اکبر گنجی، دکتر شریعتی، و جمهوری اسلامی ایران
اکبر گنجی در مقالهای زیر عنوان “یوتوپیای لنینیستی شریعتی، تبارشناسی گفتمان انقلاب ۱۳۵۷” به نقد و بررسی افکار دکتر شریعتی پرداخته است، که میتواند پایهی مناسبی برای بحث پیرامون عقاید و آثار دکتر باشد. در نگاه اول، اینطور به نظر میرسد که نقد گنجی، بر خلاف سایر نقدها، نه تنها به مجموعهی نوشتهها، بلکه به پروژهی فکری-اجتماعیی نقدشونده متکیست، لذا خواننده، انتظار دارد نتیجهگیریها واقعگرایانهتر باشد. متاسفانه بهرغم طول و تفصیل مقاله و استناداتی که به نوشتهی افراد مختلف -از لنین تا آرش نراقی- شده این انتظار برآورده نمیشود و نتیجهای جز آن چه دیگر منتقدان با تجزیه و تحلیل چند خط از مجموعه آثار دکتر گرفتهاند حاصل نمیگردد.
اینجانب بر این اعتقادم، تا زمانی که زاویهی دید منتقدانمان در اثر ضربهها و شوکهای سیاسی تغییر میکند، در بر همین پاشنه خواهد چرخید، و نگاه نو به آثار و افکار اندیشهسازان ِ میهنمان مقدور نخواهد بود. امروز که جهان در فواصل زمانی کوتاه، تغییرات عظیم را در عرصههای گوناگون تجربه میکند، لازم است متفکران ما، به این باور برسند که زاویهای که از آن به رویدادهای امروز و گذشته مینگرند، قابل تغییر است، و این تغییر موجب دگرگون شدن دیدگاههای ما خواهد شد. دل کندن از دستگاهی ایستا، که تمام پدیدهها را به صورت خطی و بر اساس گمانههای متصلب ذهنی تجزیه و تحلیل میکند، آسان نیست، ولی شدنی است. تا زمانی که تلسکوپ، در نقطهای ثابت بر روی زمین نصب گردد، فضای محدود، نصیب چشمان جستجوگر ما خواهد شد اما اگر همین تلسکوپ را به حرکت در آوریم و آن را در فضا معلق کنیم و تغییر مکان دائم و برنامهریزی شده را در برنامهی کارش قرار دهیم، آنگاه شاهد پدیدههایی خواهیم بود که محال است در حال سکون وجود آنها را دریابیم.
نگارنده در این وجیزه قصد ندارد به آن چه آقای گنجی در نقد خود اشاره کرده تک به تک پاسخ دهد، ولی سعی میکند موضوعی را طرح کند که شاید پرداختن به آن امکان تغییر نگاه به رویدادهای دیروز و امروز و پدیدآیی پدیدههایی مانند دکتر شریعتی را امکانپذیر سازد. در حقیقت نقد اکبر گنجی، بهانهایست برای طرح بینشی که میتواند از ورود به جزئیات و پاسخگویی خط به خط موثرتر باشد.
آن چه ما به نام جمهوری اسلامی میشناسیم، یک سیستم است. شاید این موضوع امری بدیهی به نظر بیاید اما میتوان با شاهد گرفتن اکثر نوشتههایی که به قصد شناسایی و شناساندن این پدیدهی اجتماعی و سیاسی منتشر شده به این واقعیت تلخ رسید که بیشتر متفکران ما، جمهوری اسلامی و اجزای تشکیلدهندهاش را نه به عنوان سیستم، که به عنوان اجزایی جدا از هم و مستقل مورد بررسی قرار دادهاند.۱ این برخورد ذهنی، روابط درونی اجزاء را به کلی نادیده انگاشته و با تمرکز بر جزء و کل پنداشتن آن، از نقش سایر اجزاء و روابط درونیشان غافل مانده است. به عنوان مثال، رابطهی فرهنگ مردم با رفتار حکومت بخش مهمی از این فعل و انفعال درونی را نشان میدهد. رفتار حکومت، تابعیست از فرهنگ مردم و بالعکس. بیان این رابطه شاید خوشایند هیچیک از ما به عنوان اجزاء تشکیلدهندهی “مردم” نباشد، اما چنین است و باید آن را به عنوان یک واقعیت سیستمی پذیرفت. کاسهای را در نظر بگیرید که در داخل آن گویی رها میشود. گوی بعد از چند بار بالا و پایین رفتن، در ته کاسه ساکن میگردد. صدبار هم که این کار تکرار شود، از هر گوشهی دیگر کاسه هم که رها شود، گوی بالاخره در پایین کاسه آرام خواهد گرفت و هیچ اتفاق دیگری نخواهد افتاد. شکل کاسه، تعیین کنندهی سرنوشت گوی است. شکلی دیگر البته، سرنوشتی دیگر رقم خواهد زد. این مثال ساده، توانایی نشان دادن پیچیدگیها و تاثیر متقابل سیستمی را ندارد ولی تا حدی روشنگر نقش اساسی شکل کاسه در رفتار گوی است. نه تنها پدیدهها، که روابط میان آنها و تاثیرات متقابلشان، سرنوشتساز است.
جمهوری اسلامی، نظامی نیست که به طور ناگهانی از آسمان بر زمین نازل شده باشد. این سیستم، محصول فعل و انفعال درونی سیستم پیشین و رابطه آن با سیستمهای دیگر است. تغییرات درونی سیستمها و رابطهشان با بیرون، موجب تکامل و بقای برخی و از هم پاشیدگی و تطور برخی دیگر میشود. هیچ سیستمی به طور کامل از میان نمیرود بلکه تغییر شکل میدهد. این تغییر شکل میتواند جزئی یا اساسی باشد. به عنوان مثال بنای یک خانه را هم چون یک سیستم ساده در نظر میگیریم. میتوان این خانه را تخریب کرد و سیستمی دیگر به وجود آورد. اما تخریب مساوی با نابودی نیست. تخریب، دگرگون کردن روابط میان اجزاء ست. حتی اگر تودهی آجر و آهن و شیشه بدون هیچ پیوند هدفمند بر روی هم انباشته شود، باز میان آنها رابطهای هست که هر چند منتظم و کاربردی نیست اما وجود دارد. این اجزاء را میتوان به نحوی دیگر کنار یکدیگر چید و رابطهی جدیدی میانشان به وجود آورد. مهم این است که بدانیم ماهیت جزء تغییر نمیکند بلکه نقش جزء در روابط جدیدش دگرگون میشود (اصولا مثال زدن و سادهسازی در فلسفه سیاسی یا جامعهشناسی مسئلهساز است و تناقض به وجود میآورد، اما برای قابل فهم کردن مطلب گریزی از آن نیست. مثالهای بالا هم تا جایی که نخواهد قانونساز شود، میتواند کاربرد داشته باشد و الگو قرار دادن آنها برای استخراج قانون و رابطه میتواند موجب بروز خطا گردد).
با نگاه سیستمی، نظام ِ سلطانی جمهوری اسلامی، ادامهی منطقی نظام سلطنتی ایران است. این واقعیت میتواند ادعایی گزاف به نظر برسد، اما اگر به رابطهی علت و معلولی باور داشته باشیم و برای آنچه خلقالساعه به نظر میرسد، دلیل جست و جو کنیم، بدون تردید سیستم پادشاهی پهلوی و فرهنگ عمومی مردم را عامل اصلی پدید آمدن سیستم جمهوری اسلامی خواهیم دانست. تردیدی نیست که سیستم پادشاهی، خود بخشی از سیستم جهانی بود، که میان سیستم کلان ِ”محیط” و سابسیستمهای “اجزا”ی تشکیلدهندهاش محصور بود. خود ِ “محیط” و “اجزایی” که به سیستم شکل میدادند، منظومههایی بودند که روابط درونیشان موجب تاثیر متقابل میشد اما فعلا قصد ورود به این مبحث که میتواند ما را از بحث اصلیمان دور کند نداریم.
دکتر شریعتی، محصول سیستمی بود که ایران دهههای چهل و پنجاه را شکل میداد. این سیستم در حال کنش و واکنش دائم و بده بستان با محیط بیرون و اجزاء درون خود بود. از سیستمهای درونی، یکی هم سازمان روحانیت شیعه بود، که هر چند نادیده گرفته میشد، اما با جامعه پیوند و مراوده داشت. عناصر دیگری هم بودند که در درون این سیستم عمل میکردند اما مهمترین عناصری که موجب ظهور پدیدهی شریعتی شدند عنصر حکومت و همین سازمان روحانیت شیعه بودند. هر دوی اینها سیستمهایی بودند که هم در درون و هم در رابطه با یکدیگر، در جا میزدند و چون قدرت تغییر و تکامل و نوسازی ساختاری نداشتند، محکوم به تجزیه و رویش مجدد از درون بودند. دکتر شریعتی، محصول تضادهای درونی و برخوردهای این دو سیستم بود.
دکتر شریعتی را با کل مجموعه آثارش میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: نقد. نقد، اکسیر حیاتبخشی بود که نه در نهاد ِ حکومتی و نه در سازمان روحانیت شیعه وجود نداشت. نه تنها وجود نداشت، بلکه ضرورت وجود آن هم با قدرت تمام نفی میشد.۲ شریعتی نتیجهی دیالکتیکیی این فقدان و نفی بود.
دکتر شریعتی عامل وقوع انقلاب نبود، بلکه ارائه دهندهی تصویری بود از یک ایدهآل که مردم فکر میکردند قرار است انقلاب اسلامی به آن ختم شود. این ایدهآل تنها یکی دو سال مانده به انقلاب در مقابل چشم مردم قرار گرفت و شناخت از آن هم بسیار سطحی بود.۳سازمان روحانیت شیعه که بنا بر ماهیتاش هیچگونه آفرینش و خلاقیت فکری از خود بروز نمیداد، با سکوت موقت و تاکتیکی در مقابل آمالهای ایدهآلیستی و متفاوت ِ شریعتی، بر موج سیاست سوار شد، و با تغییر نقش از عنصر فرهنگی-مذهبی به عنصر سیاسی، سکون چند ده سالهی خود را به جنبش تبدیل کرد.۴
فکر و بینش شریعتی، خود یک سیستم بود. این سیستم تا زمانی که دکتر زنده بود، دائما در حال دگرگون شدن و تغییر و بازسازی بود. شریعتی انسانی بود خلاق و آفریننده که لحظهای در تغییر و تکامل عقایدش درنگ نداشت.
اکنون میتوان کل آثار دکتر شریعتی را زیر ذرهبین گذاشت و هر یک از جملات و کلماتاش را بیرحمانه تشریح کرد.۵ اما خیره شدن به یک جزء، آن هم جزئی که نشان از کل ندارد، شناخت صحیح در پی نخواهد داشت. آدمی تنها خون لزج و صفرای چندشآور نیست. زیر ذرهبین گذاشتن هیچ یک از اینها معنای انسان را به ما نشان نمیدهد؛ کلیت انسان است که هویت اوست. راهی که میرفته، آرزوهایی که داشته، سعادتی که برای همنوعانش میخواسته و به خاطر آن مبارزه میکرده. همان آرزویی که امروز گنجی دارد، همان راهی که او میرود، و همان سعادتی که او برای همنوعانش میخواهد و به خاطر آن مبارزه میکند.
۱. به همین لحاظ در تحلیلهای عنصری ِ خود از افرادی چون آیتالله خامنهای و احمدینژاد و رفسنجانی و سید محمد خاتمی، و یا جریاناتی مانند اقتدارگرا و اصلاحطلب و پیوند ماهوی و تضاد صوری آنها سردرگم میشوند. اگرچه نقش شخصیت و ارادهی فردی یا جمعی در عملکرد سیستم انکارپذیر نیست، اما قدرت سیستم اغلب بر این نقش و اراده فائق است. البته این نظر با تقدیرگرائی و نفی مطلق ِ تاثیر اراده تفاوت دارد.
۲. این اتفاق بنابر ماهیت ضد ِ نقد روحانیت، امروز نیز میافتد.
۳. جزوات رنگارنگی که به طور مجزا این چشمانداز را ترسیم میکردند، بیشتر بر احساسات مردم اثر میگذاشت تا عقل آنها. نقد علمی و تاثیر عقلی، معمولا با بررسی کلیات آثار یا لااقل منتخب آثار امکانپذیر است که در نظام سابق، سانسور این امکان را از منتقدان سلب کرده بود. این ضعف بزرگ، در بررسی آثار مارکسیستی لنینیستی نیز وجود دارد. به جرئت میتوان گفت که حتی محققان و دانشآموختگان علوم اجتماعی و سیاسی، آشنائیشان با آثار مارکسیستی لنینیستی در حد نقل قولها و چند کتاب و جزوهی ترجمه شده است که مطلقا اطلاعات لازم برای نقد علمی را فراهم نمیآورد. گستاخی خواهد بود اگر گفته شود بیشتر محققان ایرانی، حتی منتخب آثار ترجمه شده لنین یا سرمایهی مارکس را که به همت زندهیاد محمد پورهرمزان و ایرج اسکندری به فارسی درآمده از ابتدا تا انتها مطالعه نکردهاند؛ کلیات آثار این دو به زبانهای غیرفارسی که جای خود دارد.
۴. این جنبش سیاسی روحانیت کماکان ادامه دارد.
۵. چنین تشریحی صرفاً با دید تاریخی باید صورت پذیرد نه دید روز. لذا هدف، نفی یا اثبات نباید باشد. پدیدهی دکتر شریعتی تنها در چارچوب زمانی خود معنا مییابد نه خارج از آن. برخی از عقاید او شاید امروز هم کاربرد داشته باشد، اما این به معنای کاربرد داشتن کل پدیدهی شریعتی نیست. سیستمی که پدیدهی شریعتی را به وجود آورْد امروز دیگر وجود ندارد پس خود او نیز نمیتواند به صورت گذشته وجود داشته باشد. شکست کسانی که سعی میکنند پدیدهی شریعتی را احیا کنند از همین روست. شاید بسیاری از دیدگاههای مربوط به شیعهی صفوی و اسلام ظاهری توضیح دهندهی آنچه امروز بدان دچار هستیم باشد، اما معنی آن این نیست که شریعتی در کلیتاش میتواند یک بار دیگر در اذهان مردم ایران زنده شود و به مانند گذشته تاثیر گذارَد.