استراتژیی آگاهیبخش ـ آزادیبخش ۱
نه در مسجد گذارندم که رندی، نه در میخانه، کاین خمّار، خام است / میانِ مسجد و میخانه راهی است، غریبام، سائلام، آن ره کدام است؟
دکتر علی شریعتی یکی از اثرگذارترین متفکرانِ ایرانی، در نیم قرنِ اخیر است. این نکته که موافق، منتقد، یا مخالفِ او باشیم، از اهمیتِ چندانی برخوردار نیست، آنچه مهم است اینکه: هیچ کس در تحلیلِ تاریخِ متاخرِ جامعهی ما نمیتواند او را نادیده بگیرد و به تشریح و تحلیلِ نقشِ او نپردازد. نقشی اثرگذار، که از عرصهی اندیشه آغاز شد، و به طورِ وسیع، به حوزهی اجتماعی و سیاسی دامن گسترد.
در عرصهی اندیشه، بهویژه اندیشهی نوگراییِ دینی، نیز شریعتی یکی از موثرترین متفکرانِ معاصرِ ماست. در این رابطه نیز علیرغمِ هر نظرِ موافق، منتقد، یا مخالفی که نسبت به او وجود داشته باشد، تحلیلِ سیرِ اندیشهی معاصرِ جامعهی ایران، بدونِ توجه و تحلیلِ درونمایهی آرا و افکارِ او میسر نیست.
همچنین، شریعتی یکی از مهمترین نظریهپردازانِ چپ و رادیکالِ مذهبی، و به عبارتِ دقیقتر، یکی از بزرگترین میراثگذارانِ سوسیال دموکراسیِ مذهبی و معنوی در ایران است. بر این اساس، شناختنِ اندیشهی چپ و سوسیال دموکراسیِ مذهبی و معنوی در ایران، که همواره یکی از جریاناتِ اثرگذار یا حداقل اندیشههای مطرح در جامعهی ما بوده است، نیز بدونِ شناختنِ افکارِ شریعتی ممکن نیست.
دفترِ پژوهشهای فرهنگیِ دکتر علی شریعتی، که خود متاثر و مُروجِ این نِحله و پارادایمِ فکری است، در چارچوبِ اهدافِ فکری ـ فرهنگیِ خویش، که حوزههای گوناگونی را در بر میگیرد، کلاسهای مختلفی برگزار کرده و میکند، که یکی از آنها کلاسِ شریعتیشناسی است. در یکی از این کلاسها نیز نگارنده در حدِ بضاعتِ خود سعی کرده است دریافتهای خویش از آرا و احوالِ شریعتی را، با دوستانی که در کلاس حاضر شدهاند، در میان بگذارد. هر چند نگارنده خود را یک شاگردِ دوستدارِ شریعتی میداند، اما سعی کرده است که در تحلیلها و بررسیهای خویش از این نسبتِ فکری و عاطفی، تا حدِ ممکن، فاصله بگیرد، و از منظر و موضعی بیرونی و مستقل نیز به شریعتی بنگرد.
نگارنده، شریعتی را تنها نظریهپرداز و مروجِ اندیشهی سوسیال دموکراسیِ مذهبی و معنوی در ایران نمیداند، اما او را بزرگترین میراثگذارِ این نِحله و پارادایمِ فکری ـ اجتماعی میشناسد. چنان که خود نیز به همین نِحله تعلقِ فکری و عاطفی دارد، و طبیعی است که از همین منظر به مسائل بنگرد، یا به ترویجِ نقطهنظراتِ همین گرایش بپردازد. ضمنِ اینکه سعی کرده است در برخورد با دیگر نحلهها نیز منصف باشد.
نگارنده همچنین تاکید دارد که: دوستدارانِ این گرایش نباید در میراثگذارانِ پیشینِ خود متوقف شده، بلکه باید گامی فراپیش نهند، و با سفرهای درون پارادایمی، به استمرارِ اندیشه و سنتِ فکریِ سوسیال دموکراسیِ معنوی بپردازند، و این سنتِ فکری ـ اجتماعی را، با بررسیِ تحلیلی ـ انتقادی، نه برخوردِ شیفتهوار و مُقلّدانه، به عرصهها و آموزههای جدید وارد کنند. آنان نباید در این راستا از نقد و حتی نفیِ برخی آرای پیشین هراسی داشته باشند، یا آن را نشانهی خروج از آرمانهای به یاد ماندگارِ سوسیال دموکراسیِ معنوی، یعنی عشق و آزادی و عدالت( عرفان، برابری و آزادی )، تلقی کنند.
ذکرِ این نکته نیز ضروری است که: نظراتِ مطرح شده در این کلاس، برداشتها و استنباطهای نگارنده از آثارِ شریعتی میباشد، که سعی شده است تا حدِ امکان مستند باشد. اما این سخن بدین معنا نیست که تمامیِ دوستانِ دفترِ پژوهشهای فرهنگیِ دکتر شریعتی نیز در این استنباطها شریک باشند.
این کلاسها اگر توانسته باشد اضلاعِ مختلفِ نحله و پارادایمِ فکریِ شریعتی را به شکلی کلی و کمرنگ ترسیم کند، یا به طبقهبندی کردنِ دانستههای پیشینِ دوستان و علاقهمندان از این سنتِ فکری، دست یازیده باشد، و همچنین اذهان را به نیازها و پرسشهای جدیدی برای شناخت و تحلیلِ این نحوهی تفکر نسبت به دیگر رویکردها و نحلهها برانگیخته باشد، خود را موفق میداند، ولو آنکه همگان با همهی آرای طرحشده در ترسیمِ اضلاع این اندیشه، و یا با همهی درونمایههای مطرحشده در طبقه بندیهای ارائه گردیده و نیز با پاسخهای داده شده به برخی پرسشهای برانگیخته، موافق نباشند.
۲۸ بهمن ماه ۱۳۷۹
پس از اینکه مسالهی عقبماندگیِ جامعهی ایرانی نسبت به جوامعِ پیشرفته، تقریباً از اواسطِ دورانِ قاجاریه، در بینِ بخشی از تحصیلکردگان و نخبگانِ ایران مطرح شد، تا امروز که هنوز این ادراک و احساس نسبت به جامعهی ایران وجود دارد، راهبردها و راهکارهای گوناگون و متنوعی برای خروج از این وضعیت مطرح شده است.
راهکارِ برخی از اندیشمندان، فعالانِ سیاسی، و دولتمردان ایجادِ پیشرفت در زمینههای عینی(از فنون و صنعت گرفته تا راهسازی و کشیدنِ راهآهن و تا تغییرِ فُرمِ ظاهر و لباسِ مردم و نظایرِ آن)، و نظرِ بعضی دیگر سوادآموزی و رشدِ آموزش و فرهنگِ عمومی بوده است. برخی هم فکر میکردهاند با اتکا به “قانون”، مشروط کردنِ قدرت، ایجادِ پارلمان، و دیگر نهادهای سیاسی و حقوقی همانندِ کشورهای پیشرفته، میتوان از وضعیتِ عقبماندگی نجات پیدا کرد. بعضی نیز مبارزه برای کسبِ آزادیهای سیاسی، فکری، مطبوعاتی و… و ایجادِ حاکمیتِ ملی، و از این طریق محدودکردنِ قدرتِ مطلقه و استبدادِ سلطنتی، را راهکارِ خروج از این وضعیت میدانستند. برخی نیز مقابله با نفوذِ استعمار و قطع کردنِ مداخلاتاش در حاکمیتِ کشور، و بهویژه در بینِ دربار و قدرتمندانِ جامعه و جلوگیری از تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای آنها برای جامعهی ایرانی، را مهمترین راهکار برای رفعِ مانع جهتِ پیشرفتِ کشور تلقی میکردند. بعضی نیز معتقد بودند که، هم به علتِ استبدادِ مطلقه، و هم به علتِ وابستگیِ شدیدِ قدرتِ داخلی به قدرتهای خارجی، تنها از راهِ حرکتِ مسلحانه و سرنگونیِ قدرتِ حاکم و جایگزین کردنِ حاکمیتی مستقل و مترقی به جای آن میتوان قدم به دنیای جدید و وضعیتِ نو گذاشت، و بعضی نیز ریشهی همهی عقبماندگیها را در ستم و استثمار و حاکمیتِ تبعیضآمیزِ طبقاتِ برخوردار در جامعه، که در ارتباط با سلطهگرانِ جهانی نیز قرار دارند، میدیدند، که باید به هر طریقی که شده، بهویژه از طریقِ برخوردِ قهرآمیز و مسلحانه، از بین رفته و سرنگون شوند، و حاکمیتی جدید، که بهویژه باید در ارتباط با دیگر دولتهای مترقی و بلوکِ جهانیِ آنها قرار گیرد، جایگزینِ آن گردد، تا راه به آیندهای نو و مترقی بگشاید. البته راهکارهای تلفیقی، که آمیزهای از راهکارها و راهبردهای بالا بوده، نیز همواره در جامعهی ایرانی مطرح بوده است.
اما نواندیشان و نوگرایانِ مذهبی به طورِ عام، و شریعتی به طورِ خاص، چه راهکار و راهبردی برای نوسازیِ جامعهی ایرانی و نجاتِ آن از وضعیتِ عقبافتادگی داشتهاند؟
در جلدِ دومِ مجموعهی “شریعتی شناسی” به دنبالِ بررسیِ این راهکار هستیم. به نظر میرسد شریعتیِ جوان، وقتی پا به میانسالی میگذارد، و از دورانِ جوانی و تقلید و ترویجِ راهکارهای رایجِ زمانه، چه حرکتِ پارلمانی و چه مبارزهی تند و قهرآمیز، عبور میکند، بهتدریج خود مُبدعِ راهکار و استراتژیِ جدیدی میشود که بعداً از آن بهعنوانِ رنسانس و نوزاییِ فرهنگی، بازگشت به خویش، تصفیه و استخراجِ منابعِ فرهنگی، آگاهی و خودآگاهی، تکیه بر مذهب، پروتستانتیسمِ اسلامی، انتقالِ تضادها از عینیتِ جامعه به ذهنیتِ مردم توسطِ روشنفکران و… یاد میکند.
امروزه، پس از گذشتِ بیش از یک قرن از تلاشِ نخبگان و روشنفکرانِ جامعهی ایرانی، نگاهی گذرا به این راهکارها و کارنامهی عملیِ آن، امری ضروری است. اما این مهم در ابتدا نیاز به تفکیک، تشریح، و تحلیلِ هر یک از این راهکارها دارد، تا آنگاه، بتوان پس از توصیفِ دقیقِ آنها، به قضاوت و ارزیابیِشان نشست.
دکتر علی شریعتی یکی از اثرگذارترین روشنفکرانِ ایرانی در نیم سدهی اخیر بوده است. شناختِ راهکارهای روشنفکرانِ ایرانی برای ایجادِ تغییر، نوسازی، و ترقیِ جامعهی ایرانی، بدونِ تحلیل و ارزیابیِ آرا وی و استراتژیِ خاصی که در این رابطه داشته است، میسر نیست.
امید است جلدِ دومِ شریعتیشناسی بتواند برای پژوهشگران و علاقهمندان به این موضوعِ مهم و حساس، و در مسیرِ پژوهش و تلاشِشان، مفید و موثر باشد، و برایِ آنان نیز که همچون نیاکانِ تاریخیِ روشنفکرِشان همچنان دغدغهی رشد و ترقی و تعالیِ این سرزمینِ کُهن و مردمِ هوشمند و ستمکشیدهی آن را دارند، روشنگر بوده، و حداقل یادآورِ یکی از راهکارهایِ مطرح و جدی برای نیلِ به این آرمانِ والا باشد.
در جلدِ اول از این مجموعه، زمانهی شریعتی، در چارچوبِ جامعهشناسیِ معرفت، مطرح گردید. آنگاه به بررسیِ زندگیِ خودِ شریعتی، در راستای روانشناسیِ معرفت پرداختیم، تا ببینیم در آن زمانه و عصر و نسل، شریعتی چگونه رشد کرد و خود تبدیل به یک نخبه و “پدیده”ی مهم و اثرگذار گردید. سپس به آرمانها و مدلهای او برای تحققِ آن آرمانها توجه کردیم، تا روشن شود در آن زمانه و زندگی، بالاخره شریعتی به دنبالِ چه بود و برای جامعه و مردماش چه اهداف و آرمانهایی در سر میپروراند.
اما در این جلد به دنبالِ آن هستیم تا دریابیم او برای رسیدن به این آرمانها، که مستلزمِ تغییر و تحولی جدی در جامعهاش بود، چه راهکار و راهبردی را دنبال میکرد، و از چه راهی میخواست از وضعیتِ موجودِ جامعهاش، به وضعیتِ مطلوبی که تصور میکرد، برسد. و مهمتر از همه اینکه: از نظرِ او حاملان و عاملانِ این تغییر چه کسانی هستند: طبقهی کارگر، احزاب و مبارزانِ سیاسی، تودههای مردم، روشنفکران و…؟
بر همین اساس، در بخشِ دیگری از همین کتاب، در پیِ آن هستیم که شریعتی با همهی آرمانها و راهکارهایی که برای جامعه و عصر و نسلاش مطرح میکرد، خود چگونه فردی بود، چه شخصیت و کاراکتر و شخصیت و مَنِشی داشت، و روشنتر اینکه: از “خودِ” او میبایست چه توقعی داشته باشیم: یک چریک، یک فعالِ سیاسی، یک استادِ دانشگاه، یک نویسنده، و… و یا یک “مصلحِ اجتماعی” با داغ و دردهای خاصِ یک مصلحِ اجتماعیِ انسانگرا و رادیکال.
در پایان وظیفهی اخلاقیِ خویش میدانم از تلاشها و زحماتِ همهی دوستانی که برای آمادهیسازیِ این مجموعه تلاش کردهاند، از جمله خانمها یامینی و طاهباز، و آقایان رضایی، تخیّری، و اکبری، همچنین خانم حیدرزاده، که ویراستاریِ نهاییِ متن را انجام دادند، و بهویژه خانمِ معصومه شاپوری، که در تمامیِ مراحلِ کار، با پشتکارِ تمام، همکاریِ بیدریغی داشتند، صمیمانه تشکر کنم. همچنین سپاسگزارِ دفترِ پژوهشهای فرهنگیِ دکتر شریعتی که در برگزاریِ کلاسها از هیچ همکاریای دریغ نورزیدند، و بهویژه رفیقِ دیرینام آقای خسرو آذربایجانی، و دوستِ عزیزم آقای کسمایی، و نیز مسئولانِ محترمِ نشرِ یادآوران که در چاپ و انتشارِ این کتاب یاریام نمودند، میباشم.
۱۵ اسفند ۱۳۸۰
در ابتدا ضروری است محورهای گذشتهی بحثِ شریعتیشناسی را یادآوری کنیم. در محورِ اول زمانهی شریعتی را در دو سطحِ جهانی و داخلی، و از جنبههای مختلفِ فرهنگی و سیاسی و… بررسی کردیم. محورِ دوم به تشریح و تحلیلِ زندگیِ او اختصاص داشت، که در آن زندگیِ او را به سه مرحله و فازِ اصلی تقسیم کردیم. در محورِ سوم آرمانهای شریعتی و آنچه به دنبال آن بود(یعنی آزادی، برابری و عشق) را ارزیابی نمودیم، و بالاخره در محورِ چهارم مدلها و روشهایی را که او اینجا و آنجا برای نیل به آرمانهایش عنوان نموده را مطرح ساختیم. در همین محور، نگاهی تحلیلی نیز به نظریهی رهبریِ موقتِ انقلابی و دموکراسیِ متعهد، که از سوی شریعتی مطرح شده بود، داشتیم.
محورِ پنجمِ بحث که در این بخش موردِ بررسی قرار میگیرد، استراتژیِ شریعتی است. برای درکِ بهتر و درستتر از استراتژیِ شریعتی، نخست به مفهومِ استراتژی، سپس چهار پایهی آن، که هر استراتژیای بر آن اساس استوار میشود، بعد پیشینهی تاریخیِ استراتژیها در ایران و انواع آن میپردازیم. آنگاه با ورود به زندگیِ شریعتی با روشِ تشریحی ـ تاریخی، به اجمال استراتژیهای وی را در طولِ زندگیاش بر میشماریم. در پایانِ این بخش، که در واقع موضوعِ اصلیِ بحث نیز هست، استراتژیِ شریعتی را تبیین میکنیم. این بخش با دو پیوست : ۱. نسبتِ کارِ فکری و کارِ سیاسی با توجه به آرای شریعتی، و ۲. رابطهی روشنفکر و قدرت از دیدِ وی کامل خواهد شد.
امروزه به جایِ کلمهی “استراتژی”، از واژهی “راهبرد” استفاده میشود. کلمهی استراتژی معادلِ بحثِ “اجتماعیات” در آثارِ شریعتی است. شریعتی کلیهی بحثهای خود را به سه دسته تقسیم کرده است: اسلامیات، اجتماعیات، و کویریات. اسلامیات، مباحثِ تئوریک و نظریِ شریعتی است. کویریات، بحثهای درونکاوانه و عرفانیِ اوست. در اجتماعیات نیز دربارهی استراتژی سخن گفته، و در آن به بحثهایی از قبیلِ روشنفکر کیست؟ مسئولیتِ او چیست؟ از کجا آغاز کنیم؟ چه باید کرد؟ و… پرداخته است. بر این اساس، این بحثها مترادفِ آنچه که هم اکنون در ادبیاتِ سیاسیِ ما به عنوانِ “استراتژی” به کار میبرند، میباشد.
استراتژی به تعبیرِ بسیار عامِ آن، راهبردهای کلی است که ما را از نقطهای که هستیم، به نقطهای که در نظر داریم، میرساند. با بیانی جزئیتر میتوان گفت که: در همهی عرصههای حرکتِ اجتماعی سه بخش وجود دارد: هدف یا آرمان، استراتژی، و تاکتیک. برای نمونه در حوزهی اقتصاد، هدفهای اقتصادی، استراتژیهای اقتصادی، و تاکتیکهای اقتصادی قابلِ تشخیص است. در عرصهی سیاست نیز این تقسیمبندی وجود دارد. برای مثال میتوان گفت که هدفِ ما توسعهی سیاسی، راهبردِمان تکثرِ احزاب، و تاکتیکِمان ترویج و زمینهسازیِ ذهنی یا برنامهای برای این تکثر است. این سه حوزه را از یکدیگر میتوان تفکیک کرد.
بنابراین، هدف، یک غایت و نقطهی مشخص است که باید به آن رسید. استراتژی، راه کارهای کلی و عمومی است که ما را از نقطهای که هستیم به هدفِ تعیینشدهِمان میرساند. تاکتیک، مکانیسمهای عملیترِ تحققِ استراتژی است که معمولاً از تنوعِ بیشتری برخوردار است، و برای تحققِ آن به زمانی کوتاهتر از زمانِ موردِ احتیاج برای عملی کردنِ استراتژی نیاز است. همچنین یک استراتژی میتواند همزمان دارای تاکتیکهایی متنوع باشد. البته این تعابیر همه نسبیاند. هر هدف میتواند برای هدفِ بالاتر از خود یک استراتژی به حساب آید، و هر استراتژی برای استراتژیِ بالاتر، تاکتیک محسوب شود. برای مثال وقتی کسی درس میخواند تا مدرک بگیرد، مدرک در اینجا هدف، و درس خواندن استراتژی است. اما وقتی برای استخدام در جایی به دنبالِ گرفتنِ مدرک باشد، در این حالت، اخذِ مدرک به تاکتیکی برای رسیدن به هدفِ استخدام تبدیل میشود. بنابراین، این نوع انتسابات، نسبی و قراردادی هستند. در عرصههای اقتصادی هم همین مساله کاربرد دارد. مثلاً هدفِ ما توسعهی اقتصادی است. اما استراتژیهای گوناگونی برای رسیدن به این هدف وجود دارد. مثلاً استراتژیِ توسعهی صادرات یا جایگزینیِ واردات. در یک استراتژی ما به این سمت میرویم که کالا تولید کنیم و آنها را صادر و از این طریق ارز واردِ کشور کرده و به وسیلهی این ارزها مایحتاجِمان را تهیه کنیم، اما در یک استراتژیِ دیگر به این سمت میرویم که کالاهایی که داریم وارد میکنیم را خودمان تولید و جایگزینِ واردات کنیم. پس دو استراتژیِ مختلف برای یک هدفِ واحد وجود دارد. برای هر کدام از این استراتژیها تاکتیکهای جزئیتری هم وجود دارد، مانندِ خصوصیسازی یا دولتی کردن و…
اما امروزه واژهی استراتژی بیشتر مفهومِ سیاسی پیدا کرده و برای رسیدن به هدفهای سیاسی موردِ استفاده قرار میگیرد.
در تدوین و تکوینِ هر استراتژی چهار پایه و عامل موثر است:
یکی از پایههای تشکیلدهندهی هر استراتژی، مبانیِ فکری و معرفتیِ فرد یا جریانِ فکری است که قصد دارد یک استراتژی را تدوین کند. منظور از مبانیِ فکری و معرفتی، فقط مباحثِ فلسفی نیست، بلکه همهی مباحثِ تئوریک از انسانشناسی و جامعهشناسی گرفته تا نگاهِ تاریخی و فلسفهی سیاسی را در بر میگیرد. برای مثال استراتژیِ شخصی که مبانیِ فکریِ انسانشناسی یا جامعهشناسیِ او نخبهگراست، با آن کس که مردمگرا است، تفاوت دارد، و همینطور اگر کسی به عواملِ فرهنگی و دخالتِ ارادهی انسان در روندِ تاریخ بها ندهد، در استراتژیِ او هم به طورِ طبیعی به ارادهی انسان بهای زیادی داده نمیشود.
پس مبانیِ معرفتی به طورِ محتوایی در استراتژی تاثیر دارد. البته این تاثیر الزامی نیست، اما روالِ منطقیِ آن چنین است. اما گاه ممکن است در واقعیتهای سیاسی استراتژیای را مشاهده کنیم که با مبانیِ خودش هماهنگی ندارد. ولی در عینِ حال در یک دستگاهِ تبیینی ـ تجویزیِ منسجم، باید بینِ ایدئولوژی و استراتژی ربطِ منطقی وجود داشته و مبانیِ نظری با استراتژی همخوان باشد. در این مورد میتوان به تفاوتِ کائوتسکی و لنین اشاره کرد. لنین به ارادهی انسانها بسیار بها میداد، اما کائوتسکی میگفت سرمایهداری خود به خود نابود میشود. آن کس که معتقد است سرمایهداری خود به خود نابود میشود، تفکری مانندِ انجمنِ حُجَّتیهی ما دارد. طرفدارانِ این انجمن اعتقاد داشتند که امام زمان خواهد آمد و مسائل خود به خود حل خواهد شد. از این گونه مبانی، عمل، حرکت، و مبارزه به وجود نمیآید. اما در استراتژیِ کسی که در مبانیِ فکریاش به نقشِ ارادهی انسان معتقد است، حرکت و مبارزه هم حاصل میشود.
پایهی دومِ تکوین و تدوینِ هر استراتژی تحلیلِ شرایط است. هر سیاستمدار، رهبرِ حزب، و جریانِ سیاسی که بخواهد یک استراتژی تدوین کند، باید ارزیابیِ خویش را از شرایط، دوران و زمانهای که در آن به سر میبرد، و تحلیل و تبیینِ آن ارائه نماید. اگر کسی از شرایطِ زمانهی خود ناراضی نباشد، بهطورِ طبیعی نمیخواهد آن را تغییر دهد. اگر کسی شرایطِ موجودِ جامعهاش را نپذیرد، به ریشهیابیِ مشکلاتِ جامعهاش میپردازد، و مثلاً استثمار یا استبداد یا استعمار و… را ریشهی مشکلاتِ جامعهاش معرفی میکند. در این وضعیت به طورِ طبیعی استراتژیِ او به سمتِ مبارزه با آن عامل یا عوامل پیش میرود. به هر حال هر “استراتژیست” باید تحلیل و ارزیابیِ خود را از شرایطِ جامعهاش ارائه دهد، که معمولاً این ارزیابی جنبهی توصیفی ـ تحلیلی و حتی فلسفی دارد، یعنی به ریشهیابی هم میپردازد.
پایهی سوم، اصل یا متنِ استراتژی است. در ادبیاتِ شریعتی اجتماعیات را، البته با کمی تسامح، میتوان مترادفِ استراتژی به کار برد. متنِ استراتژی همان “چه باید کرد؟” و “ از کجا آغاز کنیم؟” است.
هر استراتژی در متنِ خود به مرحلههای مختلف تقسیم میشود. به عقیدهی شریعتی از کجا “آغاز” کنیم، یعنی اینکه مرحلهی اولِ کار، چه باید باشد.
پایهی چهارم، عامل یا فاعلِ استراتژی است. هر کس که استراتژیای را تدوین میکند، باید مشخص نماید که این استراتژی توسطِ چه کسانی به اجرا درخواهد آمد: کارگران، روشنفکران، تودههای مردم، انتلکتوئلها، چریکها، سیاستمدارانِ پارلمانگرا، و…
از اواسطِ دورهی قاجار، جامعهی ایران دچارِ تغییر و تحول میشود، و رکودِ طولانی مدتِ تاریخیِ آن به پایان میرسد. شاید بتوان گفت ملتِ ایران از تعطیلاتِ تاریخیِ خود، که از دورهی صفویه آغاز شده و تا دورهی قاجار ادامه یافت، باز میگردد. ممکن است علتِ این امر، مواجههی ایران با غرب، و همچنین شکست در جنگ با روسیه باشد، که وجدانِ جامعهی ایرانی را جریحهدار کرد. در این وضعیت ایرانیان به فکر فرو رفتند و در جست و جوی علتهای شکستِ خویش برآمدند. از اواسطِ دورهی قاجار به بعد، راهکارهای مختلفی برای برونرفت از حالتِ عقبماندگی در ایران مطرح شد، که به چند مورد از آن میپردازیم:
طرفدارانِ این استراتژی معتقدند که باید تکنولوژی را وارد کرد، ساختارهای اجرایی را تغییر داد، ارتش و قُشون ساخت، جاده کشی نمود، دارالْفُنون، به تعبیرِ امروز یعنی پلیتکنیک، تاسیس کرد، و… میتوان امیرکبیر را شاخصِ این نوع استراتژی دانست. این نوع استراتژی را که بیشتر به عینیت و تاسیسِ ساختارهای نوین توجه دارد، استراتژیِ پیشرفتگرا مینامند. استراتژیهایی که به توضیح آنها میپردازیم به طورِ کامل از هم جدا نیستند. ممکن است یک فرد یا جریان به تلفیقی از چند استراتژی معتقد باشد. ولی میتوان مضمونهای اصلیِ استراتژیها را از یکدیگر جدا کرد.
معتقدان به این استراتژی معتقدند که باید فرهنگِ جامعه را با ترویجِ سواد، روزنامه، فرهنگ و… تغییر داد. این گروه به نوسازیِ فرهنگی، ولی با تقلید از ظواهرِ مدرنیتهای که در غرب جریان دارد، اعتقاد دارند(شریعتی در مبحثِ تمدن و تجدد این استراتژی را نقد میکند و بینِ “تمدن” و “تجدد” تفاوت قائل میشود).
این استراتژی کمی پیشرفتهتر از دو استراتژیِ بالاست. در این استراتژی بر قانون و مجلس تاکید میشود. طرفدارانِ آن معتقدند که باید قدرتِ سیاسی از بالا توزیع گردد و به تدریج مردم به حوزههای تصمیمگیری وارد شوند، تا روندِ جاریِ کشور اصلاح گردد.
این استراتژی، از استبدادِ صغیر در مشروطیت، تا دورانِ جدید، مطرح بوده است. البته در گذشته نیز از این روش برای رسیدن به هدف استفاده میشده است. استراتژیِ مبارزهی مسلحانه در استبدادِ صغیر و فتحِ تهران، در جنبشِ جنگل، و همچنین جنبشِ چریکیِ دههی ۵۰ موردِ استفاده قرار گرفته است. استراتژیِ مبارزهی مسلحانه دارای تاکتیکهایی گوناگون است که از طریقِ مبارزهی مسلحانه، و در نهایت، تغییرِ قدرتِ سیاسی، به دنبالِ نجاتِ جامعه از عقبماندگی است.
شریعتی به این استراتژی تعلق دارد. این استراتژی معتقد به کارِ فرهنگی، اما معطوف به تغییرِ اجتماعی و تغییرِ ساختارِ سیاسی است. بنابراین با استراتژیِ تجددگرا که فقط سواد، روزنامه و… را طرح میکرد، و چندان به جهتگیریِ آنها حساسیت نداشت، تفاوت دارد.
این استراتژی بهطورِ کامل به جهتگیریِ “تغییرگرا ” متعهد است. این استراتژی ترکیبی از روشنگری، یعنی کارِ فکری و آگاهیبخش، و روشنفکری، یعنی مبارزهی اجتماعی برای آزادی، آزادی از سلطهی استعمار، استبداد، استثمار، استحمار و…، به مفهومِ عامِ آن، است. بسیاری از نواندیشانِ مذهبی به این استراتژی معتقد بودهاند. البته این استراتژی میتواند مضمون یا راهکارهای متفاوتِ میانهروِ لیبرال یا رادیکال داشته باشد. هم مهندس بازرگان و هم آیتالله طالقانی به انجامِ کارِ فکری و همچنین روشنگری اعتقاد داشتند. اگر چه آیتالله طالقانی در دورهای با مبارزهی مسلحانه همسویی نشان داد، ولی این شیوه مغایر با روشنگری و کارِ فکریِ او نبود.
چنان که گفته شد استراتژیها، قابلِ تلفیق با یکدیگر نیز هستند. استراتژیِ پیشرفتگرا و تجددگرا میتوانند همزمان در یک اندیشه یا خطِ سیرِ اجتماعی به طورِ موازی دنبال شوند، یعنی رشدِ سواد و تجدیدِ ساختارها در کنارِ یکدیگر موردِ توجه قرار بگیرند. برای نمونه حزبِ توده، مهندس بازرگان، یا آقای طالقانی استراتژیهای تلفیقی داشتند، یعنی هم به کارِ روشنگری و هم مبارزهی پارلمانی اعتقاد داشتند. برخی از آنها حتی با مبارزهی مسلحانه نیز همسویی نشان میدادند.
هر کدام از این استراتژیها دستآوردهای مثبت و منفیِ خاصِ خود را در تاریخِ ما داشتهاند. هیچ کدام از آنها را نمیتوان به طورِ مطلق نفی یا اثبات کرد.
استراتژیها از جنبهی تشکیلاتی نیز میتوانند فردی، جبههای، سازمانی و… باشند. ما قصد نداریم در این قسمت جنبهی تشکیلاتیِ استراتژیها را بحث کنیم. فقط میخواهیم به عرصهها و جنبههای مختلفی که در بحثِ استراتژی مطرح است، اشاره نماییم، تا بتوانیم استراتژیِ شریعتی را در این بسترِ گسترده طرح کنیم.