بازخوانیی شریعتی در متنِ زمانهاش
ژان پل سارتر :
دوره شریعتی، دوره “تغییر” جهان است، نه “تبیین” و “تفسیر” جهان. اگر در اندیشههای اگزیستانسیالیستی و مارکسیستی در دوره شریعتی بیندیشیم، جای ابهامی باقی نمیماند. اگزیستانسیالیسم به تغییر در درون، و مارکسیسم به تغییر در بیرون میپردازد. در دوره شریعتی، فضای عملگرایانه روشنفکری جهانی بروز خاصی دارد (مرز میان کار فلسفی و کار روشنفکری در هم آمیخته) و عدالت، برابری نژادی و آزادی (و نیهیلیسم در سطح نخبگان) مهمترین مشخصههای آن به شمار میرود، عدالت خواهیاش هم از وجه رابین هودی بارزی برخوردار است. فضای فکری در آن دوره در دست روشنفکران چپ است و از این رو، ارزش هایی مانند دموکراسی، دغدغه جدی روشنفکران نیست، و دموکراسی بیشتر رقیب ایدئولوژیها (مارکسیسمـلنینیسم و مائوئیسم) است و فراتر از ایدئولوژیها فهم نمیشود. دورانی است که فیدل کاسترو، رهبر انقلابی کوبا، به حکومت باتیستا (۱۹۵۹) پایان میدهد، مبارزه در آفریقا و آمریکای لاتین گسترش مییابد، در درون اردوگاه سوسیالیسم همچون؛ مجارستان (۱۹۵۶) و چکسلواکی (۱۹۶۸)، تنش هایی بهوجود میآید و به بهانه پشتیبانی از سوسیالیسم هرگونه بازنگری در روشها و رویکردها سرکوب میشود، درگیریهای ویتنام با اعزام سربازان آمریکایی در سال ۱۹۶۵ به این کشور گستردهتر میگردد، اعتراضهای دانشجویی در فرانسه (ماه مه ۱۹۶۸) موج تازهای راه میاندازد و… روشنفکران نیز نقش تماشاگر را بازی نکرده و به گونههای مختلف در جریان مبارزه (و در جریان رشد و برآمدن جنبشهای آزادیبخش) فعال میگردند. فضای روشنفکری ایران را نیز در آن دوره نمیتوان بدون فهم فضای روشنفکری جهانی دریافت، علی شریعتی در چنین فضایی ظهور میکند و بازخوانی اندیشههای وی در این متن باید خوانده و ارزیابی شود.
برخی از منتقدان شریعتی، اندیشههای او را در تقابل با دموکراسی میدانند. با انگشت نهادن بر چند اثر از وی، میکوشند، از او چهرهای غیردموکراتیک نشان دهند و طرح “دموکراسی متعهد” را دلیلی بر مدعای خود میشمارند. من قصد ندارم، از نقد ایدئولوژی اندیشی وی بگریزم و چشم بپوشم، اما پرسشم این است که، منتقدان شریعتی از کدام دموکراسی سخن میگویند؟ این دموکراسی کجا بوده که شریعتی در مقابل آن بایستد؟ در دوره وی، کدام جریانهای سیاسی یا روشنفکری را میتوان سراغ گرفت که فاصله زیادی با او داشته باشند؟ و دموکراسیخواه باشند؟ مگر گفتمان دوره شریعتی، گفتمان انقلابی نیست؟ هنگامی که وجه مشترک گفتمانهای مسلط، انقلاب و انقلابی گری است، چه جایی برای مفاهیمی چون؛ حق حاکمیت ملت، دموکراسی، انتخابات آزاد، قانونگرایی و… باقی میماند؟ مگر ارزشهای لیبرالی در زمانه شریعتی جایگاه و منزلتی داشته؟ متعهد خواندن هر پدیدهای در دوره وی مگر نه اینکه بار ارزشی داشته و مگر نه اینکه در همه حوزهها ارجمند شمرده میشده است؟ در زمینه هنر هم چنین نبوده است؟ برای نمونه در آن روزگار، هنر و ادبیات متعهد (یا هنر و ادبیات در خدمت مردم) که از رنج و درد تودهها سخن میگفته، ستمگری را نکوهش میکرده و مبارزه را میستوده، در برابر هنر برای هنر، که در خدمت سرمایهداری و امپریالیسم قرار داشته، شکل میگیرد. آیا این موضوع در آن روزگار پیچیده و غریب است؟
دفترهای شعر متعهد همچون “در کوچه باغهای نیشابور” از شفیعی کدکنی و “ابراهیم در آتش” از شاملو، آثار برجستهای هستند که هم مخاطبان فراوانی هم داشتهاند و هم ابراز همدردی و همراهی با مبارزان در آنها دیده میشود… به این ترتیب، دموکراسی متعهد، در همان متنی قرار میگیرد و فهم میشود که روشنفکری متعهد و ادبیات متعهد قرار دارند، نه خارج از آن.
اگر شریعتی را بر اساس تیپشناسی، شخصی درونگرا بدانیم، از یک آدم برون گرای کنشگر فاصله میگیرد، مگر نه اینکه خود میگوید همه زندگیاش معلمی است (و به علم نظر دارد) او با هزار زبان میگوید که کار فرهنگی و آگاهیبخشی بر سیاست و مبارزه تقدم دارد، و به باور من، زندگی اصیل او را میتوان در کویریاتش جستجو کرد، و باز فکر میکنم”مصلحت” است که او را به سوی مبارزه سوق میدهد.
چندوجهی بودن وی داوری دربارهاش را مشکل ساخته است، و از سویی، موجب میشود تا در هر دوره، و بنا بر گفتمانهای مسلط، او را به پرسش بگیریم، و با آوار کردن، رنجها و ناکامیهای خود بر سر او، خود را تسکین دهیم!
شریعتی، روزگاری، نسلی از جنس آزادگی، آگاهی، و تشنگی را مخاطب قرار داد، و در دورانی سخت، با پرسشگری از متن جهان سنت، و توجه به فربهترین جزء آن، فاصلهی جزیره روشنفکران مسلمان، تا ساحل مردم را، کوتاه کرد، و توانست به متن جامعه راه یابد، و این، نکتهای است که، جا دارد جامعهی روشنفکری ایران دربارهاش بیندیشد، زیرا، به نظر میرسد، بیش از آنکه در ارتباط با متن جامعه باشد، و با تودهها سخن بگوید، در محافل و حلقههای کوچک (و به تعبیری در دایرههایی بسته) گرفتار شده است… گویا باز مرزهای کار روشنفکری و کار فلسفی _ به شکلی دیگر _ در هم آمیخته، و ضرورت دارد که نسبتِ این دو با هم مشخص شود، و این بر عهده روشنفکران است، زیرا، از دست دادنِ مخاطبهای آشنا، برای جامعه خسارتبار خواهد بود.