منوی ناوبری برگه ها

جدید

بهار عرب، پرسشی هولناک

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : بهار عرب، پرسشی هولناک
نویسنده : احسان شریعتی
موضوع : ــــــــــ
نامِ دیگر مقاله : در “بهارِ عرب”



مشاهده‌ی “بهار عرب”، در این پاییزِ تامل‌برانگیز، بازاندیشیدن به خود، و انقلاب‌های خودِ ما است، در ایامِ شباب و شادابی‌ی آن‌ها. هر انقلابی، هرچند یک رخداد منحصر به فرد است، اما، مگر انقلاب‌ها، در مقامِ “لوکوموتیو”های حرکتِ تاریخ، به تعبیر معروف، قانون‌مندی و شاخص‌های مشترکی ندارند؟ همین بهارِ عرب، که در هر یک از کشورهای عربی به شکل ویژه‌ای جلوه می‌کند، در همه‌جا، پیوندِ مشترکی را، هم میانِ جنبش‌ها و کشورها، و هم میان نظام‌های حاکم، به رغمِ ظاهرِ راست یا چپ‌نمایشان، نشان می‌دهد. ایرانیان خود، از زمانِ مشروطه (و سیدجمال) تا کنون، از پیشگامانِ فکری و عملی‌ی این سلسله نهضت‌های بیداری بوده‌اند. هرچند که خود گاه، “یک گام به پیش، و دو گام به پس” برداشته باشند (مانند تجربه نهضت‌های مشروطه و ملی، که از سیدجمال تا مصدق، الهام‌بخشِ جنبش‌های ملی ـ عقیدتی‌ی جهانِ عرب و مسلمان، از عبده تا ناصر، بود، اما، خود ایرانیان، از پی هر کودتاهای پیاپی، از قافله عقب ماندند).

فایق آمدن بر این جابه‌جایی‌ها، ناهم‌زمانی‌ها و ناهم‌زبانی‌ها، شرط گشودن باب گفت‌و‌گو میان این جنبش‌ها، و درس‌آموزی از تاریخ و تجارب نهضت‌های گذشته‌ی ملل خاورمیانه، برای آینده است. پیامِ خیزشِ کنونی‌ی خلق‌های عرب و مسلمان، چه بود و چیست؟ به نظر بنده‌ی نگارنده، در قیاس با گذشته، آنچه این بار در نگاه نخست جلب توجه می‌کرد، “سادگی”ی گفتار انقلابی (در عینِ پیچیدگی موقعیت و مناسباتِ قوا)، باز بودن افق‌های عقیدتی، و به‌روز بودن شیوه‌های مبارزه است، در حینِ حفظِ مولفه‌ها و مشخصه‌های فرهنگ بومی (و مذهبی).

در برابر ناسیونالیسم‌های رسمی و حکومتی و صوری، خلق‌های عرب را، دردِ مشترک‌شان تعریف و متحد می‌کند. هم‌چنین، به خلاف شریعت‌مداری‌ی گرایشاتِ پیشین، موسوم به بنیادگرا (یا سنتی)، الگو و مُدل عقیدتی ـ دینی، این بار، از سنخِ نواندیش و پیش‌رو، آزادی‌خواه و عدالت‌طلبانه است، و ظاهراً، قشری‌گری و تصلب، کم‌تر به چشم می‌آید. معنای این‌چنین ارزیابی‌ای، این نیست که، من بعد، خطر تنش‌های قومی و بینا ـ ادیانی یکسره رخت بربسته است، چه، به عکس، با فروپاشی‌ی دیکتاتوری‌های نظامی‌ی شبه‌سکولار،به خطری محتمل‌تر از گذشته تبدیل شده، بلکه به این معنای ساده که، گفتار بسیج‌کننده‌ی انقلاب، به لحاظ دینی، “پسابنیادگرا” است. مرگ یک جوانِ تونسی، به عنوان یک نمونه و نماد، از خیل جوانان مغربی‌ی شمال آفریقا، جرقه‌ای زد بر بشکه‌ی باروت یا خشم متراکم توده‌های عرب علیه دهه‌ها حاکمیت امرای وابسته و فاسد، مرتجع و مستبد. رژیم‌های رنگارنگ، پیاپی و دومینووار، شروع به احتضار و فروپاشی کردند. قدرت‌های غربی و منطقه‌ای به تدریج دریافتند که سیاستِ “یک بام و دو هوا” در مورد متحدانِ سابق دیگر کارایی‌ی خود را از دست داده، و من بعد باید خود فعالانه وارد معرکه شوند، تا بتوانند دعوی‌ی اصلاحات از بالا یا رهایی‌بخشی کنند.

مجموعه‌ی شرایط، در چنین موقعیتِ خطیری، نمایانگر یک نکته‌ی اساسی، اصلِ سراسری، و جهان‌روا است: خواستِ تغییراتِ اساسی (معطوف به برقراری‌ی نظمی نو، و مبتنی بر معیارهای عدالت، آزادی، و کرامت انسانی)، امری عام، همه‌جا و همه وقت معتبر، یعنی، هم‌اینجایی و هم‌اکنونی، است. تمامی‌ی دعاوی‌ی عقیدتی، با این نتیجه سنجیده می‌شوند. همه‌ی گرایشات و نیروهای سیاسی ـ ایدئولوژیک، در این میدان و مسابقه، مشارکت و رقابت جدی دارند. از همین رو، به خلاف انقلاباتِ مدرن، از سده‌ی هجده بدین سو، امروزه، وجه نظری ـ فلسفی‌ی جنبش‌ها، تنها در پرتو (یا در سایه) کنش یا پراکسیس انتقادی ـ رهایی‌بخش، امکانِ حضور و ظهور می‌یابند، و نه به عکس. هم‌چنین، میزانِ اعتبار، یا دامنه‌ی مشروعیت خود را، با فراگیر و مستمر بودن خود، و خلوص از تناقض و دوگانگی، نشان می‌دهند. هم‌اکنون، سه خطر می‌تواند این بهار نوزایی را دچار آفتِ خشک‌سالی سازد: اول، خشونت و افراط نظامی در مشی و تاکتیک، در واکنش به اختناق حاکم. دوم، تشدید بحرانی‌ی تنش‌های بینا ـ ادیانی. و سوم، مداخله‌ی قدرت‌های خارجی (به ویژه در شکل نظامی‌ی آن)، از پی مطامع خویش. و این خطرات، البته در مناطقی که از توسعه‌ی تاریخی ـ اجتماعی‌ی کم‌تر بهره‌منداند، بیش‌تر خودنمایی می‌کنند.

و اما، مهم‌ترین بخش این تحولاتِ گسترده، به‌رغمِ ظاهرِ ساده و متواضع آن، همان بخش کلامی (و فلسفی)ی پیرامونی یا پس ـ پشتی ‌ی “رخداد” است که: برای رسیدن به عالمی دیگر، از نو، آدمی دیگر بباید ساخت! تناقض‌نمای انقلاب اما در اینجا است که: “اسقاطِ نظام” جبّار گاه حاصل نمی‌شود، مگر با به کارگیری‌ی خشونتی برتر، و شیوه‌هایی کاراتر از جنسِ خود او. در اینجا است که، نظریه‌پردازانِ “ضد انقلاب”ی، برای تخطئه‌ی نفسِ انقلاب، و خواستِ تغییر، وارد می‌شوند، غافل از آنکه، مسوولیتِ اولی این وضعیت هم، به همان “مسوولان” سابق برمی‌گردد.

خشونتِ انقلاب، هرچند از منظر حقوقی ناموجه است، اما فریادی طبیعی، یا به تعبیر کانت، “خروشِ طبیعت” است. آنگاه که اصلاحات اساسی ناممکن می‌شوند: “فرزانگی‌ی سیاسی وظیفه‌ی خود می‌داند که در اوضاع کنونی، به تحقق اصلاحاتی منطبق بر آرمانِ حقوق عمومی مبادرت ورزد، و اما، انقلاب‌ها را، اگر توسط طبیعت به نحوی خودانگیخته ایجاد شده‌اند، نه برای پوشاندن سرکوبی به مراتب شدیدتر، بلکه چونان فریادِ طبیعت معطوف به برقراری‌ی ساختاری قانونی در نظر گیرد، به یمن اصلاحی اساسی، مبتنی بر اصولِ آزادی، و به عنوان تنها قانونِ اساسی پایدار (صلح مستمر)”. پس، اصلاح راستین، انقلابی است در (و در برابر) انقلاب، که عزم را بدل به جزم کند.


تاریخ انتشار : ۱۶ / مهر / ۱۳۹۰
منبع : روزنامه شرق

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + 13 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.