تاثیرِ تفکرِ شریعتی بر جنبشِ مذهبی و چپِ افغانستان
دوستان عزیز، خانمها، آقایان! سخن گفتن در مجلسی که به خاطر بیست و پنجمین سال خاموشی دکتر علی شریعتی، اندیشمند و روشنفکر برجسته معاصر تدویر یافته است، موجب مسرت بنده است. همینجا میخواهم از دوستانی که چنین فرصتی را میسر ساختهاند سپاسگزاری کنم. سالهای دو دهه سی و چها خورشیدی در افغانستان، سالهای شکلگیری احزاب اسلامی و گروهها و احزاب چپ مارکسیستی لنینیستی و مائوئیستی در افغانستان هستند. جوانان مسلمان اهل سنت که مشتاق تعغیر و تحول در افغانستان بودند، آرمانهای انقلابی خود را در جنبش اخوانالمسلمین مصر، بهویژه آموزشهای حسن البنا و سید قطب سراغ گرفتند. آنهاییکه یا پروایی دین نداشتند یا از بیخ و بنیاد با دین مخالف بودند در احزاب و حرکتهای لیبرال و احزاب مارکسیستی لنینیستی متشکل شدند.
به سر انجام شماری دل در گروه ” ستاره یاقوت کرملین” داشتند و عده دیگری حیرت زده ” میدان آرامش آسمانی” بودند. جمال ناصری که اخوانالمسلمین را در منگنه میفشرد نفرت و خشم اخوانالمسلمین افغانستان را برانگیخته بود. چند جزوه تئوریک از گروه جزنی ظریفی و احمدزاده پویان و حملههای چریکی به کلانتری تبریز و پاسگاههای نظامی در سیاهکل (۱۳۴۹) و قلمک که در آن روزان و شبان ساکت، پژواک رعد آسائی داشت نیز الهام بخش چند سازمان چپ مستقل در افغانستان گردید. همه این گروهها و احزاب در دانشگاه کابل که به مرکز حرکتهای سیالی تبدیل شده بود شبکه و هسته داشتند. به جز یک دوره کوتاه که گرایشهای مختلف به صورت دموکراتیک در اتحادیه دانشجویان گرد هم آمدند، دگر به ندرت صدای یکدیگر را شنیدند. به زبان دیگر، نتوانستند سطح عالی از دیالوگ مدارا و تحمل رای و اندیشه مخالف را نمایش بدهند. شیعیان افغانستان که عمدتاً از نطر اتنیکی “هزاره” هستند به علت سرکوبهای خونین تاریخی، تبعیض قومی و مذهبی، کمتر مجال یافته بودند به درس و آموزش مدرن بپردازند.
در نتیجه حزب سیاسی متشکل یا گروه روشنفکری دانشجوئی متشکلی در این سالها تشکیل ندادند، یعنی تفکر شیعی عقیم ماند یا به تعبیر دیگر شیعه اثنی عشری افغانستان هیچ خط فکری و سیاسی مهم یا متوسطی با توجه، یا بی توجه به مبانی اعتقادی ارزشی خود مطرح نکرد، نتوانست مطرح کند. مطالعه جدول گروهها و احزاب شیعه افغانستان نشان میدهد که قبل از سال ۱۳۵۸ خورشیدی حزب سیاسی شیعه در افغانستان وجود ندارد. بنابراین، موقعی که از جنبش مذهبی در سالهای دهه سی و چهل سخن میگوییم مصداق و مجلایش احزاب و حرکتهای اسلامی سنی افغانستان است، و صد البته حنبش اخوانالمسلمین در جلوهها و نامهای مختلف آن. در تمام این سالها، یعنی تا آستانه کودتای داوودخان علیه رژیم سلطنتی در سال ۱۳۵۲ خورشیدی، که خود نتیجه بحران سیاسی این سالها بود، تنها چهرهای که در متن جامعه شیعه افغانستان درخشید شاعر و متفکر شیعی سید اسماعیل بلخی بود. سید اسماعیل بلخی در حوزه نجف درس خوانده بود ولی آموزشهای او هم در بهترین حالت از یک سری تبلیغات فراتر نمیرفت. به زبان دیگر سید اسماعیل بلخی پروژه و سیستم فکری منسجمی پیشنهاد نکرد. سید اسماعیل مبلغ، چهره برجسته دیگر شیعی حتی المقدور مشغول تدریس فلسفه و کلام اسلامی بود. او هم گام مهمی در این جهت، ارائه پروژه سیاسی بر نداشت و مظلومانه به دست عوامل شوروی بعد از کودتای روسی ۱۳۵۷ در زندان معروف ” پلچرخی” کابل به جوخه اعدام سپرده شد.
به هر انجام، با این توضیحات کوتاه میخواهم این پرسش را مطرح کنم که در محیطی که محاط به تفکر سیاسی ایدئولوژیک سنی از یکسو و چپ مارکسیستی از سوی دیگر بود، به اضافه ضد ایرانی بودن و ضد فرهنگ فارسی بودن رژیم پشتون سالار افغانستان، اندیشمندی مثل دکتر شریعتی کعه شیعه مذهب است و ” شیعه یک حزب تمام” را مینویسد و “فاطمه فاطمه است ” را و ” علی حقیقتی بر گونه اساطیر” را، چگونه توانسته است دیوار آهنین تعصب را بگشاید و در این میان، بر د و جریان سیاسی روشنفکری (مذهبی و چپ)، اثر بگذارد؟ حملات تئوریک و اندیشمندانه شریعتی بر ساختار متحجر روحانیت از یکسو و سرمایهداری غیر تولیدی از سوی دیگر، و قدرت سیاسی که پا به میان میگذارد تا این مثلث زر و زور و تزویر را تکمیل کند، آنچه خود، تیغ و طلا و تسبیح و یا قارون و فرعون و بلعم باعور نیز مینامد، در کوران گسترش حرکتهای جمعی و گاه مسلحانه و چریکی ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴ به جدیت مورد توجه جریانهای روشنفکری افغانستان واقع شد. شریعتی به عنوان یک متفکر پیشرو مسلمان، پیوسته دغدغه دین داشت اما شگفتی انگیز این است که در جریان این سالهایی که من از آن سخن میگویم این دینداران و جنبش مذهبی نبود که شریعتی را در افغانستان مطرح کرد.
آثار شریعتی از هر راهی که رسید، بهوسیلهی چپ مستقل افغانستان مورد توجه قرار گرفت. آثار شریعتی بر خلاف معمول چه در آستانه کودتای روسی سال ۱۳۵۷، و چه بعد از آن، دست کم در میان حلقات بالای ” سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان” و ” سازمان فدائی” که هر دو مارکسیست لنینیست بودند با دلگرمی و جدیت خوانده میشد. به نطر من، زبان شریعتی که مجلای روح فورانی، ایثار و جان باختگی مخلصانه شریعتی برای آزادی و انسانیت بود، زمینه نفور افکار او را در میان جوانان اندیشمند افغانستان هموار کرد. با توجه به زبانی بسیار پر شکوه، درخشان و متعالی شریعتی که بخشی از تجربه معنوی شریعتی بود و نقشی که این زبان در جهت تعمیق افکار او ایفا میکرد، میتوان گفت این زبان تاثیر کارسازتر از آن دارد که مرتضی مطهری به سادگی و با دادن نمره ” ده” از کنار آن میگذرند. فکر میکنم جای مطالعه مستقلانه زبان شریعتی، سبک و روش بیان او، به عنوان یک بخش مهم و جدائیناپذیر از کل شخصیت فکری شریعتی هنوز خالی ست. روح عرفانی شریعتی تنها از لابلای این زبان قابل فهم است. جایی از شریعتی خواندهام که اثر بزرگی وجود ندارد که غمناک نباشد، هر چند هرچه غمناک است قاعدتا اثر بزرگ نیست (نقل به مضمون).
زبان شریعتی کمک میکرد نسبت به اعتقاد او، آنچه خود “عرفان”، ” برابری”، “آزادی” مینامید سو تفاهم ایجاد نشود. تصادفی نیست که “کویر” شریعتی را بیشتر و مشتاقانهتر از آثار اجتماعی او میخواندند. آنهاییکه آماده شهادت در جهت آرمانهای خود هستند، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، ناخودآگاه با روح شریعتیای که میخواست در اعماق اقیانوسها بمیرد، احساس همدلی و یگانگی میکردند. اشارههای مکرر او به عینالقضات (برادرش عین القضات) و ابوالعلا و مولوی و اقبال گواه آن عنصر بیان ناشدنی است که در همه جانهای مشتاق و شیدا به نحوی از انحا وجود دارد. در میان این همه روانشناس و روانکاو چرا به یونگ دلبسته است؟ چرا از آخرین روزهای یونگ سخن میگوید؟ ” در فرار به تاریخ” تنها به اینها بر میگردد. به اینها میاندیشد. زبان شریعتی، او را چنان بیان کرد که در افغانستان فراتر از بحثهای شیعه و سنی و تاجیک و پشتون و ترک و بلوچ نگاهاش کردند.
مارکسیستها او را ناقد سرمایهداری قبول کردند و مسلمانان سنی، او را منتقد دگمها و عقب ماندگیهای مذهبی. یکی از بزرگترین و اندیشمندترین مارکسیستهای افغانستان مقاله کوتاه ” بازگشت” خود را تحتتاثیر شریعتی در روزنامه ” بغلان” Baglan، نوشت که انعکاس گستردهای در محافل چپ افغانستان داشت. من فکر نمیکنم روشنفکر جدی، چه چپ کمونیست و چه مسلمان در افغانستان وجود داشته باشد و شریعتی را نخوانده باشد یا با شماری از مهمترین آثار او آشنا نباشد. شاید بتوان از برخی جهات سید قطب را با شریعتی مقایسه کرد. ولی باز با قطعیت میتوان گفت که سید قطب در مقایسه با شریعتی بسیار مخدود است. سید قطب تنها در محافل اخوانالمسلمین خوانده میشود، در حالیکه شریعتی چهره محبوب برای طیفهای مختلف روشنفکری افغانستان است.
بعد از کودتای روسی ۱۳۵۷ و گسترش جنگ و جهاد و مقاومت علیه نیروهای شوروی و دولت تحت الحمایه آن، شریعتی با جدیت و قوت بیشتر در میان جریانهای مذهبی و چپ مطرح شد. در سال ۱۳۶۷، که من در پایگاه کوهستانی فرمانده احمدشاه مسعود، قهرمان ملی افغانستان در “فرخار” به سر میبردم (منطقهای در ولایت تخار)، آثار شریعتی بهویژه درسهای اسلامشناسی مشهد برای مجاهدین تدریس میشد. جالب این است که از بس همه با نام او آشنا بودند کسی نمیگفت علی شریعتی، هنگام صحبت دربارهی او، آثار او یا استفاده نقل قولی از او، میگفتند: به قول دکتر. چقدر باید بحث شده باشد، چقدر آشنایی باید وجود داشته باشد که میان صدها دکتر، یک چنین اشارهای به زرف بفهماند که منظور علی شریعتی ست. مشخصاً جوانان زیادی را در این پایگاه میشناختم که “دکتر شناس” بودند و جملههای بلندی از آثار او را از بر داشتند. میتوانم اسم ببرم: دکتر مهدی، هاشمی، سید حسن، احمد شاه، همایون عینی، و بسیار دیگر. بعد از سال ۱۳۵۷ بود که شریعتی مورد توجه جوانان آزادیخواه و مسلمانان شیعه افغانستان قرار گرفت. ولی رشد اندیشههای دکتر در این جامعه سریع و یگانه بود. چون به هر حال، مخاطب الفت درونی بیشتری نشان میداد.
در این سالها بود که بر احزاب و گروهها و تشکیلات شیعی افغانستان اثر گذارد و حتی گروهها و احزابی مثل ” نصر”، “مستضعفین” (اخزاب روشنفکر شیعه) تحتتاثیر افکار شریعتی شکل گرفتند. از این جهت شریعتی نقش معلمی خود را در تقویت این حرکتها نیز ایفا کرد وای چه بسا باعث تلطیف آنها از خشونت و تحجر به نفع احیا و اصلاح فکر دینی مدرن گردید. بعد از فروپاشی شوروی و پرسشهای نظری جدی که کمونیسم با آن مواجه شد، بسیاری از روشنفکران چپ افغانستان که نقد و نطرها و پاسخهای دیگری در اختیار نداشتند به اثار شریعتی رجوع کردند چون به هر حال میخواستند علیه ستم و استثمار مبارزه کنند. ولی خوب، ایمان قبلی خود را از دست داده بودند و در آن میخواستند اسلحه دیگری در اختیار داشته باشند. در شریعتی چنین اسلحه فکری را پیدا میکردند.
به هر حال به شریعتی رجوع کردند و بار دیگر مطالعه آثار شریعتی معرف ملی بودن، مستقل بودن، و درعینحال حفظ ارزشهای قبلی مثبت، مدرن بودن و ضد سرمایهداری بودن تلقی شد. من میتوانم لیست طولانی از مارکسیست لنینیست هایی را ارائه بکنم که به کلی تحتتاثیر افکار شریعتی از مارکسیسم بریدند و به همان اسلامی مراجعه کردند که شریعتی پیشنهاد میکرد یا تصویری یا تعریفی از آن داده بود. به روی هم رفته، قصد من از این سخنرانی مختصر، تائید و یا رد هیچ فکر و اندیشه یا ارزش گذاری و نفی ارزشها نیست. خواستم به همین مناسبت جریانی را که اتفاق افتاده بود، با درکی که از آن داشتم، بیان کنم. شریعتی از “انسان کامل” و “انسان تمام” سخن گفته است. نمیدانم خودش یک از این اسمها را میپذیرفت یا نمیپذیرفت. اما برای من شریعتی یک انسان بود در عالیترین تعریف آن. شریعتی بزرگ بود و دریغ که این غریب فیاللوطان، مثل برادرش عینالقضات، در سالهای جوانی خاموش شد.