منوی ناوبری برگه ها

جدید

معمای وصیتِ شرعی‌ی دكتر شریعتی

درباره شریعتی
محمد اسفندیاری

.

نام سخنرانی : معمای وصیتِ شرعی‌ی دكتر شریعتی
سخنران : محمد اسفندیاری
موضوع : ــــــــــ
مناسبت : همایشِ “شریعتی، دیروز، امروز، فردا”
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی


شرح :

چشم‌انداز ایران : استاد محمد اسفندیاری پژوهشگر، کتاب‌شناس و نویسنده «کتاب‌شناسی توصیفی شریعتی» می‌باشند. آنچه در پی می‌آید متن سخنرانی ایشان در سمینار «شریعتی، دیروز، امروز، فردا» است که در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۸۶ در حسینیه ارشاد ایراد شده است.

سخنرانی :

بسم‌الله الرحمن الرحیم. قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَی. خدمت حضار محترم خانم‌ها و آقایان سلام عرض می‌کنم.

امروز ۲۹ خرداد ۱۳۸۶، وارد سی‌امین سالگشت درگذشت نظریه‌پرداز عرفان، عدالت و آزادی، دکتر شریعتی شدیم. در این سی سال، بلکه پیش‌تر از آن درباره دکتر شریعتی بسیار سخن گفتند و بسیار نوشتند، اما بسیاری از سخن‌ها هم، به دلایل متعددی گفته و نوشته نشده، از جمله بدان دلیل که برخی سخن‌ها را برای دیگران یا آیندگان باقی بگذارند. یکی از موضوعات متعددی که می‌توان درباره دکتر شریعتی بحث کرد، معمّای وصیّت دکتر شریعتی است. وصیّتی که شریعتی، هفت ماه پیش از درگذشتش نوشته بود و چون در این باره تاکنون هیچ مقاله‌ای فراهم نشده و کسی توضیحی نداده، در ابهام باقی مانده است. من سخنم را فقط به همین موضوع اختصاص می‌دهم، اما قبل از آن لازم می‌دانم سه مقدمه بگویم.

۱. پنج سالی که ملتی را تکان داد

همان طوری که مستحضر هستید، شریعتی ۴۴ سال عمر کرد و پنج سال آخر عمرش را در زندان یا خانه‌نشین بود. عمده فعالیت‌های او از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ بود. به مدت پنج سال، یعنی هنگامی که ۳۵ تا ۳۹ سال داشت. می‌دانیم که از او در حدود پانزده هزار صفحه کتاب و مقاله باقی مانده، این پانزده هزار صفحه، عمده‌اش حاصل همین پنج سال است. از همین جا می‌فهمیم که با یک پدیده استثنایی روبرو هستیم. [و آن] کسی است که در پنج سال، هزاران صفحه کتاب پدید می‌آورد، ملتی را تکان می‌دهد و آن هم هنگامی که به چهل سالگی نرسیده بود. ما زمانی که جوان‌تر بودیم و به سن دکتر شریعتی نرسیده بودیم، خیلی به این نکته توجه نداشتیم. هنگامی که به سنّ شریعتی رسیدیم و از آن گذشتیم، دیدیم این پدیده‌ای است فوق‌العاده قابل تأمل و تأنی. یک نفر در طی پنج سال، هزاران صفحه کتاب فراهم بیاورد ـ به شرحی که خواهم گفت ـ و یک ملتی را تکان بدهد. ما اگر بخواهیم افرادی را با شریعتی مقایسه کنیم، باید این سال‌های عمر آن افراد را ـ یعنی هنگامی که زیر چهل سال بودند ـ با شریعتی مقایسه کنیم. من مثالی می‌زنم و برای رفع هرگونه سوء تفاهم مثال را به آن طرف مرز می‌برم و از خارج ایران مثال می‌زنم، آن هم از دو قلّه علمیِ قرن بیستم. تقریباً مورد اتفاق است که دو قلّه علمی و فلسفی قرن بیستم، یکی برتراند راسل بوده که ۹۸ سال زندگی کرد و برنده جایزه نوبل هم شده است. او اولاً ریاضی‌دان و ثانیاً فیلسوف بزرگی بود. نظریات متعددی، هم در ریاضیات و هم در فلسفه، داشت. و از آنها مهم‌تر این‌که بسیار پُرنویس بود. دومین مثالی که می‌خواهم بیاورم، پوپر است که ۹۲ سال عمر کرد. هم در فلسفه علم صاحب نظر بود و نظریات متعددی داشت و هم در علوم سیاسی نظریات تکان‌دهنده و مهمی ارائه کرد. قطع‌نظر از این که ما این نظریات را مثبت بدانیم یا منفی، شکی نیست که این نظریات مهم بود. نمی‌شود راسل ۹۸ ساله و پوپر ۹۲ ساله را با شریعتی مقایسه کرد. من نمی‌توانم بالای سِن یا بالای پله باشم و یکی پایین پله، بعد قدمان را اندازه بگیریم [و مقایسه‌ کنیم] که کدام یک قدمان بلندتر است. باید در شرایط مساوی باشیم. اگر شما همین راسل و پوپر را ـ که شاگردان متعددی از او جایزه نوبل داشتند ـ در سن زیر چهل سالگی با شریعتی مقایسه کنید، می‌بینید چه مقدار کار داشتند، چند نظریه ارائه داده بودند، چقدر تأثیر و تحوّل، چه در عرصه علم، چه در عرصه‌های اجتماعی، ایجاد کرده بودند و مجموع تولیدات فکری و فرهنگی‌شان چقدر است. می‌خواهم عرض کنم بسیاری، حتی فیلسوفان بزرگ سیاسی و اجتماعی را اگر در سن زیر چهل سالگی، با شریعتی مقایسه کنیم، می‌بینیم شریعتی از آنها یک سر و گردن بزرگتر است. این مقدمه اوّل من بود.

۲. شریعتی آکادمیسین نبود

هر تعریفی از شریعتی داشته باشیم، او یک چیز نبود: شریعتی یک محقق اسکولاستیکی، مَدرسی و آکادمیک نبود. از آنها نبود که زاویه بگیرد، گوشه‌ای بنشیند، در پی فراغتی و کتابی و گوشه چمنی باشد، پشت خم کند، زانو در شکم فرو ببرد و سال‌ها روی یک یا چند موضوع علمی، تأمل و تأنی بکند و یک، دو یا ده کتاب بنویسد؛ چیزی که شیوه معمول نویسندگان و محققان هست. شریعتی این‌گونه نبود. چنان که خود هم این نکته را تصریح می‌کند. شریعتی یک وجدان دردمند، یک فریادگرِ معترض بود. زخم‌ها و آسیب‌هایی که بر اندیشه و پیکر مسلمان‌ها وارد شده را دیده بود. از این همه آسیب‌ها و دردها به درد آمده بود و می‌خواست اینها را فریاد کند. پس شریعتی آکادمیسین نبود. او حتی مجال تحقیق آکادمیک را نیافته بود. یکسره به سرعت می‌گفت و می‌گذشت. هنگامی که به او یک ساعت مجال سخن گفتن در جایی می‌دادند، یک ساعت را تبدیل به دو یا سه ساعت می‌کرد. می‌دانست که این وقت و زمان را بنا به دلایل متعددی از او می‌گیرند. می‌گفت و می‌گذشت. حتی مجال آن نداشت که بنویسد، چه برسد به آن که بازنویسی کند. معمولاً نویسندگان با تأمل و تأنی می‌نویسند و بعد از مدت‌ها آنچه را نوشتند، بازنویسی می‌کنند. من از قضا مثالی از پوپر بیاورم؛ حتماً کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» راکه از مهم‌ترین کتاب‌های پوپر در فلسفه سیاسی است، دیده‌اید. بدون اغراق، ـ همان‌طورکه خود پوپر هم گفته و شواهدش هم موجود است ـ این کتاب را، ـ که متن انگلیسی و ترجمه‌اش بیش از هزار صفحه است ـ پوپر، 22 بار بازنویسی کرد. آثار دیگرش را هم به همین گونه بازنویسی می‌کرد. همان رساله کوچکش که فقر تاریخی‌گری بود را، 21 سال پس از این که نوشت، منتشر کرد. در صورتی‌که شریعتی برای این گونه تحقیق آکادمیک، مجال آن نمی‌یافت که بنشیند و با تأمل و تأنی دقیق بنویسد و بازنویسی کند. نه! شریعتی در یک کلمه، گوهرافشانی می‌کرد، گوهرتراشی نمی‌کرد. یکی از تفاوت‌های بین مولوی و حافظ این است که مولوی گوهرافشانی می‌کرده، بدون این که آداب و ترتیبی بجوید، آنچه داشته به سرعت بیرون ریخته، گفته و گذشته، برخلاف حافظ که گوهرتراشی کرده و سعی کرده آن چیزهایی را که می‌خواسته بگوید، قشنگ، صیقل بزند. پس شریعتی این مجال را هم نداشت که تحقیق آکادمیک بکند، فقط دردهایی را که داشت، فریاد کرد.

۳. فصلی مفصل در تاریخِ کتابِ ایران

مقدمه سومی که می‌خواهم عرض کنم، [این است که] اگر زمانی تاریخ کتاب در ایران نوشته بشود، یک فصل از این تاریخ، بلکه مفصّل‌ترین فصل این کتاب، اختصاص به دکتر شریعتی پیدا می‌کند. در حدود سال ۵۰، یعنی سال‌های قبل از 50 و بعد از آن تا اوایل انقلاب، طبق برآوردی که من کردم و شواهدی که از مجموع آمارها به دست آوردم، حدود پانزده میلیون نسخه از آثار شریعتی فروش رفت. این برآورد من تقریباً بدین صورت است که از شریعتی در سال‌های پیش از انقلاب، صد عنوان کتاب در بازار بود، هر عنوان به طور میانگین در پنجاه هزار تیراژ فروش می‌رفت. پنج هزار، ده هزار، دو هزار و تیراژهای میلیونی هم بود، اما به طور میانگین پنجاه هزار فروش می‌رفت و هر کتاب سه بار چاپ شد. در مجموع پانزده میلیون نسخه از آثار شریعتی، قبل از انقلاب منتشر شد و فروش رفت. گزارش‌های ساواک وآن چیزی هم که کتاب‌پژوهان و کارشناسان کتاب در این باره گفتند، تقریباً شاهد بر این است. یکی از گزارش‌های ساواک به تاریخ آبان ۱۳۵۲ این است که می‌گوید «هر سه روز، یک کتاب از دکتر شریعتی چاپ می‌شود و چاپخانه هم جوابگوی آن نیست». نسلی که آن سال‌ها را درک کردند می‌دانند که برای خرید کتاب‌های دکتر شریعتی صف بسته می‌شد. این یک پدیده بسیار بسیار عجیب است. ما هیچ‌گاه نمی‌بینیم که برای خرید کتاب، صف بکشند. کتابِ «آری این چنین بود برادر» دکتر شریعتی، به گواهی‌های متعددی، سه میلیون نسخه فروش رفت. آن هم در جامعه‌ای که جمعیتش حدود سی و دو یا سی و سه میلیون بود. [هنوز مانند اکنون] این قدر دانشگاه نبود، این قدر محافل و مدارس آموزشگاهی و علمی نبود. هنگامی هم که آثار شریعتی توقیف شد، ناشران 25 نام مستعار برای شریعتی، انتخاب کردند و این نام‌های مستعار را روی آثار شریعتی می‌گذاشتند و آنها را می‌فروختند. احیاناً برخی از آنها را خود دکتر شریعتی انتخاب کرده بود و برخی را دیگران. نام‌هایی مثل علی الهیاری، علی امیدوار، علی راهنما، علی علوی، علی دهقان‌نژاد، شیخ علی اسلام‌دوست، محمدعلی اثناعشری، شمع، شاندل، احسان خراسانی، ابواحسان، رضا پایدار، کمال‌الدین مصباح و… دکتر شریعتی ۲۵ نام مستعار داشت، برای این که می‌خواست کتاب‌هایش خوانده شود. ما نام مستعار شنیده بودیم، اما چیزی که نشنیده بودیم، عنوان مستعار بود! یعنی کتاب‌های شریعتی را حتی با عنوان‌های مستعار می‌فروختند. مثلاً ناشران برای اینکه بتوانند کتاب «مذهب علیه مذهب» را بفروشند، عنوان «جدال مذهب» را بر آن گذاشتند. «نقش انقلابی یاد و یادآوران» را با عنوان «ذکرالذاکرین»، «اسلام‌شناسی» را با عنوان «دروس اسلامیه»، «کویر» را با عنوان «زادگاه من» و … [به چاپ می‌رساندند]. غرض این که آثار متعددی از دکتر شریعتی، پیش از انقلاب با نام یا بدون نام منتشر می‌شد و اغلب این آثار، زیر نظر دقیق دکتر شریعتی نبود.

۴. وصیتی برای «عزیزتر از کودکان‌ام»

با این سه مقدمه، می‌خواهم نتیجه بگیرم که شریعتی راه پنجاه ساله را در پنج سال (بین ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱) رفت. راهی را که یک محقق، دانشمند، مصلح اجتماعی در یک فرآیند چندین دهه‌ای طی می‌کند. او امکان تحقیق آکادمیک به همان معنایی که به عنوان مثال پوپر انجام می‌داد و یک کتاب را ۲۲ بار بازنویسی می‌کرد، و سال‌ها در کنجِ دنجِ کتابخانه می‌نوشت، پیدا نکرد. نشر آثارش هم زیر نظر خودش نبود. بنا به این سه دلیل، لازم بود در آثار دکتر شریعتی، یک تجدیدنظر هم به لحاظ محتوا، و هم به لحاظ علمی و نیز به لحاظ فنی و قوانین حرفه‌ای چاپ کتاب صورت بگیرد. این چیزی بود که شریعتی متوجه شده بود و احیاناً متوجه این نکته هم شده بود که هنگامی که انسان به سرعت می‌گوید و می‌گذرد، امکان سهو و خبط و خطا در گفتار نسبت به نوشتار خیلی بیشتر است. شریعتی می‌دید مجال این نیست که گوشه‌ای بنشیند و کار کند. چرا که در تنگنا و محاصره است. لازم دید یک نفر را وصیّ خودش قرار دهد. در آن زمان در محافل نزدیک به شریعتی، زمزمه این بود که شریعتی یک نفر را به عنوان وصیّ خودش قرار داده و می‌خواهد آثارش را برای تجدیدنظر و اصلاحاتی به ایشان بسپارد. خیلی‌ها مایل بودند این کارت افتخار به آنها داده بشود. از خیلی از افراد هم صحبت می‌رفت، اما از تنها کسی که سخن نمی‌رفت، استاد محمدرضا حکیمی بود و از قضا شریعتی، استاد محمدرضا حکیمی را که از دیرباز می‌شناخت، به عنوان وصی خودش انتخاب کرد. او یک وصیت‌نامه شرعی نوشت و چاپ و انتشار و ویرایش و تصحیح مجموعه آثارش را به ایشان سپرد.

اگر بخواهم با توجه به موضوع بحث، حداقل دو ویژگی خیلی بارز استاد حکیمی را عرض کنم، یکی این است که ایشان چیره‌دست‌ترین فرد در نقدنویسی و ردّیه‌نویسی بود. یعنی در همان زمان سه نقد و سه تعلیقه انتقادی، به سه کتاب نوشته بود. یکی کتاب «سیری در اندیشه سیاسی عرب» از دکتر حمید عنایت، دیگری کتاب «تاریخ فلسفه در جهان اسلامی» که دو تن از متفکران عرب‌زبان نوشتند و در ایران ترجمه شد و از آنها مهم‌تر، کتاب «اسلام در ایران» از پتروشفسکی (از اسلام‌پژوهان اتحاد جماهیر شوروی که کتاب مفصّلی در باب «اسلام در ایران» در ششصد ـ هفتصد صفحه نوشت). هنگامی که این کتاب می‌خواست منتشر شود، ناشر از استاد حکیمی خواست که تعلیقات انتقادی برایش بنویسد و ایشان نیز چنین کرد. از تعلیقاتی که آقای حکیمی به این کتاب نوشته، مشخص است که اولاً در نقدنویسی و در ردّیه‌نویسی، چیره‌دست است و ثانیاً فردی است که با کتاب و مسائل نشر و ویرایش آشناست. ایشان [همچنین] از افرادی است که ویرایش را وارد ادبیات دینی و کتاب‌های دینی کرده است. به هر حال چنین وصیت‌نامه‌ای را دکتر شریعتی به چنین فردی نوشت، که حداقل این دو ویژگی را داشت. من بندهایی از این وصیت‌نامه را می‌خوانم. این وصیت‌نامه این گونه شروع می‌شود: «وصیت شرعی، مشهد، آذرماه ۱۳۵۵، علی سربداری». توصیه‌ای که دکتر شریعتی در این وصیت‌نامه می‌کند، می‌گوید:

“… یکی از رنج‌های بزرگم این است که آثار من دارد به نابودی تهدید می‌شود. آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پُر غلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانه‌هایی از یک راه، تکان‌هایی برای بیداری، ارائه طریق، طرح‌هایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده‌ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد. آن هم در شرایط تبعید، فشار، توطئه، فرصتِ گذرا و حالتی که هر لحظه‌اش انتظار فاجعه‌ای می‌رفت…”

شاهد سخنم در این جمله است: «آنها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورش بخورد، غلط‌گیری معنوی و لفظی و چاپی شود». در آخر این وصیت‌نامه هم گفته شده که این آثارِ من، همه میراث من است: «بغض هزارها درد، مجالِ سخنم نمی‌دهد و سرپرستی و تربیت این عزیزتر از کودکانم را به تو می‌سپارم و تو را به خدا و خود در انتظار هرچه خدا بخواهد».

۵. وصیت‌های چندگانه شریعتی

این وصیت و وصیت‌های شفاهی مانند این را دکتر شریعتی به خیلی از افراد کرد. هرگاه کسی از دانشوران می‌آمد که با دکتر شریعتی گفتگو کند و ایشان احیاناً می‌دید که او فردی صاحب‌نظر و بدون غرض است، به او می‌گفت آثار من را شما ببینید، هرگونه تعلیقی و انتقادی داشتید، بنویسید. یک نمونه‌اش مرحوم آیت‌الله صالحی نجف‌آبادی بود که یک شب با هم صحبت کردند و دکتر شریعتی از ایشان چنین چیزی خواسته بود. دیگرانی هم بودند که من نام نمی‌برم. چون می‌ترسم چند نفر را بتوانم نام ببرم و چند نفر دیگر را غفلت کنم. وصیت شریعتی- این وصیتی که در ادامه خواهم گفت مشکلش در کجاست – دلالت بر چند چیز می‌کند:

۱. شریعتی متفکری صادق و دارای حسن نیّت و حقیقت‌طلب بود. اگر بخواهم توضیح بدهم، توضیح‌الواضحات فی شرح البدیهیات می‌شود، پس از این می‌گذرم. می‌خواهم بگویم چه بسا کسی جاهل باشد، اما روحِ علمی داشته باشد. می‌شود که عالم، معاند باشد و جاهل، منصف. شریعتی از آن دانشورانِ منصف بود، هیچ جزمیت و دگماتیسمی نداشت و جداً حقیقت‌طلب بود. به گواهیِ همه کسانی که با دکتر شریعتی به تفصیل گفتگو کردند و در این گفتگوها هدف‌شان، نقدِ یک یا چند نظریه دکتر شریعتی بود.

۲. در تاریخ فلسفه یک جمله از ارسطو خیلی معروف است، ارسطو گفته بود: «افلاطون عزیز است، اما حقیقت از آن عزیزتر»، خیلی سخن مشهوری است. اما به نظر من چندان چیز مهمی نگفته. بله، هرکسی علی‌القاعده باید حقیقت را بر استاد خودش ترجیح بدهد. این که ارسطو می‌گوید حقیقت از افلاطون عزیزتر است، خیلی مهم نیست، مهم این است که بگوید حقیقت از من عزیزتر است. علی‌القاعده این گونه گفته نمی‌شود. هرکسی فکر و اندیشه خودش را مرادف با حقیقت می‌داند؛ حال درست یا نادرست. و چون ممکن است با استدلال به یک سری نتایج رسیده باشد، خودش را مساوی با حقیقت می‌داند. کسی نیامده بگوید حقیقت، از من عزیزتر است. به گفته سعدی که خوب می‌گفت:

گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچ‌کس که نادانم

اما شریعتی در گفتگوهایی که داشت و از جمله در این وصیت‌نامه، هیچ گاه خودش را مرادف با حقیقت نمی‌گرفت. آماده پذیرفتن هرگونه نقدی بود و جالب این که در پشت همین تریبون، دکتر شریعتی گفته که من انتقاد را با فحش می‌پذیرم. هرکسی از من انتقاد بکند، فحش هم بدهد می‌پذیرم. فحش خالی را نمی‌پذیرم. ردّیه‌نویسانِ به من، یک‌سره می‌خواهند فحش بدهند. نه آقا لابلای فحش‌هایتان یک مقدار هم انتقاد بکنید. آن انتقاد را با فحش می‌پذیرم. این ویژگی شریعتی بود که خودش را مرادف و مساوی با حقیت نمی‌دانست. یعنی شریعتی خودش با «شریعتیسم» مخالف بود. این روحیه‌اش هیچ‌گاه نمی‌گذاشت و اجازه نمی‌داد که از او بت‌سازی بشود. این دلالت‌ها از وصیت است.

۶. چرا وصی به وصیت‌نامه عمل نکرد؟

اما جناب استاد حکیمی، یعنی وصیّ دکتر شریعتی به این وصیت‌نامه عمل نکرد. چون وقت کم است من مجبور شدم بگذرم. اولاً که سال‌ها اجازه نمی‌داد چنین چیزی منتشر شود و بعد هم به این وصیت‌نامه عمل نکرد، به سه دلیل. یکی دلیلی است که ایشان به بنده گفته و من در کتاب «شعله بی قرار» که درباره دکتر شریعتی است، ثبت کردم و ایشان قبل از بنده با آقای دکتر محمد مهدی جعفری مطرح و دکتر جعفری هم در یک مجمعی اعلام کرده است. و آن این است که جناب حکیمی فرمودند: «من اشتباهی که شخصیت‌شکن باشد و عقاید دکتر شریعتی را زیر سؤال ببرد، در آثار دکتر ندیدم.»

مورد دومی که ایشان فرمودند، این بود که در آن سال‌ها لازم بود کتاب‌های شریعتی هرچه سریع‌تر و وسیع‌تر در دسترس نسل جوان و دانشگاهی قرار بگیرد. اگر ما می‌آمدیم و جلوی آثار را می‌گرفتیم و می‌گفتیم که می‌خواهیم این‌ها را تصحیح بکنیم، از آنجایی که آثار شریعتی سدّی بود در مقابل سیلِ مارکسیسم، اگر این سد برداشته می‌شد و یا ما می‌گفتیم که می‌خواهیم این سد را ترمیم کنیم، یا اینجا و آنجایش را می‌خواهیم نقش و نگار بکنیم، آن سیل مارکسیسم می‌آمد و جوانان را می‌برد. گذشته از این، آثار شریعتی پیکان و تیری بود علیه دربار شاهنشاهی. اگر می‌آمدیم پیکان و تیر را از دست مردم می‌گرفتیم که اینجایش را می‌خواهیم ویرگول بگذاریم، آن آیه قرآن را می‌خواهیم درست بکنیم، آن ترجمه را می‌خواهیم تصحیح بکنیم، این خلاف تکلیف بود. [نکته‌ای هست در مورد] کتاب «آری این چنین بود برادر». عرض کردم این کتاب سه میلیون نسخه فروش رفت، این را من به عنوان علاقه‌مند شریعتی نمی‌گویم، بلکه کتاب دائره‌المعارف انقلاب اسلامی ـ که اخیراً سازمان تبلیغات اسلامی چاپ و فراهم کرده ـ یک مدخل داده است به عنوان: «آری این چنین بود برادر». گزارشی از این کتاب داده و درآنجا منصفانه تصریح کرده‌اند که این کتاب سه میلیون نسخه فروش رفت. این کتاب چه بود؟ مانیفست یک شیعه علوی بود علیه رژیم شاهنشاهی. حال اگر ما بیاییم این کتاب یا کتاب‌های دیگر را از دسترس این نسل دور بکنیم، منصفانه نبود.
عذر سومی که استاد حکیمی داشتند، این بود که می‌گفتند من چون اشتغال به تألیف کتاب «الحیات» داشتم، دیگر مجال آن را پیدا نکردم که به آثار دکتر شریعتی بپردازم. اما تا اینجا خیلی روشن است.

یک سید بزرگواری که در همین شهر تهران زندگی می‌کند و مشغول نوشتن کتاب مفصّلی در تاریخ انقلاب ایران است، در بخشی از این کتابش به شریعتی اظهار لطف کرده(!) و ناجوانمردانه‌ترین تهمت‌های سیاسی را به او زده و از جمله رسیده به این وصیت‌نامه. [تصور کنید] یک نفر کتاب مفصلی در مورد انقلاب می‌نویسد، [در حالی‌که] در تهران است و ابزارهای اطلاع‌رسانی هم در اختیارش هستند. می‌تواند برود بپرسد آقای وصیّ شما چرا به این وصیت‌نامه عمل نکردید؟ [اما] ایشان در این کتابش گفته: دارودسته شریعتی، جار و جنجال به راه انداختند و سم‌پاشی کردند و نگذاشتند آقای حکیمی به ویرایش آثار شریعتی بپردازد. من عینِ عبارت را می‌خوانم، می‌گوید: «آقای محمدرضا حکیمی نیز با آن که شریعتی طی یک نامه‌ای نقد و اصلاح کتاب‌ها و نوشته‌های خود را به او واگذار کرده بود، نه آن روز و نه امروز، به خود جرأت دست زدن به این مسئولیت را داد» (البته باید می‌گفت «نداد» که می‌گوید «داد»، اشتباه است) «زیرا می‌داند دست زدن به نقد و بررسی آن کتاب‌ها و نوشته‌ها، او را به سرنوشت شهید مطهری دچار خواهد کرد». به گفته ایشان دارودسته شریعتی، جار و جنجال کردند. اولاً من این را می‌گویم برای ثبت در تاریخ، اگر نقد و بررسی آثار شریعتی، کسی را به سرنوشت آقای مطهری بخواهد دچار کند، زهی سعادت؛ کیست که به سرنوشت مرحوم مطهری غبطه نخورد؟

ثانیاً این همه افراد که به نقد شریعتی و حتی به ردّ او پرداختند، چرا به سرنوشت آقای مطهری مبتلا نشدند؟ ثالثاً خود این جناب نویسنده که ناجوانمردانه‌ترین اتهامات سیاسی را به دکتر شریعتی زده، چرا به سرنوشت مطهری دچار نشد؟ رابعاً این جناب حکیمی، حیّ و حاضر است. شما می‌توانستید بروید بپرسید آقا چرا به این وصیت‌نامه عمل نکردید؟ که همان توضیحاتی که برای بنده، دکتر جعفری و دیگران داد و ما در کتاب ثبت کردیم، به شما هم می‌داد.

از این‌ها گذشته، بعد از اینکه دکتر شریعتی این وصیت را کرد، سرکار خانم دکتر شریعت رضوی، همسر محترم دکتر شریعتی، نامه‌ای خطاب به استاد حکیمی نوشت و تقاضا کرد که همسر من چنین چیزی خواسته بود، شما آثارش را بررسی و اصلاح بکنید. هم ایشان که در این مجلس شاهد هستند [چنین نامه‌ای] نوشتند ـ که اتفاقاً آن نامه‌ای را که ایشان نوشته بودند، سال‌ها نداشتند و من از طریق آقای حکیمی گرفتم و به ایشان سپردم و اخیراً به عنوان سند چاپ شد ـ و هم مرحوم آقا شیخ محمدتقی شریعتی، پدر دکتر شریعتی از مشهد نامه‌ای نوشتند و از ایشان خواستند که آثار ایشان را ببینند، اما با وجود تقاضای خانواده دکتر شریعتی و با وجود تقاضای دوستان و دوستداران شریعتی، از جمله خود آقای دکتر جعفری و مرحوم غلامرضا قدسی خراسانی که هر دو از دوستان شریعتی بودند و نزد استاد حکیمی اعلام آمادگی کردند [و گفتند] هرکاری که شما می‌خواهید روی آثار شریعتی بکنید، ما آماده هستیم. استاد حکیمی، به این دلایلی که گفتم، نپذیرفتند. حال این چه سخنی است که شما در یک کتابی که با بودجه و امکانات بیت‌المال در عصر ارتباطات چاپ می‌شود، می‌نویسید؟ همین سمینار و مانند این سمینار خودش بهترین شاهد است، [چرا که] علاقمندان دکتر شریعتی، خودشان از بهترین منتقدان هستند و حداقل منتقدان شریعتی را دعوت می‌کنند که بیایند سخن بگویند. شما در هیچ جا حداقل در این سی سال ندیدید، سمیناری برای کسی بگذارند، سمینار بزرگداشت با بودجه شخصی و امکانات خودشان باشد، همان تریبون را به منتقد و مخالف بدهند. من که هیچ‌جا ندیدم. این ناشی از روح علمی است. همان روح علمی و دوری از دگماتیسم که شریعتی به نسلِ پس از خودش منتقل کرده است. من نمی‌گویم شما از دگم‌هایتان دست بردارید، بیایید به دگم‌های من بچسبید، از آیه‌های خودتان دست بردارید و بیایید به آیه‌های من بچسبید! می‌گویم اصلاً دگماتیسم نباشد، تعصب نباشد؛ بلکه اهل گفتگو و نقد و بررسی باشیم.


تاریخ انتشار : ۲۸ / خرداد / ۱۳۸۶
منبع : چشم‌انداز ایران

ویرایش : شروین ۰ بار / ایندیزاینedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هشت − 6 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.