منوی ناوبری برگه ها

جدید

نامه‌ی شریعتی به محمدرضا حکیمی

درباره شریعتی
پوران شریعت‌رضوی

.

نام مقاله : نامه‌ی شریعتی به محمدرضا حکیمی
نویسنده : پوران شریعت‌رضوی
موضوع : وصیت‌نامه‌ی شرعی شریعتی
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی



وصیت شرعی
مشهد / آذر ۱۳۵۵
علی سربداری

برادرم مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمدرضا حکیمی

در این فصل بد که هر خبری می‌رسد شوم است و هرچه روی می‌دهد فاجعه و ” هر دم از نو غمی به مبارکبادم “، نام شما بر این دو “یادنامه” برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرین بود که هم‌چون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و به گردن فردا بسته بودم در این ترکتاز زمانه گسست و به یغما رفت و آن آرزو در یک کلمه بازگشت شما به میدان بود، می‌دانی که این‌چنین خالی مانده است و در پیرامون نسلی عاشق و تشنه نگران ایستاده و چشم انتظار تا مگر در برابر این “غوغا” رویارویی دن کیشوت‌ها و شومن‌های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه شب بازیها که در مسجد و میخانه برپاست و کارگردان همه یکی است سواری بیرون آید و شمشیر علی در دست و زبان علی در کام و دلی گدازان از عشق و سری بیدار از حکمت و سپر گرفته از تقوی و برگذشته از احد و خندق و صفین و صحرای تف (طف) و چمنزار سرخ عذرا و با ابوذر در ربذه به سر برده و با هزارها قربانی خلافت اموی و عباسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی و… در سیاهچالهای دارالاماره‌های وحشت، شکنجه‌ها دیده و در آوردگاههای خون و خیانت صلیبی‌ها شمشیر زده و خط کبود شلاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدمخوارهای متمدن را در این قرنهای غارت و خواب بر جان و تن خویش تجربه کرده و پرچم رسالت خونخواهی هابیل بر سر دست و کوله بار آگاهی و رنج انسان بر پشت، راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طی کرده و داغ فلسطین و بیت المقدس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده و اینک بر سیمای وارث آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی و حسن و حسین و… بمثابه یک امت چون ابراهیم قلم را تبر کند و بتهای نمرودی این عصر، عصر جاهلیت جدید را بشکند و از عزیزترین ارزشهایی که بی‌ دفاع مانده‌اند و ان همه یادهای قدسی که دارد فراموش می‌شود و این میراث گران و گرامی که دسترنج نبوغها و جهادها و شهادتهای تمامی تاریخ ما است بر باد می‌رود قهرمانانه دفاع کند به یاد آورد و نگاه دارد.

علی رغم این سموم که بر طرف بوستان ما می‌گذرد هنوز بوی گل و رنگ نسترن هست هنوز نسل جوان که همان توطئه‌های استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار می‌رود تب و تاب حق پرستی را دارد و برای مقابله با این سموم که از همه سو وزیدن گرفته و یادآور همداستانی احزاب است و داستان خندق در جست‌و‌جوی پایگاه اسلام راستین خویش‌اند و ایستادن بر روی دو پای خویش و هنوز حوزه ما که سیصد سال است از درون بیمار خواب و خرافه‌اش کرده‌اند و پنجاه سال است که از بیرون محاصره‌اش کرده‌اند و در همش می‌کوبند استعداد معجزه آسای خویش را در خلق انسانهای بزرگ و نیروند و خلاق و چهره‌های تابان و تابناک حتی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بی‌ شخصیتی و تولید و تکثیر ماسکهای مسخره و آدمکهای مقوایی و تکرایر و همه پوک و دروغ و بی‌ روح نشان می‌دهد و نقش انقلابی و انسانی ویژه خویش را که جذب روحهای عاشق و نبوغهای پنهان از اعماق محرومترین توده‌های شهری و بیش‌تر روستایی است و سپس پیرایش و پرورش آنها در چهره بزرگ‌ترین مراجع علمی و فکری مردم و والاترین رهبران و مسئولان جامعه و درخشان‌ترین حجتهای زمان و آنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست انان هم‌چنان به دست دارد.

در چنین یاس و با چنین مایه‌های امید خاموش ماندن کسی چون شما پیدا است که تا کجا یاس آور است؟ درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان و شنیدن سخنتان امید بخش است.

قدرت قلم، روشنی اندیشه، رقت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندیهای جهان و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی و زیستن با آن روح که ویژه حوزه بود و یادگار صومعه خالی آن روزها و سرچشمه زاینده آن همه نبوغها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود همگی در شما جمع است و می‌دانید که این صفات بسیار کم با هم جمع می‌شوند و این ویژگی آنچه را امروز مسئولیت می‌نامند بر دوش شما سنگین‌تر می‌سازد و سکوت و انزاوا را به هر دلیل بر شما نه خدا می‌بخشاید و نه خلق.

و اما… برادر! من به اندازه‌ای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با این‌که هرچه داشتم فدا کردم از حقارت کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از بچه‌ها احساس حقارت می‌کنم. در‌عین‌حال لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاسی بخشیده است که هرگز بدان نمی‌ارزم و می‌بینم که : “کم من نثاء جمیل لست اهلا لهه نشرته”.

و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود می‌گذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه تنها رنجم این است که چرا نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم ادامه دهم و این دریغی است که برایم خوابیده ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی‌ام به همان علت همیشه زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می‌شود آنچه هم از من نشر یافته به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی – تحقیقی که فریادهایی از سر درد نشانه هایی از یک راه تکانهایی برای بیداری ارائه طریق طرحهایی کلی از یک مکتب یک دعوت جهات و ایده‌ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه‌اش انتظار فاجعه‌ای می‌رفت.

آنها همه باید تجدید نظر شود از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد غلط‌گیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی‌ام و همه اندوخته‌ام و میراثم را با این وصیت شرعی یکجا به دست شما می‌سپارم و با آنها هر کاری که می‌خواهی بکن.

فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتها و خباثتها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه‌ام را به دست کسی می‌سپارم که از خودم شایسته‌تر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه به سخن آورد که همه‌چیز از دست می‌رود ملت ما مسخ می‌شود و غدیر ما می‌خشکد و برجهای بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارت بی‌ دفاع مانده است بغض هزارها درد مجال… نمی‌دهد و تربیت مهم این عزیز از کودکانم را به تو می‌سپارم و تو را به خدا و… خود در انتظار هرچه خدا بخواهد.
 
 
برگرفته از کتاب “طرحی از یک زندگی” / جلد دوم / ص ۳۸۵


تاریخ انتشار : چاپ اول / ۱۳۸۳
منبع : سایت نیمه‌حرف

ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × دو =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.