بايد از ظرفيتِ جهانِ مجازی برای ايجادِ حزب استفاده كرد
نخستين بنيادهاي تحزب در انگلستان و در قرن 18 نهاده شد و ايران صد سالي است كه اين تجربه را به آزمون گذاشته است. اگر چه روند تحزب در ايران به صورت پيوستاري نبوده اما به هر روي در مقاطع مختلف احزاب متنوعي ظهور و سقوط كردهاند. اگر چه براي وجود حزب در ساخت و بافت سياسي مزايايي از قبيل تسهيل انتخابات، مهار قدرت اجرايي، هماهنگي نهاد انسان با طبيعت حزبي و… را برشمردهاند، اما روسو معتقد است كه حزب، هويت فرد را ناديده ميانگارد و منافع حزب بر منافع ملت ترجيح داده ميشود. در گفتوگويي كه با احسان شريعتي داشتيم، سعي كرديم از مزيتها و كاستيهاي تحزب در ايران بپرسيم. او وجود حزب را براي تاسيس جامعه مدني ضروري ميداند و معتقد است دليل وجود برخي پسرويهاي سياسي، نبود احزاب به شكل واقعي در ايران است.
ج : هميشه در دورههاي انقلابي، مثلاْ در دوره مشروطه و بعد از آن در دورههاي نهضت ملي و بعدها در انقلاب اسلامي كه دورههاي شكاف بودهاند و فضاي سياسي باز ميشد و علاقه به فعاليتهاي سياسي پيدا ميشد، احزابي شكل ميگرفتند، و همه شخصيتهاي سياسي و حتي شخصيتهاي فرهنگي هم محصول همين دورهها هستند. در دورههاي ديگر، يعني به شكل عادي و هميشگي با ريتم بسته و مستبد مواجه بودهايم. و در فضاي استبدادي اصلا علاقه به كار فرهنگي هم به شكل جدي نميتواند شكل بگيرد، چه برسد به فعاليت سياسي و حيات مدني.
ج : احزاب به شكل جديد خود، يعني در عصر مدرن و پس از انقلاب كبير فرانسه، كه در سالگرد آن (۱۴ جولاي) هستيم، معني تازهيي پيدا كردهاند. در جوامع گذشته، به صورت فراكسيونها و گروههاي سياسي با منافع خاص صنفي بودهاند، ولي در دنياي صنعتي و سياسي جديد، جامعه مدني كه از آن به عنوان جامعه بورژوا ياد ميكنيم، احزاب گروهبنديهايي هستند كه منافع و مصالح طبقات اجتماعي را به شكلي در حوزه سياست نمايندگي ميكنند. مثلا در يك جامعه سازمان يافته مثل فرانسه، امروزه پنج، شش حزب مشخص هست كه از اين تعداد چهار مورد را مشخصتر ميشناسيم، و از اين چهار حزب، دو حزب عمده و شناخته شدهتر وجود دارد كه گرايشهاي كلان سياسي و همچنين برنامههاي مختلف را در ممارست و تمرين سياسي كه دارند، مثلا در قالب نهادهاي تصميمگيري و ارگانها مانند كنگرهها به بحث ميگذارند و به صورت برنامههاي سياسي طراحي ميكنند. در داخل احزاب فراكسيونهاي مختلف هستند و ليدرهاي سياسي نظرات خاصي را در قالب كنگرهها مطرح ميكنند. بدينترتيب مسائل كلان اجتماعي و مسائل مبتلا به روز كه در نهادهايي مثل مجلس شورا و ساير نهادهاي دموكراتيك، در احزاب به صورت جهتگيريهاي مشخصي در كادر رهبري پيشنهاد ميشود و به صورت برنامهها و دستورالعملهايي در ميآيد و به آزمون گذاشته ميشوند. خرد و تصميم جمعي از طريق همين احزاب بيان ميشود. طبقات يا ايدئولوژي مختلف در حوزه سياست در قالب احزاب و جبهههايي كه بيانگر و منعكسكننده آن ايدئولوژي هستند، از اين احزاب به عنوان ابزار بيان عقايد خويش استفاده ميكنند. وقتي در حوزه سياست ميگوييم حزب (پارتي)، يعني يك، بخش، از بدنه نظام سياسي. چون جوامع جديد جوامع طبقاتي مشخصي هستند و اين طبقات در جوامع پيشسرمايه داري سازمان يافته يا متمايز يافته از يكديگر نيستند. اينها به صورت ردهها، اصناف و اقشار اقتصادي وجود دارند. اما در جامعه صنعتي سرمايهداري، چون، تقسيم كار، مشخص است و طبقات از همديگر متمايزتر شكل گرفتهاند، متناظر و متناسب با اين امر، مصالح طبقاتي، در حوزه سياست هم نزاع يا رقابت سياسي پيش ميآيد. بنابراين يكي از شاخصهاي احزاب اين است كه گرايشهاي اجتماعي را در قدرت سياسي نمايندگي كنند. يعني از يكسو بايد تئوري، استراتژي، تاكتيك و برنامه داشته باشند و از آن مهمتر اقشاري در جامعه را نمايندگي كنند. البته هر گروه كه شكل ميگيرد، ميتواند اسمي روي حزب خود بگذارد اما بر اساس وسعت طيفي كه نمايندگي ميكند، وزن، تشخص و اعتبار دارد.
ج : تفاوتي كه تاريخ سياسي معاصر ايران در صد سال اخير با برخي كشورها دارد، اين است كه ايران وارد دوره تجدد شده است و هنوز در حال گذار است. در اين گذار همان طور كه به صورت كلي آرمان و مطالبه اصلي كه مشروطه و جمهوريت بوده (يعني دموكراسي و مردمسالاري و…)، در دورههاي مبارزاتي مختلف ناكام مانده است. بعد از مشروطه هم همينطور است. اين آرمان در نهضتهاي منطقهيي، نهضت ملي و كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بعد از انقلاب اسلامي سال ۵۷ در نقاط عطف خاص شكست خورده است. بعد از انقلاب هم به دليل اختلافات سياسياي كه به وجود آمده است و با چيدن اينها در كنار هم تا همين انتخابات دوره گذشته، حوادثي در كشور رخ داد. همه اينها نشان ميدهد كه ما پيشرفتها و پسرفتها، بحرانها و بنبستهايي در مجموع در رسيدن به آن جامعه مدني و دموكراسي و مردم سالاري داشتهايم. يكي از عوامل آن نقش احزاب است. مصاحبهيي درباره تحزب با مجله «نسيم بيداري» داشتم كه مقداري وارد همين بحث حزب گريزي شديم، البته در آن مصاحبه ميخواستم در مجموع بگويم كه ما نياز به حزب داريم. ولي دوستان نميدانم به چه دليل تيترزده بودند: «چرا شريعتي حزبي نشد؟»! اولا، مصاحبه درباره شريعتي نبود و درباره تحزب در تاريخ معاصر بود، دوما ما ميخواستيم نتيجه بگيريم كه تحزب لازم است. اما از اين تيتر اين برميآيد كه گويي تحزب بد بوده و لزومي نداشته است. واقعيت اين است كه چون نخستين تجربه تاريخي ما بوده است و هنوز به رشد متناسب با نظام مردمسالاري نرسيده بوديم، احزاب به شكل نسبي، اعتباري يا موقت به وجود آمدهاند. مثلا فرض كنيد حزبي را كه ميخواهد نماينده طبقه كارگر باشد، وقتي شرايط شكلگيري آن را مطالعه ميكنيم، ميبينيم بيشتر ممكن است از شخصيتهاي وجيه المله محلي و خوانين تشكيل شدهباشد يا در برخي از مناطق ايران افرادي كه در احزاب چپ افكار چپ مدرن هم داشته باشند و خود را نماينده طبقه كارگر بدانند؛ اما از آنجا كه در آن منطقه طبقه كارگر به آن شكل اروپايي موجود نيست، بلكه قبايل و عشايري هستند و شكل اجتماعي و طبقاتي هنوز صنعتي و سرمايهداري مدرن نيست، اگر به بافت رهبري و تشكيلدهندگان اين احزاب نگاه كنيد، ميبينيد كه نميتوانند واقعا نماينده آن ادعايي كه ميكند (طبقات كشاورزي و كارگري) باشند. در اشكال ديگر هم همين طور است. يعني بورژوازي و طبقه كارگر و طبقه كشاورز و… هنوز به شكلي كه در دنياي جديد از هم متمايز، روشن و تعريف شده هستند، درنيامدهاند. بنابراين احزاب هم در اينجا بيشتر از اينكه نماينده اجتماع باشند، نماينده عقايد خاص هستند. مثلا احزاب ناسيوناليستي و سوسياليستي و اسلامگرا، در مجموع نمايندگان عقايدي هستند و از نظر بافت اجتماعي روشنفكران هستند كه اين احزاب را تشكيل ميدهند. در حالي كه در فرانسه يا انگليس حزب كمونيست وكارگر، واقعا با سنديكاي كارگري و با بدنه اجتماعي رابطه دارد و عقيده آنان را نمايندگي ميكند. يعني مثلا در سنديكاي س. ژ. ت. يا «سنديكاي عمومي كارگران» فعاليت ميكردهاند، بعد وارد حزب كمونيست شدهاند و بعد به سطح ملي و دولتي ميرسند. در ايران اينگونه نبوده است. روشنفكري كه ايدئولوژي چپي دارد، به حزب چپگرا ميپيوندد. يا شخصي كه عقايد اسلامي دارد، به حزبي اسلامي ميگرود و به همين گونه احزاب و شخصيتهاي ملي. اينها دلايل اجتماعي و تاريخي است. دليل ديگر اينكه در جامعه ما چون برخي نوآموز بودند، و گاه بد عمل كردهاند، تجربههاي منفي به وجود آمده است. چپروي و راسترويهايي كه از دوره مشروطه در دو گرايش خاص اعتداليون و اجتماعيون-عاميون به وجود آمد. گاه افراطگرايي داشتهاند و به ترورهايي دست زدهاند و در مقاطعي شبهجنگ و جدال داخلي پيش آمده است. مثلا زماني تقيزاده فرار كرد و متهم شد كه در ترورها دست داشته است. تحزب به اين شكل تجربه منفياي در اذهان و خاطرهها برجاي گذاشته است. مثلا حزب توده به دليل وابستگي به شوروي تجربهيي منفي تلقي ميشده است. وقتي جلوتر هم ميآييم دليل ديگر ناشي از شكست تجربه دموكراتيك جامعه باز سياسي اين است كه در افكار عمومي اين شبهه پيش آمده كه گويا اصولا نفس تحزب و تشكل باعث اختلاف سياسي و ناكامي ميشود. بنابراين گريزي از حزب و تحزب گرايي را شاهديم.
ج : حاكميتهاي ما در گذشته تاريخي ايران چون بيشتر تفكر استبدادي داشتهاند، يعني حاكميت فردي و سلطان گرايي و شخص خاص بوده، نميتوانستهاند نماينده احزاب باشند. نماينده سلطان و شاه و اطرافيان و دستگاه حاكم بودند؛ و در دوره جديد قدرتهاي خارجي هم نقش بيشتري ايفا كردند. بنابراين در نظام پيش از انقلاب احزابي كه دولتي بودند، شكل خيلي مصنوعي و تصنعي و غيرواقعي داشتند. يعني حزب نبودند. گاه شاه تصميم ميگرفت كه دو حزب در كار باشد، مثلا حزب ايران نوين و حزب مردم به وجود ميآمد و به قول شاعر «حزب ملت مخالف مردم، حزب مردم مخالف ملت»! يعني اينكه فرقي باهم نداشتهاند. شاه در اواخر هم به اين نتيجه رسيد كه نظام تك حزبي اعلام كند و گفت كه همه بايد گرايشهاي خود را در قالب يك حزب بريزند. بعد هم كه حزب رستاخيز به وجود آمد، گفت همه ملت بايد به اين حزب بپيوندند. در حالي كه در كشورهاي توتاليتر هم همه ملت عضو حزب نيستند، بلكه نخبگان عضو ميشوند. ولي شاه گفت كه همه ملت ايران بايد عضو حزب شوند. من يادم هست وقتي در مدرسه بوديم، موقع امتحانات دفتري ميآوردند و همه مجبور بودند در حزب رستاخيز اسم نويسي كنند! شاه گفت اگر كسي نميخواهد وارد حزب شود، از كشور خارج شود و شخصي پيدا شد كه تقاضاي رفتن كرد و او را ديوانه خواندند! منظور اينكه احزاب پيش از انقلاب به اين شكل مسخره بود. پس از انقلاب هم تجربه احزابي كه حاكميت با آنها بود، موفق نبودند. مثلا حزب جمهوري اسلامي درست شد و خيليها هم به آن پيوستند و بعد به دلايلي تعطيل شد يا سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي هم منحل اعلام شد. اينها نشان ميدهد كه حاكميت بعد از انقلاب هم به دليل عدم دستيابي ما به آرمان انقلاب كه دموكراسي و آزادي سياسي بود و به دليل وجود اختلافات داخلي و حوادث دهه شصت و تا همين دوره انتخابات قبلي، احزابي كه شكل گرفته بودند يا خود منحل شدند يا غيرقانوني اعلام شدند و بنابراين تجربه حزبي نتوانست حتي در سطح احزاب دولتي يا موافق دولت شكل بگيرد يا شكل خيلي مصنوعي داشت و بيشتر هم جبهه بودند تا حزب! جبههيي از گرايشهاي متنوع. مثلا فرض كنيد جبهه اصولگرايان، يا اصلاحطلبان، وقتي نگاه ميكنيم، ميبينيم كه به اندازه افرادي كه داخل آن هستند، در آن عقايد مختلف هست و هر شخصي سازي ميزند. معني حزب اين نيست. حزب برنامه مشخصي دارد و افراد به آن ملتزم هستند و آن برنامه به آزمون گذاشته ميشود و تا كنگره بعدي خط عوض نميشود و همه ملتزم هستند. بدون تعارف اگر بخواهيم صحبت كنيم، اينها حزب نيستند، بلكه محافل، طيفها، يا جبهه هستند.
ج : آزادي در تعريف ليبرال دموكراتيك آن داراي سه اصل است كه نشانگر وجود فضاي آزادي است: يكي تنوع يا پلوراليسم است. چون جامعه از اقشار و اديان و اقوام مختلف تشكيل شده است و بنابراين تنوعي كه در جامعه است، در حوزه سياست هم انعكاس دارد. يعني پذيرش تكثر و پلوراليسم يكي از نشانههاي آزادي است. دوم تساهل يا تولرانس است. يعني اگر ما تنوع را پذيرفتيم، بايد نوعي تساهل و تسامح نسبت به اين تنوع داشته باشيم. سومين اصل هم تناوب يا آلترنانس است. يعني قدرت در مقاطع مختلف تاريخي در چرخش و دوار باشد و هيچ اكثريتي هميشگي و مطلق نيست، بلكه اولا قدرت به قول مونتسكيو به اشكال قضايي و اجرايي و قانونگذار تقسيم شود و دوم اينكه موقت است: يعني اكثريتي كه راي ميآورد براي يك دوره خاص انتخاب ميشود. در اين دوره اكثريت هم بايد حقوق اقليت را رعايت كند. اقليت در عين اينكه از اكثريت تبعيت ميكند، به مبارزه قانوني خود هم ميپردازد. بنابراين ما بر اساس اين سه اصل تنوع و تساهل و تناوب ميتوانيم ظرف دموكراتيكي را تعريف كنيم. اينكه حزبهايي را ميگوييد كه مثلا در جوامع بسته به وجود آمدهاند، شايد شيوه كارشان غيرمستقيم و غير سياسي بوده باشد. مثلا اخوانالمسلمين در مصر از روز اول نتوانسته به شكل قانوني سياسي عمل كند. بلكه ابتدا به سراغ كارهاي خيريهيي و تودهيي رفته و به تدريج قدرت گرفته و وقتي فضاي سياسي باز شد وارد سياست و تاثيرگذار شد. در آفريقاي جنوبي هم حزب ضدآپارتايد، يك حزب مخفي بود. احزاب زيرزميني در فضاي اختناق شكل ميگيرند. در زمان شاه هم سازمانهاي چريكي و نظامي خاصي به وجود آمدند كه غيرقانوني بودند و چون مخفي و به قول آقاي فرديد «نهان روش» بودند، شكلگيري اين احزاب به صورت طبيعي نبود. بنابراين به شكل عكسالعملي ميتواند احزابي هم شكل بگيرند ولي از آنجا كه اينها روي صحنه نيستند، قضيه متفاوت است. اين احزاب مثل كشورهاي دموكراتيك كه با فورومهاي اجتماعي به وجود آمدهاند، شكل نگرفتهاند و تنها وقتي فضا باز ميشود، ظهور علني مييابند.
ج : هميشه در دورههاي انقلابي، مثلا در دوره مشروطه و بعد از آن در دورههاي نهضت ملي و بعدها در انقلاب اسلامي كه دورههاي شكاف بودهاند و فضاي سياسي باز ميشد و علاقه به فعاليتهاي سياسي پيدا ميشد، احزابي شكل ميگرفتند، و همه شخصيتهاي سياسي و حتي شخصيتهاي فرهنگي هم محصول همين دورهها هستند. در دورههاي ديگر، يعني به شكل عادي و هميشگي با ريتم بسته و مستبد مواجه بودهايم. و در فضاي استبدادي اصلا علاقه به كار فرهنگي هم به شكل جدي نميتواند شكل بگيرد، چه برسد به فعاليت سياسي و حيات مدني. در دوره انقلاب اين گرايش و علاقه به كار سياسي در اواخر دهه نجاه (۵۷ تا ۶۰) زياد شد و احزابي به وجود آمدند، ولي از سال ۶۰ تا ۷۶ به دليل همين درگيريها كه اولا در داخل خود حاكميت (با رييسجمهور اول) بود و از سوي ديگر، درگيريهايي كه با گروههايي مثل مجاهدين خلق و غيره پيدا شد، در حالت كلي، به دليل درگيريهاي قهرآميزي كه بين پوزيسيون و اپوزيسيون به وجود آمد، باعث بسته شدن فضا شد. بنابراين در اين دوره احزابي جز احزاب رسمي دولتي نميتوانست شكل بگيرد. اين احزاب رسمي هم كه گفتيم به دليل اختلافات داخلي به تدريج منحل شدند. بنابراين احزاب جدي و بزرگي به وجود نيامدند و اينها هم بيشتر شبيه جبهه بودند. مثلا حزب جمهوري اسلامي و سازمان مجاهدين انقلاب كه در نظام و حاكميت بودند، چرا تعطيل شدند؟ همين جبههها هم بيشتر در دورههاي انتخاباتي رياستجمهوري و پارلماني فعال ميشدند و حزب دايمي نبودند و اين پديده دو دليل دارد. يكي در سطح حاكميت كه چرا اين احزاب شكل نگرفتهاند؟ كه به تحليل عميقتري نياز دارد به علاوه كمبود علاقه به تحزب كه اگر شرايطش هم ميبود، در كشور نيست. دليل ديگر اينكه به دلايل امنيتي ميترسند و واهمه دارند كه جامعه به تنش كشيده شود و نتوانند بحران را مديريت كنند و بنابراين به احزاب مخالف يا منتقد اجازه فعاليت داده نميشود. حتي احزابي كه ميخواستند در قالب قانون اساسي فعاليت كنند (مثل نهضت آزادي و ملي-مذهبي)، اجازه فعاليت ندارند. با اين شرايط يك دو راهي به وجود آمده است: يكي روندي حذفي است. يعني حتي نيروهاي خودي هم به تدريج به رقيب و بعد به دشمن و معاند تبديل ميشوند و اين روند از اول انقلاب جاري بوده است و تا جايي پيش رفت كه خود دولتهاي قبلي دشمن محسوب شدند! مثلا افراد شاخص جريانهاي «نفاق و فتنه و ترديد و انحراف» در دورههاي قبل مسوولان خود حاكميت بودهاند؛ و اين روند حذفي ادامه پيدا ميكند. روند دوم اين است كه ميگويد بايد دشمنان خود را به منتقد تبديل كنيم و منتقدان را به موافق و جذب كنيم. واقعيت اين است كه نظام تا نتواند خويشتنداري از خود بيشتر نشان دهد (همان طور كه اپوزيسيون هم اگر نتواند نيروهاي خود را به نحوي هدايت و كنترل كند كه وارد بازي دموكراسي مسالمتآميز شوند و فضا به سمت تنش قهرآميز و انفجار خشونتبار نرود)، وقوع حوادثي چون وقايع دهه ۶۰ و ۷۸ و ۸۸ متاسفانه تكرار پذير خواهد بود.
ج : يكي از اين علل، تجربه تاريخي منفي حزبگرايي است كه به آن اشاره كرديم. ولي من تجربه شخصي خودم را ميگويم. ما چون موافق تشكل و تحزب بودهايم (منظور از ما طيف نوانديشان مسلمان، نحله شريعتي- اقبال- سيدجمال) در همين زمينه تمريني از همان آغاز انقلاب كردهايم و مشكلاتي هم داشت. برخي از مشكلات بيروني بودند و بعضي هم دروني. بيروني مربوط به ظرفيت فضاي سياسي بود كه اين فضا تا چه حد ميتوانست فعاليت تشكيلاتي را تحمل كند كه گفتيم در دهه 60 مجاز نبود. يكي هم مشكلات داخلي بود. ما پختگي و تجربه لازم حزب گرايي را نداشتيم، حتي در محيطهاي آزاد هم كه ايرانيان به سر ميبرند (مثلا در كشورهايي كه همه مليتها نمايندگي و امكاناتي دارند) نميتوانند به اين همكاريهاي جمعي بپردازند و اختلافهايي به وجود ميآيد. خلاصه تجربه كار جمعي در بين ما ايرانيان ضعيف است. يكي از علتهاي آن هم اين است كه، وقتي شخصيتي، فرض كنيم سليمالنفس و ملي يا مردمي يا اخلاقي و معنوي است، با اشتباهات جمعي (يا اعضايي از جمع) كه در آن كار ميكند مواجه ميشود و دچار نوعي تناقض ميشود. مثلا در گروه يكي از افراد اشتباهي انجام داده باشد، اگر آن شخص با آن اشتباه مخالفت كند، تجمع تضعيف ميشود، اگر برخورد نكند و درصدد توجيه برآيد، جمع به انحراف كشيده ميشود. تجربهبه من نشان ميداد كه بهتر است جمع تضعيف شود تا منحرف. در اين شرايط هركس مسوول كار و عمل خود است و به اين ترتيب ميبينيم كه در همه احزابي كه به وجود ميآمدند، نيروهاي سالم و صادق و مسوولي حضور داشتند (همچنين مسوولان با انحرافات خاصي)، اما چون همه اينها همكاسه ميشدند، تر وخشك باهم ميسوختند و يك تجربه منفي ديگر به تاريخ عرضه ميشد. در نتيجه، تمايل عمومي به اين سو بود كه به سمت حركتهاي انفرادي برويم و هركس مسووليت كار خود را بپذيرد.
ج : محصول و نتيجه شكست احزاب و تاكتيكهاي غلط آنها ايجاد حس بياعتمادي به احزاب بود. البته سركوب بيروني هم كه مانع ايجاد فعاليت تشكيلاتي منظم ميشد سبب ديگر است. مانع دوم باعث ميشد احزاب به صورت زيرزميني فعاليت كنند و در نتيجه حوادثي رخ ميداد كه نميفهميديم در خفا، چگونه تشكيل شدهاند و چه رويكردي دارند؟ بدبيني و بياعتمادي عمومي در كشورهايي مثل ما محصول سدههاست. در نتيجه بياعتمادي افراد به يكديگر، بياعتمادي به احزاب هم به وجود ميآيد و مردم نميتوانند باهم كار جمعي درستي انجام دهند. يعني از طرفي به آنها اجازه نميدهند و از طرفي خودشان نميتوانند. اما اين طرز تفكر از اساس غلط است و بايد اين برداشت عمومي را با معرفي علمي مفهوم تحزب از بين ببريم و با تمرين درستكارانه اصولي به بوته تجربه جديدي بگذاريم.
ج : حزب زيرزميني تنها شكلي است كه ميتواند در نظامهاي استبدادي فعاليت كند. در دورههاي استبدادي و زير سلطه سلاطيني كه امور تنها با نوعي توطئهگري پيش ميرفته، هميشه شاهد شكلگيري مخفي فعاليتها بودهايم. بنابراين راه ديگري نبوده است و نميگذاشتهاند گرايشهاي سياسي مشخص، عمل كند و حزب به وجود آيد. مخفي كاري خود مشكلات خاصي به وجود ميآورد. در اين نوع ساختارها مسووليتها و تصميمات معلوم نيست كه با كيست؟ از دوره جواني يادم است كه اين اعلاميههاي احزاب و تحليلهاي آنها كه منتشر ميشد، معلوم نبود چه كساني پشت اين اعلاميه و تحليلها قرارداشتند؟ بعد از اينكه لو ميرفتند، مشخص ميشد كه چه كساني بودند؟چگونه شكل يافتهاند و چه تصميماتي گرفتهاند؟ به صورت خودانگيخته پيش ميآمد و گاه اعتماد به اين گروهها به وجود ميآمد و گاهي هم اين طور نبود يعني ميزان اعتماد بستگي به تحليلها و عملكرد آنها داشت. اينها مشكلاتي است كه در نظامهاي ديكتاتوري استبدادي به وجود ميآيد.
ج : فردگرايي از ويژگيهاي جوامع مدرن و مراحل تاريخي جديد است. در گذشته و در جوامع پيش سرمايهداري اصلا فرد معني ندارد. در آن جوامع بيشتر قبيله و بعد قوم مطرح است. افراد ارزش وجودي مستقل ندارند. در دوره جديد فرد داراي اهميت ميشود. اولا، همه احزاب از اعضا و افراد تشكيل شدهاند و درست است كه اين افراد قدرت انتخاب مطلق ندارند ولي به هر حال نظرات و ابتكار عملي دارند و ميتوانند در داخل حزب تاثيرگذار باشند. افراد در داخل احزاب به ميزان ابتكار و اطلاعات خود نمود فردي هم پيدا ميكنند خواه به صورت نظريهپردازي نمود بيابد و شخصي مثل تروتسكي در حزب نظري بدهد و خواه ابتكار عملي نشان دهد: مثلا در شوروي همين واژه كوكتل مولوتوف، اسم شخصي بود كه اين شيشههاي بمبگونه را ساخت. در اينجا افراد در داخل حزب اهميت پيدا ميكنند. بنابراين حزب الزاما به معناي مدرن خود، نفي فرد نيست. گاه حزبها ظرفهايي هستند كه ميتوانند شخصيتهاي مهمي بسازند.
ج : امروزه زياد واژه قانون شنيده ميشود. اما قانون در دوره و نظام دموكراتيك با نظامهاي اقتدارگر انفرادي كه قانون وضع ميكند، فرق دارد. قانون در نظامهاي دموكراتيك يعني تصميمات و مصوبات و قوانيني كه ملتي، خود، وضع ميكند، و ميتواند همان مصوبات را در ظرف و نهادهاي خود تغيير هم بدهد. خود همين قوانين ملي در مجلس بارها به بحث گذاشته ميشود و تغيير ميكند. قانونمندي امري نسبي است. در دولت _ ملت جديد، قانون خواست عمومي است ولي خواستي مطلق نيست. بلكه معقول و قابل نقد است. در داخل اين نوع قوانين احزاب هم به رسميت شناخته ميشوند، ميتوانند فعاليت كنند، احزاب نيز بايد يك رشته قوانين و قواعد را رعايت كنند. پس بين دو طرف، احزاب و نظام سياسي، قراردادي مدني به وجود ميآيد. اين احزاب حقوقي دارند. به آنها هزينه مالي هم داده ميشود تا بتوانند در رقابتها و فعاليتهاي انتخاباتي هزينه كنند. حتي در جوامعي مثل فرانسه بحث اين است كه منابع مالي اينها براي اينكه شفاف باشد، همه بايد از سوي نظام زير نظارت باشد. اين كمك مالي براي جلوگيري از وابستگي به جريانهاي مالي خاص است. براي فعاليت مالي احزاب هم قانون وضع ميكنند. بنابراين قوانين اگر در جهت تقويت جامعه سياسي، مدني و حزبي باشد، قانونمداري و حزب گرايي لازم و ملزوم هم هستند.
ج : در تجربه منفي و تاكتيكهاي غلطي كه گفتم، قطعا تاثير داشتهاند. به طور كلي روشنفكران در جامعه نقش مهمي داشتند و نخبگان تعيينكننده بودند. همواره دو قشر فعاليت داشتهاند يكي روحانيون بودند و ديگري روشنفكران. روشنفكران از نظر سياسي به يك معنا اهميت بيشتري داشتند، به دليل اينكه با نظامهاي جديد آشناتر بودند و اگر اينها اشتباهاتي داشتهاند، تاثير منفي زيادي داشته است. از جمله اشتباهات ممكن است وارداتي فكر كردن باشد. يعني در بستر اجتماعي و تاريخي خود فكر نكردن. يا نوعي وابستگي باشد نظرياتي را از خارج گرفتن و در داخل جامعه اعمال كردن. شايد افراط و تفريطهايي در آنها بوده است كه باعث شده است، موفق نباشند. برخي تحليلهاي ذهني كه انطباق درستي با شرايط نداشتند. در حالت كلي اينها باعث ميشد كه فعاليت احزاب گاهي در شكل منفي بروز كند. استثناهايي مثل مصدق و شريعتي توانستهاند به درك و تحليل درست و صحيحتري برسند.
ج : يكي از مشكلات مبارزات گذشته جمع شدن حول شخصيتها بوده است كه بنابر توفيقاتي كه در دورهيي از نظر سياسي پيدا ميكند يا در مسائل اجتماعي يافته است، توانسته به تعبير شما كاريزمايي نسبي پيدا كند. اينها در واقع حزب نيستند. حزب داراي برنامهيي مشترك است كه بتواند يك كادر حزبي را بسازد. يعني بايد افراد داراي چارچوبي داشته باشند و حول برنامهيي مشترك گرد هم آيند، نه حول يك شخصيت. كساني كه مبتني بر برنامهيي خاص جمع شدهاند، ميتوانند آن برنامه را اعمال كنند. در حزب انبوه اعضا ميتوانند حزب را به جامعه بشناسانند و اين جمع در داخل توده مردم ميتواند توده را سازماندهي كند. اما وقتي حول يك فرد و يك شخصيت باشد، ممكن است، بعد از آن شخصيت آن حزب نيز از هم بپاشد. از اين گونه احزاب زياد بوده است كه حول قطب و شخصيت به وجود آمدهاند. مثلا حزبي مانند زحمتكشان منهاي بقايي چه معنايي داشت. اينها واقعا حزب نيستند. اينها تشكلهاي زودگذري هستند كه شايد بعدا به حزب تبديل شوند. حزب بر اساس نظامها و روشهايي به وجود ميآيد، نه حول يك شخصيت.
ج : الان در دورهيي هستيم كه در دنيا سازماندهي شبكهيي به وجود ميآيد. همين بحثي كه تحت عنوان انقلاب اينترنتي و سايبرنتيك به وجود آمده است. شكل سازماندهي شبكه با اشكال ديگر متفاوت است. سيستم مركزگرا يا دايرهيي كه در گذشته بوده است، در اين فضا وجود ندارد. در اين فضا يك شبكه وجود دارد و همه به آن وصل ميشوند و مركز هم ندارد. اگر اين افراد هم نباشند، شبكه از بين نميرود. اين شكل سازماندهي در دانش و سياست هم بايد مفهوم جديدي از تحزب را به وجود بياورد كه ضربه ناپذير باشد. در شرايط نامناسب بتواند به حيات خود ادامه دهد. در اين فضا هر كس فكر ميكند عضو يك حزب است و شايد اين حزب واقعا وجود نداشته باشد. اما اين ساختار به صورت بالقوه وجود دارد يعني بايد از ظرفيت جهان مجازي استفاده كرد و حتي قاره جديدي است كه همه مرزها را درهم مينوردد و جهان جديدي به وجود ميآورد. اين جهان مدام در حال واقعيتر شدن است. يك چنين حزب مجازياي را بايد ايجاد كرد و به نظم و لوازمي كه تحزب بايد داشته باشد، دست يابيم و به شكل نظري و عملي هم بتوانيم با آن تعامل و رفتار كنيم.