فرهنگ و دموکراسی
مفهوم دموکراسی چیست؟ با توجه به مراحل تحقق دموکراسی ما در کجا قرار دارید؟ آیا دموکراسی یک فرهنگ است یا مجموعهای از نهادها، دموکراسی چگونه ایجاد میشود و … سوالاتی از این دست پرسش و پاسخ ماست با رضا علیجانی که در چند شماره پی خواهیم گرفت. رضا علیجانی سردبیر ایران فردا و از چهرههای فرهنگی و سیاسی کشور است.
ج : دموکراسی کلمهایست که امروز در ادبیات سیاسی بیش از هر کلمه دیگر به کار میبریم و شاید یک قرن است که در کشور ما بحث دموکراسی و خواسته دموکراسی بصورت جدی مطرح شده است، اما هنوز در حال چرخش به حول برخی مطالب هستیم. البته در فراز و نشیب تاریخ صد ساله ما گامهای موثری در جهت دموکراسی برداشتهایم، در هر حال اگر واژه دموکراسی را به مردمسالاری و حاکمیت مردم ترجمه و تعریف کنیم شاید جالب و قابل توجه باشد که به جز یکی دو قرن اخیر در جهان، معمولا این کلمه در اندیشه سیاسی نهفته در دنیای قدیم به عنوان یک کلمه منفی به کار میرفت و به عنوان حکومت عوام و اراذل و اوباش تعبیر میشد. در یکی دو قرن اخیر است که با تغییرات جدی که اکنون در مفاهیم و حوزه فرهنگ و ساختارهای سیاسی و اجتماعی رخ داده در جهان کلمه دموکراسی به یک کلمه مثبت با تلقی مطلوب تبدیل شده است. در طول یکی دو قرن اخیر، واژه دموکراسی رواج یافته و شاید بتوان گفت که به دو معنی کلی به کار گرفته میشود این واژه یکبار به عنوان آرمان به کار میرود و یکبار به معنی مدل یا به طور دقیقتر الگو یا روش. دموکراسی به عنوان آرمان خواستهای است که از دیرباز در تاریخ بشر وجود داشته است، اما بصورت یک وجه مغلوب که در قرون اخیر بصورت یک وجه غالب تبدیل شده است.
دموکراسی به عنوان آرمان همانند تمامی آرمانهای بشری وجوه مختلفی در عرصه های نظری و اتوپیایی بشر داشته است. همچنین در عرصههای عینی نیز در بستر تاریخ پیگیری شده است. در یک کلام میتوان دموکراسی را به عنوان آرمان بشری و همگانی کردن تمامی منابع قدرت تعبیر کرد یا به عبارت دیگر حاکمیت اراده همگانی بر تمامی تصمیم سازیها و تصمیم گیریهای صورت گرفته در یک جامعه تعبیر کنیم یا بطور دقیقتر، مشارکت همگانی در امور جمعی نام برد که در خود واژه دموکراسی هم این مفاهیم نهفته و در هم پیچیده شده وجود داشت، یعنی دستیابی بشر یه یک حاکمیت همگانی، آرمانی نهفته و دوردست بشر بوده است.
برای این آرمان در فلسفه سیاسی، حوزه نظری و در کشورهای مختلف، مدلها و روشهای مختلفی طراحی شده است که در عمل یا تجربه شده و یا در حال تجربه است.
مهمترین الگوی تجربه شده در دموکراسی بحث انتخابات و رایگیری است. رایگیری و انتخابات هم در تاریخ بشری راهی پرفراز و نشیب را طی کرده است، از حق رای من جمله برای اشراف که در دنیای قدیم بوده است به تدریج این حق رای عمومی شده و تبدیل به حق رای برای مردان شده است و در یک قرن اخیر به حق رای برای همه مردم اعم از مردان و زنان تبدیل شده است. مهمترین روش و مدل برای تحقق آن آرمان دیرینه بشری بحث انتخابات و رایگیری است.
البته در جوامع غربی و کشورهای پیشرفته صنعتی این مدل مراحلی را طی کرده است چنانچه این مدل ها در ابتدا متنوع بوده است و همه داری یک شکل خاص نبودهاند، اما برخی مدل ها مانند انتخابات، تفکیک قوا، پارلمان، شکلگیری و تعدد احزاب مدلهای جزئیتری است که به تدریج بوجود آمده است. اما اگر بخواهیم در یک دید کلی به همه این مدلها نگاه کنیم، شاید بتوانیم ۳ مرحله را در جوامع صنعتی تشخیص دهیم. ۱. مراحل اول دموکراتیک کردن دولت، یعنی وارد کردن مردم به هیات دولتی که قصد اجرای کارهای اجرایی را دارند، بطور عام دموکراتیک کردن حاکمیت که با فراز و نشیبها و پرداخت بهای سنگین به دست آمد.
اما به تدریج مشاهده شد که اشکال تازهای از نابرابری به وجود میآید و تبعیضات متفاوتی در قدرت، ثروت و منزلت انسانی بوجود آمده است. بنابراین آن آرمان دوباره نقاد این مدل شد. مانند هر نوع آرمان بشری از جمله عدالت، کرامت و … که برای تحقق خود در هر زمانی مدلها و روشهایی را طراحی میکنند. اما به تدریج آن قالبها دچار دگردیسیهایی میشدند که در درون خود موانع و چالشهایی را برای تحقق آن آرمان ایجاد میکنند و افکار عمومی به تدریج پی میبرند که مدل یا الگوی طراحی شده، محقق کننده آن آرمان نیست. طبیعی است که به تدریج مدل یا روشی که متناقض با آرمان است، نقض شده یا تاکیدات تازهای در آن ایجاد شود.
در جوامع غربی مشاهده شد که دولتها به تدریج آنچنان قدرتمند میشوند که دیگر نمیتوان آنها را پاسدار حقوق مردم دانست و این دموکراسیها یا تبدیل به دموکراسی نخبگان و یا دموکراسی قدرتمندان و ثروتمندان شدهاند.
به تدریج ایدههای جدیدی برای تحقق و نیل به آن آرمانها در عرصه حیات سیاسی و اجتماعی بشر وارد شد که شاید بتوان به آن تحقق و تقویت جامعه مدنی نام داد. یعنی در برابر دولت و قدرت باید حیطه عمومی وجود داشته باشد که در آنجا نیروهایی که در درون قدرت نیستند، بتوانند آن را محدود کنند و از حقوق و منافع شهروندی و از حقوق و منافع شهروندان با ایجاد تشکل در جامعه مدنی دفاع کنند.
آن لایحه مبانی را اگر به معنی جامعه مدنی یا غیردولتی اسم ببریم، فیلسوفان و نظریهپردازان سیاسی به این نتیجه رسیدند که باید جامعه مدنی را در قبال چالشهای محدودکننده حق تصمیمگیری شهروندی تقویت کنند ولی به تدریج مشاهده شد که برخی از این نهادهای مدنی مثل برخی اتحادیههای صنفی اقشار فرودست و اقشار فرادست چنان قدرتمند شدند که صدای آنها سایر خرده صداها را تحتالشعاع قرار داد و حتی به منافع دیگر قشرهای تجاوز کردند. در اینجاست که به تدریج در طی دو الی سه دهه اخیر بحثهای جدیدی از جمله بحث گسترده همگانی توسط هابرماس مطرح شده تا جایی که این عرصه حتی در مقابل جامعه مدنی که نهادهای مستقل و خارج از دولت هستند به تدریج قدرتمند شدند تا بخشی از حقوق شهروندان را که خارج از این نهادها هستند تامین کنند و به تدریج بحث عرصه همگانی مطرح شد، یعنی نقاطی که به تقویت خودگردانی هر چه بیشتر شهروندان منجر شود و پاتوقی باشد برای پیگیری حقوق همگانی. هر چند که نهادها خردتر و فضاها مستقلتر و منعطفتر از دولت و جامعه مدنی هستند. البته این بحثها هنوز برای جامعه ما زود است و ما هنوز در مرحله اول فرایند دموکراتیزاسیون و دموکرات کردن دولت هستیم. و آنچنان جامعه مدنی قدرتمندی نداریم که به فکر استیفای حقوق اقشار یا فضاهایی باشیم که دولت و جامعه مدنی آن را به ناحق اشغال کرده باشند.
ج : ما در ایران مرحله ماقبل دموکراتیک کردن حاکمیت یا در مرحل گذار از یک حاکمیت دموکراتیک هستیم. ما هنوز در مباحث پیشادموکراسی هستیم. یعنی در مرحلهای هستیم که ببینیم آیا مردم حق دارند که اراده همگانی خود را اعمال کنند یا نه؟ یا یکسری پیش فرضهایی وجود دارد که میتواند اراده مردم را مقید کند. حال این بحث میتواند یا در اندیشه های فره ایزدی باستان باشد یا بحثهای جدید که در آن ارادهای پیش از اراده مردم وجود دارد.
باید مبانی فکری و انسانشناسانهای که منجر به تکوین تقویت و تحقق دموکراتیزاسیون در سایر کشورها شده است طی کنیم و ببینیم آیا انسان خوداندیش و خودسامانده است یا نه؟
ما در عرصه ساختاری نیز در مراحل اولیه تکوین دموکراسی هستیم که نزدیک به یک قرن است که در ایران ایجاد شده اما بنابر دلایلی حرکت آن کند بوده است.
ج : دموکراسی همانگونه که در اول بحث مطرح شد یک آرمان است. این آرمان در ذهن بشر وجود دارد. طبیعی است وقتی که در ذهن بشر وجود داشته باشد، در فرهنگ بشر هم منعکس میشود و پیرامون آن خلاقیتهای نظری و فکری صورت میگیرد و ایجاد اندیشه میکند.
هر آرمانی خواهان تحقق و اجراست. طبیعی است دموکراسی هم به عنوان آرمان معطوف به عمل و اجتماع در واقعیت هم تا حدی محقق شده است. تا آنجایی که برخی از مردم و نظریهپردازان وقتی معنای دموکراسی را به کار میبرند منظورشان آن چیزی است که در غرب اتفاق افتاده است. در حالی که آنچه در غرب محقق شده است یک الگو است که عدهای از صاحبنظران طراحی کردهاند و تجربه بشری به آن رسیده است در حالی که آن آرمان همچنان در دوردستها ایستاده است مثل یک فانوس دریایی که مسیر و جهت را نشان میدهد. دموکراسی از نظر من یک آرمان یا جهتنما است که ما میتوانیم به سمت آن جهتگیری کنیم. در این جهتگیری است که فرهنگسازی و تصمیمگیری و مدل و الگو را طراحی میکنیم. اما هر از چندی این مدل را ویران میکنیم و بر خرابه های آن مدل جدیدی برای رسیدن به آن آرمان طراحی میکنیم. پس دموکراسی در کنه خود یک آرمان است، اما در لایهروبی خود یک روش است برای رسیدن به آن آرمان. در بحث دموکراسی باید هر دوی این موارد را در نظر بگیریم.
ج : دموکراسی مانند هر آرمان دیگر از جمله عدالت اجتماعی، حقوق زنان، اقلیتها، قومیتها و … و یا بطور کلی هر آرمان کلان و خردی که بشر دارد به اعتقاد من برآیند یک شالوده دیالکتیکی است بدین معنا که دموکراسی و هر آرمان دیگری باید هم در بستر ذهنی و فرهنگی بشر تکوین و تکامل بیابد و هم در یک رابطه دوسویه و متقابل با ساختارهای عینی بشر. بر این مبنا پیدایش دموکراسی حاصل یک روند دیالکتیکی است. یعنی یک روند تاثیر متقابل عوامل فرهنگی یا همه زیرمجموعههایش و ساختارهای ذهنی.
چنانچه بخواهیم جزئیتر بیان کنم باید بگویم اگر در یک فرهنگ مبانی فکری و فلسفی که انسان را خوداندیش و خودسامانده نداند شکل نگیرد پس در این حالت پیشساختها و پیشفرضهای دموکراسی هنوز شکل نگرفته است و به همین ترتیب دموکراسی نیازمند یک سری ساختارهای عینی و اجتماعی است؛ مانند شهرنشینی یا افزایش شهرنشینی. یعنی اگر بخواهیم دموکراسی را مردمسالاری و نه مردانسالاری بنگریم باید بگوییم شاخصهای آن علاوه بر موارد ذکر شده شامل رشد اجتماعی زنان و رشد رسانههای ارتباطی است که در شکل کلی آن پیشفرضهای عینی و ساختاری دموکراسی است.
بر این اساس فرضا نمیتوانیم در یک جامعه با ساختارهای فئودالیسم که هنوز سلسله مراتب قبایلی هستند که تصمیمگیری میکنند سخنی از دموکراسی بیان کنیم زیرا اول باید شخصیت و فرد انسان شکل بگیرد اعم از اینکه این شکلگیری با تلقیهای فردگرایانه باشد یا جمعگرایانه.
بطور مثال وقتی ما این دو گزاره را مقایسه میکنیم یعنی اول اینکه هر انسانی آزاد است و گزاره دیگر اینکه همه انسانها آزادند. مشاهده میکنیم که هر دوی این گزارهها مدرن هستند، یعنی در هر دوی آنها به انسان و شخصیت انسان توجه شده است. اگرچه گزاره اول با تلقی فردگرایانه به انسان نگاه کرده و گزاره دوم با تلقی جمع گرایانه در هر صورت هر دوی این گزارهها با تلقیهای مدرن میتوانند به دو نوع دموکراسی مدرن منجر شوند، یکی دموکراسی نخبگان و دیگری دموکراسی رادیکال که خواهان شناسایی و توزیع همه منابع قدرت و همگانی کردن آنست. به هر حال تا بسترهای ذهنی و ساختارهای عینی برای دموکراسی آماده نشوند، دموکراسی شکل نخواهد گرفت.
در همان بحث جامعه فئودالیسم که مثال زدیم نمیتوان گفت که برای تحقق دموکراسی اول باید بحث فلسفی یا معرفتشناسی صورت بگیرد. این نوع بینش از رویکردی ایدهآلیستی شکل میگیرد. گویا این تصور وجود دارد که تغییر اذهان به طور جهشی امکانپذیر است و به اصطلاح پیشفرض تمام عیار هر تغییر اجتماعی صرفا تغییرات فکری و نظری است. عکس این رویکرد ایدهآلیستی نسبت به تغییر بینشها رویکرد مارکسیستی است که بر اساس ماتریالیسم تاریخی صرفا تحولات اجتماعی و اقتصادی را پیشفرض دگرگونی اجتماعی در نظر میگفت که فرضا به سوسیالیسم یا دموکراسی منجر شود.
اما من با روششناسی که عمدتا از دکتر شریعتی الهام گرفتهام و شریعتی از آن به عنوان مارکس وبری نام میبرد که تلفیق کلمه مارکس و ماکس وبر است به روش دیالکتیکی معتقد هستم یعنی باید هم ساختارهای عینی و مناسبات سخت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی تغییر کند و هم از سویی مفاهیم فرهنگی، ذهنی و منشی جامعه به تدریج در یک رابطه دوسویه و دیالکتیکی با آن تغییرات ساختاری تغییر یابد که حاصل آن پیدایش دموکراسی است.
ج : اگر منظور شما از پیشنیاز لوازم و کلیات آن باشد که تحلیل کلیاش در سوال قبل بیا شد که در واقع نیازمند یک روند دیالکتیکی دوسویه بین تغییرات فرهنگی و ساختاری است و تا این تغییرات فرهنگی و ساختاری با هم هماهنگ نشوند دموکراسی بوجود نمیآید، اما اگر منظور شما ابزارها و لوازم خردتر و جزئیتر آن است به نظر میرسد که مهم ترین پیشنیاز دموکراسی وجود فضا برای گفتگو و پذیرش تکثر است که ضرورت اولیه هر مدل و نوع دموکراسی است.
یعنی اگر در جامعهای امکان گفتگوی آزاد وجود نداشته باشد و یا این امکان برای همگان وجود نداشته باشد و تکثر پذیرفته شود در آنجا دموکراسی به معنی حاکمیت همه مردم فراهم نشود مقدمات دموکراسی نیز فراهم نیست. مثلا در کاربرد بحث خودی و عیرخودی در جامعه خود دیدیم که یک گرایش برای حذف و نادیده گرفتن اقشار غیرخودی در این فرضیه دیده شد. یعنی در جایی که امکان گفتگو وجود ندارد و همگان موجودیت یکدیگر را به رسمیت نشناسند، دموکراسی شکل نخواهد گرفت.
پس بطور پیشنیازهای دموکراسی وجود، فرهنگ دموکراتیک که از مبانی فلسفی و معرفتشناسی و بویژه انسانشناسی آغاز میشود و ساختارهای عینی و اجتماعی که از رشد شهرنشینی، رشد سواد، رسانههای ارتباطی و رشد تدریجی نهادهای اجتماعی و نهادهای مدنی و بویژه احزاب است و بطور جزئیتر و عینیتر و مشخصتر پیشنیاز دموکراسی در جامعه خودمان امکان گفتگوی آزادانه و فراگیر و همگانی، بدون حذف هیچ لایه و هیچ مدار اقتصادی، فکری، اجتماعی، قومی، جنس و سیاسی و دینی است. در غیر اینصورت نمیتوان منتظر یک دموکراسی کامل و تمام عیار باشیم.
ج : این سوالی مهم و جدی است که در بحثهای فلسفه سیاسی طرفداران دموکراسی را به چندین نحله تقسیم کرده است. اینکه آیا دموکراسی راه است یا هدف دارای پاسخهای متفاوتی است. برخی دموکراسی را به عنوان هدفی در خود میدانند، یعنی دموکراسی را به عنوان یک آرمان انحصاری میدانند. برخی دموکراسی را یک راه میدانند یعنی حاکمیت مردم را هدفی در خود نمیدانند، بلکه حاکمیت را سد و معبری برای رسیدن به اهداف دیگری از جمله عدالت اجتماعی در نظر میگیرند، یعنی حاکمیت مردم باید به افزایش بهرهمندیهای اجتماعی منجر شود و برخی نیز دموکراسی را هدف و راهی برای دفاع از حقوق و منافع فردی و بویژه مالکیت شخصی میدانند. شاید بتوان این سه نحله و سه گرایش را با کمی اغراق به سه طیف تقسیم کرد:
۱. عدهای با گرایشهای فلسفه انسانی و اگزیستانسیالیسم دموکراسی را را راهی برای تبلور توانمندی فرد میدانند. این عده بیشتر از منظر انسانی به دموکراسی نگاه میکنند.
۲. تعدادی نیز از منظر عمدتا اقتصادی و در مرحله دوم سیاسی به دموکراسی نگاه میکنند و دموکراسی را در مقابل اشرافیت و کلیسای قدیم میبینند و آن را مسیر برای رشد توانمندیهای افراد اما در دفاع از حقوق فردی و بویژه منافع اقتصادی ئ در شکل اغراقآمیز آن شاید بتوان گفت دفاع از مالکیت فردی.
۳. عدهای نیز دموکراسی را به عنوان هدفی در خود نمیدانند و به شکل رادیکالتری به آن نگاه میکنند و از نظر اینها اکثریت مردم در جامعه از منابع ثروت محروم هستند و توزیع منابع قدرت را بدون توزیع منابع ثروت عملی رمز هستی و ظاهری میدانند. به اعتقاد آنها در صورتی که کلیه منابع قدرت را از جمله منابع اقتصادی و رسانهای توزیع نشوند، آن منابع قادر هستند با دخالت در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها و یا به عبارتی با رایسازیها در جامعه اراده همگانی را به نفع خود مصادره و شکل دهند.
این طرفداران دموکراسی رادیکال معتقد هستند که اکثریت جامعه از منابع ثروت که از مهمترین منابع قدرتساز در یک جامعه است محروم هستند. بنابراین باید دموکراسی بعنوان یم روش برای اینکه بتواند به سمت دموکراسی به عنوان یک آرمان برود باید منابع ثروت، منزلت و رسانهای و دیگر منابعی که میتوانند در یک جامعه در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها نقش داشته باشد مرتب خردتر و همگانیتر شود.
متاسفانه در یک قرن اخیر برخی از طیفهای ذکر شده با افراط در روشانگاری دموکراسی از آرمان دموکراسی فاصله گرفتهاند و میتوان گفت که دموکراسی را به عنوان یک آرمان در پای عدالت سر بریدند و آنچنان به تمرکز ثروت بها دادند که تمرکز قدرت را فراموش کردند و در این مسیر مجددا به شکلگیری طبقات جدید در همان پوشش منجر شد و روشن شد که اگر تمرکززدایی از ثروت با تمرکززدایی از قدرت هماهنگ نباشد مجددا به انحصارات جدیدی منجر خواهد شد و در این مسیر بسیاری از حقوق انسانی مورد اغفال قرار گرفت.
حاصل این تجربه برای روشنفکران و مردمگرایان در کشورهای پیشرفته و پیرامونی میتواند درسی باشد که برای رسیدن به دموکراسی به عنوان یک آرمان دیرباز بشری که به تعبیر شریعتی عرفان، برابری، آزادی از دیرباز دغدغه بشری بوده است. حساسیت و دقت بر تمرکز قدرت و ثروت هر دو ضروری است و بر این اساس باید مدلها و روشهای دموکراسی همواره در جهت نیل به آرمان دموکراسی نقادی، تکوین و تکامل باشد.
ج : در مباحث فلسفه سیاسی در این رابطه بحثهای زیادی صورت گرفته در کل می توان گفت یکی از مرزهای دموکراسی حقوق دیگری است. یعنی آراء همگانی نباید حقوق دیگران را پایمال کند همچنین میتوان از منافع ملی در ملتهای جدید نام بود. یعنی دموکراسی نباید مغایر منافع ملی باشد و حقوق کلان جامعه را تحتالشعاع قرار دهد. این یکی از مباحثی است که در ایران و به خصوص سالهای اخیر توسط مهندس سحابی تبلیغ شد و از مباحث راهگشا و شاخص است که در جامعه ما کمتر به آن توجه شده است. یعنی چه در آرمانخواهیهای عدالتطلبانه و چه آزادیطلبانه همیشه این نکته مغفول واقع شده که در کنار حقوق فرد یا اقشار ستمدیده یک شاخصه دیگری هم به عنوان ظرف کلیای که باید این حقوق در آن محقق شود را باید در نظر گرفت.
به عبارت دیگر یک کلیتی قرار دارد که حقوق فرد و اقشار با بقا آن استمرار خواهد یافت وجود دارد که همان منافع ملی است.
یکی دیگر از موارد محدودکننده دموکراسی حقوق بشر یا حقوق عام انسانی است که جدای از حقوق شهروندان هر جامعه است و خارج از حد و مرزهای قومی، جغرافیایی، نژادی باید آنرا در نظر گرفت و بطوریکه افراد یک جامعه حتی برای دفاع از حقوق شهروندان خود نمیتوانند حق عامه مردم یا حقوق بشر را در هر جای جهان زیر پا بگذارند.
بنظر این سه مشخصه از مهمترین حد و مرزهای دموکراسی است یعنی: ۱- حقوق دیگر شهروندان ۲- منافع ملی و ۳-اصول عام حقوق بشر جهانی.
ج : پاسخ به این سوال نیازمند بحثی گسترده درباره شرایط فعلی ایران است که در این بخش نمیگنجد. اما بطور کلان میتوان گفت که ما در طول یک دهه اخیر شاهد نوعی پوستاندازی تاریخی در ساختارهای عینی و سخت جامعه خود هستیم. در واقع از اواسط یا اواخر دوران قاجار جامعه ما از یک جامعه تماما سنتی وارد جامعهای شد که میتوان آنرا جامعهای ناموزون با غلبه وجه سنتی لقب داد.
اما در یک دهه یعنی از اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ این جامعه که همچنان ناموزون است بتدریج با تغییر در برخی از شاخصهای مهم عینی، ساختاری و سخت جامعه وارد یک دوره جدید تاریخی شدیم که میتوان آنرا جامعه ناموزون با وجه غالب مدرن لقب داد. پرداختن به تمام این شاخصها در این بحث مقدور نیست لیکن تنها به چند مورد بصورت گذرا اشاره میکنم:
الف) رشد شهرنشینی که در گذشته نسبت ۴ درصد شهرنشینی و در حال حاضر به ۵۰ الی ۶۰ درصد رسیده است.
ب) رشد سواد و تحصیلات عالی که از هر ۱۱۰ هزار نفر در سالهای آخر نظام گذشته به ۲ میلیون نفر رسیده است یعنی به نسبت افزایش ۲ برابر جمعیت ما افزایش ۲۰ درصدی دانشجو را داشتهایم.
ج) شتاب گیری حضور اجتماعی زنان در جامعه که ریشهیابی آن بحث مستقلی میطلبد اما در سه سال اخیر تعدا دانشجویان دختر نسبت به دانشجویان پسر افزایش یافته است یعنی در سه سال گذشته برای اولین بار دانشجویان دختر ۵۲ درصد و پسر ۴۸ درصد و در سال بعد به ۵۶ در مقابل ۴۴ تبدیل شد و در سال جاری ۶۰ به ۴۰ شده است.
در رشد رسانههای جمعی و ارتباطی اگر زمانی مردم ۳ روز پس از آغاز جنگ جهانی از شروع آن خبردار شدند امرزوه جامعه به جایی رسیده که برق، تلویزیون و تلفن تقریبا همگانی است و دیگر رسانههای ارتباطی از جمله کامپیوتر، اینترنت و ماهواره تقریبا همگانی است. چهار درصد رشد طبقه متوسط که از شاخصهایی است که باید مستقل به آن پرداخت. جامعه بسیار ناهمگون ما باعث افزایش درصد انسانهایی شده که دیگر در چارچوب اقتدارهای قدیم یعنی فتوی مذهبی و فرمان دولتی نمیاندیشند، بلکه به شخصیت فردی میاندیشند.
با رشد شاخصهایی که نام بردم یعنی رشد طبقه متوسط، رشد رسانه، افزایش تحصیلات و شهرنشینی مطالبات جدیدی برای مردم مطرح شد که این نوع مطالبات در دنیای جدید معنا دارد و با مناسبات قدیم سازگار نیست در جامعه شکل گرفته و جامعه ما ضمن اینکه بتوان گفت همچنان ناموزون است و بتوان گفت ۳۰ درصد و شاید بیشتر همچنان در دنیای قدیم به سر میبرند بیش از ۷۰ درصد جامعه وارد دنیای جدید شد و به گمان من پیدایش روند اصلاحات در جامعه نیز در کف خود ناشی از زلزلهای است که در اعماق جامعه اتفاق افتاده و ما پسلرزههای آن را در لایههای رویین سیاست و قدرت میبینیم.
۱. احتمال استمرار وضعیت موجود یعنی وضعیتی که در آن یک اقلیت نمیخواهد اراده اکثریت را بپذیرد و طیفهای افراطی آن اقلیت را به انحاء مختلفی کارشکنی میکنند تا راه اعمال نظر بر حقوق آن اکثریت را که در این بحث روی آن عنوان دموکراسی را گذاشتهایم باز کنند. از جمله این موارد میتوانیم از مقابلههایی که با مجلس، احزاب، مطبوعات و فعالان سیاسی و دانشجویان صورت میگیرد نام برد که بیانگر فعال شدن یک طیف افراطی علیه این روند است. این یک چشمانداز است که به همین وضعیت کجدار و مریز ادامه پیدا میکند.
۲. احتمال دوم پیشرفت روند اصلاحات و تضعیف طیفهای افراطی و پذیرش اصلاحات و اراده همگانی توسط اقلیت.
۳. احتمال بعدی که توسط طیفهای ناامید از اصلاحات تجویز یا توصیف میشود احتمال شورشهای اجتماعی است که منجر به تغییر جدی قدرت سیاسی شود که در ادبیات سیاسی از آن به عنوان انقلاب یاد میکنند.
۴. چشمانداز دیگر تحولاتی است که به سبک بلوک شرق یعنی جنبشهای اجتماعی به روش مسالمتآمیز حرکت میکنند اما به علت آنکه از تغییر ساختار و قدرت دولت به سمت مطالبات عمومی ناامید هستند، این تغییرات را در خارج از ساختار قدرت پیگیری میکنند که میتوان آنرا الگوی بلوک شرقی تحولات و تغییر اجتماعی نام داد.
۵. احتمال بعدی برای آینده ایران اینست که از دوران گذشته توسط نیزوهای افراطی با منشهای تند پیگیری میشده و آن تغییرات اجتماعی با روشهای حاد و نظامی و امثالهم است.
۶. چشمانداز دیگر که با تاسف باید بگویم که در چند ماهه اخیر در ایران پررنگتر شده و نه تنها به عنوان توصیف بلکه گه گاه به عنوان یک امر تجویزی بین لایه هایی از نخبگان و عوام شیوع پیدا کرده است، افغانیزه شدن ایران و مداخلات قدرتهای جهانی برای تغییر تمام عیار در ایران است.
این شش چشمانداز را در یک نگاه کلان میتوان برای جامعه ایران در نظر گرفت. هر کدام از آنها برای تحقق خود دلایلی دارند و میتوان به هر کدام از آنها نقدهای جدی وارد کرد که نیازمند بحث مفصلی است که در حاشیه بحث دموکراسی نمیتوان به آن پرداخت اما از نظر من تاکید میکنم که منظورم توصیفی و نه تجویزی است، هیچکدام از این راهکارها یک راهکار کوتاهمدت نیست و همه اینها جلوههای محالی هستند که بر اساس فعل و انفعالات سیاسی و اجتماعی که در آیندهای نه چندان طولانی اتفاق میافتد، میتوانند به یک راهکار محقق و جدیتر تبدیل شوند اما در حال حاضر هیچ کدام از این راهکارها در یک منظر توصیفی قویتر از راهکارهای دیگر نیست. به هر حال عوامل مختلفی در آینده یکی از این راهکارها را پررنگتر خواهد کرد و من امیدوارم راهکار غالب راهکاری نباشد که با منافع ملی ناسازگار باشد.
اما از نظر تجویزی فکر میکنم بهترین راهکار با توجه به واقعیتهای جامعه ما که نیاز به یک دموکراتیزاسیون دوسویه در آن مشاهده شده است (یعنی روند دموکراتیزاسیون در بالا یا ساختار قدرت و هم ایجاد روند دموکراتیزاسیون در پایین از طریق شکلگیری نهادهای مدنی و سیاسی) دموکراسی بتواند در ایران آرام، آرام و بصورت تدریجی به وجود بیاید. از نظر من به لحاظ تجویزی بهترین و ملیترین راهحل برای آینده ایران رشد روند موازی دموکراتیزاسیون از بالا و پایین است که این را من قبلا به عنوان اصلاحات موازی مطرح کرده بودم و هنوز هم این روند را ملیترین و جدیترین راهکار برای آینده ایران میدانم.
اما اگر جناحهای اقلیت به ویژه طیفهای افراطی آن نخواهند تسلیم خواستههای اکثریت شوند و به راهکارهایی که در یکی دو سال اخیر پیش گرفتهاند از جمله برخورد با مطبوعات، فعالان سیاسی، ملی، مذهبی و جنبش دانشجویی و فعالان سیاسی پیگیر جناح دوم خرداد پیش بروند به نظر میرسد در چند ماهه آینده مهمترین رخداد سیاسی در ایران چالش جدیتر مخالفان اصلاحات با طیفهای پیگیرتر و رادیکالتر جناح دوم خرداد خواهد بود و به جز این هیچکدام از آن راهکارهای ششگانه را در کوتاهمدت قابل تحقق نمیبینم.
به همین دلیل باید با دید درازمدت نگاه کرد. بنابراین برای گریز از دوقطبی شدن حاد جامعه به نظر میرسد که طیف اصلاحطلبان باید برخوردی جدی البته در چارچوب قانون با طیف افراط گرراست و حامیان قدرتمند پشت صحنه آنها داشته باشند در اینصورت میتوان به آینده امیدوار بود.
من درمجموع به آینده خوشبین هستم تنها واقعه جدی را برخورد جناح راست افراطی با جریان رادیکال دوم خرداد میدانم اما اینکه از پس این برخورد چه بوجود خواهد آمد الان نمیتوان گزینهای بصورت توصیفی تحلیل کرد، اما به لحاظ تجویزی میتوان به روند دموکراتیزاسیون موازی تکیه کرد.
یعنی هم دولت و هم جامعه مدنی باید دموکراتیزاسیون شود، اما اینکه آیا جریان راست افراطی در ایران میتواند آنچنان عاقلانه بیندیشد که منافع ملی ایران و حتی هویت دینی و ارزشهای جامعه را بر بقای هویت و ارزشهای خود ترجیح دهد در این مورد تردید وجود دارد.
ج : همانگونه که در بحث آمد بخشی از دموکراسی ارادی و بخش دیگر آن غیرارادی است. بخش عیرارادی تکوین دموکراسی در یک جامعه ناشی از تغییرات ساختاری است که خارج از اراده انسانهاست و به گمان من این بستر در جامعه ایران روزبهروز در حال رشد و توسعه است و فضای عینی و بسترهای عینی جامعه ما آماده و مستعد بسط و تکوین دموکراسی. اما بخش ارادی آن بخشی است که روشنفکران و متفکران میتوانند ایفای نقش بکنند.
شاید مهمترین وظیفهای که در این رابطه وجود دارد بر عهده نوگرایان و نواندیشان دینی قرار دارد که به عنوان یک حلقه واسط میان بخشهای متصلی که در درون قدرت هم قرار دارند، به وجود بیاید اگرچه اقلیت هستند اما نفوذ و قدرت سیاسی و اقتصادی زیادی دارند نواندیشان دینی میتوانند به عنوان یک حلقه واسط بین گفتمان آنها و گفتمان موجود عمل کنند.
اگر بخواهم جزئیتر به این بحث بپردازم میتوانم از مواردی همچون اختیار و اراده و بازتاب آن در حوزه سیاسی نام ببرم. نواندیشان دینی باید این بحث را بطور مستمر پیگیری کنند.
چنانچه متذکر شدم حفظ منافع ملی نقطه عزیمتی است که بر اساس آن میتوان استمرار و بقای کیان جامعه را از آن دانست و اگر اکثریت جامعه به نفرت از آن ارزشها برسند دیگر جز با خشونت و زور نمیتوان به حفظ آن ارزشها پرداخت و دفاع کرد. رشد این نوع عقلانیتها در نیروهای پیرامونی جناح راست اثر خواهد گذاشت و آنها را دچاز ریزش خواهد کرد.
رشد این آموزهها مهم است و در کنار آن باید به رشد نهادهای مدنی و سازمانهای غیردولتی دامن زد تا بتوان فرایند دوسویه دموکراتیزاسیون کردن را پیش برد.
ج : من هیچ راهکار کلان و کیمیاگرانهای به نظرم نمیرسد. این بدآموزی بوده که ما در انقلاب آموختیم که باید زود و با سرعت زیاد و بصورت کلان به نتیجه رسید. اساسا در آن ۶ راهکاری را هم که اشاره کردیم تاکید نمودم که باید به دنبال هیچ نوع کیمیاگری که بر اساس آن کیمیای خود را به مس شرایط بزنیم و تبدیل به طلا شود نباشیم. اساسا روند دموکراسی روندی تدریجی و افتان و خیزان و سخت و دشوار و طولانی است و به لحاظ علمی هم نباید به دنبال راهکارهای محیرالعقول ناگهانی و یکبار برای همیشه بگردیم.
بطور مثال ما حتی اگر بخواهیم یک ساختمان ۱۰ و ۲۰ طبقه هم بسازیم مجبور خواهیم بود که آجر، آجر روی هم بگذاریم. هیچ ساختمان ۱۰ یا ۲۰ طبقه آمادهای وجود ندارد که ما آن را با چرثقیل بتوانیم بیاوریم و نصب کنیم، باید ذهن خود را خالی کنیم و به دنبال آن از گذاشتن آجر روی آجر احساس خردهکاری نکنیم. اگر با این سیستم تدریجی و از خرد به کلان رسیدن به مسائل استراتژیک نگاه کنیم، آنگاه میتوان به این سوال جواب داد.
ما برای آموزش فرهنگ دموکراسی در حال حاضر به علت رشد روزافزون سواد بستر مناسبتری تا ۵۰ سال پیش داریم. اما از طرف دیگر متاسفانه تیراژ روزنامه و کتاب در ایران بسیار پایین است حتی نسبت به کشورهایی مثل ترکیه باید بگویم متاسفانه در شکلگیری نهادهای اجتماعی ما از بنگلادش هم عقبتر هستیم. در بنگلادش اتحادیههای کارگری و صنفی پیشرفتهای داریم که در ایران ما فاقد آن هستیم همچنین تیراژ روزنامه در کشورهای اطراف بسیار بیشتر از کشور ما است.
بنابراین بصورت خرد باید این آموزشها را از کتابهای درسی مدارس و خانواده آغاز شود. در بستر مدرسه، دانشگاه و مراکز آموزشی است که میتوان امکان و بستر هم رشد فرهنگ دموکراسی و هم تمرین آن را آغاز کرد. رشد نشریات دانشجویی، فراهم کردن امکان برای تشکیل میزگردهای مختلف و گفتگوهای جدی در محافل دانشجویی از جمله این اقدامات است.
همچنین رشد سازمانهای غیردولتی میتواند هم در عرصههای فرهنگی و هم کاربردی به آموزش فرهنگ دموکراسی دامن بزند. احزاب ما از حالت باندهای سیاسی باید خارج شود. حتی وقتی نشریات تحت فشار هستند، احزاب بیانیهها و بولتنهای حزبی میتواند جایگزین آنها شود.
در نهایت من فکر میکنم از هر بعد و منفذ جامعه مدنی که امکان گفتگو و شکلگیری فرهنگ مکتوب و شفاهی وجود دارد باید استفاده کنیم.
همچنین رشد کانونهای مستقل اما مرتبط با یکدیگر میتواند به رشد فرهنگ دموکراسی کمک کند. اما در نهایت همه اینها باید در حوزه سیاسی و حوزه قدرت سرریز داشته باشد. انتخابات و تحرکات و جنبشهای اجتماعی هم منابع و منافذی برای نمود این خاستگاه اجتماعی است که به تدریج دموکراسی را در ایران پیش خواهد برد اما به هر حال من باز هم بر مسالمتامیز بودن، تدریجی بودن و اغنایی بودن رشد روند دموکراسی تاکید میکنم برای اینکه دموکراسی برگشتناپذیر داشته باشیم تا حد امکان باید از طریق آشتی ملی پیش برویم، هر چه نیروهایی که سوار بر قطار دموکراسی میشوند کمیت و کیفیت بیشتری داشته باشند. دموکراسی در ایران آسیبناپذیر خواهد شد. هر چند همیشه اقلیتهای افراطی وجود دارند که بر سرشاخه بن میبرند و متاسفانه در چشماندازهای کوتاه خود با این اقلیتهای افراطی سروکار داریم.