعنی اگر ما بپذیریم که مناسبات بردهداری در متون مقدس آمده است، و پیامبران هم برخورد رفرمیی مترقیانهی بسیار “حداکثری” در چهارچوب زمانهی خودشان با آنها کردهاند، این را هم میتوانیم بپذیریم که همانگونه که این مناسبات زمانه در متن وارد شده، دانش و فرهنگ زمانه هم در متن وارد شده است، که میتواند با دانش و فرهنگ زمانهی ما همخوان نباشد. من در واقع میخواهم این را بگویم که این دو نظریه میتواند، و باید، در یک نظر کلی و منسجم یکدست بشود. به عبارت دیگر، اگر نواندیشیی مذهبی در حوزهی احکام، حضور مناسبات زمانه در متن را پذیرفت، اینگونه نیست که بتوان بین مناسبات زمانه و آموزههای نظری و فرهنگیِ زمانه دیوار کشید.
حضور عنصر اول، با عبارات گوناگونی، مثل فرم و محتوا، ذاتی و عرضی، مقتضیات زمانه، ثابت و متغیر، و با زبانهای مختلف از سوی نواندیشان مذهبی بیان شده است. هر متفکری با یک زبانی این مسئله را گفته است. حال اگر این امر را در حوزهی احکام پذیرفتیم، اگر کمی ذهنمان را باز کنیم، و در متون مقدس تورق کنیم، به سادگی میبینیم آموزههای نظری و فرهنگی هم شبیه همین مناسبات وارد آنها شدهاند، و از قضا متون مقدس، با این آموزهها، برخورد استعلایی، ولی رفرمیستی، کردهاند. و البته این تصور که آنها میتوانستند در آن زمان فرهنگ و اعتقادات زمانه را کنفَیکون کنند، و برخورد انقلابی با همهی این مفاهیم داشته باشند، تصور بیهودهای است. همانطور که تصور اینکه میتوانستند بردهداری را لغو کنند، حقوق زن و مرد را مساوی اعلام کنند، تصور بیهودهای است. این هم تصور بیهودهای است که مثلاً جهانشناسی آن دوره را که مبتنی بر خدا یا خدایان و فرشتگان و شیطان و ابلیس و جن و غول و پری بوده، را باید کنفیکون بکنند. یا در دانش آن روز که تصور میشد زمین مسطح است و خورشید دور زمین میگردد، انقلاب کنند. حتی اگر انبیاء یا پیامبران میدانستند که زمین مسطح نیست، و یا زمین به دور خورشید میگردد، آنها نمیتوانستند دانش زمانه را کنفَیکون کنند، و بیایند مثلاً بگویند خورشید ثابت است و زمین دور آن میگردد. خب اگر در آن زمان پیامبر اسلام این را میگفت، میگفتند واقعاً مجنون است. آیا نمیگفتند؟ آیا نمیگفتند اگر زمین حرکت میکند چرا ما نمیلرزیم و روی زمین ثابت هستیم؟! ما که خودمان هر روز صبح میبینیم که خورشید از شرق میآید و در غرب فرو میرود! همانقدر که فروپاشی بردهداری در آن دوره، ذهنی، انتزاعی، و یک توقع عبث است. این توقع که دانش زمانه هم کنفَیکون بشود و اساس و سامان فرهنگ زمانه به هم بریزد، توقع عبثی است. روی دیگر این سکه هم این است که عناصر دانش و فرهنگ، در زمانهی متون مقدس وارد شدهاند.
چون فرصت کم است که مثال زده شود، من چند کد از قرآن میگویم، که کسانی که اهل پژوهش هستند با استفاده از یک کشفالایات ساده، یا المعجم میتوانند دربارهی آن پژوهش و تأمل کنند. اگر کلمهی ارض، سماء، قمر، شمس، جبال و… و آیات مربوطاش را دربیاورید، میبینید تصویری که از جهان ارائه شده دقیقاً منطبق بر دانش زمانه است، یعنی اینکه زمین مسطح است. کوهها میخهایی هستند که این زمین کج نشود. در متون مقدس قبلتر به طور واضحتر آمده است که زمین روی آب است.
در مجموع، در متون مقدس یک نگاه عمودی به جهان وجود دارد، که در فرهنگ اسلامی “هفت آسمان”، در فرهنگ هندو “سه طبقه”، و در همهی تفکرات به هرحال وجود دارد. در فلسفهی قدیم هم همینطور است، یعنی ارسطو، افلاطون و… تا قرنها بعد از این هم، آن دستگاه نظریی فلسفیشان را در یک قالب به عبارتی بطلمیوسیی زمانهی خودشان ارائه کردند. در آن دستگاه فلسفی هم، فلک اول، عقل اول، نفس اول وجود دارد. فلک دوم، عقل دوم، نفس دوم وجود دارد. واجب الوجود و علتالعلل هم در بالاست. پس از این ۷، ۸ و ۱۰ طبقه در تفکرات فلسفی مختلف، به فلک قمر، فلک مادون قمر، عناصر اربعه و… و نهایتاً به انسان میرسیم. کسانی که با فلسفهی اسلامی آشنایی دارند، از تداوم این نگاه فلسفی به جهان، در فلسفهی موسوم به اسلامی، مطلعاند. به هر حال میدانند این نگاه عمودی به جهان نه تنها در دین، بلکه در فلسفهی آن دوران نیز منعکس است. هر چند دین به دنبال اینکه نظریه جهانشناسی بدهد نیست، اما متون مقدس گاه وارد این حوزهها هم شدهاند.
در فلسفه هم همینطور است، و با همین پیش فرضهای مبتنی بر دانش زمانه، فلاسفه دیدگاههایشان را در همین قالب بیان کردهاند، که میتوانست در قالب دیگری هم بیان شود. به همین ترتیب مسائل و آموزههای مذهبی و دینی هم در این قالب بیان شده است. اما اگر این قالب را از آن بگیریم، باز آن دیدگاه سر جای خود باقی است. درست است که راجع به هفت طبقهی زمین، ثابت بودن زمین، و گردیدن خورشید دور آن، و اینکه شبها خورشید در یک چشمهی تاریک فرو میرود، سخن میگوید، و میگوید برف از کوههای یخی از آسمان میبارد، یا آسمان سقفی مانند آنکه بالای سر ماست تصور میشود، و میتواند فرو بریزد، و یا قسمتهایی از آن ترک بردارد. انبیاء گاهی اوقات امت خود را تهدید کردهاند که خدا میتواند تکهای از این آسمان را بر سر ما بیندازد. اینها در متون هست. در قرآن هم هست. ولی اگر این سامانهی نظری را که مربوط به دانش آن زمان است را هم در نظر نگیریم، آن محتوایی که هنوز هم الهامبخش است، برجای خود باقی است. یعنی این مثالهایی که گفته شد و تمام این آیات را اگر بخوانید میبینید که همهی اینها یک چیز را میخواهند بگویند، و آن این است که خداوند قادر است. خداوند عالم است. میخواهد بگوید که جهان عظمت دارد، و جهان عبث خلق نشده است. میخواهد بگوید زور خدا از زور شما ستمگران خیلی بیشتر است. میخواهد بگوید: ای انسانها، شما مطلق نیستید.
اینها پیامها و الهامهایی است که همچنان برقرار است. حال ما میتوانیم این مفاهیم را در یک قالب و یک مثال علمیی دیگر بیان کنیم. متن میگوید شما زورتان بیشتر است یا خدایی که این آسمانها و زمین و… را خلق کرده است. این نکته را به هر زبانی میتوانیم بگوییم. این مثالهایی که در متن آمده، دانش زمانه است، اما نتیجهاش همان است که اینک هم معنادار، انگیزهدهنده، و اندیشهدهنده است. در جامعه تحت ستمی که حاکمان و فرمانروایان به مردم زور میگویند، و مردم هیچ قدرتی در مقابل آنها ندارند، خداوند در صف محرومان و مظلومان ایستاده و میگوید شما فکر نکنید که خیلی زورتان زیاد است، ببینید آن بلاد و اقوام قبلی که کوهها و صخرهها را میتراشیدند و کاخهای عظیم میساختند، ببینید که چگونه ویران شدند. شما که چیزی ندارید، شما یک پشه نمیتوانید خلق کنید. در نهایت میخواهد بگوید: قدرت خداوند از قدرت شما خیلی بیشتر است. یا میخواهد بگوید این جهان عظمت دارد، و قانونمند است، و طبق علم خداوند در حرکت است. یا میخواهد بگوید جهان هدف دارد، غایت دارد، معنا دارد، عبث نیست. اینها مفاهیمی است که در سامانهی نظری ـ علمی آن دوران بیان شده است. اینگونه مثالها زیاد است.
در حوزههای آسمان، زمین، کوهها، جنین، و سیر شکلگیری جنین، همه دانش آن زمان است. الان دانش جدید، آن سیر شکلگیریی بیانشده در مورد جنین را زیاد قبول ندارد، ولی باید دید این مثالها چه چیزی را میخواهد بگوید. برای مثال انسان را به سرشت خودش برمیگرداند. میگوید: ای انسان! تو سیر شکلگیریی خودت را ببین. خیلی ناچیز بودی، پس زیاد به خودت مغرور نباش، دست از تکبر و ستم بردار و مطلقگراییی انسان را زیر سؤال میبرد. اینها مفاهیم الهامبخشی است که علیرغمِ وجود آن صدای تاریخیاش، امروزه میتواند به تاریخ سپرده شود. همانگونه که بردهداری به تاریخ سپرده شد. میتواند این مفاهیم مورد توجه قرار گرفته و مورد الهام قرار گیرد.
در حوزهی فرهنگی هم همینطور است. در اللهشناسی در قرآن هم اگر توجه کنید، میبینید که ما هم “اله”، هم “رحمان” و خیلی واژههای دیگر را به “خدا” ترجمه میکنیم، و اساساً دچار یک اغتشاش معنایی میشویم. لا اله الا الله را معنی میکنیم به “هیچ خدایی نیست بهجز خدا”. درحالیکه اله و الله معناهای متفاوتی دارند. الله را در ترجمهی قرآن باید همان الله ترجمه کرد. بههرحال اگر شما به واژهی الله توجه کنید، میبینید که قبل از اسلام هم این کلمه وجود داشته است. پیامبر ما محمد بن عبدالله است. اسم پدر پیامبر که در دوران قبل از اسلام بوده عبدالله است. و مثالهای متعددی میتوان زد که نشان دهد الله در دوران شرک و بتپرستی هم وجود داشته، ولی آن الله، الله قرآن نیست. الله در آن سامانهی نظری، قدرت برتر نیست، و جمعی از بتها و جمعی از الهها و فرشتگان همراه آن الله وجود دارند. بعد از آمدن پیامبر، آن سامانه تغییر یافت. در واقع پیامبر با فرهنگ زمانهی خود برخورد استعلایی کرد، و شرک را کنار گذاشت، ولی با واژگانی حرف زد که برای قوم و جامعهاش کاملاً آشناست. بعد از این تغییرات الله بالاتر از همهچیز معنا میشود.
قرآن در آیهی ۴، سورهی ابراهیم میگوید: ما ارسلنا رسولاً الا بلسان قومه، یعنی ما هیچ رسولی را برای هیچ جامعهای نفرستادیم، مگر با زبان قوم خودش. به قول شریعتی، زبان قوم خودش، به این معنا نیست که مثلاً برای پیامبر جامعهی عرب، پیامبری با زبان چینی نفرستادیم، یا مثلاً به زبان اسپانیولی نفرستادیم. نه، اینکه مسلم است. منظور از زبان یک قوم، یعنی فرهنگ آن قوم. این آموزه در خود قرآن آمده که پیامبران به لسان آن قوم سخن میگویند. باید روی این قسمت تأمل کرد، لسان قوم، دانش، فرهنگ، و مناسبات اجتماعی ـ اقتصادیی آن زمان هم هست. یا خود پیامبر میگوید: نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم، یعنی ما، مجموعهی انبیاء، با مردم به اندازهی سطح عقول خودشان حرف میزنیم. اما سطح عقول مردم میتواند متفاوت باشد، و میتواند تغییر هم بکند. خوب معنای دیگر این حرف آن است که بخشهایی از متون، مبتنی بر عقول زمانه بوده، و این عقول در زمانهی ما تغییر کرده است.
اما در کنار این عناصر تاریخی، عناصر فرارونده و استعلایی هم وجود دارد. باید این موارد را یکی یکی مثال زد، و برای اثبات آن هم میتوان از خود متن کمک گرفت، و به متن استناد کرد. و هیچ نیازی به گزینش، طفره رفتن، و یا توجیهگری هم نیست. اما با پذیرش این پیشفرض که در متون انعکاسات تاریخی هم وجود دارد، علم زمانه، عدل زمانه، و عقل زمانه را هم باید در نظر گرفت. ما نباید جاهایی که انعکاس تاریخیی “علم و عدل و عقل” زمانه در متن مقدس بوده را فرا تاریخی کنیم. برخی از رویکردهای نواندیشی دینی این کار را کردهاند. برخی از متفکرین بزرگی هم که بسیار ارزشمندند و حقهای بزرگی هم به گردن ما دارند، و نقش تاریخیی اثرگذاری هم در جامعهی ما داشتهاند، سعی میکردند برخی از این مفاهیم تاریخی یا مفاهیم اسطورهای و یا برخی از مفاهیمی که دانش زمانه بوده را، با نوعی توجیهگری، به علم زمانهی ما منتقل کنند. مثلاً شیطان چیست؟ میکرب. جن چیست؟ در پاسخ یک تفسیرهای عجیب و غریبی از جن میشود، و استناداتی هم به متن میشود، درحالیکه اگر کل آیاتی که راجع به آن موضوع آمده است را در کنار هم بگذاریم، به سادگی و صراحت آن تفسیرها را رد میکند. اما اگر این پیشفرض پذیرفته شود که اینها تاریخی است، مثلاً علمگراهای جدید، باید بپذیرند که طرح هفتآسمان در متن، با تأثیر از دانش و فرهنگ زمانه بوده است، و منظورش کهکشانهای گوناگون نبوده است. چرا که در آیهی دیگری میگوید: ما خورشید را چراغی و ماه را نوری در این هفت آسمان قرار دادیم(آیه ۱۶ از سوره نوح). خوب میتوان گفت که خورشید که چراغ همهی کهکشانها نیست. ماه هم که نورش به همهی منظومهی شمسی نمیرسد، چه برسد به کل کهکشانها. پس این انطباقهای علمی در جایی که صدای متن صدای تاریخی است، انطباق نادرستی است، و اگر گزینشی برخورد نشود، به سادگی رد خواهد شد.
یا در دیدگاههای فلسفی قدیم میگفتند منظور از آسمانهای مختلف، مراتبِ مختلف وجود است، و این مسئله را با نگاه فلسفیی قدیم میخواستند توجیه کنند. اما نکات دیگری هم در متن وجود دارد که به وضوح نشان میدهد که اصلاً بحث از مراتب وجود نیست، و آنها را توجیه و تأویل هم نمیتوان کرد. مثلاً آنجا که میگوید ما یک تکه از آسمان را سر شما میاندازیم، یا آنها که به انبیاء میگویند: اگر راست میگویید قسمتی از آسمان را بر سر ما بیندازید و…(آیه ۴۴ از طور، ۱۹۲ از اسراء، ۱۸۷ از شعراء، ۹ از سباء و…) اگر نپذیریم که این مطالب متأثر از دانش، فرهنگ، و مناسبات زمانه است، آن انطباقها بسیار متکلفانه خواهد شد. همانطور که در رابطه با تعدد زوجات و زدن زن که آن زمان یک نوع محدود کردن و تلطیف قضیه بوده است، ما باید به مناسبات آن زمان توجه کنیم. در همین مورد اخیر، متن سعی میکند زدن را به مرحلهی سوم عقب بیندازد، و مرد به راحتی نتواند زناش را بزند. اما این توجیهات که مردی میتواند زن را بزند، اما باید با چوب ریحان بزند، و یا توجیهاتی از این دست، توجیهات بسیار غیرقابل باور و متکلفانهای است، که میخواهد از روی تاریخی بودن این امور عبور کند.
در واقع در اینجا دو تا بنیان نظری گذاشته میشود. یک بنیان نظری این است که: تمامی مفاهیم و تمامی آموزهها و تمامی احکام متون فراتاریخی است، و هیچ وجه تاریخیای در آن وجود ندارد. یک بنیان دیگر پذیرش تاریخیت برخی از وجوه متون است، که عمدتاً نواندیشان مذهبی آن را طرح کردهاند، و حداقل در حوزهی بردهداری و اقتصاد به طور همگانی پذیرفته شده است. و تأکید ما بر این است که این امر را در حوزههای دیگر هم باید پذیرفت. اگر در حوزهی اقتصاد پذیرفته شده، پس در حوزهی فرهنگ و دانش هم باید پذیرفته شود، که فرهنگ و دانش زمانه نیز در متن منعکس است. اگر گام بعدی نواندیشی دینی توجه و تبیین این نکته باشد، و این نکته را بپذیرد، میتواند در مقابل جریان لاییک، که آن سوی نواندیشی دینی، و جریان سنتی و بنیادگرایی که در سوی دیگر آن هستند، به صورت روشمند، باورپذیر، و پژوهشگرانه از مذهب و کارکرد مثبت آن در جهان امروز دفاع کند.
این مسئله در تمام حوزهها وجود دارد. اگر الان بحث حقوق بشر مطرح شود، همین داستان وجود دارد. صدای قوی و بلند متون مقدس تساوی انسانهاست، ولی یک صدای تاریخی هم در آنجا وجود دارد که در همهی متون، در ریگ ودا، و اوپانیشادها در ادیان هندی، در اوستا در ایران، در ادیان سامی، عهد عتیق و عهد جدید، و قرآن دیده میشود، و آن تفاوت بین مؤمن به آن دین و غیرمؤمن به آن دین است. همان چیزی که شیخ فضلالله نوری میگفت که کلمهی خبیثهی حریت میخواهد برای مسلم و غیرمسلم یک رأی قائل باشد. این بحث مستند است، و نوگرایی دینی باید به آن پاسخ بدهد. و به نظر بنده اگر گزینشی برخورد نکند، اگر آن مبنای تاریخی را بپذیرد، میتواند به خوبی به آن پاسخ بدهد.
در مورد حقوق زن هم همین حکایت وجود دارد. نواندیشان دینی به درستی و به حق به تمامی آیات و روایاتی که این صدای بلند را منعکس میکند که زن و مرد سرشتشان یکی است، و اگر هرکدام از این دو، کار نیک کند، پاداش دریافت میکند، استناد میکنند، اما آنها به بخشهای دیگری از متن توجه نمیکنند. همان بخشی که بنیادگرایی و سنتگراها از یکسو، و لاییکها از سوی دیگر، روی آن انگشت میگذارند، و اگر روشنفکریی مذهبی و نواندیشیی دینی بخواهد گامی جدید بردارد، میبایست در این حوزه باشد.
بسیاری از روشنفکران دینیی ما در مرحلهی ماقبل جمهوری اسلامی باقی ماندهاند، و هنوز این تجربه را در جریان فکریشان دخالت ندادهاند، و اندیشهشان را بازسازی و نوسازی نکردهاند. روشنفکران معدودی در دههی هفتاد، تجربهی جمهوری اسلامی و تجربهی حکومت روحانیت را لحاظ کردند، و اندیشهی خودشان را استمرار دادند، و البته این تجربه با تقلیل و تحلیل دین به حوزهی خصوصی و شخصی صورت گرفته است. پذیرش این نظریه میتواند “علل” مختلفی داشته باشد، اما در تفکر اسلامی نمیتواند “دلیل” داشته باشد. اگر قرآن را یک تورق بسیار ساده هم بکنیم، میبینیم به صورت بسیار وسیعی وارد حوزههای عمومی و اجتماعی و اقتصادی شده و نمیتوان آن را به حوزهی فردی فروکاست. در کوتاهمدت این نظریه میتواند التیامی بر زخمها باشد، اما با عدم برخورد روشمند، و صرفاً با پاک کردن صورت مسئله(یعنی ابعاد اجتماعی دین)، هر لحظه، و در شرایط مناسب بیرونی، بنیادگرایی باز قابل تجدید حیات خواهد بود. همانطوری که در جهان اسلام تجدید حیات کرده است.
بنابراین، به نظر بنده این راه هر چند به نظر میرسد در کوتاهمدت موفق است، اما در درازمدت ناموفق خواهد بود؛ چرا که در فرهنگ اسلامی نادرست است که بخش مهمی از متن به حاشیه و پاورقی برود. فرهنگ اسلامی و تفکر اسلامی با تفکر مسیحی و بسط تاریخی آن تاوتهایی دارد. یکی از آن تفاوتها این است که مسیح در یک امپراتوری قوی و یک جامعهی مقتدر متولد شد، و پیامبر اسلام در جامعهای که دولتِ آن چنانی نداشت، و پیامبر خود دولت متمرکز تأسیس کرد، و این کار مستلزم ورود به همهی حوزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، و حقوقی بود، که در متن هم کاملاً منعکس است. نادیده گرفتن این موضوع دشوار است و در جامعهی ما ممکن است بنا به عللی و احتمالاً عکسالعملهایی که به خاطر وجود حکومت روحانیت است، دلپذیر به نظر برسد، ولی در درازمدت این نظریه مستند و مؤثر نخواهد بود. از آنسو هم که نمیتوان بخشهایی از متن و متون را نادیده گرفت، پس بایستی نواندیشی دینی که میخواهد وفادار به متن بماند، و همچنان میخواهد مؤمنانه زندگی کند، و مؤمنانه بیندیشد، بایستی به این قسمت بپردازد.
ما در اینجا فقط مثال شب قدر را گفتیم، اما میتوان مثالهای زیادی در رابطه با دانش و فرهنگ زمانه نیز آورد، که در این مجال کم میسر نیست. در رابطه با زنان و حقوق بشر و مسائل علمی، سرفصل و کدهایی مطرح شد که میتوان به آنها مراجعه کرد. و در همهی این موارد، هم وجوه تاریخی، و هم رویکردهای استعلایی را در متن میتوان نشان داد. درست است که متن از آن عنصر فرهنگی که به عنوان شیطان شناخته میشود بهره گرفته، ولی شما شیطان را در فرهنگ اسلامی با دیگر فرهنگها، مثلاً فرهنگ ثنوی، مقایسه کنید. میبینید که چقدر اصلاح و تصفیه شده است. در نگاه ثنوی، شیطان به عنوان یک نیروی کیهانی، که قدرتی همانند قدرت خدا دارد، و در پایان تاریخ هم نابود نمیشود، و در فرهنگ زرتشتی به تاریکی رانده میشود، و در عهد عتیق و عهد جدید به بند و زنجیر کشیده میشود، آمده است. در برخی آیات عهد عتیق گفته میشود که شیطان فرمانروای زمین است یا فرمانروای تاریکی است و فرمانروای زیر زمین است. همهی اینها وجود دارد. اما در فرهنگ اسلامی و در قرآن این نگاه به شدت اصلاح شده است. در فرهنگ اسلامی، شیطان هم، یک مخلوق خداوند، یک مخلوق ضعیف است، که از خداوند اجازه گرفته است. به عبارت دیگر، شیطان از یک موجود کیهانی که هنوز حضور و وجود دارد و از بین نرفته است، به تدریج و آرام آرام به درون انسانها آمده، به شیاطین انس تبدیل شده است. شیطان دیگر نه نیرویی مقابل خداوند، بلکه مخلوق خداوند است، و نیز دیگر نیرویی نیست که در کل جهان و کیهان فعال باشد، بلکه فقط در حوزهی انسانی است که مقابل خداوند است. آن هم در حد وسوسهی انسان، نه سلطهی غیرارادی بر انسان. شیاطینی که از درون خود انسانها حرکت و حیات دارند، و کارشان هم وسوسهی نفس انسان است، نه یک موجود بیرونی که میتواند تأثیرگذار باشد، یا میتواند نظم کیهانی و نظم تاریخی را برهم بزند. این رفرم، مانند رفرم در بردهداری است، که از یک موضوع خیلی عمده در زمان خودش، به یک مسئلهی جزئی در فرهنگ اسلامی تبدیل شده است.
این امر به قول همیلتون گیپ(که در مورد زنان گفته است)، همان سقف رفرمی است که پیامبر میتوانست انجام دهد. در رابطه با زنان و در برخورد با فرشته و شیطان و جن و دیگر مفاهیم تاریخی و در کل دربارهی کیهانشناسی، آخرالزمانشناسی، آخرتشناسی و… همین امر مصداق دارد. در هر کدام از این موضوعات، که هر یک وجوه الهامبخشی هم دارند، سقف رفرمی که میتوانست بشود، صورت گرفته، و آن مفهوم الهامبخش در لابلای آن عناصر و مفاهیم تاریخی بیان شده است.
جمعبندی بحث من این است که: نواندیشی دینی به جای نگاه اجتهادی ـ تأویلی، که تاکنون وجه غالب آن بوده، در گام بعدی بایستی به یک رویکرد تاریخی ـ الهامی، یا به عبارت دیگر پارادایمی ـ الهامی، وارد شود. یعنی بپذیرد که متون مقدس در پارادایم زمانی خودشان شکل گرفتهاند، اما این متون، فرارویهای الهامبخشی از زمانهی خودشان داشتند، و اینجاست که هم از جامعه تأثیر پذیرفتند، و هم بر جامعه تأثیر گذاشتند. متون مقدس، و بهویژه قرآن، تمدنسازترین، فرهنگسازترین، و انسانسازترین متون تاریخی است. همهی کسانی که تاریخ تمدنها، و بهویژه تاریخ تمدن اسلامی، را بررسی کردهاند، به این نکته اذعان دارند که شگفتانگیز است که از یک جامعهي عقبماندهی قبایلی، چنین تمدن بزرگی بشکفد، و منشأ همهی اینها را قرآن میدانند.
چون فرصت نبود، وجوه الهامبخش متن را نتوانستم توضیح دهم، فقط خروجیاش را گفتم. این تأثیر شگفتانگیز تاریخی از موضع مؤمنانه بیان نمیشود، بلکه از موضع پژوهشگرانه بیان میشود. کسی که از موضع ضد اسلامی هم برخورد کرده، پذیرفته که یک معجزهی تاریخی اتفاق افتاده است. این متن در یک جامعهی عقبمانده توانسته چنان شکوفایی در فرهنگ زمان ایجاد کند، و چنان دگرگونی در انسانها ایجاد کند، که یک تمدن نوپا را به سرعت گسترش دهد، و این از درون وجوه الهامبخش متن بیرون آمده است، که چون فرصت نبود، من نتوانستم نتیجهگیری کنم که پس ما امروزه چه نیازی به متن داریم. اگر متون مقدس در بستر زمانهشان شکل گرفتهاند، امروزه به چه نیازهای ما پاسخ میدهند؟ من خیلی فشرده در چند جمله میگویم. ما یک ارتباط گسستی ـ پیوستی با گذشتهی خودمان داریم، نه “ما”ی مسلمان، حتی مای غربی، حتی مای مسیحی، مای یهودی، و مای هندو. مای هندو نمیتواند شناسنامه خود را باطل کند و از صفر شروع کند.
ما بر بستر فرهنگ و تمدن گذشته رشد میکنیم. این یک پایهی مهم است که ما بیریشه نیستیم. به علاوه ما یک متن مؤید که میتواند پایهی نگاه معنوی و معنادار به هستی باشد، پایهی اخلاقی زیستن باشد، و پایهی نگاه امیدوارانه به جهان و تاریخ و زندگی بشری باشد، ما این را به زهدان کیهانی متصل میکنیم. این را به یک مبدأ معنوی متصل میکنیم. ما این اندیشه و انگیزه را نمیتوانیم از هر متنی بگیریم. اینجاست که ما به متن (قرآن) نیاز پیدا میکنیم. و مرتب با متن ارتباط برقرار میکنیم، و خود را “هم وضعیت” کسی که در متن مخاطب قرار گرفته، قرار میدهیم. این همان چیزی است که پدر اقبال به پسرش میگفت. او میگفت: قرآن را طوری بخوان، گویی که به خودت وحی میشود. یعنی ما در یک هموضعیتیی وجودی است که میتوانیم از متن الهام بگیریم. در اینجا دیگر آن وجوه تاریخی و صداهای تاریخی را اصلاً نمیشنویم. صداهایی را میشنویم که به نیاز ما پاسخ میدهند. همین صداهاست که متن را جاودانه کرده، و این صداهاست که فرهنگساز و تمدنساز بوده است. این هم مسئلهای نیست که فقط بحث روشنفکری باشد. این بحث در عامهی مردم هم وجود دارد. در روحانیون هم هست. من فکر میکنم وقتی روحانیِ ما راجع به خدا حرف میزند، دیگر نمیگوید خدا زن ندارد، بچه ندارد، چرت نمیزند، خسته نیست، و یا دچار خستگی نمیشود. همهی اینها در متن آمده است، اما روحانیی ما با مسائلی مواجه نیست که پیامبر در فرهنگ شرک و بتپرستی با آن مواجه بود. در این مواجهه است که اینها معنی پیدا میکند. در فرهنگ بتپرستی است که باید گفت خدا خسته نمیشود. دیگر پدران ما با ما، بزرگان ما با ما، و ما با فرزندانمان اینگونه حرف نمیزنیم. اینک ما در چالش بیخدایی و باخدایی هستیم. برخلاف زمانه متن که در چالش یک خدایی و چند خدایی بود. سامانهی نظری ما در اینجا معنا پیدا میکند. در اینجا ما میبینیم که هم عامهی مذهبی ما و هم روحانیون ما دیگر با آن ادبیات حرف نمیزنند. بنابراین روشنفکران ما نیز فراروی گفتمانی از برخی صداهای اصلی که در متن وجود دارد، کردهاند. به نظر من سه صدا مهمترین و عمدهترین مباحث متن هست که ما از آن کاملاً عبور کردهایم، یکی از آنها همین بحث تقدیر است، یکی تفاوت بین مؤمن و غیرمؤمن است، و یکی هم تفاوت زن و مرد است. همانطور که گفتم صداهای بلندتری در متون وجود دارد که میتوان در ظل افق آنها، این مسائل را هم بازتفسیر نمود.
چون فرصت من تمام شده است، جا دارد که از دوستان شورای تهران تحکیم و ادوار تحکیم تشکرکنم. میدانم که این بحث میتواند چالشهای زیاد و منتقدان زیادی داشته باشد. دوستانی هستند که این استنباط از متن را نمیپسندند. من امیدوارم که با اینگونه مباحث که از موضع مؤمنانه و با دغدغهی دینی مطرح میشود، گفتگو صورت بگیرد، نه چالشهای تند و تکفیری و برخوردهای قضایی از یکسو(مذهبیها)، و برخوردهای تحقیری و تکبری از سوی دیگر(لائیکها). اینها مسائلی نیست که با تکفیر و سرکوب یا با تحقیر و برخورد غوغایی بتوان از آن گذر کرد. اینها در حد طرح یک بحث است. من خودم از طرح هر استدلالی که این دیدگاه را نقد کند، استقبال میکنم. هر چند اینجا فرصت این بحث نیست، دوستان یادداشتهایی به من دادند که ممکن است نظرشان این باشد که برداشت من از برخی آیات را درست ندانند.
من قطعاً این تأکید را دارم که ممکن است استنباطهای من از برخی آیات درست نباشد، اما درعین حال تصور میکنم این رویکردها هم رویکرد پیشروندهای است. انشاءالله در محافل کوچکتری اینها را بتوان به بحث گذاشت. اما ما همچنان شب قدر را پاس میداریم. نه به عنوان شب تقدیر، بلکه به عنوان شب راز و نیاز، شب اراده، شب تصمیم. سالهایی بود که در چنین شبی ما از حضور در این محافل محروم بودیم. الان هم کسانی هستند که از حضور در چنین جمعی و مطرح کردن دردها و بغضهای در گلوماندهشان محروم هستند. امیدواریم که عزیزانی که در جمع ما نبودند، بهویژه آقایان زرافشان، گنجی، سلطانی، و دیگر عزیزانی که در زندان هستند، آنها هم بتوانند گفتههای خود را، هر چند شاید ما با تمام گفتههاشان موافق نباشیم، در جمع مطرح کنند. در انتها باز هم به شب قدر برمیگردیم. شبی که ما میتوانیم در آن با خداوند عهد و پیمان ببندیم که با عهدهایی که با خود داریم، با جامعهمان داریم، و با مردممان داریم، اشتباه و خطاهایی که قبلاً کردیم، یا اشتباه و خطاهایی که در جامعه میبینیم، در درون خودمان مقابله کنیم، و با آنچه که در بیرون میبینیم، مواجه شویم، و با ظلم و ستم برخورد کنیم.
شبهای قدر، شبهای جمعبندی و اصلاح و تصمیم است، شبهای تصمیمهای بزرگ. از خداوند میخواهیم ما را در این تصمیمگیریها یاری کند.
تاریخ انتشار : ۰۰ / ــــــ / ۱۳۸۵
منبع : سایت شاندل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ