نیایش ۱
نیایشهای دکتر شریعتی ۱
جملههای شریعتی
01
چگونه زیستن، چگونه مردن
“… خدایا!
به من زیستنی عطا کن،
که در لحظهی مرگ،
بر بیثمریی،
لحظهای که،
برای زیستن گذشته است،
حسرت نخورم.
و مُردنی عطا کن،
که بر بیهودگیاش،
سوگوار نباشم.
بگذار،
تا آن را،
من،
خود انتخاب کنم،
امّا،
آن چنان که،
تو دوست میداری.
.
خدایا!
چگونه زیستن را،
تو به من بیاموز،
چگونه مردن را،
خود،
خواهم آموخت!…”
به من زیستنی عطا کن،
که در لحظهی مرگ،
بر بیثمریی،
لحظهای که،
برای زیستن گذشته است،
حسرت نخورم.
و مُردنی عطا کن،
که بر بیهودگیاش،
سوگوار نباشم.
بگذار،
تا آن را،
من،
خود انتخاب کنم،
امّا،
آن چنان که،
تو دوست میداری.
.
خدایا!
چگونه زیستن را،
تو به من بیاموز،
چگونه مردن را،
خود،
خواهم آموخت!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۷*
02
نام و نان
“… خدایا!
رحمتی کن،
تا ایمان،
نام و نان،
برایم نیاورد.
قوتم بخش،
تا نانام را،
و حتی نامام را،
در خطرِ ایمانام افکنم،
تا از آنها باشم،
که پولِ دنیا را میگیرند،
و برای دین کار میکنند،
نه از آنها که،
پولِ دین میگیرند،
و برای دنیا کار میکنند!…”
رحمتی کن،
تا ایمان،
نام و نان،
برایم نیاورد.
قوتم بخش،
تا نانام را،
و حتی نامام را،
در خطرِ ایمانام افکنم،
تا از آنها باشم،
که پولِ دنیا را میگیرند،
و برای دین کار میکنند،
نه از آنها که،
پولِ دین میگیرند،
و برای دنیا کار میکنند!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۹*
03
مسئولیتهای شیعه بودن
“… خدایا!
مسئولیتهای شیعه بودن را،
که علیوار بودن،
و علیوار زیستن،
و علیوار مردن،
و علیوار پرستیدن،
و علیوار اندیشیدن،
و علیوار جهاد کردن،
و علیوار کار کردن،
و علیوار سخن گفتن،
و علیوار سکوت کردن است،
تا آنجا که،
در توانِ این بندهی ناتوانِ علی است،
همواره فرایادم آر…”
مسئولیتهای شیعه بودن را،
که علیوار بودن،
و علیوار زیستن،
و علیوار مردن،
و علیوار پرستیدن،
و علیوار اندیشیدن،
و علیوار جهاد کردن،
و علیوار کار کردن،
و علیوار سخن گفتن،
و علیوار سکوت کردن است،
تا آنجا که،
در توانِ این بندهی ناتوانِ علی است،
همواره فرایادم آر…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۸*
04
خدایا!…
“… خدایا!
به من،
توفیقِ تلاش، در شکست،
صبر، در نومیدی،
رفتن، بی همراه،
جهاد، بی سلاح،
کار، بی پاداش،
فداکاری، در سکوت،
دین، بی دنیا،
مذهب، بی عوام،
عظمت، بی نام،
خدمت، بی نان،
ایمان، بی ریا،
خوبی، بی نمود،
گستاخی، بی خامی،
مناعت، بی غرور،
عشق، بی هوس،
تنهایی، در انبوهِ جمعیت،
و دوست داشتن،
بی آنکه دوست بداند،
روزی کن…”
به من،
توفیقِ تلاش، در شکست،
صبر، در نومیدی،
رفتن، بی همراه،
جهاد، بی سلاح،
کار، بی پاداش،
فداکاری، در سکوت،
دین، بی دنیا،
مذهب، بی عوام،
عظمت، بی نام،
خدمت، بی نان،
ایمان، بی ریا،
خوبی، بی نمود،
گستاخی، بی خامی،
مناعت، بی غرور،
عشق، بی هوس،
تنهایی، در انبوهِ جمعیت،
و دوست داشتن،
بی آنکه دوست بداند،
روزی کن…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۲*
05
عملهی آماتور
“… خدایا!
مرا به خاطرِ
حسد،
کینه،
و غرض،
عملهی آماتورِ ظلمه مگردان…”
مرا به خاطرِ
حسد،
کینه،
و غرض،
عملهی آماتورِ ظلمه مگردان…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*
06
خودخواهی
“… خدایا!
خودخواهی را
چندان در من بکُش
که خودخواهی دیگران را،
احساس نکنم
و از آن،
در رنج نباشم…”
خودخواهی را
چندان در من بکُش
که خودخواهی دیگران را،
احساس نکنم
و از آن،
در رنج نباشم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*
07
ابزارِ دشمن
“… خدایا!
جهلِ آمیخته با خودخواهی و حسد،
مرا،
رایگان،
ابزارِ قتالهی دشمن،
برای حملهی به دوست نسازد…”
جهلِ آمیخته با خودخواهی و حسد،
مرا،
رایگان،
ابزارِ قتالهی دشمن،
برای حملهی به دوست نسازد…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*
08
شناختِ درست و کامل
“… خدایا!
مرا همواره،
آگاه و هوشیار دار،
تا پیش از شناختنِ “درست” و “کاملِ”
کسی یا فکری،
مثبت یا منفی،
قضاوت نکنم…”
مرا همواره،
آگاه و هوشیار دار،
تا پیش از شناختنِ “درست” و “کاملِ”
کسی یا فکری،
مثبت یا منفی،
قضاوت نکنم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*
09
عصیانِ مطلق
“… خدایا!
مرا،
در ایمان،
اطاعتِ مطلق بخش،
تا در جهان،
عصیانِ مطلق باشم…”
مرا،
در ایمان،
اطاعتِ مطلق بخش،
تا در جهان،
عصیانِ مطلق باشم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۹*
10
فاجعهی پلیدِ مصلحتپرستی
“… خدایا!
مرا از این فاجعهی پلیدِ “مصلحتپرستی”،
که چون همهکسگیر شده است،
وقاحتاش از یاد رفته،
و بیماریای شده است،
که از فرطِ عمومیتاش،
هر که از آن سالم مانده باشد،
بیمار مینماید،
مصون بدار،
تا :
به رعایتِ مصلحت،
حقیقت را،
ذبحِ شرعی نکنم…”
مرا از این فاجعهی پلیدِ “مصلحتپرستی”،
که چون همهکسگیر شده است،
وقاحتاش از یاد رفته،
و بیماریای شده است،
که از فرطِ عمومیتاش،
هر که از آن سالم مانده باشد،
بیمار مینماید،
مصون بدار،
تا :
به رعایتِ مصلحت،
حقیقت را،
ذبحِ شرعی نکنم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۷*
11
فضیلتِ تعصب، احساس، و اشراق
“… خدایا!
رشدِ عقلی و علمی،
مرا،
از فضیلتِ
تعصب،
احساس،
و اشراق،
محروم نسازد…”
رشدِ عقلی و علمی،
مرا،
از فضیلتِ
تعصب،
احساس،
و اشراق،
محروم نسازد…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۹۸*
12
دین و وجههی دینی
“… خدایا!
مگذار،
که : ایمانام به اسلام،
و عشقام به خاندانِ پیامبر،
مرا،
با کسبهی دین،
با حَمَلهی تعصب،
و عَمَلهی ارتجاع،
همآواز کند.
که : آزادیام،
اسیرِ پسندِ عوام گردد.
که : دینام،
در پسِ “وجههی دینی”ام،
دفن شود.
که : عوامزدگی،
مرا مقلّدِ تقلیدکنندگانام سازد.
که : آن چه را “حق میدانم”،
به خاطرِ آن که “بد می دانند”،
کتمان کنم…”
مگذار،
که : ایمانام به اسلام،
و عشقام به خاندانِ پیامبر،
مرا،
با کسبهی دین،
با حَمَلهی تعصب،
و عَمَلهی ارتجاع،
همآواز کند.
که : آزادیام،
اسیرِ پسندِ عوام گردد.
که : دینام،
در پسِ “وجههی دینی”ام،
دفن شود.
که : عوامزدگی،
مرا مقلّدِ تقلیدکنندگانام سازد.
که : آن چه را “حق میدانم”،
به خاطرِ آن که “بد می دانند”،
کتمان کنم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۸*
13
اسلامِ آری، تشیعِ آری
“… خدایا!
میدانم که،
اسلامِ پیامبرِ تو،
با “نه” آغاز شد،
و تشیعِ دوستِ تو نیز،
با “نه” آغاز شد.
مرا،
ای فرستندهی محمد،
و ای دوستدارِ علی!
به “اسلامِ آری”،
و به “تشیعِ آری”،
بیایمان گردان!…”
میدانم که،
اسلامِ پیامبرِ تو،
با “نه” آغاز شد،
و تشیعِ دوستِ تو نیز،
با “نه” آغاز شد.
مرا،
ای فرستندهی محمد،
و ای دوستدارِ علی!
به “اسلامِ آری”،
و به “تشیعِ آری”،
بیایمان گردان!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۸*
14
نداشتن و نخواستن
“… خدایا!
در برابرِ هر آنچه که،
انسان ماندن را،
به تباهی میکشاند،
مرا،
با “نداشتن”،
و “نخواستن”،
روئینتن کن…”
در برابرِ هر آنچه که،
انسان ماندن را،
به تباهی میکشاند،
مرا،
با “نداشتن”،
و “نخواستن”،
روئینتن کن…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۰۱*
15
قربانیانِ اسارت و جهل و ذلت
“… ای خداوند!
تو که به بنیآدم کرامت بخشیدهای،
تو که امانتِ خاصِ خویش را،
بر دوشِ بنیآدم نهادهای.
تو که همهی پیامبرانت را،
برای تعلیمِ کتاب،
و تحققِ عدالت،
مبعوث کردهای.
تو که عزت را،
از آنِ خود میخوانی،
و از آنِ پیامبرانِ خود،
و از آنِ انسانهایی،
که ایمان دارند،
ما انسانیم،
به تو،
و پیامِ پیامبرانِ تو،
ایمان داریم،
آزادی و آگاهی و عدالت و عزت را،
از تو میخواهیم.
ببخش،
که سخت محتاجیم،
و دردناکانهتر از همه وقت،
قربانیی اسارت و جهل و ذلّتایم…”
تو که به بنیآدم کرامت بخشیدهای،
تو که امانتِ خاصِ خویش را،
بر دوشِ بنیآدم نهادهای.
تو که همهی پیامبرانت را،
برای تعلیمِ کتاب،
و تحققِ عدالت،
مبعوث کردهای.
تو که عزت را،
از آنِ خود میخوانی،
و از آنِ پیامبرانِ خود،
و از آنِ انسانهایی،
که ایمان دارند،
ما انسانیم،
به تو،
و پیامِ پیامبرانِ تو،
ایمان داریم،
آزادی و آگاهی و عدالت و عزت را،
از تو میخواهیم.
ببخش،
که سخت محتاجیم،
و دردناکانهتر از همه وقت،
قربانیی اسارت و جهل و ذلّتایم…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۶*
16
مستضعفان، تنها پرستندگانِ تو
“… ای خداوندِ مستضعفان!
تو که “اراده کردهای،
تا بر بیچارهشدگانِ زمین،
منت نهی،
و تودههای محکومِ ضعف،
و محرومِ از حیات را _
که در بندکشیدگانِ تاریخ،
و قربانیانِ ستم و غارتِ زمان،
و مغضوبانِ دوزخِ زمیناند _
به رهبریی انسانشان برکشی،
و به وراثتِ جهانشان برداری!”
اینک،
هنگام در رسیده است،
و مستضعفانِ زمین،
وعدهی تو را،
انتظار میکشند.
ای مظهرِ غیرت،
مستضعفانِ زمین،
دراین زمان،
تنها پرستندگانِ تواند…”
تو که “اراده کردهای،
تا بر بیچارهشدگانِ زمین،
منت نهی،
و تودههای محکومِ ضعف،
و محرومِ از حیات را _
که در بندکشیدگانِ تاریخ،
و قربانیانِ ستم و غارتِ زمان،
و مغضوبانِ دوزخِ زمیناند _
به رهبریی انسانشان برکشی،
و به وراثتِ جهانشان برداری!”
اینک،
هنگام در رسیده است،
و مستضعفانِ زمین،
وعدهی تو را،
انتظار میکشند.
ای مظهرِ غیرت،
مستضعفانِ زمین،
دراین زمان،
تنها پرستندگانِ تواند…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۶*
17
بندگیی آزادیبخش
“… ای خداوند!
تو که،
“همهی فرشتگانات را،
در پای آدم،
به سجده افکندی”،
اینک نمیبینی،
که بنیآدم را،
در پای دیوان،
به خاکِ سجود افکندهاند؟
آنان را،
از بندِ عبودیتِ بتهای این قرن،
که خود تراشیدهایم،
به بندگیی آزادیبخشِ عبادتِ خویش،
آزادی ببخش!…”
تو که،
“همهی فرشتگانات را،
در پای آدم،
به سجده افکندی”،
اینک نمیبینی،
که بنیآدم را،
در پای دیوان،
به خاکِ سجود افکندهاند؟
آنان را،
از بندِ عبودیتِ بتهای این قرن،
که خود تراشیدهایم،
به بندگیی آزادیبخشِ عبادتِ خویش،
آزادی ببخش!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۷*
18
آنان که به برابری و عدالت میخوانند
“… ای خداوند!
“آنها که به آیاتِ تو کفر میورزند،
پیامبرانِ تو را به ناحق میکشند،
و نیز مردانی را،
که از میانِ مردم برخاسته،
و به عدالت و برابری میخوانند،
نابود میکنند”،
هنوز بر جهان مسلطاند.
عذابی را،
که مژده داده بودی،
بر آنان فرو فرست!…”
“آنها که به آیاتِ تو کفر میورزند،
پیامبرانِ تو را به ناحق میکشند،
و نیز مردانی را،
که از میانِ مردم برخاسته،
و به عدالت و برابری میخوانند،
نابود میکنند”،
هنوز بر جهان مسلطاند.
عذابی را،
که مژده داده بودی،
بر آنان فرو فرست!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۷*
19
ای خداوند! به…
“… ای خداوند!
به علمای ما، مسئولیت،
و به عوامِ ما، علم،
و به مومنانِ ما، روشنایی،
و به روشنفکرانِ ما، ایمان،
و به متعصبینِ ما، فهم،
و به فهمیدگانِ ما، تعصب،
و به زنانِ ما، شعور،
و به مردانِ ما، شرف،
و به پیرانِ ما، آگاهی،
و به جوانانِ ما، اصالت،
و به اساتیدِ ما، عقیده،
و به دانشجویانِ ما نیز، عقیده،
و به خفتگانِ ما، بیداری،
و به بیدارانِ ما، اراده،
و به مبلغانِ ما، حقیقت،
و به دیندارانِ ما، دین،
و به نویسندگانِ ما، تعهد،
و به هنرمندانِ ما، درد،
و به شاعرانِ ما، شعور،
و به محققانِ ما، هدف،
و به نومیدانِ ما، امید،
و به ضعیفانِ ما، نیرو،
و به محافظهکارانِ ما، گستاخی،
و به نشستگانِ ما، قیام،
و به راکدانِ ما، تکان،
و به مردگانِ ما، حیات،
و به کورانِ ما، نگاه،
و به خاموشانِ ما، فریاد،
و به مسلمانانِ ما، قرآن،
و به شیعیانِ ما، علی،
و به فرقههای ما، وحدت،
و به حسودانِ ما، شفا،
و به خودبینانِ ما، انصاف،
و به فحاشانِ ما، ادب،
و به مجاهدانِ ما، صبر،
و به مردمِ ما، خودآگاهی،
و به همهی ملتِ ما،
همتِ تصمیم،
و استعدادِ فداکاری،
و شایستگیی نجات و عزت،
ببخش…”
به علمای ما، مسئولیت،
و به عوامِ ما، علم،
و به مومنانِ ما، روشنایی،
و به روشنفکرانِ ما، ایمان،
و به متعصبینِ ما، فهم،
و به فهمیدگانِ ما، تعصب،
و به زنانِ ما، شعور،
و به مردانِ ما، شرف،
و به پیرانِ ما، آگاهی،
و به جوانانِ ما، اصالت،
و به اساتیدِ ما، عقیده،
و به دانشجویانِ ما نیز، عقیده،
و به خفتگانِ ما، بیداری،
و به بیدارانِ ما، اراده،
و به مبلغانِ ما، حقیقت،
و به دیندارانِ ما، دین،
و به نویسندگانِ ما، تعهد،
و به هنرمندانِ ما، درد،
و به شاعرانِ ما، شعور،
و به محققانِ ما، هدف،
و به نومیدانِ ما، امید،
و به ضعیفانِ ما، نیرو،
و به محافظهکارانِ ما، گستاخی،
و به نشستگانِ ما، قیام،
و به راکدانِ ما، تکان،
و به مردگانِ ما، حیات،
و به کورانِ ما، نگاه،
و به خاموشانِ ما، فریاد،
و به مسلمانانِ ما، قرآن،
و به شیعیانِ ما، علی،
و به فرقههای ما، وحدت،
و به حسودانِ ما، شفا،
و به خودبینانِ ما، انصاف،
و به فحاشانِ ما، ادب،
و به مجاهدانِ ما، صبر،
و به مردمِ ما، خودآگاهی،
و به همهی ملتِ ما،
همتِ تصمیم،
و استعدادِ فداکاری،
و شایستگیی نجات و عزت،
ببخش…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۷*
20
قربانیان جهلِ شرک
“… ای خدای کعبه!
این مردمی را،
که همهی عمر،
هر صبح و شام،
در جهان،
رو به خانهی تو دارند،
رو به خانهی تو میزیند،
و رو به خانهی تو میمیرند،
این مردمی را،
که بر گردِ خانهی ابراهیمِ تو طواف میکنند،
قربانیی جهلِ شرک
و در بندِ جُورِ نمرود مپسند!…”
این مردمی را،
که همهی عمر،
هر صبح و شام،
در جهان،
رو به خانهی تو دارند،
رو به خانهی تو میزیند،
و رو به خانهی تو میمیرند،
این مردمی را،
که بر گردِ خانهی ابراهیمِ تو طواف میکنند،
قربانیی جهلِ شرک
و در بندِ جُورِ نمرود مپسند!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۸*
21
پیامبرِ “بیداری” و “آزادی” و “قدرت”!
“… و تو،
ای محمد!
پیامبرِ “بیداری” و “آزادی” و “قدرت”!
در خانهی تو،
حریقی دامنگستر درگرفته است،
و در سرزمینِ تو،
سیلی بنیانکن
از غرب
تاختن آورده است،
و خانوادهی تو،
دیری است که،
در بسترِ سیاهِ ذلت،
به خواب رفته است.
بر سرشان فریاد زن:
قُم فَأَنذِر!
بیدارشان کن!…”
ای محمد!
پیامبرِ “بیداری” و “آزادی” و “قدرت”!
در خانهی تو،
حریقی دامنگستر درگرفته است،
و در سرزمینِ تو،
سیلی بنیانکن
از غرب
تاختن آورده است،
و خانوادهی تو،
دیری است که،
در بسترِ سیاهِ ذلت،
به خواب رفته است.
بر سرشان فریاد زن:
قُم فَأَنذِر!
بیدارشان کن!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۸*
22
علی، رَبّالنوعِ عشق و شمشیر!
“… و تو،
ای علی!
ای شیر!
مردِ خدا و مردم،
رَبّالنوعِ عشق و شمشیر!
ما شایستگیی “شناختِ تو” را
از دست دادهایم.
شناختِ تو را،
از مغزهای ما بردهاند،
اما،
“عشقِ تو را”،
علیرغمِ روزگار،
در عمقِ وجدانِ خویش،
در پسِ پردههای دلِ خویش،
همچنان مشتعل نگاه داشتهایم.
چگونه تو،
عاشقانِ خویش را،
در خواری رها میکنی؟
تو،
ستمی را،
بر یک زنِ یهودی _
که در ذِمّهی حکومتات میزیست _
تاب نیاوردی،
و اکنون،
مسلمانان را،
در ذمهی یهود،
ببین!
و ببین که بر آنان چه میگذرد!
ای صاحبِ آن بازو _
که یک ضربهاش،
از عبادتِ هر دو جهان برتر است _
ضربهای دیگر!…”
ای علی!
ای شیر!
مردِ خدا و مردم،
رَبّالنوعِ عشق و شمشیر!
ما شایستگیی “شناختِ تو” را
از دست دادهایم.
شناختِ تو را،
از مغزهای ما بردهاند،
اما،
“عشقِ تو را”،
علیرغمِ روزگار،
در عمقِ وجدانِ خویش،
در پسِ پردههای دلِ خویش،
همچنان مشتعل نگاه داشتهایم.
چگونه تو،
عاشقانِ خویش را،
در خواری رها میکنی؟
تو،
ستمی را،
بر یک زنِ یهودی _
که در ذِمّهی حکومتات میزیست _
تاب نیاوردی،
و اکنون،
مسلمانان را،
در ذمهی یهود،
ببین!
و ببین که بر آنان چه میگذرد!
ای صاحبِ آن بازو _
که یک ضربهاش،
از عبادتِ هر دو جهان برتر است _
ضربهای دیگر!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۹*
23
عشق، تنها با اشک سخن میگوید!
“… و شما دو تن :
ای خواهر! ای برادر!
ای شما!
که به انسان بودن،
معنی دادید،
و به آزادی، جان،
و به ایمان و امید، ایمان و امید،
و با مرگِ شکوهمندِ خویش،
به حیات، زندگی بخشیدید!
.
آری، ای دو تن!
از آن روزِ دردناک _
که خیال نیز،
از تصورش،
میهراسد،
و دل از دردش،
پاره میشود _
چشمهای این ملت،
از اشک،
خشک نشده است.
تودهی ما،
قرنهاست که،
در غمِ شما،
و در عشقِ به شما،
میگرید،
مگر نه عشق،
تنها با اشک سخن میگوید؟
.
یک ملت،
در طولِ یک تاریخ،
در اندوهِ شما،
ضجه میکند.
به جرمِ این عشق،
تازیانهها خورده،
و قتلِ عامها دیده،
و شکنجهها چشیده،
و هرگز،
برای یک لحظه،
نامِ شما دو تن،
از لباش،
و یادِ شما،
از خاطرش،
و آتشِ بیتابِ عشقِ شما،
از قلبش،
نرفته است.
هر تازیانهای که،
از دژخیمی خورده است،
داغِ مهرِ شما را،
بر پشت و پهلویش،
نقش کرده است…”
ای خواهر! ای برادر!
ای شما!
که به انسان بودن،
معنی دادید،
و به آزادی، جان،
و به ایمان و امید، ایمان و امید،
و با مرگِ شکوهمندِ خویش،
به حیات، زندگی بخشیدید!
.
آری، ای دو تن!
از آن روزِ دردناک _
که خیال نیز،
از تصورش،
میهراسد،
و دل از دردش،
پاره میشود _
چشمهای این ملت،
از اشک،
خشک نشده است.
تودهی ما،
قرنهاست که،
در غمِ شما،
و در عشقِ به شما،
میگرید،
مگر نه عشق،
تنها با اشک سخن میگوید؟
.
یک ملت،
در طولِ یک تاریخ،
در اندوهِ شما،
ضجه میکند.
به جرمِ این عشق،
تازیانهها خورده،
و قتلِ عامها دیده،
و شکنجهها چشیده،
و هرگز،
برای یک لحظه،
نامِ شما دو تن،
از لباش،
و یادِ شما،
از خاطرش،
و آتشِ بیتابِ عشقِ شما،
از قلبش،
نرفته است.
هر تازیانهای که،
از دژخیمی خورده است،
داغِ مهرِ شما را،
بر پشت و پهلویش،
نقش کرده است…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۱۹*
24
ای زینب! ای زبانِ علی در کام!
“… ای زینب!
ای زبانِ علی در کام!
با ملتِ خویش حرف بزن!
ای زن!
ای که مردانگی،
در رکابِ تو،
جوانمردی آموخت،
زنانِ ملتِ ما _
اینان، که نامِ تو،
آتشِ عشق و درد،
بر جانشان میافکند _
به تو محتاجند.
.
بیش از همه وقت،
جهل از یک سو،
به اسارت و ذلتشان نشانده است،
و غرب، از سوی دیگر،
به اسارتِ پنهان و
ذلتِ تازهشان میکشاند،
و از خویش و از تو،
بیگانهشان میسازد،
آنان را،
بر استحمارِ کهنه و نو،
بر بندگیی سنتهای پوسیده،
و دعوتهای عَفِن،
بر مَلعبهسازانِ تعصبِ قدیم،
و تفننِ جدید،
به نیروی فریادهایی که،
بر سَرِ یک شهر،
شهرِ قساوت و وحشت،
میکوبیدی،
و پایههای یک قصر،
قصرِ جنایت و قدرت، را
میلرزاندی،
برآشوب!
تا در خویش برآشوبند،
و تار و پودِ
این پردههای عنکبوتِ فریب را،
بدرند،
و تا _
در برابرِ این طوفانِ بر باددهندهای،
که به وزیدن آغاز کرده است _
ایستادن را بیاموزند،
و این ماشینِ هولناک را _
که از آنها،
بازیچهی جدیدی میسازد،
باز برای استحمارِ جدید،
برای اغفالِ جدید،
برای پُر کردنِ ایامِ فراغت،
برای بلعیدنِ حریصانهی
آنچه که سرمایهداری به بازار میآورد،
برای لذت بخشیدن به هوسهای کثیفِ بورژوازی،
برای شور آفریدن به تالارها
و خلوتهای بیشور و بیروحِ اشرافیتِ جدید،
و برای سرگرمیی
زندگیی پوچ و بیهدف و سردِ جامعهی رفاه _
در هم بشکنند،
و خود را،
از حرمهای اسارتِ قدیم،
و بازارهای بیحرمتِ جدید،
به امامتِ تو،
نجات بخشند!
.
ای زبانِ علی در کام!
ای رسالتِ حسین بر دوش!
ای که از کربلا میآیی،
و پیامِ شهیدان را،
در میانِ هیاهوی همیشگیی قدارهبندان و جلادان،
همچنان به گوشِ تاریخ میرسانی،
زینب!
با من سخن بگو!
مگو که بر شما چه گذشت،
مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی،
مگو که جنایت، آنجا، تا به کجا رسید،
مگو که خداوند،
آن روز،
عزیزترین و پرشکوهترین ارزشها
و عظمتهایی را که آفریده است،
یک جا،
در ساحلِ فرات،
و بر روی ریگزارهای تفتیدهی بیابانِ طف،
چگونه به نمایش آورد،
و بر فرشتگان عرضه کرد،
تا بدانند که،
چرا میبایست بر آدم سجده میکردند.
آری، زینب!
مگو، که در آنجا، بر شما چه رفت،
مگو که دشمنانتان چه کردند،
دوستانتان چه کردند.
آری،
ای پیامبرِ انقلابِ حسین!
ما میدانیم،
ما همه را شنیدهایم،
تو پیامِ کربلا را،
پیامِ شهیدان را،
به درستی گزاردهای،
تو شهیدی هستی،
که از خونِ خویش،
کلمه ساختی،
همچون برادرت،
که با قطره قطرهِ خونِ خویش،
سخن میگفت.
اما بگو،
ای خواهر،
بگو که،
ما چه کنیم؟
لحظهای بنگر،
که ما چه میکشیم؟
دمی به ما گوش کن،
تا مصائبِ خویش را،
با تو بازگوییم،
با تو،
ای خواهرِ مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی،
ای رسولِ امینِ برادر،
که از کربلا میآیی،
و در طولِ تاریخ،
بر همهی نسلها میگذری،
و پیامِ شهیدان را میرسانی.
ای که از باغهای سرخِ شهادت میآیی،
و بوی گلهای نو شکفتهی آن دیار را،
در پیرهن داری.
ای دخترِ علی!
ای خواهر!
ای که قافلهسالارِ کاروانِ اسیرانی،
ما را نیز،
در پیی این قافله،
با خود ببر!…”
ای زبانِ علی در کام!
با ملتِ خویش حرف بزن!
ای زن!
ای که مردانگی،
در رکابِ تو،
جوانمردی آموخت،
زنانِ ملتِ ما _
اینان، که نامِ تو،
آتشِ عشق و درد،
بر جانشان میافکند _
به تو محتاجند.
.
بیش از همه وقت،
جهل از یک سو،
به اسارت و ذلتشان نشانده است،
و غرب، از سوی دیگر،
به اسارتِ پنهان و
ذلتِ تازهشان میکشاند،
و از خویش و از تو،
بیگانهشان میسازد،
آنان را،
بر استحمارِ کهنه و نو،
بر بندگیی سنتهای پوسیده،
و دعوتهای عَفِن،
بر مَلعبهسازانِ تعصبِ قدیم،
و تفننِ جدید،
به نیروی فریادهایی که،
بر سَرِ یک شهر،
شهرِ قساوت و وحشت،
میکوبیدی،
و پایههای یک قصر،
قصرِ جنایت و قدرت، را
میلرزاندی،
برآشوب!
تا در خویش برآشوبند،
و تار و پودِ
این پردههای عنکبوتِ فریب را،
بدرند،
و تا _
در برابرِ این طوفانِ بر باددهندهای،
که به وزیدن آغاز کرده است _
ایستادن را بیاموزند،
و این ماشینِ هولناک را _
که از آنها،
بازیچهی جدیدی میسازد،
باز برای استحمارِ جدید،
برای اغفالِ جدید،
برای پُر کردنِ ایامِ فراغت،
برای بلعیدنِ حریصانهی
آنچه که سرمایهداری به بازار میآورد،
برای لذت بخشیدن به هوسهای کثیفِ بورژوازی،
برای شور آفریدن به تالارها
و خلوتهای بیشور و بیروحِ اشرافیتِ جدید،
و برای سرگرمیی
زندگیی پوچ و بیهدف و سردِ جامعهی رفاه _
در هم بشکنند،
و خود را،
از حرمهای اسارتِ قدیم،
و بازارهای بیحرمتِ جدید،
به امامتِ تو،
نجات بخشند!
.
ای زبانِ علی در کام!
ای رسالتِ حسین بر دوش!
ای که از کربلا میآیی،
و پیامِ شهیدان را،
در میانِ هیاهوی همیشگیی قدارهبندان و جلادان،
همچنان به گوشِ تاریخ میرسانی،
زینب!
با من سخن بگو!
مگو که بر شما چه گذشت،
مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی،
مگو که جنایت، آنجا، تا به کجا رسید،
مگو که خداوند،
آن روز،
عزیزترین و پرشکوهترین ارزشها
و عظمتهایی را که آفریده است،
یک جا،
در ساحلِ فرات،
و بر روی ریگزارهای تفتیدهی بیابانِ طف،
چگونه به نمایش آورد،
و بر فرشتگان عرضه کرد،
تا بدانند که،
چرا میبایست بر آدم سجده میکردند.
آری، زینب!
مگو، که در آنجا، بر شما چه رفت،
مگو که دشمنانتان چه کردند،
دوستانتان چه کردند.
آری،
ای پیامبرِ انقلابِ حسین!
ما میدانیم،
ما همه را شنیدهایم،
تو پیامِ کربلا را،
پیامِ شهیدان را،
به درستی گزاردهای،
تو شهیدی هستی،
که از خونِ خویش،
کلمه ساختی،
همچون برادرت،
که با قطره قطرهِ خونِ خویش،
سخن میگفت.
اما بگو،
ای خواهر،
بگو که،
ما چه کنیم؟
لحظهای بنگر،
که ما چه میکشیم؟
دمی به ما گوش کن،
تا مصائبِ خویش را،
با تو بازگوییم،
با تو،
ای خواهرِ مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی،
ای رسولِ امینِ برادر،
که از کربلا میآیی،
و در طولِ تاریخ،
بر همهی نسلها میگذری،
و پیامِ شهیدان را میرسانی.
ای که از باغهای سرخِ شهادت میآیی،
و بوی گلهای نو شکفتهی آن دیار را،
در پیرهن داری.
ای دخترِ علی!
ای خواهر!
ای که قافلهسالارِ کاروانِ اسیرانی،
ما را نیز،
در پیی این قافله،
با خود ببر!…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۲۰*
25
ای آموزگارِ بزرگِ شهادت!
“… و اما تو،
ای حسین!
با تو چه بگویم؟
“شبِ تاریک و
بیمِ موج و
گردابی چنین هائل”
و تو،
ای چراغِ راه،
ای کشتیی رهایی!
ای خونی که از آن نقطهی صحرا،
جاودان میطپی،
و میجوشی،
و در بسترِ زمان،
جاری هستی،
و بر همهی نسلها میگذری،
و هر زمینِ حاصلخیزی را،
سیرابِ خون میکنی،
و هر بذرِ شایسته را،
در زیرِ خاک،
میشکافی،
و میشکوفایی،
و هر نهالِ تشنهای را،
به برگ و بارِ حیات و خرمی مینشانی.
ای آموزگارِ بزرگِ شهادت!
برقی از آن نور را،
بر این شبستانِ سیاه و نومیدِ ما،
بیفکن،
قطرهای از آن خون را،
در بسترِ خشکیده و نیممردهی ما،
جاری ساز،
و تَفی،
از آتشِ صحرای آتشخیز را،
به این زمستانِ سرد و فسردهی ما،
ببخش!
.
ای که “مرگِ سرخ” را برگزیدی،
تا عاشقانات را،
از “مرگِ سیاه” برهانی،
تا با هر قطرهی خونات،
ملتی را،
حیات بخشی،
و تاریخی را،
به طپش آری،
و کالبدِ مرده و فسردهی عصری را،
گرم کنی،
و بدان،
جوشش و خروشِ زندگی و
عشق و امید دهی!
ایمانِ ما،
ملتِ ما،
تاریخِ فردای ما،
کالبدِ زمانِ ما،
به تو،
و خونِ تو،
محتاج است…”
ای حسین!
با تو چه بگویم؟
“شبِ تاریک و
بیمِ موج و
گردابی چنین هائل”
و تو،
ای چراغِ راه،
ای کشتیی رهایی!
ای خونی که از آن نقطهی صحرا،
جاودان میطپی،
و میجوشی،
و در بسترِ زمان،
جاری هستی،
و بر همهی نسلها میگذری،
و هر زمینِ حاصلخیزی را،
سیرابِ خون میکنی،
و هر بذرِ شایسته را،
در زیرِ خاک،
میشکافی،
و میشکوفایی،
و هر نهالِ تشنهای را،
به برگ و بارِ حیات و خرمی مینشانی.
ای آموزگارِ بزرگِ شهادت!
برقی از آن نور را،
بر این شبستانِ سیاه و نومیدِ ما،
بیفکن،
قطرهای از آن خون را،
در بسترِ خشکیده و نیممردهی ما،
جاری ساز،
و تَفی،
از آتشِ صحرای آتشخیز را،
به این زمستانِ سرد و فسردهی ما،
ببخش!
.
ای که “مرگِ سرخ” را برگزیدی،
تا عاشقانات را،
از “مرگِ سیاه” برهانی،
تا با هر قطرهی خونات،
ملتی را،
حیات بخشی،
و تاریخی را،
به طپش آری،
و کالبدِ مرده و فسردهی عصری را،
گرم کنی،
و بدان،
جوشش و خروشِ زندگی و
عشق و امید دهی!
ایمانِ ما،
ملتِ ما،
تاریخِ فردای ما،
کالبدِ زمانِ ما،
به تو،
و خونِ تو،
محتاج است…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص ۱۲۴*