تبعید : ابداع ِحقیقتِ خویش
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : مصائب مهاجران
مهاجر و تبعیدی را یكی نباید پنداشت. این را غلامحسین ساعدی میگفت. درست است كه هر دو وطن خویش را ترك میكنند تا جایی دیگر، جوری دیگر مستقر شوند، اما میان رفتن و ماندن آن دو تفاوت از زمین است تا آسمان. مهاجر با احترام و سلام و صلوات و با پای خود میرود و تبعیدی پنهان و از راههای ناپیدا. یكی چون نخواسته است و دیگری چون نگذاشتهاند. یكی با جیب پر پول و دیگری با دستان خالی. یكی با خیال راحت و دیگری با عذاب وجدان. یكی با فراغ بال و دیگری با بال شكسته.
این دو ماندنشان در غربت نیزمتفاوت است ، تفاوتی از زمین تا آسمان. زمین و آسمانی كه مهاجر مختار است و آزاد تا با پنج ـ شش ساعت پرواز به هم دوزد(برای دید و بازدید و یا مثلاً درست كردن دندانهایش)، اما برای تبعیدی، همین پنج ـ شش ساعت فاصله میشود یك سرنوشت، یك عمر، یك نسل، اصلاً یك عصر، محكوم به ماندنی بیبازگشت. تفاوت تبعیدی و مهاجر در همین است: محكومیت یكی و آزادی دیگری در طی همین چند ساعت فاصله. همین تفاوت در رفتن و سپس ماندن، نسبت غریب را با زمان و زمانه كشور میزبان متفاوت میسازد. تبعید یعنی جدا افتادگی “از”، غیبت همیشگی یك “غایب” و مهمتر از همه یعنی انتظار، انتظار “بازگشت”. همهی سرنوشت غریب در همین تثلیث رقم میخورد.
تبعید جدا افتادگی است از اصل و پرتاب شدن به حاشیه، به حاشیه جهان و حاشیه خود. تجربهی بیكسی نیست، تجربهی هیچ كس نبودن است. غریب باید بپذیرد كه كسی نیست، دیگر كسی نیست و در عینحال مراقب باشد كه این بیصاحبی را به تمامی نپذیرد. او مجبور است اسباب “كَس بودن” خود را به تنهایی فراهم كند. روشنترین وضعیت غریب همین است: تعلیق میان دیروزی كه نیست و اكنونی كه هست، و نشسته است در برابر، به قصد انكار او. تعلیق میان افسون آن خاطرهها و این واقعیت موجود بیافسانه. تعلیق میان دو تقویم، تقویم دل و تقویم تاریخی. زد و خورد لازمهی زیست در تنش مدام میان این زمانههای متضاد و سرزمینهای بیربط است، اما جنگی است كه هیچ تماشاچیای ندارد ، بازیگر و تماشاچیاش خودت هستی.
دوگانگی، سرنوشت هر جان مسافری است، حتی بسیاری كه هیچوقت پا به بیرون مرزهای شناخته شده جغرافیایی نگذاشته باشند. دو گانگی تاریخی “سر” و “دل”، البته جغرافیایی هم كه شد، میشود تكه پارگی. انفس و آفاق كه دست اندركار دو پارگیی تو باشند، هیچ معلوم نیست از تو چه بماند. این تعلیق، سرنوشتهای بسیاری را برای تبعیدی رقم میزند. یكی از راهها یگانگی است. یعنی حذف یكی به نفع آن دیگری، دل یك دله كردن. آن كه اكنون را میپذیرد و دیروز و فردا را وا مینهد، در آغاز ممكن است مقاومت كند، معذب باشد و دلواپس نگاه دیگران ـ همان دیگریهایی كه ماندهاند آن سو ـ، اما دیر یا زود تصمیم میگیرد این همه را نادیده بگیرد و بشود مدعی.
به نام بشریت بیمرز، انسان جهانی، دل و سر میسپرد به دنیایی كه مال او نیست، اما تملكاش كرده است. سرخوش از این انتخاب آگاهانه سرزمین جدید، به قول امروزیها، “تهدید” را تبدیل میكند به “فرصت” و نوستالژی را میگذارد برای آخر هفته، شبی در محضر دوستان، ذكر خاطرهای و خندیدن به ریش آنچه جوانی بود و یا بر عكس كینه گرفتن از آن سرزمین و ساكنینی كه اسباب انهدام او را فراهم ساختند. استقرار را میپذیرد و میشود آدم موفق. حتی اگر بتواند، برنمیگردد.
اما آن كه برعكس دل یكدله میكند، با انكار سرزمین میزبان و به نفعِ آن از دست رفته، سرزمیناش. با بایكوت واقعیت، میشود معتكف یك خاطره، و همهی تلاشاش اینكه در برابر تهاجم بیوقفه و بنیادبرانداز امروز، دیروزش را مصون بدارد.
سر و دل را با هم مینشاند، اما پشت درهای بسته، و منتظر میماند و امیدوار تا همین فردا، دیروز برگردد. نه آدمهای كشور میزبان را میبیند و نه حرفهایشان را میشنود. در هرگونه تغییر خیانتی میبیند و هر متغیری را مشكوك. همهی دلمشغولی او زمان است، زمانی كه دارد میگذرد و میترسد از اینكه زمانه او را نیز با خود ببرد. برگردد و دیگر هیچكس او را به یاد نیاورد. او برای جبران این دورافتادگی، همه سالهای دور را با خود آورده تا فاصله را به رو نیاورده باشد. اگر دلمشغولی او در آغاز، گذر زمان بود، از اینجا به بعد مشكلاش برعكس همان زمانی میشود كه نمیگذرد، نگذاشته است كه بگذرد. با وسواس همه جزئیات را مرور میكند و هر كدام از لحظات از دسترفته میشوند نقطه اتكایی تا بتواند در برابر غیر، بیگانه، مقاومت كند: از بوی نان گرفته تا بوی نای كوچه.
از صدای كلاغها و غژغژ در حیاط تا لخلخ كفش عابری در پیادهرو، و البته همه آن خاطراتی كه مسبب رفتن او بودند. او نیز تغییر میكند، اما خاطراتاش دستنخورده باقی میماند. تغییر میكند و خود خبر ندارد. میبینی كه آن آدم قبلی نیست، اما اصرار دارد كه هست. متمركز میشود بر خاطرات دیروز و بر نفوذ اكنون به همه ساحتهای زندگی خود آگاه نیست و آنرا به رو نمیآورد. او برخلاف دسته اول، از استقرار در كشور میزبان سرباز میزند، اما مثل همان اولیها مستقر شده است، بیآنكه موفقیت آنها را داشته باشد. برای این دسته، آزادی به كاری نمیآید و حتی میشود یك تهدید، یعنی فراموشی خود و خاطراتاش. آزادی آرزویش بوده و دلیل غربتاش، و حال مانده است که با آن چه كند.
آزاد است كه زندگی كند، اما زندگی آزادانه را تحقیر میكند. خاطره اسارت و وفاداری به آن نمیگذارد كه او بیعذاب وجدان تن به آزادی دهد. زیست در جهان آزادی كه هیچچیز در آن زمانهی تو را یاد آوری نمیكند، رنج بزرگی است، و تنها راهاش بایكوت آن است. موج رادیو ثابت میماند بر روی موج كوتاه، تلویزیوناش فقط بر روی كانالهای وطنی تنظیم شده است، روزنامههای وطنی را میخواند، زبان نمیآموزد، چمدانهایش همیشه دم در است و…با این همه اگر روزگاری بتواند به وطناش برگردد، پس از اقامتی كوتاه باز برخواهد گشت به همان تبعید ناخواسته. او خاطرههایی كه از سرزمیناش دارد را بر وطن امروزیاش ترجیح میدهد، وطنی كه در آن غریبه است و هیچ كس دیگر او را به یاد نمیآورد. همین است كه باز برمیگردد به غربت و این بار در هیئت یك مهاجر.
به جز این دو دسته، هستند دسته سومیكه نه ایناند و نه آن. هم ایناند و هم آن. مثل اولیها میپذیرند كه باید همه چیز را از صفر آغاز كرد، و مثل دومیها خاطره كسی بودن را جدی میگیرند و از فراموشی آن سر باز میزنند. تنها نقطه اتكای محكم آنها یك خاطره است. خاطره مبهم و دور كسی بودن، تعلق داشتن به جایی، و تباری كه دیگر نیست و باید مدام با یادآوری آن، تعادل خویش را حفظ كنند. تنها چیزی كه مانع از سقوط حتمی آنها میشود، داشتن حافظهای قوی است، تبدیل همه آن چه را كه به ناگهان از دست دادهاند، به تنها چیزی كه برایشان مانده است. سرمایهای بیتردید مجازی. حافظه قوی نمیگذارد كه یكسر تن دهند به محتومیت امر واقع، و امید به بازگشت نمیگذارد به كلی مستقر شوند.
میپذیرند كه ریشهكن شدهاند، اما با مراقبتهای ویژه، همان ریشه را میكارند در خاك جدید، به امید شكوفهای جدید و میوههای ممكن. همین ترس از فراموشی و امید به بازگشت، موقعیت جدیدی میشود برای برقراری نسبتی متفاوت با آدمها و حرفها، برای اینكه از بیصاحبی از هیچ كس نبودن جان سالم به در برند و غربت بشود اكسیر رهاییبخش. تجربه غیرقابل تكرار آزاد بودن. خود، خالق خود بودن، و مخلوق خود شدن. دیگر نه آزادی میتواند فاسدشان كند و نه اختناق قادر به اسارت آنهاست، اینها را دیگر هر كجا كه رها كنی همین نسبت را با محیط برقرار میكنند: ناظر؛ یعنی نه شدهاند شهروند كشور میزبان، نه حاضرند سپرده شوند به بایگانی تاریخ كشورشان. آنها دیگر به آن عادتهای قبلی بر نمیگردند. با همان سرمایه مجازی میروند به استقبال غیرمترقبه، ریسك تغییر را میپذیرند و با چشمان باز به ضرورت آن تن میدهند. خاطرههایشان میشوند تذكراتی، و واقعیت میشود حریفی قدر كه مواجهه را هیجان انگیزتر میكند.
زیست دوگانه غریب را كمكم عادت میدهد تا وضعیتهای موازی را با هم زندگی كند. یك دل است و بیآنكه بوالهوس باشد یا زیادی خواه، هر دو را میخواهد. مقایسه میكند، اما نه به قصد انتخاب، بلكه به امید كشف ممیزات و زیباییهای درونی هر یك. آن كه از انتخاب سر باز میزند، كمكم یاد میگیرد دلی بسازد كه برای زندگی كردن بشود پر از غرفه. بازار مكاره؟ سوپر ماركت؟ شاید. اما با قدرت انتخاب بالاتر. هر جا كه بخواهد، هر جور كه بخواهد. غریب، زیست در تعلیق را كه در آغاز نوعی محتومیت است، بدل به مرتبه ویژه آگاهیبخش میكند. او موجودی است بیافسون و پر افسوس، بیهیچ توهمینسبت به دو دنیا: تلخ، از وعدههای تحققنایافته در كشورش، و تُرش از غیبت هرگونه وعدهای در كشور میزبان. دوستدار آزادی، اما آگاه از عقوبت آن، تنهایی.
معلق میان آن تلخی و این تُرشی، تا آخر توریست میماند تا بتواند لااقل آزادی را نه تهدیدی برای خاطرات، كه كشف موقعیتهای جدید و خلق وضعیتهای نابهنگام، و مواجهه شگفتآور با خود یا با دیگری بداند. او همیشه خود را موقتی میبیند و برعكس آن قبلیها، این اقامت موقت برای او فرصتی است غنیمت تا قبل از اینكه آزادی بیمصرف شود، ممنوعها را كشف كند، تا قبل از اینكه تنهایی او را به حاشیهای دوباره تبعید كند، استقلال را تجربه كند، تا قبل از اینكه هیچ كس نبودن بشود طبیعت ثانوی، بیصاحبی را بدل به تجربه بیبدیل خودیابی سازد. او منتظر میماند تا وقت بازگشت فرا رسد. برمیگردد، حتی اگر یك نسل بعد. با همان حافظههای قوی، عادتكرده به وضعیت معلق، نه شهروند كشور میزبان، نه كاملاً خودی در وطن خویش، همین تعلیق را میكند سكویی برای مشاهده و در میان گذاشتن مشاهدات. قیاس میان آن زمان و این زمان، آن دنیا و این دنیا.
ـ خُب! شنیدهام كه داری بر میگردی.
ـ خُب! تا به حال كجا بودی؟
راست میگفت غلامحسین ساعدی، مهاجر را با تبعیدی نباید یكی پنداشت. نه رفتناش را میبخشند و نه بازگشتاش را. در غربت باشد یا در وطن، تحت تعقیب است. تحت تعقیب خاطرهها و زمانهها و همیشه متهم.
تاریخ انتشار : ۲۶ / خرداد / ۱۳۸۷
منبع : هفتهنامه شهروند امروز / شماره ۵۰
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ