آیا دکتر شریعتی، برای زنِ امروز، حرفی برای گفتن دارد؟
روز سهشنبه ۲۴ خردادماه ۱۳۹۰، گروه جامعهشناسی دینِ انجمن جامعهشناسی ایران نشستی با عنوان “رابطهی دکتر شریعتی با زن امروز ایران” در سالن کنفرانس این انجمن بر پا کرد. به گزارش مدرسهی فمینیستی، در این نشست، فاطمه صادقی گیوی، استاد دانشگاه، و پژوهشگر حوزهی زنان، به ایراد سخنرانی پرداخت. متن کامل سخنرانی فاطمه صادقی در این نشست را در ادامه میخوانید:
پرسش از رابطهی “ما” با شریعتی، محور بحث امروز است. این بحث را در سه قسمت ارائه میکنم: نخست، به این پرسش میپردازم که چرا باید به شریعتی بازگشت. دوم اینکه، شریعتی بر بسیاری از مادران و خواهران ما چه تأثیری داشت؟ و سوم اینکه، رابطهی او با ما چگونه است؟
شریعتی از چهرههای مناقشهبرانگیز است. برخی آرای او را هنوز هم الهامبخش میدانند. عدهای دیگر تأثیرگذاری او را خنثی و او را شخصیتی میدانند که به تاریخ پیوسته است. چه دیدگاه شریعتی را در مورد بسیاری مسائل، از جمله جنسیت، رد، و چه قبول کنیم، در نظر گرفتن این نکته مهم است که شریعتی از معدود روشنفکران مردمی و تأثیرگذار بر جامعهی ایران، هم پیش و هم پس از انقلاب است، که ما میتوانیم با او به گفتگو بنشینیم، زیرا دستکم مثل بسیاری دیگر در مورد وضعیت زنان در جامعه سکوت نکرده است. به نظر من، با اینکه برخی از تلاشهای فکریی روشنفکران مردمیی تأثیرگذار در ایران بعد از انقلاب در مورد جایگاه زنان و مسألهی جنسیت شایان تقدیر است، و در این زمینه بهویژه میتوان به نقش نشریهی ایران فردا اشاره کرد، اما واقعیت این است که بسیاری از چهرههای روشنفکریی عامهخواه سکولاریست یا دینی، برخلاف دیگر اندیشههایشان، یا در مورد جنسیت ساکت بودهاند، یا آگاهانه و نا آگاهانه با ایدئولوژیی رایج و غالب در جامعه و سیاست همراه بودهاند. به نظر من، یکی از دلایل همدلی در بین بسیاری از روشنفکران دینی را باید در تأثیری جستجو کرد که آنها از دیدگاههای مرتضی مطهری در مورد زنان گرفتهاند. میدانیم که آرای مطهری در این مورد زیربنای ایدئولوزیی جنسیت در ایران بعد از انقلاب را تشکیل میدهد، و طیف گوناگونی از افراد، بهویژه در این میان روشنفکران دینی از او متأثر بودهاند. برای نمونه میتوان به تأثیر مطهری بر افکار آقایان سروش، کدیور، و سعید حجاریان یاد کرد. هر یک از این چهرهها ممکن است از جسارت اندیشهورزی و تعمق در حوزههای دیگر برخوردار باشند، اما در مورد جنسیت، تفاوت چندانی میان آرای آنها با مطهری و ایدئولوژیی جنسیتیی غالب در ایران بعد از انقلاب وجود ندارد. یادآور میشوم که میان افکار مطهری، در مورد نقش زنان در جامعه، با آرای شریعتی تفاوت بسیار است. آرای اولی در این مورد بسیار محافظهکار، و دیدگاههای دومی بسیار انقلابی و سنتشکن است.
با در نظر گرفتن این ملاحظات میشود گفت که: شریعتی، خواهی نخواهی هنوز هم در میان روشنفکران عامه کمترین فاصله را با ما را دارد. افزون بر این، برخلاف بسیاری دیگر، هنوز هم میتوان با او به گفتگو نشست، حتی اگر این گفتگو از جنس انتقادی باشد، و به اجماع ختم نشود. با اینحال اهمیت شریعتی تنها به این خلاصه نمیشود که او ما را به خود راه میدهد، و میتوانیم با او گفتگو کنیم، بلکه در این هم هست که تأثیرگذارترین روشنفکر مردمی در شکلگیریی انقلاب ایران، و به یک معنا، معمار نظریی آن بود. آرای شریعتی در بسیج بسیاری از مردان و زنان بر ضد شاه تأثیر منحصر به فرد داشت، و بسیاری از افراد، اعم از متدین و غیره، را به خود جلب کرد. بنابراین، آرای او بهطور مستقیم و غیر مستقیم بر وضعیت امروز ما تأثیر داشته است، و این خود دلیل دیگری است برای اینکه بتوان به او بازگشت، و سخن او را از نو شنید.
سوای اینها، من برای بازگشت به شریعتی دارای یک انگیزهی شخصی هم هستم: ما نه تنها با شریعتی، بلکه با بسیاری از پدران ایدئولوگی که گذشته را رقم زدند، در رابطهای پر تنش به سر میبریم. یعنی از یکسو شوریدگی تمامعیار آنها را بر واقعیت نامطلوبی که در آن به سر میبردند، تأئید میکنیم، و از سوی دیگر درست همین شورش تمامعیار و نفی و انکار مطلق واقعیت، ما را به تردید میاندازد. آرای شریعتی نیز از این وجه خالی نیست: افکار او از یکسو رهایی بخش بود، اما دلالت ایدئولوژیک هم داشت، و خود در ایجاد نظمی که برای زنان از بسیاری جهات سرکوبگر بود، تأثیر زیاد داشت. این دوگانگی تنشزاست. شاید با وجود همهی تلاشها هرگز نتوانیم این تنش را رفع کنیم، اما وجود آن انگیزهای کافی است تا از نو با گذشتهی خودمان، و بهویژه کسانی که در سرنوشت ما تأثیر داشتهاند، از جمله شریعتی، مواجه شویم. نتیجهی این مواجهه هرچه باشد، به نظر من، به نحوی اجتنابناپذیر مینماید، چون فکر میکنم در زمانه و روزگاری به سر میبریم که به اعلی درجه وضعیتی آستانهای است. در این موقعیت، یکی از ضرورتها بازخوانی است. منظورم این است که خاطرهای وجود دارد که بسیاری از ما را به خود میخواند. با اینحال رابطهی ما با این خاطره، رابطهای مهراکین است، یعنی از یکسو، بسیار به آن عشق میورزیم و تمایل داریم به آن بازگردیم، و از سوی دیگر، احساس خطر میکنیم. همین رابطه انگیزهای قوی است برای مواجه شدن انتقادیی با آن، تا شاید بتوان از مهر و کین عبور کرد. به این موضوع در پایان بازخواهم گشت.
پیش از پرداختن به این سؤال که تأثیر شریعتی بر امروز چیست، به نظر من باید به این موضوع پرداخت که تأثیر او بر خواهران و مادران ما، و حتی برادران ما، چه بوده است. شریعتی چه کرد که توانست آنها را بسیج کند تا به اقدامی رهاییبخش دست بزنند. مقطعی وجود داشت که در آن کتابها و سخنرانیهای شریعتی را در خانههای بسیاری میشد یافت. بسیاری تحتتأثیر بازتفسیر او از شخصیتهای تاریخیی شیعه قرار گرفتند، و از روایت او به وجد آمدند، و خود این وجد، رابطهی جدیدی را میان این فاعلان با تاریخ خودشان ایجاد کرد، که برانگیزاننده و الهامبخش بود. یکی از شخصیتهایی که در گفتار شریعتی به اعلی درجه تأثیرگذار بود، فاطمه بود. شریعتی در سخنرانیهای خود در حسینیهی ارشاد، در مورد او سخن گفت. این سخنرانیها بعدها به صورت کتابی در آمد با عنوان “فاطمه، فاطمه است”، که برای نخستین بار در ۱۳۴۹ شمسی چاپ شد. این کتاب از ذهن بسیار خلاق او پرده بر میدارد، و لذا هنوز هم خواندنی است. به نظر من، این کتاب، با اینکه امروز یک متن مکتوب است، و خالی از گفتار بلاغی شریعتی است، که همچنانکه اشاره خواهم کرد، از پیام او جداییناپذیر است، اما به دلیل انتشار همگانیی آن، ملاک خوبی است برای سنجش تأثیرپذیریی او. همچنین این کتاب چکیدهی منسجمی از آرای او در باب زن و جنسیت را در خود دارد، که با تحلیل او در مورد وضعیت زنان در آن دوره همراه است.
فاطمهی شریعتی، آنگونه که در کتاب “فاطمه، فاطمه است” تشریح میشود، یک دالّ اعظم است. منظور از دال اعظم همان مفهومی است که نزد لاکان با زبان و تاریخ پیوند دارد، و بر ذهن افراد سلطهای منحصر به فرد ایفا میکند. همینجا اشاره کنم که بر فاطمهی شریعتی، یعنی فاطمهای که در ذهن شریعتی بود، تأکید خواهم کرد، چون شخصیتی که او از فاطمه روایت میکند، اگر با فاطمهی تاریخی تضادی هم نداشته باشد، اما از بسیاری جهات با آن متفاوت است. در واقع فاطمهی شریعتی قوت خود را از همین فاصلهگذاری میگیرد. او زنی نیست که در بسیاری از متون شیعه توصیف میشود، و با انفعال، گوشهنشینی، تارک دنیا بودن، و جز اینها شناخته شده است. این شخصیت به نظر شریعتی بیشتر به درد آن میخورد تا بر مظلومیتاش عزاداری کنند و بگریند. شریعتی، درست در برابر این تصویر از فاطمه بر میآشوبد.
هر نوع دلالتی با نمادین مرتبط است، خاطره را بسیج میکند، و آدمها را به اقدام وامیدارد. اگر از آدمها بپرسند که این جذبه از کجا میآید، پاسخ سرراستی برایش ندارند. فاطمهی شریعتی هم درست به همین شکل بسیاری از زنان را بسیج میکند، و به اقدام وامیدارد. فاطمه تنها به دلیل اینکه دال اعظم است، میتواند این کار را بکند. مثلاً زینب هم شخصیت مهمی است، ولی دال اعظم نیست. اما فاطمه مهمترین شخصیت زن تاریخ شیعه است، بسیاری از زنان خواب او را میبینند، بسیاری برایش نذر میکنند، بسیاری برایش میگریند، و نهایتاً اینکه داشتن او قدرت میآورد. به همین دلیل، بخشی از منازعههای سیاسی و اجتماعی برای تسخیر این دلالتهای اعظم در میگیرد. برای مثال در زمانهی ما، انقلاب، اسلام، امام، حقوق بشر، آزادی، و غیره از جمله دلالتهای اعظماند.
فاطمهی شریعتی در برابر دو نوع ایدئولوژی قد علم میکند: از یکسو، تصویر سنتی از زن، و از سوی دیگر، تصویر ساخته و پرداختهی گفتار پهلوی، همان ایدئولوژیای که معتقد بود زن باید فریبا باشد. بنابراین، این شخصیت، نه به فاطمهی سنتی شباهت دارد، که وعاظ سعی در ساخته و پرداخته کردن آن داشتند، و نه به قول شریعتی به زن آن روز. او دو نوع تصویر خیالی از زن را به چالش میکشد: از یکسو تصویر زن منفعل خانهنشینِ بیسواد و مطیعی که نیمهآدم است، و از سوی دیگر، زن ساخته و پرداختهی گفتار پهلوی، همان عروسک فرنگیی بیمغز و مقلدی که از صبح تا شب جلوی آینه مینشیند. شریعتی هر دوی اینها را شبیه هم میداند، و الگوی زن برساختهی آنها را اینگونه توصیف میکند: “حیوانی که خرید میکند.”
اما چرا میگویم این دو تصویر ایدئولوژیکاند؟ دقیقاً به دلیل تصویر بودنشان. تعریف آلتوسر از ایدئولوژی(بیآنکه مجبور باشیم تفاوتاش را با علم هم تأئید کنیم)، در اینجا به کار میآید. به نظر آلتوسر، ایدئولوژی عبارت است از رابطهی تخیلی با جهان واقعی و با مناسبات واقعیی سلطه. ایدئولوژی واقعیت را منکر میشود، و تصویری تخیلی از آن میسازد. قوت ایدئولوژی در همین تصویر نهفته است. به تعبیر لاکان، فریب، ذات تصویر است. اما این رابطه با وجود فریبآمیز بودنآش، تخیلی است، یعنی از آدمها انتظاری دارد که بر آورده نشدنی است. نمونهای از این رابطهی تخیلی، مناسبات آمرانهی میان افراد است. وقتی در این مناسبات اِشکالی پیش میآید، به افراد گفته میشود اِشکال از این است که شما اطاعت نمیکنید، یا آنطور که لازم است، اطاعت نمیکنید. اگر درست اطاعت کنید، مسأله حل میشود. در حالیکه نفس این مناسباتِ آمرانه است که مسألهساز است، و هر قدر و به هر نحوی هم افراد تمکین و اطاعت کنند، مشکلات حل نمیشوند. بنابراین منظور از رابطهی تخیلی با مناسبات قدرت این است.
از سوی دیگر، به تعبیر آلتوسر، ایدئولوژی ما را استیضاح میکند، یعنی با خطاب “هی با توام!” ما را به محاصرهی قدرت در میآورد، و از ما میخواهد به این خطاب واکنش نشان دهیم و آن را بپذیریم. وقتی گفته میشود که زن باید فریبا باشد، در فریب قرار داریم، زیرا این سخن تصویری را میسازد و از زنان میخواهد آن را بپذیرند. طبیعی است بسیاری هم به دام آن میافتند، یعنی به صورت مذبوحانه تلاش میکنند تا خود را با آن همساز کنند. میتوان به چند نمونهی دیگر از این ایدئولوژیها اشاره کرد: پورنوگرافی یکی از مهمترین ایدئولوژیهای زمان ماست، زیرا زنی تخیلی را به تصویر میکشد که تنها به کار لذت سادیستی میآید، اما در واقع این زن هیچ نسبتی با دنیای واقعی ندارد. زن پورنوگرافی یک تصویر اسطورهای تخیلی است. محصولات زیبایی نیز از جملهی این تصاویر فریبآمیز و ایدئولوژیکاند. یادآور میشوم که بحث بر سر زیبایی نیست، بلکه بر سر ایجاد تصویری تخیلی از زن است. زن اثیریای که در ایدئولوژیی زیبایی و محصولات آرایشی تبلیغ میشود، قرار است از رهگذر مصرف برخی از اقلام برای همیشه جوان و زیبا بماند. این تصویر نیز تخیلی است، زیرا هیچ زنی برای همیشه جوان و زیبا نمیماند.
از سوی دیگر، زنی هم که در تصویر سنتی تبلیغ میشود، یعنی کسی که دائم اطاعت شوهر یا پدر را میکند، قوهی تشخیص نازلی دارد، باید به همه نوع هوس مرد تن بدهد، تمکین کند، حتی چند همسری را به عنوان امری عادی بپذیرد، و در هیچ موردی هم لب به اعتراض نگشاید، نیز به اندازهی زن پورنوگرافی یا ایدئولوژیی زیباییی سرمایهداری، موجودی افسانهای، تخیلی، توهمی، فریبآمیز، و غیر واقعی است. هر دوی این ایدئولوژیها توهمآمیزاند، و از رهگذر فریب اثر میکنند. میخواهند به ما بباورانند که وجود چنین زنانی ممکن است. هر دوی آنها آینهای را به دست زن میدهند تا او خود را با تصویر مطلوب همساز کند. همچنانکه اشاره شد، هر رابطهی ایدئولوژیک، رابطهی قدرت است. کسانی هستند که از تلاش زنان برای هماهنگی با این تصاویر منتفع میشوند، و از این رو خواهان تداوم این مناسباتاند.
ایدئولوژی با به محاصره در آوردن، انفعال ایجاد میکند. افراد را وادار میکند تا به دنبال دستیابی به آن الگوی آرمانی، به تلاشی مذبوحانه دست بزنند، و مخالفین را ساکت میکند. فاطمهی شریعتی از اینجا اهمیت مییابد، زیرا او دستکم بهطور موقتی به این انفعال خاتمه میدهد، بر علیه تصاویر ایدئولوژیک و سوژههای اعظمی که زنان را به محاصره در آوردهاند، بر میآشوبد: از یکسو، بر ضد “زن فریبا” و عروسک فرنگی، و از سوی دیگر، بر ضد “زن اُمُل”. فاطمه به روایت شریعتی آن زن سر به زیر، ساکت، و مطیع تقدیر نیست که چنانچه در اسطوههای سنتی توصیف شده، دائم از پیامبر میخواست در مورد عذاب جهنم سخن بگوید تا او بگرید، بلکه، او زنی مستقل، آزاده، فعال، و خواهان گرفتن حقِ خود است. شریعتی بخشهایی از کلام خود را به توصیف این فاطمه اختصاص میدهد. توصیف او نیز کاری خلاقانه است. او به جای اینکه مثل بسیاری از روایات رایج در کتب شیعه و در بین وعاظ و روحانیون، به فاطمه به عنوان دخت پیامبر، یا همسر علی بپردازد، او را انسانی تصور میکند همچون بسیاری از زنان که زمانی کودک بوده، بعد بزرگ شده، و در این مسیر مرارتهایی را تحمل کرده است. در روایت شریعتی، فاطمه دختر بچهی کوچکی است که به همراه پیامبر به این سو و آن سو میرود، و شاهد ظلمهای قریش بر او است. او با این تجربه رشد میکند، و به زنی مبارز و فعال تبدیل میشود. بنابراین، با اینکه فاطمهی شریعتی به شخصیتی تاریخی اشارت دارد، اما از دلالتی واقعی برخوردار است. شخصیتی که شریعتی به او اشاره میکند، بر ایدئولوژیها خط بطلان میکشد. بنابراین، زنی که توسط شریعتی در قالب فاطمه به تصویر کشیده میشود، برخلاف بسیاری از تصاویر ایدئولوژیکی که در برابر زن آن روزگار قرار داده شده بود، دسترسناپذیر و تخیلی و موهوم نیست، بلکه کاملاً واقعی است.
بسیاری از زنان توانستند با فاطمهی شریعتی همزادپنداری کنند. به جای اینکه بر او بگریند، محنتهای او را از آن خود دانستند، و برای تغییر وضعیت خود دست به اقدام زدند. دال اعظم شریعتی، سوژههای اعظم از جمله خود شخص شاه، و تصاویر فریبآمیز و الگوی تخیلیای را که او و زنان و مردان درباری از زن ساخته بودند به پرسش گرفت. قوت فاطمهی شریعتی از اینجا است. فاطمهی شریعتی با اینکه دارای ارجاع تاریخی است، اما با “سنت” قطع ارتباط میکند. او به زنی امروزی تبدیل میشود که در برابرش، زن تخیلیی مجلهی زن روز، از مد افتاده و منسوخ به نظر رسید، بنابراین، هر دوی آن تصاویر با ظهور فاطمهی شریعتی، بهطور موقت، به تاریخ پیوستند. بدینترتیب، فاطمهی شریعتی، بسیاری از زنانی را که گرفتار انفعال و از خود بیگانگی شده بودند، به حرکت در آورد. مشارکت زنان در انقلاب ایران چنان تأثیرگذار بود که بسیاری از تلاشهای محافظهکاران و سنتیها برای بازپس گرفتن حق رأی از زنان، و هل دادن آنها به پستوی خانه، موقتاً ناکام ماند. البته این روزها شاهد بازگشت پیروزمندانهی هر دوی آن ایدئولوژیها هستیم.
بنابراین، تا به اینجا میشود گفت، شریعتی مادران و خواهران ما را از انفعال در آورد، به آنها نهیب زد تا مستقل باشند، در سرنوشت خود شریک شوند، و تاریخ را بسازند. با در نظر گرفتن این سابقه اکنون میتوانیم به پرسش اصلی بازگردیم.
بسیاری از ما زنان امروزه، خود را در وضعیت ایدئولوژیکیی مشابهی مییابیم که خواهران و مادران ما در آن زمان به آن مبتلا بودند. شاید تنها تفاوت از این نظر در جا به جا شدن ایدئولوژیها به جای یکدیگر بوده باشد. این تشابه وضعیتی در واقع گرفتار شدن در همان تصاویر فریبآمیز و تخیلی از زن، همان هویت آینهای و تخیلی است. ما از یکسو به محاصرهی سوژههای اعظمی در آمدهایم که دائم برای ما تعیین تکلیف میکنند، امر و نهی میکنند، به ما امر میکنند که زن ایدهآل زنی مطیع، سر به زیر و ساکت است که تمکین میکند، و بزرگترین جهاد او اطاعت از شوهر و ماندن در خانه است. از سوی دیگر، ایدئولوژیای قرار دارد که زن را در زیبایی صرف و خواستنی بودن هرچه بیشتر برای مردان تعریف میکند. این دو ایدئولوژی، با اینکه به ظاهر متضاد هماند، اما در واقع یکیاند، خاستگاه هر دوشان هم یکی است. به همین دلیل به سرعت به یکدیگر تبدیل میشوند. بنابراین، دل دادن به یکی، ضرورتاً نفی دیگری نیست، درست همانطور که زن اثیری روی دیگر زن لکاتهی بوف کور هدایت است. هر دو مصنوع و ساخته و پرداختهی سریالهای تلویزیونی، و طرحهای رنگارنگ عفافاند، و هر دو غیر واقعی. اولی همانقدر با زنان واقعی در جامعه بیگانه است، که زن مخاطب برخی از شبکههای ماهوارهای، که دغدغهای جز لاغری و کشیدن پوست و جوان ماندن ندارد. بنابراین، میان وضعیتی که ما زنان امروز در آن به سر میبریم، و وضعیتی که بسیاری از زنان در آن زمان خود را در آن مییافتند، تشابه زیاد است. تفاوت این دو در این است که این وضعیت ایدئولوژیک جدید، منکر تاریخ چند سال گذشته است، و میخواهد بسیاری از تصاویری را که ما زنان در حافظه داریم، از ما برباید. بنابراین، به یک معنا، خطرش به مراتب از وضعیت ایدئولوژیک پیش از انقلاب خطرناکتر است. متأسفانه همچون گذشته بسیاری از زنان به دام این تصاویر و انفعال ناشی از آنها گرفتار شدهاند.
درست همین وضعیت میتواند انگیزهای برای بازگشت ما به شریعتی باشد. تشابه وضعیتی، اگر راهی را پیش پای ما نگشاید، دستکم این موضوع را قابل فهم میکند که چرا بسیاری از زنان در آن زمان، شریعتی را برگزیدند، به خیابانها آمدند، در انقلاب شرکت کردند، و در صدد بر آمدند واقعیت نامطلوب را تغییر دهند. این کنش رهاییبخش، حتی ممکن است حسرت ما را برانگیزد. زیرا پی میبریم که در شرایطی که تغییر ناممکن به نظر میرسید، راهِ گریزی یافت شد.
اما عدهای دیگر از ما ممکن است حس کنند که، این بازگشت، به این سادگی نیست. چیزهایی مانعاند. با اینکه اقدام شریعتی برای مادران و خواهران ما دلالت رهاییبخش داشت، اما انگار سرنوشت ما به شیوهای دیگر رقم خورده است. در ادامه به این نسبت خواهم پرداخت.
در این رابطهی تنش آلود ما با شریعتی، مشخصاً دو مسأله برجستهتر مینماید: یکی اینکه به نظر میآید شریعتی زنان را تا زمانی به رسمیت میشناسد و آنها را به نظم نمادین راه میدهد که جنسیت خود را تا حد زیادی فراموش کنند. میشود گفت اتوپیای شریعتی هم تا حد زیادی پدرسالار است. برای اثبات این دعوی هم میشود همان ارجاعات شریعتی در فاطمه فاطمه است را در نظر گرفت: با اینکه شریعتی در ابتدا و نیز انتهای این متن تأکید میکند که فاطمه، دختر پیامبر نیست، زن علی نیست، مادر زینب و حسنین نیست، بلکه فاطمه فاطمه است، اما روایت او از فاطمه باز هم او را تا حد زیادی به عنوان دختر محبوب پیامبر برجسته میکند. درعینحال فاطمهی شریعتی نیز همچون بسیاری از مردان قهرمان او، تنها تا جایی بدن دارند که در خدمت آرمان باشند. به این معنا در تقابل با سنت ادبیات اروتیک حجیم اسلامی، فاطمهی شریعتی زنی است که انگار از لذت جسمانی خالی شده است. همین موضوع مهمترین وجه تمایز گفتار انقلابی شریعتی از سنت است. بسیاری از زنان در آن زمان نیز پیام شریعتی را درک کردند. روی آوردن بسیاری از آنها به حجاب اسلامی را باید تا حد زیادی ناشی از تأثیر کلام شریعتی دانست. آنها بر روی جنسیت و بدن خود، که در طول تاریخ مانع دستیابیشان به آزادی و رهایی بوده، حجابی کشیدند، تا به عنوان انسانهایی برابر با مردان به رسمیت شناخته شوند. این یکی از اشکالاتی است که میشود به او وارد کرد.
اما به نظر من این اشکال با در نظر گرفتن بنبستی که در مقابل زنان بود، قابل فهم است. لذا، با وجودی که پیام شریعتی این بود که از جنسیتتان فاصله بگیرید تا به رسمیت شناخته شوید، اما این بدان معنا نیست که شریعتی زن بودن را امری ذاتاً نامطلوب میدانست. حتی به این معنا هم نمیتواند باشد که زنان محکوماند تا به ابد، برای به رسمیت شناخته شدن، آنچه را که هستند نادیده بگیرند. به نظر میآید چنانچه پیام شریعتی را در نظم نمادین مذکر در آن زمان قرار دهیم، قابل فهم است. در مجموع میشود گفت صرف نظر از اینکه شریعتی خود چگونه میاندیشید، این پیام ضرورتاً به معنای تأئید پدرسالاری یا فالوسنتریسم نظام نمادین نیست. بر عکس، در چارچوب انتخابهای پیشِ روی زنان، در جامعهای مملو از خشونت، که در آن زن نیمهانسان است، قابل فهم است. با اینکه فاطمهی شریعتی تا حدی دلالت مذکر دارد، اما رهاییبخش هم هست.
البته این پرسش باقی میماند که آیا در این شرایط اساساً راهی برای خروج از نظم نمادین مذکر پیش پای زنان قرار دارد یا خیر. انتخاب شریعتی این بود که قواعد این نظم را بپذیرید، و آن را از درون به چالش بگیرید. ممکن است برخی راهحلهای دیگر را ترجیح دهند، برای مثال: روی آوردن به نوشتار زنانه و پشت کردن به نمادین. اما به نظر میآید در این راهحل، صرفاً میتوان آن را برای مدتی نادیده گرفت. پشت کردن به واقعیت نامطلوب، حتی اگر به لحاظ فردی ممکن باشد، نمیتواند راه گریزی پیشِ پای بسیاری از کسانی قرار دهد که قربانیی هر روزهی آناند. بنابراین، اگرچه راهحل شریعتی، خود، دلالت مذکر دارد، اما راهی را پیش پای زنان میگذارد.
دومین مشکل، در رابطهی نا سرراست ما با شریعتی، به نظر مهمتر میآید. این تنش با هراس توأم است، و به این دلیل به وجود میآید که دال اعظم شریعتی خود به یک سوژهی اعظم ایدئولوژیک دیگر گره میخورد. به تعبیر دیگر، با اینکه فاطمهی شریعتی رهاییبخش بود، اما به سرعت زمینهساز نظم ایدئولوژیک جدیدی شد، که ما را امروز به محاصره در آورده است. لذا به نظر میرسد آن اقدام رهاییبخش، انگار خود تلاش ایدئولوژیکی دیگری بود، یا اگر بخواهیم منصفتر باشیم، به ایدئولوژیی جدیدی راه داد و با آن گره خورد، و درهرحال وضعیت امروز را برای ما پدید آورد. ممکن است کسی بگوید اقدام شریعتی یا فاطمهی شریعتی ایدئولوژیک نبود، به ایدئولوژی تبدیل شد، یعنی امروز میتوان فاطمه فاطمه است را به نحوی قرائت کرد که ضرورتاً به ایدئولوژی پیوند نخورد، و بر این اساس معتقد شد که این متن هنوز هم از دلالتهای رهاییبخش برای زنان امروز برخوردار است، یعنی تنها کافی است که از آن ایدئولوژیزدایی شود، و با حافظهای فارغ از تاریخ ایدئولوژیک بعدی، و پیامدهای آن، قرائت شود. فرض کنیم این اقدام شدنی است، اما آیا با این کار تنش رفع میشود؟ به نظر من چنین نیست. یادآوری میکنم که برای بسیاری از خوانندگان آن روزگار، کلام مبلغانهی شریعتی همهچیز بود. این کلام بود که شور میآفرید و به عمل فرا میخواند. این ویژگی که بسیاری آن را خصلت رمانتیک کلام شریعتی دانستهاند، از اقدام او دستکم در آن زمان جداییناپذیر بود. شور کلام او، راه را تا حد زیادی بر شعور میبست، و بر میانگیخت. به عبارت دیگر، میشود گفت خود این کلام در واقع با نوعی استیضاح ایدئولوژیک همراه میشد، که با خطابی سنگین به محاصره در میآورد. بنابراین، میشود این نتیجه را گرفت که پیام شریعتی در آن زمان نیز از دلالتهای ایدئولوژیک قوی برخوردار بود.
اما بر گردیم به دورهی خودمان. ما امروز میتوانیم متن او را فارغ از آن شور و هیجان انقلابی مورد مطالعه قرار دهیم، آیا بدین ترتیب ایدئولوزیزدایی میشود؟ به نظر من حتی در این صورت نیز رابطهی تنشزای ما با شریعتی همچنان باقی است، زیرا بیش از هر چیز، خود همین شوریدگی تام و مطلق بر واقعیت نامطلوب، امری که در واقع امکانناپذیر است، اقدامی ایدئولوژیک است. این شورش تمامعیار، انکار مطلق واقعیت، ممکن است واقعیت نامطلوب را برای مدتی واپس بزند، اما به بازگشت فراموششده و واپسزدهشده میانجامد، و انجامید. بنابراین، آنچه به ایدئولوژیک شدن اقدام شریعتی میانجامد، تنها با رتوریکزدایی یا بازخوانیی خنثی امکانپذیر نیست. فاطمهی شریعتی، بخشی از سنت را در دلالت خود حفظ کرد، که پس از انقلاب در قالب ایدئولوژیی جدیدی سر بر آورد. اما در مقابل، واقعیت سیاسیی نامطلوبی را که در برابرش بود، به همراه همهی خطابهای ایدئولوژیک آن برای زنان، به عنوان بخشی از همان سنت و بر آمده از دل همین جامعه، نپذیرفت، و آن را به تمامی انکار کرد. آنچه به تنش میانجامد، سوای مسائل دیگر، درست همین شورش و یورش تمامعیار بر آن واقعیت است که به رخداد انقلابی انجامید، به نفی و انکار یکسرهی آن، و نه به عنوان چیزی خودی و غیر بیگانه، یعنی بر آمده از خود ما، هیولایی بر آمده از دل همان جامعه. در اینجا متذکر شوم که استدلال من بر خلاف بسیاری این نیست که چون آن دلالت به خشونت انقلابی انجامید، غیرقابل دفاع است. میدانیم که خشونت فقط مختص انقلاب نیست. در ضمن، در اینجا بحث از خشونت، خواه در رد یا در دفاع آن، در میان نیست. بحث بر سر این است که آن شورش تمامعیار بر واقعیت، تا چه حد از آن واقعیت گسست، و آیا توانست جلوی بازگشت پیروزمندانهی آن را، که بهطور موقت پس زده شده بود، بگیرد، یا خیر. به نظر من نمیتواند و نتوانست. به نظر من رابطهی پر تنش از اینجا آغاز میشود، و باعث میشود از شریعتی و اقدام او فاصله بگیریم.
اما آیا این بدان معنا است که بسیاری از زنان مجبور به زیستن در واقعیت نامطلوباند؟ خیر.
شاید در برابر آن اقدام و آن انکار تام و تمام، بسیاری از ما ترجیح بدهیم در واقعیت ساکن شویم، آن را بپذیریم، و از رهگذر تأمل بازتابی آن را تغییر دهیم. به نظر من، بسیاری از زنان در ایران بعد از انقلاب، در مواجهه با ایدئولوژی، آگاهانه و نا آگاهانه چنین کردهاند. بسیاری از آنها به جای بازگشت به دلالتهای نمادینی که خطر پیوند یا تبدیل شدن به ایدئولوژی را دارند، ترجیح دادهاند با واقعیت زندگی کنند، و درعینحال آن را به صورت روزمره به چالش بگیرند. البته این گزینه در مقابل شورش تام و تمام، نه جذاب و رمانتیک است، نه انقلابی و برانگیزانندهی تخیل، اما دستکم با هستیی سیاسی و اجتماعیی ما سازگارتر است، و به نظر مسئولانهتر هم میآید.
ما از اقدام شریعتی میگریزیم، چون هراسانگیز است، با ارادهای مواجه میشویم که میخواهد کن فیکون کند، یک انسان طراز نوین بسازد، و برای اینکار، یکشبه همهچیز را زیر و زبر میکند، اما، بهرغمِ همهی اینها، به قدر کافی از واقعیت نمیگسلد، بلکه تنها آنها را واپس میزند. آن واقعیت نامطلوب با همهی دلالتهای ایدئولوژیک در کمین ماند تا در فرصتی مناسب ظاهر شود. شاید برای برخی اقدام او هنوز هم جذابیت داشته باشد، اما در وضعتی که ما در آن به سر میبریم، تخیلی به نظر میآید. درست به همین دلیل، به نظر میرسد باید این تنش را جدی گرفت، و در برابر هر نوع وسوسهای از جنس بازگشت شورانگیز به شریعتی، یا هر ایدئولوگ دیگری، مقاومت کرد، زیرا این تنش تنها حسی گذرا نیست، از مواجههای اصیل خبر میدهد، که به دلیل قرار داشتن ما بر سر چند راهی پدید میآید: تن سپردن به ایدئولوژی، شورش بر واقعیت نامطلوب، و انکار تام و تمام آن از رهگذر یک تغییر ناگهانی که در واقع به معنای “بازگشت” به گذشته است، یا گزینههای دیگر، از جمله: زیستن با واقعیت و تغییر آن از رهگذر چالش روزمره و دائمی. البته این رهیافت ضامن موفقیت نیست، بیش از همه شاید به این دلیل که بسیاری از ما هنوز هم با آن اقدام همدلیی بیشتری داریم.
رجوع به شریعتی و برقراریی گفتگوی انتقادی با او نه تنها هنوز هم به سهولت امکانپذیر است، بلکه ضروری به نظر میرسد، زیرا امروز ما را از خود متأثر کرده است، خواه او را رد یا تأئید کنیم. شریعتی با ما نسبت دارد، و از او گریزی نیست.
اقدام شریعتی برای بسیاری از زنان در آن زمان تعیینکنندهی کنشی رهاییبخش برای فرار از محاصرهی ایدئولوژیهای رایج بود، که بهرغمِ تفاوت ظاهری، شباهت بسیاری به یکدیگر داشتند. این اقدام، چنانچه فارغ از دلالتهای ایدئولوژیک در نظر گرفته شود، هنوز هم قابل دفاع است، ولو آنکه خود با تأئید ضمنیی نظم مذکر همراه بوده باشد.
با در نظر داشتن این نکات، میتوان پرسید، فاطمهی شریعتی با ما چه نسبتی دارد؟ به نظر میآید فاطمهی شریعتی، برخلاف گذشته، امروز به “دالی تهی” تبدیل شده است. نسل امروز، چه آنها که گرفتار ایدئولوژیاند، یا آنهایی که در جستجوی راهی برای خروج از آناند، دیگر خود را چندان مخاطب او نمیدانند. این بدان معناست که فاطمهی شریعتی برای بسیاری از زنان امروز دیگر آن زن واقعی نیست، بلکه خود به تصویر تخیلیی دیگری تبدیل شده است. لذا، با اینکه تشابه زیادی میان وضعیت زن آن روزگار و زن امروز وجود دارد، اما بسیاری از ما چندان تمایلی به بازگشت به شریعتی ندارند.
اما رابطهی ما با شریعتی رابطهای تنشزا هم هست، حتی اگر همهی تدابیر را به کار ببندیم تا بلاغت او ما را نفریبد. این تنش عمدتاً به دلیل رهاورد ایدئولوژیک شریعتی و فاطمهی اوست که بیش از هر چیز در شورش تمامعیار او بر واقعیت نامطلوب متجلی شد. آن خاطرهی رهاییبخش، آن فاطمه، هنوز هم با ماست، و احترام ما را بر میانگیزد. ما میتوانیم با این خاطره به گفتگو بنشینیم، و آن را به همراه شریعتی به عنوان بخشی از واقعیت امروزیمان به رسمیت بشناسیم، میتوانیم آن را از خودمان بدانیم. اما فریفته شدن به خاطره به معنای پا گذاشتن به حیطهی خطر و مخاطره هم هست. ما از اقدام شریعتی و پیامد آن آموختهایم که حتی اگر این خطر پذیرفتنی و ممکن باشد، بعید است رهاییبخش باشد. شریعتی حرفهای زیادی برای گفتن به ما دارد، به شرطی که بخواهیم تن به گفتگو بدهیم. این یعنی از تجلیل تام و تمام او، یا انکار، تقبیح، و نفی مطلق او، اجتناب کنیم.