منوی ناوبری برگه ها

جدید

معنويت در سپهرِ عمومی

احسان شریعتی
احسان شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : معنويت در سپهرِ عمومی
نویسنده : احسان شریعتی
موضوع : ــــــــــ
مناسبت : در آستانه سی و پنجمین سال‌یاد آموزگار “عرفان، آزادی، برابری”



تعریف عرفان، در طرح “عرفان، برابری، آزادی”ی معلم شهید علی شریعتی چیست؟ چه مبنایی در نظام فکری‌ی او دارد؟ ضرورت، دلیل وجودی، و تفاوت جایگاه‌اش با دین، اخلاق، و معنویت، به‌طور کلی، کدام است؟ و چگونه به عنوان یک آرمان و شعار، در جامعه، قابل مطرح شدن است؟ (در نسبت با عقلانیت انتقادی ـ اجتماعی: آزادی ـ عدالت)

عرفان، چنان که از ریشه‌ی واژه پیدا است، نوعی از معرفت یا شناخت است (معادل gnôsis یونانی)، از جنسِ دانایی، با فصل ممیزه‌ی درستی، درستکاری. همین شرط فرزانگی، عرفان را معادلِ کلیدواژه‌ی “حکمت” می‌سازد (sophia یونانی، یا sapiens لاتینی). عرفان، هم‌چون آزادی، و بر خلاف عدالت، بنابه تعریف، مفهمومی است مبهم، متشابه، و چندپهلو. اما، همین قابلیتِ معنایی، امکاناتِ تفسیری‌ی گسترده و رهایی‌بخشی را، در سپهرهای گوناگون، برمی‌گشاید. نخستین ناسازواره‌ی عرفان اما، به عنوان نوعی خودآگاهی‌ی وجودی، و شناختی شهودی، عملی، و اخلاقی، این است که، موضوع‌اش، ساحتِ راز، رمز، معما، و پوشیدگی‌ی هستی است، و به تعبیر معلم شریعتی، غیب: “تجلی‌ی فطرت انسان، برای کشف و شناختِ غیب” (م. آ. /). از این رو، ذاتِ عرفان، که برخلافِ ظاهرِ کلمه، جست‌و‌جوی امرِ پنهان است (و نه الزاماً در پساپشت پدیده‌ها، بل، در تابشِ خودِ امرِ پیدا)، از مرز شناخت عقلی ـ علمی فراتر می‌رود، بی‌ آنکه، از حد تجربه درگذرد، زیرا، احساسِ عرفانی، هم‌چون ذائقه‌ی هنری، خصلتی تجربی، انضمامی، و حالی دارد، و نه نظری، انتزاعی، و قالی (از همین رو، عرفانِ نظری، به نقضِ غرض می‌ماند).

در آغاز، عرفان، احساسِ غرابت است، خود را بیگانه، اسیر، و محبوس یافتن، در “چهار زندانِ طبیعت، تاریخ، جامعه، و روان”. اگر عرفان شاه‌فنرِ پژوهشِ علمی است، از آن رو است که، رسالتِ علم، برخلافِ نقشِ او، در پروژه‌ی مدرن، نه سلطه بر طبیعت، که رهایی‌ی انسان از تسلط و تعینِ طبیعی است. از دیگر سو، آگاهی‌ی عرفانی نزد شریعتی، در تاریخ، جامعه، و روان، بدل به نوعی عقلانیت انتقادی در برابر بیگانگی‌ی انسان می‌شود: باخودبیگانگی‌ی ناشی از سلطه‌ی نیروها و طبقات اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی حاکم، و حامی‌ی نظمِ موجود، و نظام‌های زر و زور و تزویری‌ی ضامنِ “طمع و ترس و جهل”. رهایی از همه‌ی من‌های دروغین، نه فقط خویشتنِ قومی، مذهبی‌ی موروثی ـ سنتی (در برابر فرهنگ ملی و دینی‌ی خودآگاه و انتخابی)، بل، تمام نقش‌ها و خویش‌کاری‌های مصنوعی‌ی فردی و اجتماعی، آزادی را به آزادگی تبدیل می‌کند، و رهایی از جبرهای هستی را، به آزادی برای امر قدسی. کشفِ دانه‌ی قدسی، گوهرِ دین، و عرفان، باطنِ او است، همان‌طور که، شریعت و فقه، آیین و مناسک و نهاد، پوسته‌ی ظاهر و صوری‌ی او. ذاتِ دین، امری قدسی است، از سنخِ مشیتِ مطلق، و دو خصیصه‌ی این تجربه فعال مایشاء بودن رازآمیز، نخست، ترس و لرزِ ناشی از مواجهه‌ی امر متناهی و نامتناهی است، و آنگاه، جذب، گروش، و ایمان. تنشِ عرفان و دین، در وجه ظاهری، آیینی، این جهانی، و حقوقی‌ی دین است. از سوی دیگر، در نسبت عرفان با اخلاق، وجه مشترک این است که، هر دو حوزه، در برابر هیچ‌انگاری، عبث‌گرایی، و… به حضور معنا در هستی و تاریخ و ما و من باور دارند. با این تفاوت که، اخلاق بر قواعد و وظایفِ اقلی و الزامی پای می‌فشرد، حال آن‌که، عشقِ عرفانی، گاه، این قواعد را، به تعلیق درمی‌آورد، تا انسان را، به سپهرِ برتری، ارتقا دهد. همه‌ی عرفان‌ها، همان تلقی‌ی منفی‌ی افلاطونی، از امرِ محسوسِ این جهانی و طبیعی نیستند. نوعی عرفانِ شاد و زنده‌ی همین جهانی وجود دارد، که قلمروی شر را، محدود می‌داند، و به استقبال نبرد اخلاقی، از نوع تراژیک و حماسی، علیه آن می‌شتابد. پس، معنویت، فصلِ مشترکِ دین و اخلاق و عرفان است. آیا، به جای طرح بقیه، بهتر نیست همین مفهوم را در صدر شعار عمومی‌ی اجتماعی بنشانیم؟

واقعیت این است که، معنویت، مفهومی بس کلی و فراگیر است، و باید دید، هر سنت دینی، اخلاقی، و عرفانی خاص، چگونه این مدعا و خواسته را تحقق بخشیده است. تجربه‌ی نحل و فرقی، که با شعار معنویتِ محض، کوشیده‌اند از نزاع ادیان و مذاهبِ گذشته، فراگذرند، آن‌چنان موفق نبوده است. شناسایی‌ی متقابلِ بیناادیانی، نه استنتاجی از یک حکم کلی، که از طریقی گفت‌وگویی، رویه‌یی، و مورب صورت می‌گیرد. خلاصه‌ی کلام آن‌که، عرفان نوعی آگاهی‌ی مبتنی بر تجربه‌ی اتحاد خود با معنای هستی و ساحتِ قدسی است، برخاسته از اضطرابِ ناشی از رویارویی‌ی با عدم: “ما عدم‌هاییم و هستی‌های ما / تو وجود مطلقی فانی نما”.

اما، تحقق این شناختِ شهودی، وجودی، شخصی، و فردی، در نظر شریعتی، ناممکن است، مگر در شرایط آزادی و عدالت و رشد و توسعه‌یافتگی‌ی جمعی، و ویژگی‌ی عرفانِ او، در همین جا است: در حفظِ تعادلِ میان تعالی‌ی فردی و تعقل نقادِ اجتماعی. بدونِ مبارزه در راهِ آزادی، در همه‌ی ابعادِ کلمه، آزادی‌ها و حقوقِ بشری شهروندی، سخن از رستگاری‌ی معنوی، انزوا و گریز است، چنان‌که، بدون تلاش برای برابری‌ی امکاناتِ زیستی، و شکوفایی‌ی طبقات محروم، و در شرایطِ فقر و فلاکتِ اقتصادی، شعار معنویت، فریب و تزویری بیش نیست! از این رو، اگر نقطه‌ی عزیمت فرد، در این تثلیث، عرفان است، جمع، از آزادی‌ی معطوف به عدالت، آغاز می‌کند.

این پرسش اما هم‌چنان باقی می‌ماند که، آرمان عرفان (همان طور که معنویت، اخلاق، دین، و…) را چگونه می‌توان در سطح اجتماعی، به عنوان شعار و دستور کار، مطرح کرد؟ با توجه به این‌که، دولت مدرن، خود را، از آنِ همه‌ی ملت، فارغ از هر تعلقِ دینی و اعتقادی، می‌داند. این، مساله‌ای بود که، در انقلاب فرانسه، با طرحِ شعارِ برادری، در کنار آزادی و مساوات، مطرح شد، تا پاسخگوی نیاز به نوعی همبستگی‌ی معنوی باشد (چنان‌که به جای خدا و…، واژگانِ هستی‌ی متعال و فرشتگان عقل و آزادی و… نشست، تا نیازِ معنوی‌ی دینی‌ی مردم، به گونه‌ای سکولاریزه و لایسیزه، بیان شود). این تمهید اما، شبهه و اشتباهی بیش نبود، زیرا، علاوه بر این‌که برادری هنوز مفهومی مذکر و خانوادگی است، اصولاً تجربه‌ی ساختنِ ادیان (یا ایدئولوژی‌های شبه‌مذهبی) موازی، به شکل حکومتی، در قرون اخیر، با برآمدن امپریالیسم و فاشیسم و کمونیسم (زیرِ لوای لیبرالیسم و ناسیونالیسم و سوسیالیسم)، به شکستی فاحش انجامید. اگر تحولِ معنوی و ایمان دینی امری شخصی است، امری خصوصی نیست، بل، در حوزه‌ی اخلاق اجتماعی، با فرهنگ و روح ملی در می‌آمیزد، و از آنجا که، قدرت امری است منتشر، نیروهای مذهبی، پیش از، و گاه، بیش از، رسیدن به حکومت، در سرنوشتِ تطورِ اجتماعی نقش بازی می‌کنند. برای نمونه، به نقش نیروهای موسوم به اسلام‌گرا در جنبش‌های مردمی جاری‌ی به اصطلاح بهارِ عرب، می‌توان اشاره کرد، که با وجود اتخاذ راه‌کارهای اجتماعی‌ی موفق، به لحاظ ایدئولوژیک، رسالتِ اصلاحِ دینی را به پایان نبرده‌اند، و این کاستی، بزرگ‌ترین خطر بر سر راه پیروزی آن‌ها است.

عرفانِ آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه‌ای که شریعتی آرزو می‌کرد، پیش از طرح ایجابی، مورد نقادی‌ی موشکافانه‌ی وی، در همه‌ی ابعاد دینی و فرهنگی و ادبی و هنری قرار گرفته بود، و از همه زنگارهای سده‌ها الیناسیون، زدوده شده بود. هم از این رو بود که، آن را، با کاریزش، چون چشمه‌ی آبی زلال، برای کویر ما، می‌کاوید. “دردم از یار است و، درمان نیز هم…” کویری که، تاریخ نیهیلیسم شرقی، خشک‌سالی، و خشک لبی، و خشک مقدسی است: “تاریخی که در صورت جغرافیا نمایان شده است”.

اندیشه و جنبش سوسیال دموکراتیک معنوی، در ایران و در جهان مسلمان، هنوز جوان و در راه است: چند دهه‌ای که از زمان شریعتی تا کنون گذشته اما، تجارب و درس‌های گران‌بهایی بدو آموخته، که در صورت جمع‌بندی‌ی درست، می‌تواند جهش و آغازی دیگر را نوید دهد. و به این امید.


تاریخ انتشار : ۲۸ / خرداد / ۱۳۹۱
منبع : روزنامه اعتماد

ویرایش : یک بار / شروینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × چهار =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.