گفت و شنود، صورتِ متداولِ گفتوگو در ایران
ج : نخست باید اثبات کرد که چنین گفت و گویی وجود دارد، شرایط امکان دارد، هست و سﭘس در خصوص شرایط توسعه آن اندیشید. شاعر میگفت که برای زیستن، دو قلب لازم است… میتوان به تاسی از وی گفت که برای “گفت و گو” نیز، دو کس لازم است. دو کس هم ﭙا و هم سخن، یکی “با” دیگری. فرهنگ ما اما بیشتر فرهنگ ” گفت و شنود” است، فرهنگ سخنرانی، یکی “برای” دیگری. یک گوینده با جمع شنوندگان. این دومی، گفتوگو نیست. گفتوشنود است. مخاطبین در مقام شنوندهاند و تنها انتظاری که از ایشان میرود اینکه، گوش شنوا داشته باشند! اینست که مطالب سخنرانان را شنوندگان میخوانند، شنوندگانی مشتاق که منتظر سخن سخنران هستند. سخنرانان اما اغلب سخنان یکدیگر را نمیخوانند. با هم وارد گفتوگو نمیشوند. هر از چندی، زمانی که یکی سخنش انعکاس بیشتری یافت، دیگر سخنرانان ناگزیر به جدل با سخن او میﭘردازند، به او ارجاع میدهند اما این متداول نیست.
این موقعیت، به نحوی یادآور همان موقعیت انسان سلسله مراتبی (homo hierarchius) لوئی دومون است در قیاسی که وی با انسان برابر(homo aequalis) انجام میدهد. لوئی دومون، با مقایسه میان جامعهی کاستی هند و جامعهی غربی، ایدئولوژی سلسله مراتبی و هولیستی هند را با برابری طلبی و اندیویدوالیسم دمکراتیک غرب، مقایسه میکند. میتوان در نتایج تحلیل وی چند و چون کرد و زیر سوالش برد اما نظام حاکم بر جامعهی فرهنگی ما، به نحوی هنوز یادآورهمان نظام سلسله مراتبی ست که دومون تشریح میکند. از این روست که صورت متداول گفتوگوی ما، سخنرانی و گفتوشنود است.
سخنرانی محدودیتهای خود را نیز ایجاد میکند:
اول) فرهنگ ما را شفاهی میکند. تیراژ نازل کتاب در جامعه ما، نشانگر سطح بسیار ضعیف کتابخوانان است در حالیکه در سراسر کشور و بهطور مدام، همایشها و سخنرانی هایی برگزار میشود و گویی جلسات سخنرانی تدریجا دارند جای خالی کتابها را ﭘر میکنند و این یکی از مشکلات جامعه فکری ماست.
دوم) سخنران را تابع دعوت کنندگانش میکند و دعوت کنندگان معمولاً همفکران خودشان را دعوت میکنند، کسی که به انتظارات آنها پاسخ گوید و با جمع آنان همخوانی داشته باشد، درنتیجه گفتوگو و تبادل میان آرا مختلف و مخالف در نمیگیرد.
سوم) به قبیلهای کردن اهل اندیشه میانجامد. همه محافلی برای خود شکل میدهند، دوستان و مریدانی مییابند و صف هایی ایجاد میشود که با توجه به شرایط خاص اجتماعی ما تدریجا به سنگرهایی مبدل میشوند. هر کسی میرود سراغ همفکرانش، و به سراغ محفل خود، و جامعه عملاً به مجمع الجزایری تبدیل میشود از هم بی خبر. وضعیتی که ما میتوانیم هم در جامعه ببینیم و هم در میان رشتههای علمی، در میان اساتید و همچنین دانشجویان.
این شرایط، نقد را (critique) در جامعهی فکری ما به جدل (polemique) بدل میکند، جدلی که الزاماً به اعتلای اندیشه کمکی نمیکند و عمدتاً در تعمیق صفها و سنگرها بکار خواهد آمد و اگر در جامعهای خاموش و ساکن، جدل و جنجال، موثر و مثبت است و میتواند حتی گاه از نظر فکری حرکت زا باشد، اما در جامعهی که سیاست به قدر لازم و کافی اسباب اشتعال آنرا فراهم کرده است، بالعکس میتواند نقش مخربی ایفا کند.
در نتیجه میتوان گفت که فرهنگ گفتوگو، فرهنگ جامعهی فردیتهای شکل گرفته و برابر است تا از موقعیت گفت و شنودی خارج شویم، شرط گفتوگو، ایمنسازی فضای فکری ست تا جسارت بیان و نقد بی مهابا را بیابیم و ضرورت گفتوگو، درفوریت ایجاد ارتباط میان جزایر فکری و محافل ﭙراکندهی اجتماعی ست تا میان این جزایر نامتحد ﭙل هایی ایجاد کنیم، ﭘل هایی که ما را به هم میﭙیونداند، اندیشهها را در هم میآمیزد و سطح تحمل و ﭘذیرش عقاید مخالف را بالا میبرد.
ج : انجمن جامعهشناسی به عنوان یک نهاد علمی و غیر دولتی، میتواند ﭘل ارتباطاتی بسیار موثری باشد اگر این انجمن نیز به نوبهی خود به یک جزیرهی فکری بدل نشود، اگر تولیداتش به خود محدود نشوند و بتواند با دیگر رشتهها، دیگر نهادهای فکری داخلی و همچنین خارجی رابطه برقرار کند. برای اینکار درگام نخست بایستی میان گروههای علمی ـ تخصصی درون خود انجمن رابطهی منظمی برقرار کرد، ارتباطی که در حال حاضر چندان برقرار نیست.
از طرف دیگر به سوال شما مبنی بر “نقش انجمن در گسترش گفتوگو بین اصحاب علوم اجتماعی” میبایست مولفهی دیگری را نیز افزود و آن نقش انجمن در گسترش گفتوگوی اجتماعی ست. انجمن جامعهشناسی، شناخت جامعه را ثقل کار خود قرار داده است و درنتیجه وظیفهاش بسط مشارکت (مشارکت کردن و مشارکت دادن) هرچه بیشترمیان انجمن و جامعه است. انجمن میتواند نقش حلقهی ﭙیوندی را میان دانشگاه و جامعه ایفا کند. نقشی که باید خود بیافریند و به کارگردانان اجتماعی تحمیل کند.