به قدرت رسیدنِ تخیل
دانیل بندیت : این حرکت ابعادی یافته است که در آغاز برای ما غیرقابل پیشبینی بود. امروز صحبت از ساقط کردن رژیم است. اما تحقق آن فقط به ما بستگی ندارد. اگر هدف حزب کمونیست، س.ژ.ت. (CGT)(۱) سندیکاهای کارگران و مراکز دیگر کارگری نیز همین بود، قضایا حل بود. رژیم در عرض ۱۵ روز ساقط میشد. چرا که سیستم توان رویارویی با جنگ قدرتی که توسط همه قوای کارگری تدارک دیده شده باشد را ندارد.
دانیل بندیت : در مبارزات کارگری چنین فاصلهای میان نیروی عمل و مطالبات مطرح شده، همواره وجود داشته است. اما این نیز ممکن است که موفقیت یک عمل و دینامیسم یک حرکت در مسیر خود، طبیعت خواستهها را تغییر دهد. اعتصابی که به قصد کسب یک موفقیت جزیی به راه میافتد ممکن است به نوعی قیام منجر شود. برای مثال برخی از خواستههای امروز کارگران، بسیار بلندپروازانه است : چهل ساعت کار در هفته و یا کارگران رنو که خواهان حقوق حداقل هزار فرانک در ماه هستند. پذیرش این مطالبات از سوی دولت گلیستها (Gaulistes) (۲) نوعی اعتراف به شکست است. رویارویی حتی اگر دولت بتواند خود را سرپا نگه دارد قطعی است. فرض کنیم کارگران نیز بتوانند مقاومت کنند و مثلاً رژیم نیز سرنگون شود. چه اتفاقی میافتد؟ چپ به قدرت میرسد. درنتیجه همهچیز بستگی به این دارد که او چه خواهد کرد؟ اگر چپ واقعاً سیستم را عوض کند (که بعید است)خوب، توجهات را جلب خواهد کرد و این بسیار خوب خواهد بود. اما اگر ماـ با حضور کمونیستها و یا بیحضور آنهاـ دولتی مشابه دولت ویلسون را تشکیل دهیم که فقط به رفرمها و دستکاریهای محدود و کوچک بسنده میکند، چپ افراطی دوباره قدرت خواهد گرفت و باز باید به طرح مسائل و مشکلات واقعی از قرار مدیریت جامعه، قدرت، کارگران و… ادامه داد. اما ما در حال حاضر در آن مرحله قرار نداریم و تازه هیچ قطعیتی وجود ندارد که رژیم بیفتد.
دانیل بندیت : کارگران میتوانند به برخی از مطالبات مادی خود دست پیدا کنند و در سطح دانشگاه نیز رفرمهای مهمی توسط گرایش میانهروی جنبش دانشجویی و اساتید امکان تحقق پیدا خواهد کرد. مسلماً رفرمهای رادیکالی که ما خواهان آنیم نخواهد بود، اما درهرحال ما خود وزنهای به حساب خواهیم آمد. پیشنهادات مشخصی خواهیم کرد و مطمئنا برخی از آنها پذیرفته میشود چرا که جرات رد همه مطالبات را نخواهند داشت. نفس این امر، ترقی و پیشرفت محسوب میشود. بدیهی است که چیز اساسیای تغییر نخواهد کرد و ما همچنان به اعتراضمان به کل سیستم ادامه میدهیم. درهرحال من گمان نمیکنم که انقلاب به همین سادگی و یکروزه ممکن باشد. ما فقط میتوانیم یک سری حک و اصلاحات پیدرپی و کم و بیش مهم به دست آوریم. اما همین حک و اصلاحات هم با تکیه بر اعمال و فراکسیونهای انقلابی است که میتوانند قابلیت تحمیل شدن را به دست آورند. از همین رو جنبش دانشجویی، دست کم منجر به رفرمهای مهمی در دانشگاهها خواهد شد. حتی اگر موقتا از انرژیاش کاسته شده باشد، توانسته است برای کارگران جوان یک الگو به دست دهد.
ما از طریق استفاده و بهرهبرداری از وسائل و ابزارهای سنتی عمل، همچون اعتصاب، ریختن به خیابانها و اشغال محلهای کار و… که تاکنون توسط جنبش کارگری به کار گرفته میشده است توانستهایم موانع اصلی را از میان برداریم، مثلاً این اسطوره را که “در برابر این رژیم هیچ کاری نمیشود کرد.” ما اثبات کردیم که چنین اسطورهای حقیقت ندارد و کارگران به یمن همین گسست به صحنه آمدهاند. ممکن است آنها حداقل این بار، تا آخر خط نروند. اما در آینده انفجارات دیگری به وقوع خواهد پیوست. مهم این است که در پرتو تاثیرات همین متدهای انقلابی، راههایی نشان داده شد. اگر حرکت دانشجویی و حرکت کارگران هر کدام شور و شوق خود را حفظ کنند و به سمت هدفی مشترک هدایت شوند، اتحاد میان دانشجویان و کارگران نیز در حال حاضر نوعی سوظن و بدبینی طبیعی و قابل فهم از سوی کارگران احساس شود.
دانیل بندیت : با این وجود طی این بحران، اتفاق مهمی افتاد. در بیانکور Billancourt (کارخانه ماشینسازی رنو واقع در شهرک بیانکورت در جنوب غربی پاریس) کارگران به دانشجویان اجازه ورود به کارخانه را ندادند. اما نفس این امر که دانشجویان به کارخانه بیانکور بروند، خود امر جدید و مهمی است. در واقع سه مرحله بود. اول سوءظنی واضح و علنی. نه تنها از سوی مطبوعات کارگری که از سوی کارگران. آنها میگفتند : “این بچه پولدارها کیستند که میآیند و مزاحم ما میشوند؟” پس از درگیرهای خیابانی و مبارزات دانشجویان با پلیس در کوی و برزن این احساس بدبینی از میان رفت و همبستگی به درستی نقش بازی کرد. در حال حاضر در مرحله سوم قرار داریم. کارگران و دهقانان به نوبه خود وارد مبارزه شدند. اما آنها به ما میگویند : “کمی صبر کنید، ما میخواهیم خودمان مبارزهمان را پیش ببریم.” طبیعی است. اگر هر دو جنبش، جنبش دانشجویان و جنبش کارگران شور و حرکت خود را حفظ کنند، اتحاد در آینده امکان تحقق خواهد یافت. گمان نمیکنم پس از پنجاه سال سوءظن و احتیاط، آنچه را که دیالوگ نام دادهاند ممکن باشد. قرار نیست فقط حرف زده شود. طبیعی است که کارگران ما را با آغوش باز نپذیرند. ارتباط فقط در صورتی برقرار خواهد شد که ما با یکدیگر مبارزه کنیم. مثلاً میتوانیم گروههای عملیاتی انقلابی مشترکی را شکل دهیم که در آن کارگران و دانشجویان مشکلات را با یکدیگر در میان بگذارند و با یکدیگر وارد عمل شوند. در بعضی موقعیتها این قضیه کاربرد خواهد داشت و در برخی جاها خیر.
دانیل بندیت : تردیدی نیست. اما به گمان من، تنها راه پیشرو همین است. مثلاً در مورد امتحانات. امتحانات برگزار میشوند. بحثی ندارد. اما مسلماً نه مانند گذشته بلکه با فرمول جدیدی. حتی اگر فقط یک بار به گونهای متفاوت برگزار شود، روند رفرم آغاز خواهد شد. روندی غیرقابل برگشت. من نمیدانم قضیه تا کجا پیش خواهد رفت اما تنها استراتژی ممکن است. مسئله من این نیست که به وجوه متافیزیکی و انتزاعی مسئله بپردازم و مثلاً به دنبال این بروم که انقلاب چگونه انجام میشود؟ تصور من این است که ما به سمت یک تحول پیدرپی اجتماعی میرویم، که در هر مرحله توسط عملهای انقلابی برانگیخته میشود. تغییرات رادیکال ساختارهای اجتماع ما ممکن نخواهد بود مگر در صورتی که ناگهان مثلاً یک بحران اقتصادی بزرگ، همسو با یک جنبش قدرتمند کارگری و دانشجویی به یکدیگر پیوند بخورد و اتفاق بیفتد. امروز این شرایط با هم جمع نیستند. در بهترین شکل، میتوان امیدوار بود که دولت را بشود سرنگون کرد. اما نباید خیال کرد که به همین سادگی میشود جامعه بورژوایی را منفجر کرد. البته این به آن معنی نیست که نمیتوان کاری کرد. برعکس، با تکیه بر اعتراضات عمومی، باید گام به گام مبارزه کرد. باید دانست که در جوامع کاپیتالیستی رشد یافته هنوز امکان برپایی یک انقلاب هست. اینکه برای به وجود آوردنش چه باید کرد برای من زیاد اهمیت ندارد. هر کسی برای خود، تئوریای دارد. برخی میگویند : به یمن انقلاب در جهان کاپیتالیستی است که جهان سوم میتواند رشد کند. همه آنالیزها کم و بیش پایه و اساس دارند. اما به نظر من اهمیت زیادی ندارد. همین اتفاقات اخیر را نگاه کنید. بسیاری مدتها بود به دنبال یافتن بهترین روش برای تخریب محیطهای جوانان بودند. اما هیچ کدام راهحلی پیدا نکردند و همین وضعیت عینی است که چنین انفجاری را موجب شد. البته فشار حکومت هم سهم داشت. اشغال سوربن توسط قوای پلیس. اگرچه بدیهی است که این خطای تاریخی، تنها دلیل جنبش نبود. چند ماه قبل هم پلیس وارد دانشگاه نانتر شده بود و این قضیه چنین عکسالعملهای پیدرپیای را دنبال نداشت. این بار اما واکنشهایی را موجب شد که هیچکس نتوانست متوقف کند. نقش یک “اقلیت فعال” را براساس همین وضعیت میتوان تحلیل کرد. اتفاقی که در این دو هفته افتاد، به نظر من نفی تئوری معروف “پیشتاز انقلابی” است. پیشتازی که نیروی هدایتکننده یک حرکت مردمی تلقی میشد. آنچه که در دانشگاههای نانتر و پاریس اتفاق افتاد بیانگر یک وضعیت واقعی بود. وضعیتی که از نوع بحران در محیطهای دانشجویی ناشی میشد و درعینحال نشاندهنده میل به عمل از سوی بخشی از جوانان بود که از بیحرکتی طبقات در برابر قدرت بیزار بودند. این “اقلیت فعال” از آنجا که از نظر تئوریک آگاهتر و آمادهتر بود، توانست چاشنی را روشن سازد و دیگران را به میانه این شکاف بکشاند. فقط همین. دیگران میتواستند به دنبال بیایند یا نیایند. آنها نیز پیروی کردند. اما هیچ کدام از ظاهراً آوانگاردهاـ UEC۳ (اتحادیه دانشجویان کمونیست) و یا JCR۴ (جوانان کمونیست انقلابی) و یا مارکسیستـ لنینستها – نتوانستند هدایت جنبش را به عهده گیرند. برخی از فعالان این جریانات امکان شرکت موثر در جنبش را پیدا کردند اما در کل جنبش حل شده بودند. آنها در کمیتههای هماهنگی حضور داشتند و نقش مهمی نیز بازی میکردند، اما هیچوقت صحبت این نبود که هدایت آنها را بر عهده گیرند.
نکته اصلی این است. این موضوع نشان میدهد که باید تئوری “پیشتاز رهبریکننده” را رها کرد و تئوری “اقلیت فعال” را که بسیار سادهتر و صادقتر است، پذیرفت. اقلیتی که نقش وحدت بخش مداوم را بازی میکند. دعوت به عمل بدون ادعای رهبری. در واقع این حزب بلشویک نبود که انقلاب روسیه را هدایت کرد حتی اگر هیچکس حاضر به قبول این حرف نباشد. این انقلاب، بر دوش تودهها پیش رفت. این حزب توانست با پرداخت تئوریک آن، قوه محرکهای در این یا آن جهت باشد اما او نبوده است که به تنهایی نهضت را به راه انداخته. انقلاب در بخش وسیع آن خودانگیخته بود. عمل یک اقلیت فعال و خودانگیخته در برخی موقعیتهای عینی میتواند جایگاه خود را در یک جنبش اجتماعی پیدا کند. این اقلیت فعال است که حرکت به جلو را ممکن میسازد و نه شعارها و خط یک گروه رهبریکننده.
دانیل بندیت : مسلماً. بدین ترتیب همگی خیالشان راحت میشود و بیشتر از همه خود پومپیدو. (نخستوزیر وقت) اگر ما مثلاً حزبی میساختیم و اعلام میکردیم : “همه این آدمها اعضای ما هستند و این هم اهداف ما است و برای تحقق این اهداف هم اینگونه عمل میکنیم…” همگی میفهمیدند که با کی سر و کار دارند و میتوانستند ما را نیز مشمول همان سلسله مراتب حزبی کنند و بدین ترتیب در برابر خود دیگر آن هرجومرج پرجوش و خروش و غیرقابل کنترل را نداشته باشند.
اما قدرت جنبش ما، دقیقاً در این است که خود را جنبشی “خودانگیخته و غیرقابل کنترل” مینامد، در این است که موجب شتاب و شور میشود بیآنکه قصد کانالیزه کردن آن را داشته باشد، بیانکه قصد بهرهبرداری گروهی از عملی را که خود موجب آن شده، داشته باشد. امروز دو راه برای ما مانده است : اولین راه این است که پنج نفر آدم را که یک فرماسیون سیاسی حزبی داشته باشند جمع کنیم و از آنها بخواهیم که برنامهای را طراحی کنند، خواستههایی فوری و به ظاهر محکم را فرموله کنند و بعد هم اعلان کنیم که : “این هم موضع جنبش داشنجویی، هر کاری خواستید با آن بکنید.” این راه حل، راه حل بدی است. دومین راه این است که سعی شود این موقعیت را به دانشجویان توضیح داد و آن هم نه به همه تظاهرکنندگان اما به بخش اعظم آنها. برای این کار، باید از تشکیل فوری یک سازمان، از تعریف یک برنامه پرهیز کرد. چنین اقدامی ناگزیر فلجکننده خواهد بود. تنها شانس این جنبش، همین بینظمی آن است که به آدمها اجازه میدهد آزادانه سخن بگویند. امری که میتواند به نوعی “خودگردانی” منجر شود. برای مثال در حال حاضر باید از سازمان دادن میتینگ و نمایشات بزرگ سر باز زد و به تشکیل گروههای کار و عمل پرداخت. این همان کاری است که ما تلاش میکنیم در دانشگاه نانتر انجام دهیم. اما حال که به ناگهان “بیان” در پاریس آزاد شده، فعلاً آدمها باید بتوانند اظهارنظر کنند. درست است که حرفهایشان نامشخص، مبهم و در بسیاری اوقات بیفایده است (چرا که بارها به آنها گفته شده) اما این قضیه به آنها اجازه میدهد بعد از گفتن این همهـ از خود بپرسند : “خوب کی چی؟” مهم این است. این مهم است که تعداد هرچه بیشتر دانشجویان به خود بگویند که چی؟ فقط پس از این اتفاق است که میتوان از برنامه و از ساختارسازی حرف زد. طرح فوری این سوال از ما که میخواهید برای امتحانتان چه کنید؟ جوری غرق کردن ماهی است، جنبش را از حرکت باز ایستاندن است، دینامیک را خواباندن است. امتحانات انجام خواهد شد و ما هم پیشنهاداتی خواهیم کرد، اما اندکی باید به ما وقت داد. قبل از هر چیز باید صحبت کرد، فکر کرد و فرمولهای جدیدی را جستوجو کرد. ما همین امروز این فرمولها را پیدا نخواهیم کرد.
دانیل بندیت : اولاً خواستههای کاملاً عادی میتوانند محتوای انقلابی داشته باشند. مثلاً در مورد رستورانهای دانشگاهی خواسته ما کاملاً عمقی است. آنها باید رستوران دانشگاهی نباشند آنها باید تبدیل به رستورانهای جوانان شوند. جایی که جوانان، دانشجو با غیردانشجو، بتوانند با یک فرانک و چهل سانتیم غذا بخورند. هیچکس نمیتواند این خواسته را رد کند : معلوم نیست به چه دلیل کارگران جوانی که در عرض روز کار میکنند، نباید بتوانند با همین قیمت شام نیز بخورند. همین ماجرا در مورد شهرکهای دانشجویی نیز معتبر است. ما میخواهیم این شهرکها متعلق به همه جوانان باشند. کارگران و کارآموزان جوان بسیاری هستند که دیگر نمیخواهند با والدینِشان زندگی کنند اما توانایی آن را ندارند که اتاق اجاره کنند، اتاقی که سی هزار فرانک در ماه خرج برمیدارد. باید آنها را در شهرکهای دانشجویی که اجاره اتاق در آن ۹ هزار تا ده هزار فرانک است (فرانک قدیم) جای داد و بدین ترتیب فرزندان خانوادههایی که حقوق و یا علوم سیاسی میخوانند به جاهای دیگر بروند. در بنیاد فکر نمیکنم رفرمهای انجام شده توسط دولت به قصد متفرق کردن دانشجویان، ناکافی باشد. تعطیلات مسلماً موجب نوعی عقبنشینی خواهد شد اما حرکت را در هم نخواهد شکست. برخی خواهند گفت : “قضیه را باختیم” بدون اینکه دنبال توضیح قضایا باشند. دیگرانی خواهند گفت : “وضعیت خیلی پخته نبود.” اما بسیاری از فعالان خواهند فهمید که باید به جمعآوری اتفاقات افتاده پرداخت، آنها را تحلیل نظری کرد و بدین ترتیب خود را برای دست به کار شدن در سال تحصیلی جدید آماده کرد. چرا که رفرمهای دولتی هرچه باشد سال تحصیلی جدید فاجعهبار خواهد بود. تجربه عمل نامنظم، ناخواسته و تحریک شده توسط حکومت، که ما بانیاش بودیم، به ما این امکان را میدهد تا در پاییز از سرگیری فعالیتهایمان را تاثیربخشتر کنیم. تعطیلات به دانشجویان فرصت میدهد تا به توضیح مشکلاتی که در این ۱۵ روز بحران بروز یافت بپردازند و نیز به وظایف بعدی و خواستههای خود، بیندیشند.
و اما این خواسته که آموزش در دانشگاه تبدیل به نوعی ضدآموزش شود، سیستمی که هدفاش صرفاً تربیت کادرهای جذب شده نباشد حتی انقلابیپرور باشد، به نظر من امیدی است ایدهآلیستی. آموزش بورژوایی حتی اصلاح شده، کادرهای بورژوا تربیت خواهد کرد. آدمها در لابهلای چرخدندههای سیستم محصور خواهند بود. در بهترین شکل تبدیل به اعضای یک جریان چپ وزین خواهند گشت اما در واقع، آنها همان چرخهایی خواهند ماند که گردش اجتماع را تضمین میکند.
هدف ما کسب موفقیت برای پیشبرد آموزش موازی، آموزش تکنیکی و ایدئولوژیک است. قرار بر این است که ما خود دانشگاه را دوباره به راه اندازیم. براساس بنیادهایی کاملاً جدید، حتی اگر این ماجرا چند هفته بیشتر عمر نداشته باشد. ما از اساتید چپ و چپ افراطیای که حاضر به همکاری با ما باشند برای شرکت در سمینارها دعوت خواهیم کرد، اساتیدی که حاضر باشند با آگاهی خودـ با استعفا از مقام استادیـ در تحقیقی که ما آغاز کردهایم، به ما کمک رسانند.
ما میتوانیم در تمامی دانشکدهها، سمینارهاییـ مسلماً نه کلاسهای درسـ دربارهی مشکلات جنبش کارگری، بهرهبرداری از تکنیک در خدمت انسان، امکاناتی که اتوماتیسیون به وجود میآورد و… برگزار کنیم و همه این مطالب نه فقط از نقطه نظری تئوریک (امروز هیچ کتاب جامعهشناسیای وجود ندارد که با این جمله شروع نشود : باید تکنیک را در خدمت انسان قرار داد) بلکه با طرح مسائل مشخص. بدیهی است که چنین آموزشی جهتگیریای متضاد با جهتگیری سیستم دارد و چنین تجربهای نمیتواند عمری طولانی داشته باشد. سیستم به سرعت عکسالعمل نشان خواهد داد و جنبش افت خواهد کرد. اما مهم این نیست که ما در جامعه کاپیتالیستی رفرمی را پی بریزیم، مهم طرح و ارائه تجربهای است که در گسست کامل با چنین اجتماعی باشد. تجربهای که زیاد طول نخواهد کشید اما امکانی را نشان خواهد داد : اتفاقی خواهد افتاد، افت پیدا خواهد کرد و خاموشی خواهد گرفت. با این وجود برای اثبات این امر که چنین چیزی میتواند وجود داشته باشد همین ماجرا کافی است. ما برای برپایی یک دانشگاه سوسیالیستی در جامعه خود، امید چندانی نداریم. میدانیم که تا زمانی که کل سیستم عوض نشود نقش و کارکرد دانشگاه همان قبلی خواهد ماند. اما معتقدیم که در یکپارچگی سیستم، میتواند لحظات گسستی وجود داشته باشد و از این لحظات میتوان برای ایجاد شکاف استفاده کرد.
دانیل بندیت : انتقاد ما به آنها بهخصوص این است که این اتحادیه به واسطه شکل سازمانی خود، از طرح هرگونه خواستهای ناتوان است. دفاع از منافع دانشجویان امری بسیار مسئلهساز است. منافع آنها چیست؟ آنها یک طبقه اجتماعی نیستند. کارگران، کشاورزان یک طبقه اجتماعی را تشکیل میدهند و منافع عینی دارند. خواستههایشان روشن است و مخاطبانشان صاحبان سرمایه و نمایندگان بورژوازی هستند. اما دانشجویان چه؟ چه کسانی سرکوبگران آنها هستند؟ جز تمامیت سیستم؟
دانیل بندیت : از قرار موضوع را باید عوض کرد. در سیستم کنونی برقراری امور اینگونه است : از یک سو آنهایی هستند که کار میکنند و از سوی دیگر آنهایی که درس میخوانند و بر همین مبنا در یک تقسیمبندی هوشمندانه کار اجتماعی باقی میمانند. اما میتوان سیستم دیگری را متصور شد که در آن نه تنها همه کس مشغول وظیفه تولید باشندـ تولیدی که به یمن رشد تکنیک به حداقل تقلیل یافتهـ بلکه هرکس امکان آن را داشته باشد که به موازات کار خود، به تحصیلاتش نیز ادامه دهد. در این سیستم، کار تولیدی و تحصیلات مقارن است.
مسلما موارد خاصی هم وجود خواهد داشت : نمیتوان مثلاً ریاضیات خیلی پیشرفته و یا پزشکی خواند و در آن واحد به فعالیت دیگری هم مشغول شد. قرار نیست که قوانین و قواعد متحدالشکلی برقرار کرد. اما این اصل بنیادی است که باید عوض شود. باید از همان آغاز، تقسیمبندی میان تحصیل و کار را رد کرد و نپذیرفت. بدیهی است که این همه برای فردا نخواهد بود اما چیزی شروع شده است و ضرورتاً ادامه خواهد داشت.
دانیل بندیت : برای اینکه او تقریباً نیمی از زندگیاش را به امتحان دادن گذرانیده. طبقه کارگر، در بسیاری اوقات راههای مبارزاتی جدیدی را خلق کرده است یا تصور کرده اما همیشه در ربط و با توجه به وضعیتهای مشخصی که دچارش بوده. در ۱۹۳۶ اشغال کارخانه را ابداع کرد چرا که تنها سلاحی بود که برای استحکام خود و بهرهبرداری از موفقیت انتخابات در اختیار داشت. شما تخیل بسیار غنیتری دارید و شعارهایی را که بر در و دیوار سوربن میتوان خواند، آن را اثبات میکند. از شما چیزی شگفتآور، تحریک کننده و زیر سوال برنده تراویده است. به زیر سوال بردن همه آنچه که باعث شده جامعه ما، امروز این باشد که هست. همان چیزی که من ناماش را “بسط میدان ممکنات” مینامم. از آن چشم نپوشید!
دانیل کوهن بندیت متولد ۱۹۴۳ در فرانسه، آلمانیتبار و یهودیالاصل است. او که در سال ۱۹۶۸ دانشجوی رشته جامعهشناسی در دانشگاه تازه تاسیس نانتر واقع در شرق پاریس بود، از مارس همان سال به یکی از رهبران اصلی جنبش مه ۱۹۶۸ و سخنگوی برجسته آن تبدیل شد. دانیل کوهن بندیت تا سال ۱۹۷۵ اجازه ورود به فرانسه را نداشت. طی دهه هفتاد و هشتاد به فعالیتهای سیاسی خود در آلمان از طریق همکاری با جریان “آلترناتیو” ادامه داد و بعدها یکی از بنیانگذاران گروه “سبزها” و نیز نماینده پارلمان اروپا شد.
۱. (CGT(ConfEderation Generale du Travail کنفدراسیون عمومی کار در ۱۸۸۵ تاسیس شد و تا جنگ جهانی اول توسط انقلابیون و آنارشیستهای سندیکالیست هدایت میشد. از پایان جنگ جهانی دوم کنترل آن را حزب کمونیست به عهده گرفت و همین وضعیت منجر به انشعابی در درون آن گشت. در ۱۹۶۸ سرژسگی (George Seguy) عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست رهبری این سندیکا را برعهده داشت. این سندیکا بهخصوص در بخش صنعتیـ اداره برق، راهآهن و کارخانه رنوـ صاحب نفوذ بود.
۲. پیروان شارل دوگل قهرمان مقاومت فرانسه در برابر آلمان هیتلری و رئیس جمهور وقت.
۳. Union des Etudiants Communistes
۴. Jeunesses Communistes Revolutionnaires
۵.Union Nationale des Etudiants Francais