منوی ناوبری برگه ها

جدید

شوخی با شریعتی و درماندگی‌ی آموخته‌شده

درباره شریعتی
مرتضی کریمی

.

نام مقاله : شوخی با شریعتی و درماندگی‌ی آموخته‌شده
نویسنده : مرتضی کریمی
موضوع : درباره‌ی پیامک‌های شوخی با شریعتی
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی



چندی است که پیامک‌هایی با مضمونِ شوخی با شریعتی، در میانِ گروهی از مردم، رد و بدل می‌شود. پرسش‌هایی را می‌توان در خصوصِ دلیلِ رواجِ چنین شوخی‌هایی در جامعه، و با نامِ افرادی چون شریعتی، طرح نمود. این‌ که آیا دستانِ پنهانی در کار است تا نامِ شریعتی را بدنام کند؟ آیا شریعتی اسطوره‌ای است، که می‌بایست، با استراتژی‌ی بذله‌‌گویی، آن را شکست، و از آن گذشت؟ آیا شریعتی نماینده‌ی ژانر انقلابی‌ی نسل‌های گذشته است، که اینک، موردِ بازخوانی یا انتقام‌جویی‌ی نسلِ جوان قرار می‌گیرد؟ یا آنکه هیچ منطقی پشتِ ماجرای شوخی با شریعتی نیست، و گروهی از جوانانِ ناسپاس و بذله‌گو، شریعتی را دست‌آویزِ خوشگذرانی‌ها و وقت‌گذرانی‌های موقتِ خود کرده‌اند؟

برای پاسخِ به این پرسش‌ها، این نوشته، نخست به توضیح و تشریحِ بذله‌‌گویی (wit) خواهد پرداخت. سپس، شرایطِ اجتماعی و فرهنگی‌ای را، که این بذله در آن گفته شده را، بررسی می‌کند. پس از آن، به بررسی‌ی رابطه‌ی گویندگانِ بذله، مخاطبینِ آنها، نحوه‌ی پراکنشِ بذله، و عمومی شدنِ آن خواهد پرداخت. سپس، فرضیاتی که توضیح‌دهنده‌ی این نکته‌اند، که چرا شریعتی موضوعِ این بذله‌‌گویی قرار گرفته است، موردِ بررسی قرار خواهند گرفت.

نخست این‌ که، بذله، برخلافِ آنچه در ظاهر می‌نماید، چیزی حشو و بی‌فایده نیست. فروید در کتابِ بذله‌گویی و رابطه‌ی آن با ناخودآگاه (Wit and its Relation to the Unconsciousness)، اشاره می‌کند که، جهانِ روانی‌ی ما نمی‌تواند خود را به صورتِ کامل در لایه‌های رویینِ آگاهی آشکار سازد، یا به شکلِ بی‌واسطه رؤیت‌پذیر یا قابلِ تصویربرداری شود. علاوه بر این، روان شامل بازدارنده‌هایی، که مانعِ بروزِ احساسات می‌شوند، نقاطِ ضعف، ازشکل‌افتادگی‌ها، و مقدارِ زیادی از تضادهای خنده‌دار و مضحک است.

ما برای بیرون کشیدن، و به نمایش گذاردنِ این موارد، نیاز به نیرو و اجباری با مفهومِ قضاوت (judgment) داریم. موضوعِ بذله‌‌گویی، عموماً آشکارگی عنصرِ زشت و شنیعی است، که در جهانِ اندیشه پنهان مانده است. فروید از قولِ فیشر می‌گوید که: “بذله‌‌گویی، یک قضاوتِ بازی‌گوشانه است”. بذله، فارغ از محدودیت‌‌های عرفی و قواعدِ عملِ حاکمِ در جامعه، تضادی را، که علاقه به پنهان ماندن دارد، به شکلی سرخوشانه، برملا می‌کند. جین پل می‌گوید: “آزادی، بذله‌گویی، و بذله‌گویی، آزادی می‌‌آورد… بذله‌‌گویی، چیزی نیست جز بازی‌ی آزادانه با ایده‌ها”.

نوعی از بذله‌‌گویی، ناشی از تضادِ ایده‌ها است. یعنی در کنارِ هم قرار دادنِ دو ایده، که با یکدیگر هم‌خوانی ندارند.

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ ماده‌‌ای بیاورید و دلم رو شاد کنید (قناری‌ی دکتر علی شریعتی).

قسمتِ نخست، بیانِ یک حالتِ عارفانه است، که در مصرعِ دوم، با یک بیانِ جنسی و زمینی، به شوخی گرفته شده است.

در شکلِ دیگری از بذله‌‌گویی، مقصود و معنای بذله‌‌گویانه، در عباراتی بی‌معنا گنجانده می‌شود؛

“… آغازِ هر پایانی، یعنی انتهای هر آغاز، که انتهایش ابتدایِ شروعِ اول است، در ابتدای مسیرِ شروعِ آغازِ بی‌نهایت…” (دکتر شریعتی در تالارِ آینه‌ی چهلستون).

در اینجا، ما با گفتارِ بی‌معنایی مواجه‌‌ایم، که با اضافه شدنِ “تالارِ آینه‌ی چهلسون” معنادار می‌شود. به عبارت دیگری، با این مضمون توجه کنید؛

“… خواستید برید دربند، از اتوبان برید! من شلوغم…” (خیابانِ دکتر شریعتى)

در اینجا ما نخست حقیقتی را در مضمون عبارت (خواستید برید دربند از اتوبان برید) می‌یابیم، چنان که گویی شخصی قصدِ راهنمایی‌ی افرادی را دارد که نیتِ رفتن به دربند را دارند. اما، بلافاصله با خواندنِ عبارتِ بعدی، و عبارتِ داخلِ پرانتز، متوجه می‌شویم که ذهنِ ما فریب خورده‌، معنایی جز بذله‌‌گویی در عبارت وجود ندارد، و عبارت فاقدِ ارزشِ خبری است.

برخی از بذله‌‌گویی‌‌ها همراه با نقصان و عیب در شکلِ لغات بوده، و هم‌چون یک معنای آسان‌‌حل‌شو عمل می‌‌کنند:

“… گه گی گو گو کا گی گو…” (فعلاً ترجمه‌ای در دست نیست، اما می‌تونه جمله‌ی خوبی باشه… دکتر علی شریعتی در نوزادی).

عنصرِ کمیکِ حاصلِ فهمِ این معما، برقراری‌ی رابطه میانِ نوشته‌ی بعدی و نام دکتر شریعتی و لغات به کار برده شده است.

اما اختصار، عنصرِ مهم، و شاید، مهم‌ترین عنصرِ بذله‌‌گویی است. شکسپیر گفته است “از آنجا که اختصار روحِ بذله‌‌گویی‌ است، و کسالت، اعضا و جوارحِ بیرونی‌ی آن، من خلاصه[گو] خواهم بود”. بذله‌‌گویی خود را در عباراتی به بیان در می‌آورد که با آزمونِ سختِ منطق، یا شکلِ معمولِ بیانِ اندیشه، درگیر نشده، و در آن سکنی نمی‌‌گزیند، و البته، با به جا گذاشتنِ “چیزی ناگفته”، به کار خود خاتمه می‌‌دهد.

“… پام درد می‌کنه…” (دکتر شریعتی در حالِ طفره رفتن).

در واقع، آشکار کردنِ ناگهانی‌ی نکته‌‌ای پنهان، همراه با اختصار و حاضرجوابی، قضاوتِ صریح، و نشان دادنِ تناقض‌‌ها، معمایی که به سرعت معنای آن روشن می‌شود، توالی‌ی عنصرِ مبهم و پنهان، و بلافاصله، در پی آمدنِ عنصر بعدی، که معنا را روشن می‌کند، عدمِ پایبندی به اصول و قواعدِ مرسومِ گفتار، فارغ بودن از محدودیت‌‌های هنجاری، و بازی‌گوشانه بودنِ عبارات، از ویژگی‌های اصلی‌ی بذله‌‌گویی هستند.

بنابراین، بذله‌‌گویی می‌تواند در شرایطی که قدرت، به شکلِ تک‌قطبی، انحصارِ شیوه‌های بیان و مضامینِ ریخته‌شده در این شیوه‌ها و شکل‌ها را، به دست گرفته است، با عدمِ پایبندی به منطقِ گفتارِ شیوه‌های غالب و رسمی، در پیکره‌ی سفت و سیمانی‌ی آن، ترک ایجاد کرده، و فضایی برای تنفسِ شکل‌ها و معانی دیگرگون، ایجاد نماید. بذله‌گویی با بی‌قیدی به شیوه‌های حاکمِ گفتار، و محتواهای از پیش تعیین‌شده و متصلب، به نقدِ قدرت پرداخته، و آزادانه، به بیانِ معنای دلخواه می‌پردازد، حتی به قیمتِ آن که، معنای حاصله، همان بی‌معنایی باشد. بذله، برخلافِ سیستم‌‌های پیچیده و پر طول و تفصیلِ فکری و اعتقادی، از هیچ قاعده‌ی خاصی پیروی نمی‌‌کند، و برخلافِ ملاحظاتِ روشنفکرانه، قضاوتِ خود را با صراحتِ تمام، در صحنِ اجتماع، به نمایش می‌گذارد. همان‌طور که بذله‌‌گویی، نوعی گره‌گشایی‌ی روانی برای فرد محسوب می‌شود، راهی مناسب برای عقده‌گشایی‌ی اجتماعی نیز می‌تواند باشد، تا از این طریق، پیچیدگی‌‌های فرهنگی، بدشکلی‌‌ها، ابعادِ شنیع و متضاد و ابهام‌‌های اجتماعی نیز، بر پرده‌ی قضاوت ما افتند، مسایلی که، در شکلِ رسمی و هنجاری‌ی جامعه، امکانِ بروز نمی‌یابند. بذله می‌تواند به عنوانِ عملی فعالانه، و بیش‌تر ناخودآگاهانه، این دست از گرفتگی‌های اجتماعی را نیز، عقده‌گشایی کرده، و ما را به لایه‌‌های زیرین و ناخودآگاهِ فرهنگ رهنمون شود.

بنابراین، این بحث که شوخی با شریعتی، تابعِ نقشه و برنامه‌‌ریزی‌ی از قبل تعیین‌شده، و تئوری‌ی توطئه بوده، یا در صددِ خراب کردنِ عمدی‌ی شخصیتِ شریعتی است، معقول به نظر نمی‌رسد. از سوی دیگر، این دیدگاه نیز، که بذله‌‌گویان شوخ‌‌طبعانی بیکار و جوانانِ گستاخ و بی‌ادبی هستند، که به شکلی بی‌هدف، به شوخی و تفریح می‌پردازند نیز، ساده‌لوحانه است. اگر چه این افراد قصد و نیتِ قبلی یا (شاید) آگاهانه‌‌ای ندارند، اما، بذله‌‌گویی‌‌های آنها، سرشار از مضامینی است، که از لایه‌های زیرینِ فرهنگی‌ی ما، پرده برمی‌دارد.

در شرایطی که، مراجعِ رسمی، به شکلِ صددرصد تک‌قطبی، خواهانِ پوشاندنِ لباسِ هزارو چهارصدساله به تنِ جامعه‌ی قرنِ بیست‌ویکمی‌ی ما بوده، و حاضر نیستند کوچک‌ترین تغییر یا دگراندیشی‌ای در روایتِ متصلبِ خود را تحمل کنند، طبیعی‌ است که، جامعه از مسیرِ اعتدالِ خود خارج شده، و دچارِ کج‌شکلی و بدکارکردی شود. بروزِ این نوع از شوخی‌ها، نه بدرفتاری و یا کج‌کارکردی، بلکه، بیش‌تر نشانه‌ای بارز و بی‌ چون و چرا، از اخلاقیات، احساسات، و افکاری است که، در دلِ فرهنگ، و در لایه‌های زیرینِ اجتماعی، رسوخ کرده است. باید توجه داشت که، این‌گونه فوران‌های شوخ‌طبعانه، فقط می‌توانند تظاهراتِ ظاهری‌ی آن بیماری‌هایی در نظر گرفته شوند، که تب آن، مدت‌ها است که پیکرِ جامعه را فراگرفته و می‌سوزاند.

اما، پرسش اینجا است که، چرا دکتر علی شریعتی موضوعِ این بذله‌گویی‌ها قرار گرفته است؟ از نظرِ نویسنده، این شریعتی نیست که موضعِ واقعی‌ی این شوخی‌های فرهنگی است. در واقع، آنچه پشتِ تصویرِ شریعتی، توسطِ نسلِ جوانِ امروز، موردِ نقد قرار می‌گیرد، قدرتِ مطلق و فراگیرِ رسمی‌ی حاکمِ در جامعه است که، کمترین سهمی را برای افکار و احساساتِ متفاوت، از شکلِ ظاهری گرفته، تا عمیق‌ترینِ اعتقاداتِ شخصی یا جمعی، محترم نمی‌شمرد. تضادها و اختلاف‌ها که هیچ، کوچکترین تفاوت‌ها نیز از منظرِ روایت‌کنندگانِ رسمی قابل پذیرش نبوده، و از طرفِ مراجعِ قدرت مورد تنبیه قرار می‌گیرد. دامنه‌ی این تنبیه و مجازات می‌تواند از بلاک کردنِ وبلاگ شخصی، تا زندان و تبعید، و حتی، تکفیر ادامه پیدا کند.

انسان، در چنین شرایطِ آنومیکِ فرهنگی، گاه چنان خود را از ابرازِ احساسات و افکار که هیچ، از پوشیدنِ لباسِ دل‌خواه، که موردِ تاییدِ خانواده و جامعه، و حتی شریعت است، ناتوان می‌بیند، که حقیقتاً احساسِ “خلعِ ید” در مقابلِ قدرت می‌کند. این تجربه‌ی بی‌اختیاری‌ی مطلق، به تعبیرِ آنتونی گیدنز، انسان را به یک “بازمانده” (survivor) یا قربانی بدل می‌کند. چنین فردی احساس می‌کند که، در جریانِ یک رشته حوادث و فجایعِ تهدیدآمیز، از جایگاهِ خاصِ خود محروم شده، و توسطِ آن فرایندِ بی‌رحم، “بلعیده شده” (engulfed)، و بقایای آن، هم‌چون خاشاکی ناچیز، در میانِ امواجِ گردابِ اجتماعی رها شده است.

در چنین موقعیتی، که شرایط، غیرقابلِ تغییر، و تلاش برای برون‌رفتِ از این وضعیت، مطلقاً بیهوده به نظر می‌رسد، ذهنِ فردی و جمعی‌ی ما، ناخودآگاه، در نسبت دادنِ گرفتاری‌ها و بدبختی‌های خود، به علت‌های واقعی، دچارِ انحراف و تحریف می‌گردد. این ضرب‌المثلِ معروفِ ایرانی، گویای حال و روزِ فرهنگ ماست که: “خواهی نشوی رسوا، همرنگِ جماعت شو”. جماعتی که، بیش‌ترِ ما ایرانی‌ها، از سویی، همرنگِ آن می‌شویم تا رسوا نشویم، و از سوی دیگر، در داخل و خارج، با فاصله‌گذاری میانِ خود و فرهنگِ “ایرانی بودن”، تلاش در متفاوت نشان دادنِ خود داریم. هیچ دقت کرده‌اید که “ایرانی‌بازی در آوردن”، و “جنسِ ایرانی”، و “اخلاقِ ایرانی”، و… تبدیل به ناسزاهای هر روزه‌ی ما شده‌اند؟ بله، ما به تعبیرِ وودی آلن: ما نمی‌خواهیم عضوِ باشگاهی شویم، که آدم‌های امثالِ ما را، به عضویتِ خود قبول کرده است!

این است که، انقلابی را، که تمامی‌ی احزاب ایران، به جز حزبِ ملی، با آن موافقت داشتند، انقلابی که ۹۸درصد به آن رای اعتماد دادند، یعنی، گذشته و عملِ خود را، به علتِ ناتوانی در پذیرشِ پیامد و مسئولیتِ عملِ شخصی، انکار می‌کنیم، و علتِ بدبختی را، به مسایلِ دیگری نسبت می‌دهیم، تا خود را تبرئه کنیم.

مارتین سلیگمن، عنوانِ بسیار جالبی برای نظریه‌ی خود، در تحلیلِ افسردگی، برگزیده است، که برای تحلیلِ شرایطِ افسرده و ناامیدِ کنونی‌ی ما، بسیار روشنگر است. وی، از “بدبختی آموخته‌شده” (Learned Helplessness)، یا “افسردگی‌ی ناامیدی” سخن می‌گوید، که طی‌ی آن، فردِ افسرده، شرایط را چنان ناگوار، و انجامِ تکلیف را چنان غیرِممکن می‌داند، که به دلیلِ شکست‌های مکررِ پیشین، به جای عملِ فعالانه در مقابلِ محرکِ بیرونی، دست به هیچ عملی نمی‌زند، چرا، چون دست‌های خود را تهی از ابزاری می‌داند که بتواند شرایط را تغییر دهد. این بی‌ارادگی‌ی مزمن، در طولِ سالیانِ سال، ممکن است، چنان به افراد آموخته شود، که حتی، به هنگامِ موفقیت، قادر به کشفِ الگوی موفقیت، و تکرارِ آن، نباشند.

در یک آزمایشِ علمی، سه دسته از افراد، در اتاق‌های مختلف، نشانده شدند. گروهِ نخست، در معرضِ صدایی بسیار آزاردهنده قرار گرفتند، که امکان فرارِ از اتاق یا قطعِ صدا را نداشتند. دسته‌ی دوم، در معرضِ همان صدا بودند، اما امکانِ قطعِ صدا برای آنها وجود داشت. دسته‌ی سوم اما، در معرضِ هیچ صدایی قرار نگرفتند. در مرحله‌ی بعدِ آزمون، هر سه گروه در شرایط مساوی قرار گرفتند، که در آن قطع کردنِ صدا میسر بود. دسته دوم و سوم، سریعاً اقدام به قطعِ صدای ناموزون نمودند، اما، دسته اول، با آن که امکانِ قطعِ صدا را داشتند، با بدبختی‌ی خود خو گرفته بودند. آنها امکانِ برقراری‌ی رابطه میانِ پاسخِ شخصی و شرایطِ بیرونی را از دست داده بودند، و گمان می‌کردند عملِ آنها نمی‌تواند شرایط را تغییر دهد.

چنین افراد افسرده‌ای، با تعمیمِ شرایطِ غیرقابلِ تغییر، به تمامی‌ی عرصه‌های دیگر، ممکن است غمگین‌تر، متخاصم‌تر، و مضطرب‌تر شوند، و چه بسا، برای رفعِ مشکلِ خود، به جای یک تحرکِ مثبت، به شکلِ طنزآمیزی، به بذله و کنایه رو آورند.

شاید چنین به نظر برسد، که نویسنده‌ی این نوشتار، با قایل شدنِ نقشِ مثبت برای بذله‌‌گویی، در آغازِ این نوشته، و رد کردنِ آن، به عنوانِ پاسخ به شرایطِ غیرقابلِ تغییر، دچار تناقض شده است. در اینجا، علاقه‌مندم نظر خود را در این خصوص، با پاسخ به این پرسش که، چرا شریعتی موضوعِ این بذله‌گویی‌ها قرار گرفته، همراه سازم.

“… اگر جرأت دارین، با من شوخی کنین!…” (شهید مطهری)

بذله‌‌گویی بالا، نشان می‌دهد که، نسلی که از شعارها، کلیشه‌ها، نصایحِ اخلاقی، جملاتِ قصار بر در و دیوارها، از دروسِ اجباری در مدرسه و دانشگاه‌ها، از گناهانِ نابخشودنی که باعثِ ایجادِ بلایای طبیعی می‌شوند، قدیسینی که از روزِ اولِ تولد حرف می‌زنند، و تبعید و تکفیر و… خسته شده‌اند، چرا تیرِ خود را به سوی سیبلِ شریعتی رها کرده‌اند. آنها برای پرهیز از دادنِ هزینه‌ی فردی و اجتماعی، به کسی حمله می‌کنند، که کمترین بهره‌ای را از قدرت نبرده، و بنابراین، قدرت کمترین حمایتی را از وی نخواهد کرد، و مجازاتی را برای کسانی که به یک شخصیتِ حقیقی، که می‌توانست پدر یا برادرِ من و شما باشد، در نظر نخواهد گرفت. بنابراین، تیرِ بذله‌گویان، که دچارِ “درماندگی‌ی آموخته” شده‌اند، نه به قدرت، که عاملِ خفگی‌ی آنها است، بلکه، به سوی کسی نشانه رفته است، که کمترین نسبتی با قدرت ندارد. بذله‌گویان نمی‌توانستند فردی عادی و ناشناخته را برای این منظور انتخاب کنند، بلکه، می‌بایست کسی برای این کار گزیده می‌شد، که بسیاری از مردم، دستِ‌کم با نام وی آشنایی داشته باشند. اما، از سوی دیگر، نمی‌توانستند فردی شناخته‌شده و صاحبِ قدرت را برای این منظور برگزینند. بنابراین، یک جامعه‌شناسِ مردم‌مدار (عنوانی که مایکل بوروی، این اسم شخیصِ خارجکی! و رییسِ انجمنِ جامعه‌شناسیِ جهان! به شریعتی داد)، اما، بی‌ بهره از قدرتِ رسمی، قربانی‌ی فلجی‌ی احساسات و افکار و بی‌ ارادگی‌ی مزمنِ فرهنگی‌ی ما می‌شود.

جالب آن که، این درماندگی‌ی آموخته‌شده، فقط در مواجهه‌ی ما با قدرت نبوده، و دامنه‌ی آن، به مواجهه‌ی ما با عادت‌های شنیع، و گرفتگی‌های فرهنگی‌ی خود نیز، کشیده شده است. بدین ترتیب، شوخی‌های قومی، و امیالِ جنسی‌ی خود را نیز، در چهارچوبِ بذله، به شریعتی نسبت می‌دهیم:

“… اصلاً چرا عاقل کند کاری؟…”

یا :

“… جنیفر لوپز! حتماً بیا بهشت که با هم باشیم…”

در واقع، این، نه شریعتی، که قدرتِ رسمی است که موردِ انتقاد است، و البته، این خودِ جامعه است که بدشکلی‌های فرهنگی‌ی خود را موردِ شوخی قرار داده، و امیال و آرزوهای سرکوفته‌ی خود را، که از طریقِ معمول قابلِ بیان نیست، به بیان در آورده، و به آن می‌خندد. یکی از مهم‌ترین مضامینی که در شوخی‌ی با شریعتی موردِ نقد قرار می‌گیرد، گفتنِ عباراتِ بدیهی و اظهاراتِ لحظه‌ای‌ی احوالات است، که نه تنها از سوی اقتدارگرایان، بلکه، از سوی توده، و به‌ویژه، در فضاهای مجازی، رایج شده است:

“… اتوبوس از مینی‌بوس بزرگ‌تر است…”

یا :

“… ساعت ۰۰:۵۳ شب”

یا :

“… من رفتم…”

اگرچه عبارات بالا نشانگرِ آن هستند که ما به شکلِ پارادوکسیکالی در حالِ نقد و تمسخرِ خودمان، در قالبِ شوخی با شریعتی، هستیم، اما، هنوز نمی‌توان قانع شد که چرا شریعتی، و نه کسِ دیگری، از میانِ افرادِ صاحب‌نام و بی‌قدرت انتخاب شده است. در واقع، دو عاملی که باعثِ انتخابِ شریعتی شده است، تنها معروفیت و عدمِ برخورداری‌ی شریعتی از قدرت نیست، بلکه، حقیقت آن است که، افکار و عقاید و بیانِ شریعتی، شباهت‌هایی با افکار، عقاید، و به‌ویژه، بیانِ افرادِ صاحبِ قدرت دارد. اگر چه تفاوت‌های بی‌شماری نیز می‌توان در این میان یافت. چنان که یکی از شوخی‌کنندگان با شریعتی، در صفحه‌ی فیس‌بوکِ خود، این گزاره را آورده است:

“… یه جمله‌ی درست و حسابی دارم بچه‌ها: خداوندا! به مذهبی‌ها بفهمان، که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید، پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد…”

اما، به هر حال، اینجاست که، مدعیان و طرفدارانِ شریعتی، اگر اعتقاد دارند که، فقط و فقط، تشابهِ ظاهری‌ی میانِ افکارِ شریعتی و مراجع قدرت وجود دارد، می‌بایست دست از تقلید از شریعتی، که به اندازه‌ی تمسخرِ وی، سرزنش‌آمیز است، بردارند. تکرار بی‌رویه و بی‌هدفِ جمله‌ها و عباراتِ شریعتی، بدونِ در نظر گرفتنِ دستگاهِ فکری‌ی شریعتی، بدونِ توجه به شرایط و نیازهای اکنونی‌ی جامعه، فرار از اندیشیدن، و تمسخرِ واقعی‌ی شریعتی و امثالِ شریعتی است. آنچه شریعتی یا مولوی، ملاصدرا یا ابن عربی، سهروردی یا شاملو، ابوذر یا ابن سینا، و… را ارزشمند و بزرگ می‌کند، گذاشتنِ شابلون و تکرار و تکثیرِ کمّی‌ی عباراتِ آنها بر در و دیوارِ زندگی نیست. آنچه هر متفکر و صاحبِ احساس و اندیشه‌ای را جاودانه می‌کند، میزانِ تطابقی است که، با وجدان و روحِ ایرانی، و شرایطِ فعلی‌ی زندگی‌ی واقعی داشته، و نیازهایی است که برآورده می‌کند، که در غیرِ این صورت، با “آفرین‌ها” زنده نخواهد ماند، چنان‌که با “نفرین‌ها” از بین نخواهد رفت.

در پایان، بنا به گفته‌های بالا، و دلایلی که برای انتخابِ شریعتی برای شوخی کردن آوردم، با این تحلیل که، شریعتی اسطوره‌ای است که می‌بایست شکسته شود، یا نماینده‌ی ژانرِ نسلِ قبل از انقلاب است، نمی‌توانم موافق باشم.


تاریخ انتشار : ۱۳ / شهریور / ۱۳۹۱
منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − 10 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.