ترکمانا! نعل را وارونه زن!
ترکمانا! نعل را وارونه زن!
اخیراً دو مطلب از سید ابراهیم نبوی در سایت گویانیوز درج گردید که البته واکنشهایی چند نیز برانگیخت. مطلب نخستین نامبرده جملاتی دستچین شده، چیزی حدود ۲ صفحه، از مجموعه بیست هزار صفحهیی آثار شریعتی است که بدون هیچ تحلیلی آورده است. اما در مطلب دوم سید ابراهیم به سیمآخر زده و هر آنچه دل تنگاش خواسته گفته است! راستش بنا به دلایلی که در پایان این مطلب خواهید دانست، علاقهای به، بهاصطلاح عامیانه، دهن به دهن شدن با ایشان را نداشتم. اما نامههای برخی از دوستان آشنا و ناآشنا و اینکه نمیخواهی پاسخی بدهی، علیرغم اینکه دو پاسخ مناسب هم در همان سایت درج گردید، مرا به توضیحاتی چند پیرامون گفتههای سید ابراهیم نبوی ترغیب نمود.
این توضیح را نیز بدهم که از آن جایی که سید ابراهیم نبوی طنزنویس است، و از آن جایی که نوشتهاش بیشتر از آن که “نقد”ی جدی بر شریعتی باشد، برون ریختن احساس نفرت و عقدههایی است که از گذشته خویش با خود حمل میکند، و البته در مواردی به طنز هم بیشباهت نیست، من نیز نوشته اش را از همان دریچه طنز خواندهام و پاسخی نوشتهام، وگرنه اگر حرفی جدی و منطقی بود، من نیز با صدها سند و دلیل از آثار شریعتی به فتوایش پاسخ میگفتم. ایشان چنان با خشم و نفرت به شریعتی تاختهاند که هرکسی که وی را نشناسد، تصور خواهد کرد که او مادر زاد ضد انقلاب، ضد روحانیت، و ضد رژیم به دنیا آمده است. و این همه آیا به راستی به جوک نمیماند؟
الجزایریها ضربالمثل بسیار عمیق و پرمعنایی دارند. این ضربالمثل که گفتگویی است بین پدری با فرزندش، با زبانی ساده مشکلاتی را که اپورتونیستها، فرصتطلبها، با آنها درگیر هستند، نشان میدهد:
پسر : پدرجان بیایید ما هم خلعت شریفان به تن کنیم!
پدر : پسرم به خود بستن عنوان شریف، کار مشکلی نیست. اما باید کمی صبر کرد تا آنها که ما را میشناسند، سر بر زمین بگذارند!
حالا حکایت ما و سید ابراهیم نبوی است. او تصور میکند که به شهر کوران رسیده است و حالا فقط باید عصایی به دست گیرد و عینکی تیره بر چشم زند، تا همه او را همانند خود بدانند! با همین انگیزه بسیار ناشیانه، شتاب آلود، و صد البته قهرمانانه، شریعتی را تختهنشان خود نموده است، که در عینحال که بسیار ناشیانه دست به چنین کاری زده است، انگیزهای آگاهانه و سیاستمدارانه داشته است!
ایشان که ظاهراً طنزنویس هستد، در نخستین مطلب خود که جملاتی از آثار شریعتی را دستچین نموده است، با توضیحی کوتاه که اگر خوب نشدید، چند بار بخوانید، و پاکنویس کنید و… به مزهپراکنیهای رایج خود دست زده است، تا مطلباش کمی به طنز هم نزدیک شود. و صد البته در مطلب دوماش از “نقد” شریعتی هم سخن به میان آورده است.
نقد، بررسی، و ارزیابی کارنامه دیگران، در بازار مکارهای که ایجاد شده است، به همه چیز شبیه است به جز “نقد” به معنای واقعی کلمه. چرا که اینک هر بچه طلبهای با آوردن چند جمله از یک کتاب مدعی می شود که تمامی افکار نویسنده را کشف و تقد کرده است. و این کاری است که نقد امروز را بسیار عامیانه و آسان نموده است. اینک به سادگی میتوان، متن را خارج از زمان و مکان، بسیار رندانه و حقهبازانه به تفسیر نشست. به سادگی هر چه تمامتر میتوان جمله و یا جملاتی را از یک متن مرتبط با زمان و مکان خاص، برجسته نمود و آن را تحت عنوان جوهره و جان کلام صاحب متن به خورد دیگران داد. و با بهرهگیری از چنین استناداتی به سادگی هر چه تمامتر، صاحب یک متن معرفتی و جامعهشناختی و یا اعتقادی را، آنچنان که خود میخواهیم، نه آنچنان که واقعا هست، به تفسیر بنشینیم، و در دادگاه خودساخته، بدون حضور متهم و وکیل مدافع، وی را تبرئه و یا محکوم نماییم.
نیازی به توضیح نیست که اینگونه “نقد”ها، و ارزیابیهایی از این دست، که فراتر از زمان و مکان ـ که دو عنصر عمده و اصلی شکلدهنده تفکر، موضوع، و تئوری هستند ـ به موضوع و سوژه مورد نظر خود میپردازند، نه تنها به اشاعه فرهنگ نقد، تحقیق، روشنگری، و دروغزدایی کمکی نمیکنند، بلکه خود مشکلی بر مشکلات میافزایند.
و حالا آقای سید ابراهیم نبوی، اندیشههای شریعتی را برای نشان دادن اینکه همه بدبختیهای سیاسی کنونی کشور ما از آنجا سرچشمه میگیرد، دستچین کرده است. حالا اینکه اگر کسی صدها جمله از شریعتی، درست برخلاف آوردههای سید ابراهیم نیوی بیاورد، ایشان چه خواهند گفت؟، مشکلی است که خود ایشان باید پاسخگوی آن باشند!
“نقد”، بررسی، و بازخوانی دیدگاههای دکتر شریعتی، نه موضوع تازهای است و نه امری عجیب و غریب. شریعنی تاکنون از سوی سه جریان فرهنگی ـ سیاسی متفاوت مورد نقد و بررسی قرار گرفته است:
۱. برخی از روشنفکران “چپ”، لاییک، و ضدمذهبی
۲. روحانیت و دستگاههای سنتی مذهبی
۳. طرفداران سلطنت پهلوی
که البته این هر سه گروه نیز نمایندگان خاص خود را داشته و دارند و هر کدام به فراخور میزان شعور، آگاهی، انصاف و قدرت تحلیل علمی و منطقی، به نقد و یا نفی وی پرداختهاند. برخی از این منتقدین با نقدهای علمی، منطقی و منصفانه خود، تناقضات موجود را که در هر دستگاه فکری میتواند یافت شود، طرح کرده و به ارتقاء دانش و آگاهی سیاسی مردم خویش کمک نمودهاند. برخی دیگر اما، با خمیرمایههایی از تحریف، وارونهسازی، و اتهامزنی، عِرض خود برده اند و زحمت دیگران داشتهاند!
اینک اما جریان دیگری نیز به صف مخالفان و منتقدان شریعتی پیوسته است که در نوع خود بسیار جالب توجه میباشند. اینها حزباللهیها و بریدههای رژیم هستند که نه از موضع مذهبی و ارتجاعی، که از موضعی غیر مذهبی و بعضاً ضدمذهبی وارد میدان شدهاند! و استدلالهای اینان نیز در نوع خود بسیار خواندنی و شنیدنی است!
سید ابراهیم نبوی که تا پیش از این در شهر زیبای شیراز، در سالهای نخستین دهه ۶۰ با دستههای چماقدار حزباللهی، عربدهکشان، مجاهد و مبارز جستجو مینمود تا حساباش را برسد، و بعدها هم با باندهای کارگزاران سازندگی و سپس دار و دسته بهاصطلاح اصلاحطلب خاتمی، حشر و نشر داشت، همانند تعدادی دیگر از بریدههای رژیم، راهی دیار غربت شد تا فرصتطلبانه سر از اردوگاه “اپوزیسیون” در آورند و… در این راه بسیار آگاهانه جریاناتی را مورد تاخت و تاز قرار میدهند تا خود را از مخالفین برجسته تمامیتخواهی، رادیکالیسم سیاسی، و “گروهکهای تروریست” جا بزنند.
ایشان در متنی که به همه چیز شبیه است به جز متن، جملاتی را از کتابهای شریعتی به طور گزینشی انتخاب کردهاند که عجله ایشان را در رسیدن به موقعیت مخالفت با اسلام و رژیم نشان میدهد، تا در خارج از کشور نیز جای پایی برای خود پیدا کند. و البته با این کار، با یک تیر دو نشان زده است:
نخست سمبل روشنفکران مذهبی را نشانه رفته است تا نشان دهد که حتی با اسلام در مترقیترین و روشنفکرترین چهره آن مخالف است، و هم اینکه از پرداختن به نقش امام پیشین خود، روحالله خمینی، در آفرینش فجایع سیاسی طفره رود و هم اپورتونیستمآبانه خود را با جو ضدمذهبی خارج همراه کرده تا کسی از ایشان نپرسد که شما کیستید، چکارهاید و چه میکنید؟! به زبان عوام، دستشان را پیش آوردهاند که پس نیفتند!
و شوربختانه این هم از بیچارگیهای بخشی از جریانات مدعی اپوزیسیون است که کسانی که نردبان خمینی و رفسنجانی و شرکاء شدند و هنوز هم به دشمنی خود با گروهها و احزاب سیاسی مخالف رژیم آخوندی افتخار میکنند، باید اینچنین سینه سپر کرده و خود را قهرمانان رهایی مردم جا بزنند و تازه منتظر دریافت نشان افتخار و لیاقت نیز باشند!
حالا که خیلیها عجله دارند از گذشته خویش انتقام بگیرند تا از کاروان پیشتاز عقب نمانند و در این رهگذر نیز آتقدر منصف نیستند که از خود و نقش خود و گذشته زشت خویش سخن بگویند، و آنقدر نیز ترسو هستند که حاضر نیستند از چگونگی انتخاب خویش در راهی که برگزیده بودند، سخن بگویند، و هنگامی که دروغ و ریا حد و مرزی نمیشناسد، پس چه بهتر که وقیحانه سخن بگوییم، و به جای پاسخگویی به اعمال مشعشعانه خویش، به هر وسیلهای تمسک بجوییم تا خود را تطهیر نماییم.
تاکنون بسیاری با چنین انگیزههایی دیگران را مورد تاخت و تاز قرار دادهاند. بسیارانی که آنها نیز گذشته زیبایی نداشتهاند. اما به گمانم کارنامه سیاسی این یکی از همهی آنان آلودهتر باشد. بهویژه اینکه جنوبیهای ایران، فعالیتهای مشعشعانه ایشان به نفع خمینی و رفسنجانی و تهاجمات به مراکز فرهنگی مخالف با رژیم نکبت و جنایت آخوندی در شیراز را از یاد نبردهاند.
سید ابراهیم نبوی در واکنش به مطالبی که در پاسخ ایشان منتشر شد، برآشفتهاند که: گذشته من تغییری در افکار شریعتی ایجاد نمیکند. من هم میگویم حق با ایشان است. اما آخر ایشان با کدام فعالیتهای مشعشعانه ضد رژیمی و ضد ارتجاعی، سوابق خود را آذین بستهاند که به یاد محاکمه شریعتی افتادهاند؟ تازه آن هم با آوردن چند جمله بریده و گزینشی از اندیشمندی که بیش از بیست هزار صفحه کتاب از خود بر جای گذاشته است؟ آخر مگر تو شریعتی را نقد کردهای که از برآشفته شدن دیگران برآشفته میشوی؟ تو به این زبان می گویی زبان نقد؟ آیا بهراستی این زبان، زبان نقد است یا نفرت؟
نوشتهاند که :
جناب سید ابراهیم نبوی، طرفداران شریعتی در آن سالها ناشناخته نبودند. آرمان مستضعفین، فرقان، کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی، مهاجرین خلق، و بعدها موحدین انقلابی و … از سازمانها و گروه هایی بودند که با الهام از شریعتی در جبهه اپوزیسیون به مخالفت با رژیمی برخاستند که شما همان موقع مدافع سینهچاکاش بودید و البته هنوز هم از “گناهان” آن جریانات در نگذشتهاید و برایتان تداعیگر تروریسم هستند. از منفردین نیز زندهیادانی چون ابوذر ورداسبی، مجید شریف و… و بسیاری که هم اینک در قید حیاتاند و از همان آغاز مغضوب شما و همفکرانتان شدند، و بسیاری که در همان دهه ۶۰ و حتی ۷۰ انواع و اقسام شکنجههای برادران شما را تحمل کردند. بزرگ مردی چون دکتر محمد ملکی، نمونه بارزی از این مبارزین می باشد. محمد باقر برزویی و بسیاری از همرزماناش، و کسانی چون تقی رحمانی و رضا علیجانی هم نمونههای دیگری هستند که همان هنگامی که شما در وزارت کشور به خدمات آنچنانی مشغول بودید، در سیاهچالهای رژیم به جرم مخالفت با نظام، دوران شکنجه و زندان را سپری می کردند، که برخی از آنها هنوز در دانشگاه اوین به تحصیل مشغولاند. اینکه چقدر از آن بچهها را رفقای شما اعدام و زندانی و بسیاری را نیز آواره کردند، بماند. اما شما هیچگاه در این صف قرار نداشتید. جای شما در کنار کسان دیگری بود. با این حال، اگر شما بهزعم خود با عشق شریعتی به خیلی جاها رسیدید، به اپورتونیسمی بر میگردد که در شخصیت و رفتار شما رسوخ کرده است، وگرنه همه عالم و آدم میدانند که اندیشه شریعتی از همان آغاز برای ارتجاع خمینی مشکل آفرین بوده است. حال اینکه کسانی چون شما، علیرغم تمامی مخالفتهای شریعتی با آخوندیسم، برای خود شرکت سهامی کفر و دین تاسیس کرده بودید، به شریعتی ارتباطی ندارد.
لابد این گفته های مرتضی مطهری، که اتفاقاً از بزرگترین متفکران نظام شما محسوب میشد و میشود، درباره شریعتی و افکارش رهنمودهایی برای شما بوده است تا با عشق شریعتی در دستگاه روحانیت! جانفشانی کنید:
“تز اسلام منهای روحانیت را همواره تزی استعماری میدانم و معتقدم هیچ نیرویی نمیتواند جایگزین روحانیت شود”
و اینکه : شریعتی “اگر مانده بود خدا می داند چه بر سر اسلام و روحانیت می آورد؟”
و اینکه : در اندیشههای وی “صدها مطلب به دست میآید که بر ضد اصول اسلام است”
و “کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است”
او بارها چنین سخنانی را تکرار کرد و حتی خواستار ممانعت از پخش آثار شریعتی شد. و لابد فراموش نکردهاید که معلم بعدیتان عبدالکریم سروش، و همه آنهایی که شما عاشق شریعتی میپنداریدشان، چگونه از تفاوتها و برتریهای اسلام ناب مطهری که در حوزه آموخته بود با اسلام شریعتی که تحصیلکرده غرب بود و در حوزه فقاهت دین را نیاموخته بود، سخن میگفتند و می گویند! هر کسی این چیزها را به یاد نیاورد، شما مطمئناً به یاد میآورید. چون در چنین فرهنگی رشد کردهاید.
جناب سید ابراهیم نبوی! من هم با عشق شریعتی مذهبی شدم، با عشق شریعتی انقلابی شدم، با عشق شریعتی وارد سیاست و مبارزه شدم، و الان نزدیک به بیست سال است که در تبعید به سر میبرم. اما هیچگاه در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار نکردم. نه تنها در صدا و سیمای رفسنجانی و لاریجانی کار نکردم، که از همان آغاز به مخالفت با خمینی و شرکاء برخاستم. و هنوز هم چنینام! و البته فقط من نبودم، بسیاری چون من چنین کردند. با این همه گیریم که شریعتی تو را مذهبی و انقلابی و سیاسی و همه کاره کرد، آیا این موضوع بر سوابق مشعشعانه شما خط بطلانی میکشد و شما را تبرئه می کند، و میتوان به حکم مامور و معذور خود را موجه جلوه داد؟ شریعتی بسیاری از جوانان را سیاسی و انقلابی و مذهبی کرد. آیا همه آنها به خدمت ارتجاع در آمدند؟ آنهایی که به سرنوشت تو دچار شدند، نه آن روز شریعتی را شناختند و نه امروز میشناسند. از نتیجهگیریهایتان که پیش از این انگیزهاش را بیان کردم، کاملاً مشهود است که شریعتی را چگونه شناختهاید. اینکه تو و امثال تو مطهری و خمینی و شریعتی و… را در هم ادغام کردند و در نتیجه به سادگیی هر چه تمامتر سر از فالانژیسم در آوردند، چه ربطی به شریعتی دارد؟
به راستی که مقایسههایتان هم شاه کار است! درست به همانگونه که شریعتی را شناساندهاید! مقایسه فرقان با بنلادن و القاعده و … از همان استدلالاتی است که تنها به کار چند سادهلوح بیسواد میآید. وگرنه در کدام یک از عملیات فرقان مردم بیگناه کشته شدند؟ مگر فرقان به جز ترور چند آخوند مرتجع و تشنهی قدرت که شما مدافعشان بودید، به کس دیگری هم آسیب رساند؟ فرقان به نبرد با اسلام ارتجاعی و اندیشههای ویرانگری برخاست که اکنون نزدیک به بیست و پنج سال است زندگی را بر همه مردم ایران تلخ نموده است. فرقان به نبرد با تفکر انحصاری، انحصار دین در دستگاه روحانیت، و تلاش برای نوعی نواندیشی دینی پا به صحنه گذاشت، حال آنکه همفکران سابق تو چون القاعده و بن لادن و انصار و… برای اجرای احکام شریعت و قوانین آخوندی به “جهاد” برخاستهاند، و در هر بمبگزاری تروریستی و کور، مردم بیگناه و رهگذران را نیز به قتل میرسانند. بهراستی آیا این همه کینههای تو نسبت به شریعتی و طرفداراناش، از همان زخمهای کهنه نشات نمیگیرد؟
جناب سید ابراهیم نبوی! آیا این هم تقصیر شریعتی است که در هنگامه مخالفتهای پیروان شریعتی و روشنفکران ترقیخواه مذهبی از قبیل زندهیادان ورداسبی، شریف، و ملکیها، احمدزادهها، برزوییها، و آشوریها، و بسیاری دیگر، شما و رفقایتان دل به مطهری و خمینی سپرده بودید؟ آیا شریعتی در آثارش تهاجم به مراکز فرهنگی، کتاب فروشیها و فروشندگان نشریات مخالف رژیم را توصیه کرده بود؟ آیا این شریعتی بود که مسلمانان را به پیروی از امامت خمینی ترغیب کرده بود؟
چگونه است که شما پس از سالها سینه زدن زیر علم شیخ اکبر و شیخ اصغر و سیدعلی و سیدنقی، ناگهان به یادتان آمده است که همهی خبایث رژیم از افکار شریعتی بر میخیزد؟ به علاوه شما که به اعتراف خودتان اهل براندازی هم نیستید، این همه هیاهویتان بر سر چیست؟ از یک سو مدعی هستید که دیگر کسی شریعتی را نمیخواند و از سوی دیگر به جهادی بزرگ برخاستهاید تا او را روانه موزه بنمایید! شما که حتماً با اینترنت سر کار دارید، لااقل به وبلاگهای جوانان و دانشجویان سری بزنید تا ببینید که شریعتی هنوز هم الهامدهنده نسل جوانی است که از روحانیت و رژیماش نفرت دارند.
و کلام آخر اینکه، تو که با عشق شریعتی به همه جا رسیدی، دیگر ناراحتیات از چیست؟ و چرا نمکنشناسی پیشه کردهای؟ تو و یاران سابقات، هنگامی که قصابان ساطور به دست در گذرگاهها ایستاده و منتظر “منافق” و “کافر” بودند، به پاداش اعمالتان هر کدام از قِبَل رژیم صاحب دم و دستگاه شدید و به عنوان دستخوش از بیتالمال این ملت محروم دکتر و مهندس از آب درآمدید، دیگر چرا ناشکری میکنید؟ من و کسانی چون من که همه هستیشان، زندگیشان، خانوادهشان، جوانیشان، آزادیشان و…، را در راه مبارزه با ارتجاع خونآشام از دست دادند باید از شریعتی دلخور باشند، تو دیگر چرا؟ تو که سر از وزارتخانه در آوردی و از مزایایش نیز بهرهمند شدی دیگر چرا؟
جناب! مثل اینکه این روزها به شکل و شمایل “اپوزیسیون” در آمدن کار چندان مشکلی نیست. کمی سنگپای قزوین با خود همراه داشتن برای اثبات مخالفخوانی کافی است و شما در این زمینه عنصر بسیار مستعدی هستید. تبریک میگویم.