آرمان
آرمان شریعتی : عرفان، برابری، آزادی
جملههای شریعتی
آرمانِ شریعتی، آرمانِ تاریخیِ انسان
شریعتی، مولفِ تثلیثِ جادوییِ عرفان، برابری، آزادی
موضوع : عرفان، برابری، آزادی
آرمانِ شریعتی
.
01
زندگیِ برادرانه با زندگیِ برابرانه
“… “زندگیِ برادرانه”
در یک جامعه،
جز بر اساسِ
یک “زندگیِ برابرانه”،
محال است،
چه،
نمیتوان در درونِ اقتصادی،
که رنجِ اکثریت،
برای اقلیتی،
گنج میسازد،
و بنیادِ آن بر رقابت و بهرهکشی،
و افزونطلبیِ جنونآمیز و حرص استوار است،
و انسانها را،
به دو قطبِ متخاصمِ گنجور و رنجور،
تقسیم میکند،
و طبقهای،
به وسیلهی طبقهای دیگر،
استثمار و استخدام میشود،
و زندگیای میسازد،
که در آن،
بنیآدم،
همچون کرکسانِ حریص،
بر مرداری ریختهاند،
و “این مر آن را همی کشد مخلب،
وآن مر این را همی زند منقار”،
با پند و اندرز و آیه و روایت،
“اخلاق” ساخت.
.
برادریِ دینی،
وحدتِ ملی،
و یگانگیِ انسانی،
در نظامِ طبقاتی،
و اقتصادِ استثماری،
و مالکیتِ فردی،
مضامینِ ادبی و فلسفیای است،
که فقط به کارِ سخنرانی و شعر میآید،
و موضوعِ انشاء!
.
توحیدِ الهی،
در جامعهای که،
بر شرکِ طبقاتی استوار است،
لفظی است که،
تنها به کارِ “نفاق” میآید…”
در یک جامعه،
جز بر اساسِ
یک “زندگیِ برابرانه”،
محال است،
چه،
نمیتوان در درونِ اقتصادی،
که رنجِ اکثریت،
برای اقلیتی،
گنج میسازد،
و بنیادِ آن بر رقابت و بهرهکشی،
و افزونطلبیِ جنونآمیز و حرص استوار است،
و انسانها را،
به دو قطبِ متخاصمِ گنجور و رنجور،
تقسیم میکند،
و طبقهای،
به وسیلهی طبقهای دیگر،
استثمار و استخدام میشود،
و زندگیای میسازد،
که در آن،
بنیآدم،
همچون کرکسانِ حریص،
بر مرداری ریختهاند،
و “این مر آن را همی کشد مخلب،
وآن مر این را همی زند منقار”،
با پند و اندرز و آیه و روایت،
“اخلاق” ساخت.
.
برادریِ دینی،
وحدتِ ملی،
و یگانگیِ انسانی،
در نظامِ طبقاتی،
و اقتصادِ استثماری،
و مالکیتِ فردی،
مضامینِ ادبی و فلسفیای است،
که فقط به کارِ سخنرانی و شعر میآید،
و موضوعِ انشاء!
.
توحیدِ الهی،
در جامعهای که،
بر شرکِ طبقاتی استوار است،
لفظی است که،
تنها به کارِ “نفاق” میآید…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۴۸۱*
02
سه آرزویی تاریخیی انسان
“… بدبختیِ بزرگ،
بزرگترین بدبختیِ آدمی،
در عصرِ ما،
این است که،
سه آرزویی تاریخیاش،
که تجلیِ سه نیازِ فطریاش بوده و هست،
از هم دور افتادهاند،
در حالی که،
این سه،
دور از هم،
دروغاند،
هر سه دروغ میشوند،
بیهم نمیتوانند زنده باشند،
تحققِ هر یک،
بسته به بودنِ آن دو تای دیگر است،
سه پایهای که،
هر پایاش بِلَنگد،
دو پای دیگر نیز کج میشود،
میافتد.
.
عشقِ بی آزادی و عدالت،
صوفیگریِ موهوم است.
.
عدالتِ بی آزادی و عشق،
زندگیِ گلهوار،
چه میگویم،
گوسفند در اصطبلهای مدرنِ دامداریِ پیشرفته،
البته،
اگر عدالت،
راستین و مطلق باشد.
.
و آزادیِ بی عدالت و عشق،
لشبازی است،
و تنها در آزادیِ تجارت،
و آزادیِ جنسی تحقق دارد،
به کارِ زنبازی میخورد و زراندوزی،
و میبینی!…”
بزرگترین بدبختیِ آدمی،
در عصرِ ما،
این است که،
سه آرزویی تاریخیاش،
که تجلیِ سه نیازِ فطریاش بوده و هست،
از هم دور افتادهاند،
در حالی که،
این سه،
دور از هم،
دروغاند،
هر سه دروغ میشوند،
بیهم نمیتوانند زنده باشند،
تحققِ هر یک،
بسته به بودنِ آن دو تای دیگر است،
سه پایهای که،
هر پایاش بِلَنگد،
دو پای دیگر نیز کج میشود،
میافتد.
.
عشقِ بی آزادی و عدالت،
صوفیگریِ موهوم است.
.
عدالتِ بی آزادی و عشق،
زندگیِ گلهوار،
چه میگویم،
گوسفند در اصطبلهای مدرنِ دامداریِ پیشرفته،
البته،
اگر عدالت،
راستین و مطلق باشد.
.
و آزادیِ بی عدالت و عشق،
لشبازی است،
و تنها در آزادیِ تجارت،
و آزادیِ جنسی تحقق دارد،
به کارِ زنبازی میخورد و زراندوزی،
و میبینی!…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۷۸*
03
بزرگترین فاجعهی بشریت
“… آری،
بزرگترین فاجعهی بشریت،
از هم جدا افتادنِ این سه بُعدِ وجودیای است،
که “حجمِ انسانی” را تحقق میبخشد.
تجزیه و تفکیکِ سه بُعدِ لایَتَجَزا و لایَنْفک!
این، بزرگترین فاجعهی انسانیِ ما
و قرنِ ما و جهانِ ما است،
و اندیشه و ایمانِ عصرِ ما.
و از این بزرگتر،
که دامنهاش در خیال نمیگنجد،
اینکه،
هر یک از این سه بُعد را،
قتلگاهی برای آن دو بُعدِ دیگر کردهاند،
و هر یک از این سه برادر،
در سرزمینی،
کمر به قتلِ دو برادرِ دیگر بسته است.
هر کدام،
نقابی شده است و حجابی،
تا در پسِ آن،
آن دو تای دیگر را،
ذبحِ شرعی کنند،
و قتلِ مخفی.
.
لیبرالیسم،
پوششی جذاب،
تا در پشتِ آن،
عدالت را خفه کنند.
.
مارکسیسم،
درگاهِ هیجانانگیزی،
تا در درونِ آن،
انسان را،
از برون به بند کشند،
و از درون بمیرانند.
.
دین،
ضریحِ مقدسی،
با پوششِ سبز،
تا آزادی و عدل را،
با آن به خاک بسپارند…”
بزرگترین فاجعهی بشریت،
از هم جدا افتادنِ این سه بُعدِ وجودیای است،
که “حجمِ انسانی” را تحقق میبخشد.
تجزیه و تفکیکِ سه بُعدِ لایَتَجَزا و لایَنْفک!
این، بزرگترین فاجعهی انسانیِ ما
و قرنِ ما و جهانِ ما است،
و اندیشه و ایمانِ عصرِ ما.
و از این بزرگتر،
که دامنهاش در خیال نمیگنجد،
اینکه،
هر یک از این سه بُعد را،
قتلگاهی برای آن دو بُعدِ دیگر کردهاند،
و هر یک از این سه برادر،
در سرزمینی،
کمر به قتلِ دو برادرِ دیگر بسته است.
هر کدام،
نقابی شده است و حجابی،
تا در پسِ آن،
آن دو تای دیگر را،
ذبحِ شرعی کنند،
و قتلِ مخفی.
.
لیبرالیسم،
پوششی جذاب،
تا در پشتِ آن،
عدالت را خفه کنند.
.
مارکسیسم،
درگاهِ هیجانانگیزی،
تا در درونِ آن،
انسان را،
از برون به بند کشند،
و از درون بمیرانند.
.
دین،
ضریحِ مقدسی،
با پوششِ سبز،
تا آزادی و عدل را،
با آن به خاک بسپارند…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۷۸*
04
سه شاهراهِ اصلی
“… تمامیِ تاریخ،
به سه شاهراهِ اصلی میپیوندد:
آزادی، عدالت، و عرفان.
.
نخستین،
شعارِ انقلابِ کبیرِ فرانسه بود،
و به سرمایهداری و فساد کشید.
.
دومی،
شعارِ انقلابِ اکتبر بود،
و به سرمایهداریِ دولتی و جمود.
.
و سومین،
شعارِ مذهب بود،
و به خُرافه و خواب!
.
کارِ اصلیِ هر روشنفکری،
در این جهان، و در این عصر،
یک مبارزهی آزادیبخشِ فکری و فرهنگی است،
برای :
.
نجاتِ آزادیِ انسان،
از منجلابِ وقیحِ سرمایهداری،
و استثمارِ طبقاتی.
.
نجاتِ عدالتِ اجتماعی،
از چنگالِ خشن و فرعونیِ
دیکتاتوریِ مطلقِ مارکسیستی.
.
و نجاتِ خدا،
از قبرستانِ مرگآمیز و تیرهی آخوندیسم!
.
و این رسالتِ بزرگِ پیامبرانه را،
روشنفکرانِ راستین و مسئول و بزرگاندیش،
نه با تفنگ و نارنجک،
و نه با میتینگ و داد و قال،
نه با سیاستبازیهای رایج و سطحی،
نه با انقلابها و تغییرِ رژیمها،
و عوض کردنِ آدمها و خلقِ ماجراها…،
بلکه،
در یک کلمه:
با کاری پیامبرگونه،
در میانِ قوم،
و در عصر و نسلِ خویش،
و در هر گوشهای از این جهان،
که هستند،
باید آغاز کنند : با “ابلاغ”،
و سلاحاش : “کلمه”…”
به سه شاهراهِ اصلی میپیوندد:
آزادی، عدالت، و عرفان.
.
نخستین،
شعارِ انقلابِ کبیرِ فرانسه بود،
و به سرمایهداری و فساد کشید.
.
دومی،
شعارِ انقلابِ اکتبر بود،
و به سرمایهداریِ دولتی و جمود.
.
و سومین،
شعارِ مذهب بود،
و به خُرافه و خواب!
.
کارِ اصلیِ هر روشنفکری،
در این جهان، و در این عصر،
یک مبارزهی آزادیبخشِ فکری و فرهنگی است،
برای :
.
نجاتِ آزادیِ انسان،
از منجلابِ وقیحِ سرمایهداری،
و استثمارِ طبقاتی.
.
نجاتِ عدالتِ اجتماعی،
از چنگالِ خشن و فرعونیِ
دیکتاتوریِ مطلقِ مارکسیستی.
.
و نجاتِ خدا،
از قبرستانِ مرگآمیز و تیرهی آخوندیسم!
.
و این رسالتِ بزرگِ پیامبرانه را،
روشنفکرانِ راستین و مسئول و بزرگاندیش،
نه با تفنگ و نارنجک،
و نه با میتینگ و داد و قال،
نه با سیاستبازیهای رایج و سطحی،
نه با انقلابها و تغییرِ رژیمها،
و عوض کردنِ آدمها و خلقِ ماجراها…،
بلکه،
در یک کلمه:
با کاری پیامبرگونه،
در میانِ قوم،
و در عصر و نسلِ خویش،
و در هر گوشهای از این جهان،
که هستند،
باید آغاز کنند : با “ابلاغ”،
و سلاحاش : “کلمه”…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۹۷*
05
سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، عشق
“… من،
اگر با این فرهنگ پیوند نمیداشتم،
اگر رازِ شرق و روحِ شرق،
در جانم،
تپش نداشت،
و اگر اسلام را نمیشناختم،
اگر تشیع،
در خونِ من،
گرمای عشق را جاری نکرده بود،
و انسانی بودم،
بیگانه و بریده،
از همهی این سرچشمهها،
کسی چون دیگران در غرب،
در آمریکای لاتین،
بیشک،
آرزوهایم این بود:
“سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، و عشق”.
“عدالت، انسانیت، و پرستش”.
هیچ کدام را،
به تنهائی،
انتخاب نمیکردم.
زیرا،
از این سه،
از هیچ کدام نمیتوانستم چشم پوشید.
آرزو میداشتم که،
هر سه را با هم میداشتم…”
اگر با این فرهنگ پیوند نمیداشتم،
اگر رازِ شرق و روحِ شرق،
در جانم،
تپش نداشت،
و اگر اسلام را نمیشناختم،
اگر تشیع،
در خونِ من،
گرمای عشق را جاری نکرده بود،
و انسانی بودم،
بیگانه و بریده،
از همهی این سرچشمهها،
کسی چون دیگران در غرب،
در آمریکای لاتین،
بیشک،
آرزوهایم این بود:
“سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، و عشق”.
“عدالت، انسانیت، و پرستش”.
هیچ کدام را،
به تنهائی،
انتخاب نمیکردم.
زیرا،
از این سه،
از هیچ کدام نمیتوانستم چشم پوشید.
آرزو میداشتم که،
هر سه را با هم میداشتم…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بیخود / ص ۳۵۵*
06
امامتِ انسانِ امروز
“… به قولِ فانون :
ما نمیخواهیم،
از آفریقا،
یک اروپای دیگر بسازیم.
تجربهی آمریکا،
هفت جدِ ما را بس است!
ما از جامعهی خودمان،
یک اروپای شرقیِ دیگری،
هم نمیخواهیم بسازیم.
تجربهی روسیهی بیمَرد،
و یا چینِ هشتصد میلیونی،
که در آن فقط یک مرد بیشتر وجود ندارد،
تمامیِ بشریتِ مظلوم را بس است.
ما میخواهیم،
یک اندیشهی نو،
یک نژادِ نو،
بیآفرینیم،
و بکوشیم تا،
یک انسانِ تازه،
بر روی پاهای خویش به پا ایستد.
.
این، کدام انسان است؟
انسانی که،
مولوی و بودا و مزدک را،
ما،
در چهرهاش،
یکجا،
باز میشناسیم.
رسیدن به جهانبینی و مسلکی،
که این هر سه،
در آن،
با هم،
سازش و آمیزشِ خوشآهنگ،
و زیبا و طبیعیای یافته باشند،
کاری است که،
رنج و جهاد و اجتهاد
و اخلاص و ایثار
و نبوغ و دانش و آگاهی
و تجربه و پشتکارِ بسیاری را میطلبد.
.
کشفِ این راه،
و کوفتنِ آن،
و ارائهی آن،
به روشنفکرانِ “آزاد”ی،
که بنبستها را،
در پایانِ همهی راهها،
احساس کردهاند،
و با این همه،
از جستوجو باز نایستادهاند،
کارِ یک تن و یک جمع،
و یک نسلِ تنها نیز نیست.
اما،
برای آغازِ سخن گفتنِ از آن،
من امیدوار بودم که،
بیش از این بتوانم کار کنم،
و عمرم را نثارِ آن سازم.
.
امامتِ انسانِ امروز،
که تشنهی مسیحی دیگر،
و نجاتبخشی دیگر،
و ایمانی دیگر است،
این “تثلیث” است.
تثلیثی که،
زیربنای طبیعی و حتمیی توحید است.
و به راستی که،
علی،
آن مسیحِ مثلث است،
که یکی است،
و در عینِ حال،
سه تا،
سه تا است،
و در عینِ حال،
یکی!…”
ما نمیخواهیم،
از آفریقا،
یک اروپای دیگر بسازیم.
تجربهی آمریکا،
هفت جدِ ما را بس است!
ما از جامعهی خودمان،
یک اروپای شرقیِ دیگری،
هم نمیخواهیم بسازیم.
تجربهی روسیهی بیمَرد،
و یا چینِ هشتصد میلیونی،
که در آن فقط یک مرد بیشتر وجود ندارد،
تمامیِ بشریتِ مظلوم را بس است.
ما میخواهیم،
یک اندیشهی نو،
یک نژادِ نو،
بیآفرینیم،
و بکوشیم تا،
یک انسانِ تازه،
بر روی پاهای خویش به پا ایستد.
.
این، کدام انسان است؟
انسانی که،
مولوی و بودا و مزدک را،
ما،
در چهرهاش،
یکجا،
باز میشناسیم.
رسیدن به جهانبینی و مسلکی،
که این هر سه،
در آن،
با هم،
سازش و آمیزشِ خوشآهنگ،
و زیبا و طبیعیای یافته باشند،
کاری است که،
رنج و جهاد و اجتهاد
و اخلاص و ایثار
و نبوغ و دانش و آگاهی
و تجربه و پشتکارِ بسیاری را میطلبد.
.
کشفِ این راه،
و کوفتنِ آن،
و ارائهی آن،
به روشنفکرانِ “آزاد”ی،
که بنبستها را،
در پایانِ همهی راهها،
احساس کردهاند،
و با این همه،
از جستوجو باز نایستادهاند،
کارِ یک تن و یک جمع،
و یک نسلِ تنها نیز نیست.
اما،
برای آغازِ سخن گفتنِ از آن،
من امیدوار بودم که،
بیش از این بتوانم کار کنم،
و عمرم را نثارِ آن سازم.
.
امامتِ انسانِ امروز،
که تشنهی مسیحی دیگر،
و نجاتبخشی دیگر،
و ایمانی دیگر است،
این “تثلیث” است.
تثلیثی که،
زیربنای طبیعی و حتمیی توحید است.
و به راستی که،
علی،
آن مسیحِ مثلث است،
که یکی است،
و در عینِ حال،
سه تا،
سه تا است،
و در عینِ حال،
یکی!…”
مجموعه آثار ۱ / با مخاطبهای آشنا / ص ۱۰۹*
موضوع : معنویت _ عرفان
.
07
مائدههای روحی
“… آنگاه كه،
گرسنگی،
بیداد می كند،
از مائدههای روحی
سخن گفتن،
خیانت است…”
گرسنگی،
بیداد می كند،
از مائدههای روحی
سخن گفتن،
خیانت است…”
مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۰۰*
08
معنویت
“… به انسانی،
که گرسنه است،
از معنویت سخن گفتن،
و از کمالِ ارزشهای اخلاقی دَم زدن،
فریب و فاجعه است…”
که گرسنه است،
از معنویت سخن گفتن،
و از کمالِ ارزشهای اخلاقی دَم زدن،
فریب و فاجعه است…”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بیخود / ص ۳۵۷*
09
فقر و معنویت!
“… شکمِ خالی هیچ چیز ندارد،
جامعهای که دچارِ کمبودِ اقتصادی و مادی است،
مسلماً کمبودِ معنوی خواهد داشت.
آنچه را که به نامِ مذهب و اخلاق مینامند،
در جامعههای فقیر،
یک سنتِ موهومِ انحرافی است،
معنویت نیست…”
جامعهای که دچارِ کمبودِ اقتصادی و مادی است،
مسلماً کمبودِ معنوی خواهد داشت.
آنچه را که به نامِ مذهب و اخلاق مینامند،
در جامعههای فقیر،
یک سنتِ موهومِ انحرافی است،
معنویت نیست…”
مجموعه آثار ۲۰ / چه باید کرد؟ / ص ۲۸۹*
10
آبِ حیات و آبِ قنات
“… مردمی را،
که “ آبِ قنات” ندارند،
به جست و جوی “ آبِ حیات”،
در پیِ اسکندر روانه کردن،
و قصهی خضر در گوشِشان خواندن،
شیطنتِ بدی است.
آنها که “عشق” را،
در زندگیِ خلق،
جانشینِ “نان” میکنند،
فریبکاراناند،
که نامِ فریبِشان را،
زُهد گذاشتهاند.
مردمی که،
“معاش” ندارند،
“معاد” ندارند!
و هرگاه،
“فقر”،
از دری وارد می شود،
“دین”،
از درِ دیگر خارج می شود!…”
که “ آبِ قنات” ندارند،
به جست و جوی “ آبِ حیات”،
در پیِ اسکندر روانه کردن،
و قصهی خضر در گوشِشان خواندن،
شیطنتِ بدی است.
آنها که “عشق” را،
در زندگیِ خلق،
جانشینِ “نان” میکنند،
فریبکاراناند،
که نامِ فریبِشان را،
زُهد گذاشتهاند.
مردمی که،
“معاش” ندارند،
“معاد” ندارند!
و هرگاه،
“فقر”،
از دری وارد می شود،
“دین”،
از درِ دیگر خارج می شود!…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتکوهای تنهایی ۲ / ص ۱۲۶۶*
11
عرفان، چراغی در درون
“… عرفان،
چراغی است که،
در درونِ آدم روشن میشود.
رابطهای است که،
انسانِ مادی را،
به یک موجودِ غیرمادییی تبدیل میکند،
که از تمامِ فضای طبیعت،
فراتر رفته،
و از سطحِ طبیعت،
بیشتر اوج گرفته است.
رابطهای است که،
او را،
به سوی آنچه که اینجا نیست،
میراند،
و این،
تکاملِ معنویی اوست…”
چراغی است که،
در درونِ آدم روشن میشود.
رابطهای است که،
انسانِ مادی را،
به یک موجودِ غیرمادییی تبدیل میکند،
که از تمامِ فضای طبیعت،
فراتر رفته،
و از سطحِ طبیعت،
بیشتر اوج گرفته است.
رابطهای است که،
او را،
به سوی آنچه که اینجا نیست،
میراند،
و این،
تکاملِ معنویی اوست…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۶۸*
12
عرفان، و ملتی فقیر
“… عرفان،
بلندترین اوجِ پروازِ اندیشه،
متعالیترین احساسِ روحِ انسانی،
و زیباترین و مقدسترین و خوبترین
جنبش و جهشِ دلِ آدمی است،
اما،
برای ملتی که،
در فقر و دیکتاتوری و بیسوادی
و انحطاط و گرسنگی و بیماری… میسوزد،
سخن از بهشتهایی،
که در آن سوی این جهان،
و دنیاهایی که در ورای این آسمان،
و باغها و آبادیها و سرچشمههایی،
که در صحراها و کوهها و دریاها
و دشتهای روح پنهان است،
جز رنجِ بیشتر از
آنچه بدان گرفتار است،
چه سودی میتواند داشت…”
بلندترین اوجِ پروازِ اندیشه،
متعالیترین احساسِ روحِ انسانی،
و زیباترین و مقدسترین و خوبترین
جنبش و جهشِ دلِ آدمی است،
اما،
برای ملتی که،
در فقر و دیکتاتوری و بیسوادی
و انحطاط و گرسنگی و بیماری… میسوزد،
سخن از بهشتهایی،
که در آن سوی این جهان،
و دنیاهایی که در ورای این آسمان،
و باغها و آبادیها و سرچشمههایی،
که در صحراها و کوهها و دریاها
و دشتهای روح پنهان است،
جز رنجِ بیشتر از
آنچه بدان گرفتار است،
چه سودی میتواند داشت…”
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی ۱ / ص ۱۰۴*
موضوع : شریعتی و سوسیالیسم
سوسیالیسم ایثاری
.
13
موهبتِ سوسیالیسم
“… سوسیالیسم و دموکراسی، دو موهبتی است که، ثمره ی پاکترین خونها، و دستآوردِ عزیزترین شهیدان، و مترقیترین مکتبهایی است که، اندیشهی روشنفکران و آزادی خواهان و عدالت طلبان، به بشریتِ این عصر، ارزانی کرده است…”
مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۲۳۱*
14
سوسیالیسم، مایهی زندگی
“… دعوتِ به سوسیالیسم، دعوتِ به آزادیِ انسان، از بندِ افزونطلبی و… عاطل گذاشتنِ همهی احساسهای انسانی و استعدادهای خدایی و… است. اما، هرگز در آستانهی چنین دعوتی، و در لحظهی انتخابِ چنین جبههای، نمیتوانم فراموش کنم که، انسان، همه این نیست، گرچه، راهِ “انسان شدن”، تنها از این طریق میگذرد… و هرگز نمیتوانم باور کنم که، این، پایانِ راه است.
انسانها، هنگامی که، در زندگی در یک اجتماع، روابطِ خویش را بر بنیادِ عدالت تنظیم کردند، نخستین سوال، که سوالِ سرنوشتِ اوست، پیش میآید، بیش از همه وقت، و عمیقتر و جدیتر از هر جامعه و نظامی، که، “زندگیِ عادلانه، آری، اما، زندگی کردن برای چه؟”، زیرا، عدالت و برابری و برخورداریِ هر کس، از برکاتِ زندگیی این جهانی، همه، “مایه”های زندگی کردن است، اما، ساده لوحانه است، و تحقیرِ آدمی، اگر، آنچه را که مایهی زندگی است، “فلسفه”ی زندگی تلقی کنیم.
“چگونه زیستن”، آری، سوسیالیزم به ما پاسخ میدهد. اما، “چرا” زیستن؟ این سوالی است که، انسان، با آن آغاز میشود… خلاصه کردنِ انسان، در برخورداریِ درست از زندگیی اقتصادی، خلاصه کردنِ “ انسان” است. نوعی “استضعافِ معنویی آدمی” است، و نوعی رها کردنِ آدمیی پس از سوسیالیسم، در پوچی، بیهودگی، بیگانگی، جمودی، سردی، بیهدفی، بیایمانی، و خوب زیستن بیآنکه بدانیم زیستن برای چه ؟!… ”
انسانها، هنگامی که، در زندگی در یک اجتماع، روابطِ خویش را بر بنیادِ عدالت تنظیم کردند، نخستین سوال، که سوالِ سرنوشتِ اوست، پیش میآید، بیش از همه وقت، و عمیقتر و جدیتر از هر جامعه و نظامی، که، “زندگیِ عادلانه، آری، اما، زندگی کردن برای چه؟”، زیرا، عدالت و برابری و برخورداریِ هر کس، از برکاتِ زندگیی این جهانی، همه، “مایه”های زندگی کردن است، اما، ساده لوحانه است، و تحقیرِ آدمی، اگر، آنچه را که مایهی زندگی است، “فلسفه”ی زندگی تلقی کنیم.
“چگونه زیستن”، آری، سوسیالیزم به ما پاسخ میدهد. اما، “چرا” زیستن؟ این سوالی است که، انسان، با آن آغاز میشود… خلاصه کردنِ انسان، در برخورداریِ درست از زندگیی اقتصادی، خلاصه کردنِ “ انسان” است. نوعی “استضعافِ معنویی آدمی” است، و نوعی رها کردنِ آدمیی پس از سوسیالیسم، در پوچی، بیهودگی، بیگانگی، جمودی، سردی، بیهدفی، بیایمانی، و خوب زیستن بیآنکه بدانیم زیستن برای چه ؟!… ”
مجموعه آثار ۲۵ / انسان بیخود / ص ۳۵۶*
15
سوسیالیسم، رهائی از منجلابِ بورژوازی
“… سوسیالیسم، بدان گونه که ما تلقی میکنیم، تنها به این خاطر مقبول نیست که، در مسیرِ جبریی تاریخ، پس از سرمایهداری، حتمیالوقوع است، بلکه، به این خاطر است که، انسان را، که تنها موجودی است، که “ارزش” میآفریند، و به تعبیرِ اسلام، حاملِ روحِ خداست، و رسالتِ اساسیاش در زندگی، تکاملِ وجودیی خویش است، از بندگیی اقتصادی در نظامِ سرمایهداری، و زندانِ مالکیتِ استثماری، و منجلابِ بورژوازی، آزاد میکند، و روحِ پستِ سودجوییی فردی، و افزونطلبیی مادی را، که جنونِ پولپرستی و قدرتستایی، و هیستریی رقابت و فریبکاری و بهرهکشی و سکهاندوزی و خودپرستی و اشرافیتِ طبقاتی، زادهی آن است، ریشهکن می سازد، و جامعه را، و زندگی را، جولانگاهِ آزاد و باز و یاریدهندهای، برای تجلیی روحِ حقپرستی و تعالیی وجودی و تکاملِ اجتماعی و رشدِ نوعی میکند…”
مجموعه آثار ۱۰ / جهتگیری طبقاتی اسلام / ص ۹۳*
16
ما مارکسیست نیستیم ، سوسیالیستایم
“… روشن است که، به چه معنایی، ما مارکسیست نیستیم، و به چه معنایی، سوسیالیستایم. مارکس، به عنوانِ یک اصلِ علمی و کلی، اقتصاد را زیربنای انسان میگیرد، و ما، درست برعکس، به همین دلیل، با سرمایهداری دشمنایم، و از انسانِ بورژوازی نفرت داریم. بزرگترین امیدی که به سوسیالیسم داریم، این است که، در آن، انسان، ایمان، اندیشه، و ارزشهای اخلاقیی انسان، دیگر روبنا نیست، کالای ساخته و پرداختهی زیربنای اقتصادی نیست، خود، علتِ خویش است. شکلِ تولید، به او شکل نمیدهد، در میانِ دو دستِ “آگاهی” و “عشق”، آب و گِلاش سرشته میشود، و خود را، خود، انتخاب میکند، میآفریند، و راه میبرد. تکاملِ تاریخ به سوی “بیدار شدنِ خدا در انسان است”.چرا هگلی سخن بگوئیم؟ به زبانِ قرآن: “خداگونه شدنِ انسان در طبیعت”. و برای تحققِ این آرمان و این رسالتِ عظیم است که، باید، این خداگونهی زمین را، از “زندانِ اقتصاد”، رها کرد…”
مجموعه آثار ۱۰ / جهتگیری طبقاتی اسلام / ص ۹۳*
17
سوسیالیسم، فلسفهی زندگی
“… سوسیالیسم، برای ما، تنها یک سیستمِ “توزیع” نیست، یک فلسفهی زندگی است، و اختلافِ آن، با سرمایه داری، در شکل نیست، اختلافِ در محتوی است. سخن از دو نوع انسان است، که در فطرت و جهت، با هم در تضادند…”
مجموعه آثار ۱۰ / جهتگیری طبقاتی اسلام / ص ۹۵*
18
بزرگترین کشف انسانِ جدید
“… من سوسیالیسم را بزرگترین کشفِ انسانِ جدید میشمارم…”
مجموعه ۴ / بازگشت / ص ۱۶۱*
19
سوسیالیسم را میپرستم
“… سوسیالیسم را میپرستم، اما، افسوس میخورم که، چرا آن را اینچنین سطحی و منجمد و محصورِ در ابتذال کردهاند؟ سوسیالیسم، ولو در همین حدِ اقتصادی و مصرفیاش، گرچه اقتصاد را مبنا قرار میدهد. اما، یک سوسیالیست، یک (موجودِ) ضدِ اقتصادی است، یک انسانِ فداکارِ مذهبی است…”
مجموعه آثار۳۵ / آثار گونهگون / ص ۵۵۲*
20
سرمایهداری، مسخ کنندهی ماهیتِ انسانی
“… بورژوازیی سرطانی و سرمایهداری، فولادزرهی جدید، دیگر از مرزِ همیشگیاش، یعنی خوردنِ “حقِ انسانها” گذشته، و “وسواسِ خناس”ی شده است که “حقیقتِ انسان” را دارد مسخ میکند، و جوهرِ وجودی و معنای حقیقیی آدمی از دست میرود. سوسیالیستهای عدالتخواه فریاد اعتراض بر میآورند که، سرمایهداری “سودِ اضافی” را میخورد، و بیش از آنکه به کارگر میدهد، از او کار میکشد، و بهره میگیرد. دامنهی فاجعه را چه کم گرفتهاند، و عمقِ زخم را چه اندک! این، همانندِ فریادِ هیأتهای عزاداری است که، در فاجعهی کربلا، و همدردی با عزیزِ شهید، و محکومیتِ یزیدِ جلادِ حقکشِ مردمکشِ اسلامکش، اعتراض میکنند که: “اگر کشتند، چرا آبت ندادند”!…”
مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۲۴۷*
21
رابطهی ماتریالیسم و سوسیالیسم
“… ماتریالیسم، یک “عقیدهی نظری”، یک “مکتبِ خاصِ فلسفی” است، در حالیکه، سوسیالیسم، یک “ایدهآلِ انسانی”، و یک “ضرورتِ حیاتی” است. ماتریالیسم، مبحثی است که، متفکران و دانشمندان باید بدان بپردازند، در حالیکه، سوسیالیسم، در مسیرِ آرمانِ آزادیخواهی، حقطلبی، و عدالتجوییی انسان، دعوتی است به نفیی تبعیض و بهرهکشی و افزونطلبیی فردی و شرکِ طبقاتی و بنای توحیدِ انسانی، و بالاخره، مبحثی است که، در زمینهی سیری و گرسنگی، و برخورداری و محرومیت، و انحصار و اشتراک، در مواهبِ زندگیی مادی و معنویی مردمِ یک جامعه، مطرح میشود…”
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۳۵۹*
22
رابطهی ماتریالیسم و سوسیالیسم
“… ماتریالیسم، دقیقاً، همان کاری را با سوسیالیسم کرد، که فئودالیسم، با مذهب کرده بود! فئودالیسم، خداپرستی را، که تجلیی عشق، پرستش، جستوجوی کمال، و معنی و حقیقتِ نهاییی جهان است، و تکیهگاهاش، ارزشهای انسانی، به ابتذال کشاند… و با ماتریالیسم، روحِ عدالتخواهی، و عشقِ به برابری، که معنویترین و ضدمادیترین تجلیی وجدانِ اخلاقیی آدمیاست،… قربانی شد…”
مجموعه آثار ۵ / ما و اقبال / ص ۲۶۳*
23
رابطهی ماتریالیسم و سوسیالیسم
“… نقطهی ضعفِ سوسیالیسم (مارکسیستی)، این است که، آن را به مادهگرایی وصل کردهاند، و در عمل هم، به صورتِ دولتپرستی، و اصالتِ دولتاش در آوردهاند، و اصالتِ دولت هم، بعداً، به صورتِ اصالتِ رئیسِ دولت و رهبر در آمده است، و اکنون، اگر یک رهبر، یک آدم عملهی بیشعوری مثلِ استالین هم باشد، باید تمامِ افکارِ فلسفیمان را، در رابطه با سوسیالیسم، که یک بحثِ علمیاست، از آقای رهبرمان بیاموزیم! و او هر چیز نوشت، دیگر وحیی مُنزّل است…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۷۸*
24
رابطهی ماتریالیسم و سوسیالیسم
“… و منطقی است که، سوسیالیسم و سرمایهداری، چنان که گرایشِ آن را میبینیم، هر دو، از فلسفهی زندگی، انسانشناسی، و اخلاق، به مردابِ اکونومیسم بیفتند، چه، ماتریالیسمِ فکری، طبیعتاً، در نهایت،… به ماتریالیسمِ اخلاقی منجر میشود…”
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۱۰۹*
25
سوسیالیسمِ راستین، بدونِ مذهب، ممکن نیست!
“… سوسیالیسمِ راستین، که جامعهای بی طبقه میسازد، بدونِ مذهب، ممکن نیست، زیرا، انسانها، اگر به مرحلهای از رشدِ اخلاقی و کمالِ معنوی نرسند، که بتوانند، به خاطرِ برابریی انسانی، از حقِ خود، چشم بپوشند، و به مرحلهی ماوراء مادیی ایثار برسند، جامعهای برابر را نمی توانند ساخت…”
مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۲۳۳*
با تشکر از شما
دوست گرامی! تمامیی این جملات از دکتر شریعتی است، که به صورت موضوعی از مجموعه آثار دکتر شریعتی جمعآوری شده است.
موفق باشید