تصویرِ اول :
قطار که به ایستگاه نزدیک میشود، بلندگو اعلام میکند: “شریعتی”. بغل دستیام یادِ چیزی میافتد، با آرنج به پهلوی دوستاش میزند. گوشیی همراهاش را نشاناش میدهد، و میپرسد: “راستی این جوک را شنیدهای؟”.
تصویرِ دوم :
بهمن ماه ۱۳۹۰، جلسهی دفاع از رسالهای در بابِ آرای دکتر علی شریعتی، دانشکدهی حقوق و علومِ سیاسیی دانشگاهِ تهران. احسان شریعتی، که به عنوانِ داورِ رساله صحبت میکند، با فروتنیی خاصی میگوید: این روزها درحالی که شما با جدیت به سنجشِ آرای دکتر میپردازید، باب شده است که، عدهای، هر سخنِ هجوی را، به تمسخر، به نامِ دکتر شریعتی، برای هم ارسال میکنند.
قضیه شبیهِ ماجرای مرغ و تخمِ مرغ شده است. کسی نمیداند اولین پیامکها از کجا آمدند. شاید همهچیز با شبکههای اجتماعی و وبلاگها شروع شد، و بعد، سر از گوشیهای همراهِ ما درآورد، و شاید هم برعکس. خیلیها آن را کارِ نسلِ سومیها، و مصداقِ “اسطورهزدایی” از شخصیتها، یا حتی “اسطورهستیزی” دانستند. میگویند انتقامی است که این نسل، با همهی خواستها و ویژگیهای خودش، کمکم، از نسلهای قبل میگیرد، آن هم، بدونِ اینکه پای هیچ نیتِ عامدانه یا کینهتوزیی شخصی در کار باشد. میگویند همهچیز مثلِ یک شوخیی ساده است. آنها کاری به آرمانها و اسطورههای نسلِ پیش ندارند، این هم شبیهِ یکی از چندین موجِ اجتماعیی هجو یا جوکسازی است، که هر از گاهی، دربارهی شخصیتی، به راه میافتد. دیگران اما، آن را نه یک شوخیی ساده، که مصداقِ توهین دانستند، و تمسخری این چنینی را، برنامهریزیشده، با هدفِ تخریبِ شخصیت، و کمرنگ ساختنِ تاثیرِ اجتماعی _ سیاسیی علی شریعتی، در بینِ چندین نسل، قلمداد کردند. از نظرِ آنان، این کار نمیتواند خودجوش باشد، و حتماً اهدافی پشتِ قضیه هست. سخن این دسته، از آن جا ناشی میشود که معتقدند این موج، یک تفاوتِ عمده و محسوس، با مواردِ قبلی هم دارد، و آن اینکه، برای نخستین بار، دست به نبشِ قبرِ کسی زده میشود، که بیش از ۳۰ سال از حذفِ فیزیکیاش میگذرد. اگرچه سخناناش دست به دست میگردد، کتابهایش بازنشر میشوند، مرید و نقاد میپرورد، و تاثراتِ اندیشهایاش هنوز محلِ مناقشه بینِ عوام و روشنفکران است. میگویند کار از آنجا خراب شد که، برخی سخنانِ نغز، جملاتِ شیرین و مطایبههای پندآموز، را بدونِ سند و مدرک، به علی شریعتی منتسب کردند، و این طرف و آن طرف نشر دادند. این سخنانِ گاه جالب، اما کم محتوا، کمکم فضا را به سمتِ هجو و تمسخر پیش برد. عدهای هم، که مترصد بودند، دست به کار شدند، و بازارِ تمسخر یا جوک داغ شد.
فقط برای لبخند
در یک جستوجوی سادهی گوگلی، به لینکهای سایتها و وبلاگهایی برخورد میکنید که نوشتههایی را با مضامینِ “جوکِ دکترعلی شریعتی” بازنشر دادهاند. در یک شبکهی اجتماعیی معروف هم، نزدیک به چند صفحه و گروه، با عنوانهایی چون طنز و جوکِ دکتر علی شریعتی ساخته شده است. اگرچه تعدادِ اعضا یا دوستدارانِ این صفحات یا گروهها، در مقابلِ صفحاتِ هوادارانِ علی شریعتی ناچیز مینماید، اما، اینها هم طرفدارانِ خاصِ خود را دارند. از صفحهای با تعدادی کمتر از انگشتانِ دست، تا حتی نزدیک به هزار دوستدار. در شناسنامهی یکی از اینها آمده است:
“… ساختنِ این گروه، با تمامِ ارادتِ قلبی است که به مرحوم دکتر شریعتی و افکارِ ایشان دارم، و فقط برای جمعآوریی مطالبِ طنزی است که دوستانِ خوشذوق به این بزرگوار و اطرافیانشان نسبت میدهند، و مطالبِ نوشتهشده فقط برای به وجود آوردنِ لبخندی بر لبانِ شما است، و نه توهین یا تمسخرِ ایشان و افکارشان…”
در بالای صفحهی دیگری نوشته شده:
“… این صفحه قصدِ توهین به شخصیتِ والای دکتر علی شریعتی را ندارد، و صرفاً جهتِ سرگرمی ساخته شده است…”
از مسئول یکی از این صفحات سوال کردم: انگیزهی شما برای ساختنِ این صفحه چه بوده؟ فکر میکنید شبکههای اجتماعی در اینترنت آغازگرِ رواج این نوشتهها بودند یا اینکه صرفاً بازنشردهندهی موجی بودید که در بیرون وجود داشت؟ به نظرِ شما این کار مصداقِ توهین نیست؟ پاسخی که دریافت کردیم این بود:
“… من تقریباً ۱۰۰ صفحه در پروفایل شخصیام لایک کردم، بعضی از آن صفحهها جوکهای دکتر شریعتی را میگذاشتند، و من هم آنها را در یک فایلِ ورد کپی کردم، و خواستم یک صفحه داشته باشم، بعد از اینکه این صفحه را درست کردم، دیدم که چند صفحهی دیگر مثلِ صفحهی من وجود دارد. دلیل و انگیزهی خاصی ندارد، همین جوری گفتم کمی بخندیم، همین…”
البته او نیازی نمیبیند به سوالِ آخرِ ما پاسخی بدهد. گرچه به نظر میرسد پاسخ ما همان “همین” است!
در کامنتی که زیرِ یکی از همین جوکها در یک تارنما گذاشته شده، به این جملات بر میخوریم:
“… جوکهای دکتر شریعتی میگذاریم، میگویید به بزرگان بیاحترامی نکنید! جوکهای غضنفر اینها را میگذاریم، میگویید به قومهای کشور توهین میکنید. جاستین بیبر را مسخره میکنیم، میگویید حسودی میکنید…! پس خودتان بگویید ما چه کار کنیم؟…”
یک وبلاگنویس هم، با اینکه از ساختنِ این جوکها و رواجاش دلخور است، اما مینویسد:
“… شاید حق با بچههای نسلِ جدید باشد. شاید شریعتی حرفِ جدیدی برای آنها ندارد. شاید همهی دلخوشیهای ما در آن روزها بیخود بود…”
دیگری مینویسد:
“… گیر بیخود ندهید. جوکهایی با محتوای شریعتی الان مد شده. هر بار چیزی مد میشود، و طرفدار پیدا میکند، بلافاصله در اینترنت پخش میشود، و در شبکههای اجتماعی صفحه و گروه پیدا میکند. خب شریعتی زیاد حرف زده است، دربارهی همهچیز و همهکس، حرفهای خوبی هم زده است. حالا چه اشکال دارد اگر برخی حرفهایش دستمایهی جوک قرار گیرد؟…”
یک حرکتِ سازماندهیشده
در کنارِ اینها اما، به صفحاتی هم برخورد میکنید، که بعد از رواجِ جوکها، و در پاسخِ به هجویهها به وجود آمدهاند، با عنوانهایی چون “تحریمِ جوکهای دکتر شریعتی و شخصیتهای برجسته”، یا صرفاً “تحریمِ جوکهای دکتر شریعتی”. این صفحات اما هنوز نوپا هستند، و تعدادِ دوستدارانشان اندک. در پست یا عنوانِ آغازینِ یکی از این صفحات آمده است:
“… جدیداً مد شده هر جفنگ و مزخرفی به دهنِ هرکس میآید، یک “دکتر شریعتی” به آن میچسباند. نمیدانم اسمِ نسلِ پُرادعای خودمان، دههی شصتیها را، چی بگذارم (به کسی بر نخورد لطفاً). نسلی طلبکار از عالم و آدم، که وقتی پای منافعِ خودش پیش میآید، پشت پا میزند به همهی آن چیزهایی، که به خاطرش مدعی بوده، و سینه سپر میکرده است. حتی حاضر نیست برای یک لحظه هم که شده، به حرفی که میزند، یا کاری که میکند، فکر کند که شاید، گاهی، روزی، لحظهای، ممکن است خیلی هوشمندانه و مرموزانه از نقطهی ضعفاش برای زیرِ سوال بردنِ تمامِ خواستههاش و آرمانهاش طوری استفاده کنند، که خودش هم به ریش، خودش بخندد. این نسل که به این راحتی شخصیتهای موردِ احترامِ خودش را به سخره میگیرد، اصلاً نمیتواند نسلِ سرنوشتساز و آیندهسازی باشد…”
در صفحه دیگری، با عنوانِ “من جوک با درونمایهی علی شریعتی نمیفرستم”، مسئولِ صفحه، طی نوشتهای، به علتیابیی پدیدهی تمسخر و جوکسازی برای شریعتی پرداخته است. او معتقد است، این حرکتِ ناپسند، از آنجا شروع شد، که تعدادی از دوستان، بدون آگاهی، و البته به خاطرِ علاقه به دکتر شریعتی، شروع به پخشِ جملاتی، بدونِ ذکرِ منبع از دکتر شریعتی نمودند، و این که:
“… این نوع جملاتِ سخیف و زننده، که بی شک حاصلِ فکرِ بیمارِ دشمنانِ دکتر علی شریعتی است، نمیتواند ذرهای به شخصیتِ ادبی، سیاسی، و انسانیی ایشان، ضرری برساند. آنچه آسیب میبیند، فرهنگِ ماست…”
یک نفر هم در همین صفحه نوشته است:
“… با تشکر از حرکتِ بسیار به جایی که انجام دادید… ولی، من فکر میکنم، این حرکتِ سازماندهیشده و برنامهریزیشده از طرفِ عدهای است، و خیلی بعید است که حرکتی به این شکل، اتفاقی و خودجوش بوده باشد…”
نویسندهی یک وبلاگ هم شاکی است از این که:
“… زمانی، وقتی میخواستیم یک پیامکِ دلنشین برای دوستی بفرستیم، سراغ گفتههای دکتر شریعتی میرفتیم. وقتی کسی دلش گرفته بود، و نیاز به راهنمایی و کمک داشت، از حرفهای دکتر شریعتی استفاده میکردیم. اما حالا، آنها را جوک کردهایم، برای هم میفرستیم، و باهم میخندیم. ما کم جوکِ قومیتی داریم، حالا هم که جدیداً برای دکتر شریعتی جوک میسازند. کسی که مهمترین دغدغهی زندگیاش همین مردم بود. لااقل برای باورهای دیروز، امروز، و فردای خودمان، ارزش قائل باشیم…”
باز در پای نوشتهای در تارنمای دیگری میخوانیم:
“… شریعتی دوست دارد بخندی. ولی، نه به دیگران، نه به ارزشها، نه به قومیتها، نه به مشاهیر. چقدر ما بیبها شدیم…”
“دکتر شریعتی دستمایهی طنز نیست” هم، عنوانِ مطلبی است، که “میرزاعلی آیتاللهی”، چندی قبل، در صفحهی شخصیی خود، در خبرآنلاین نوشته است. او با اشاره به این که، شریعتی مجبور بود، بهطور همزمان، در سه جبهه، علیهِ رژیمِ پهلوی، مارکسیستها و التقاطیونِ مذهبی، و متحجرین، و انجمن حجتیه، مبارزه کند، مینویسد:
“… از همان زمان، کینهی دکتر شریعتی، به دلِ هر سه گروهِ یادشده ماند، و در دانشگاهها شاهدِ تخریبِ بیامانِ شخصیتِ این بزرگوار بودیم… من فکر میکنم هیچگاه دشمنانِ دکتر شریعتی از مبارزه با او منصرف نشدند، و اینک، سالها پس از رحلتِ این دانشمندِ گرانمایه، باز هم سعی خواهند کرد، با تخریبِ شخصیت و اندیشههای او، گذشتهی محوشدهی خود را احیا کنند، و رنگ و لعابی تازه ببخشند…”
آیتاللهی با اشاره به این که عدهای از مردمِ ما در طنزپردازی یدِ طولایی دارند، و آن را از نانِ شب واجبتر میدانند، مینویسد:
“… مدتی به قومِ لر و ترک میپردازند، و روزگاری اصفهانی و شیرازی و… ولی اگر روزی فقط در موردِ یک قوم هجومِ شدیدِ لطیفه و جوک آغاز شود، آن روزیست که باید اندیشید چه کاسهای زیرِ نیمکاسه است… اینک هجومِ وسیع در موردِ دکتر شریعتی، و این که نامِ این بزرگوار دستمایهی لطیفههای بیمایه و بیمحتوا قرار گرفته، نگرانکننده است. و از دو حالت خارج نیست: یا این که، پشتِ پردهی این کار، فکر و اندیشهای وجود دارد، و ستادِ فرماندهی تشکیل شده، و جوک میسازد و پیامک میدهد، و در این میان، اکثریت هم، با غفلت و مسامحه، دنبالهروِ این جریان شدهاند، یا اینکه، بدونِ هیچ پیشینهی فکری، و به دنبالِ یک مزاحِ فردی، این حرکت آغاز شده، و ادامه یافته است. در صورتی که فرضیهی اول درست باشد، جای تاسف و حساسیتِ بیشتری وجود دارد، و در غیرِ این صورت، توجه به فرهنگِ عمومی ضرورت خود را نشان میدهد. در هر صورت، باید بدانیم که، سخنان دکتر شریعتی، جمله به جمله، با فکر و اندیشه بوده، و پُر مغز و با معنا است، ولو این که موردِ نقد یا اشتباه باشد…”
محمد قائدِ روزنامهنگار هم، در یادداشتی که ماه گذشته در سایتِ خود منتشر کرده، این پرسش را مطرح میکند که:
“… چرا جماعت ناگهان به سخنرانِ فقید بند کردهاند، پیله کردهاند، یا گیر دادهاند؟ و از سوی دیگر، هوادارانِ “دکتر”، در ستایشاش، مطالبی در اینترنت هوا کردهاند، یا به چاپ دادهاند. تقریباً همه چنان پرشور، که گویی سخنرانیهایش تازه ایراد شده؟…”
قائد مردد مانده که کدامیک علت است، و کدامیک معلول؟:
“… آن مضمون کوککردنها، واکنشی است به تجدیدِ غلیانِ شورِ مریدان؟ یا این هوراکشیدنها برای مقابله با لطیفههای تند و تیز است؟…”
و در نهایت، به این میرسد که:
“… درهرحال، ستایشهای انشاوارِ مریدان، وقتی با مطایبههای هجوآمیزِ طاعنان همزمان شود، نتیجه شاید این باشد که، شمارِ خوانندگانِ بالقوهی مطالبِ سخنرانِ فقید را کم و کمتر کند. میگویند اثرِ کلاسیک یعنی کتابی که دربارهی آن بسیار حرف بزنند، اما کمتر کسی مایل باشد بخواند. حالا اگر آدمی مشهور، موضوعِ لطیفههایی شود، بیشتر خواننده پیدا میکند؟ خوانندهی جدید را، متونِ باقیمانده از سخنرانِ فقید، احتمال دارد کسل کند، در حالی که، بعضی از لطیفهها او را به پوزخند یا حتی قهقهه بیندازد…”
تصویرِ آخر
سراغِ موزه _ خانهی شریعتی رفتم، تا گپی با مسئولانِ موزه و بازدیدکنندگان بزنم، بهخصوص نظرشان را دربارهی همین جوکها جویا شوم. اما با برخوردِ عجیب و غریبِ متصدیی موزه روبهرو شدم، که اجازهی گفتوگو با بازدیدکنندگان را به من در مکانِ موزه نداد. بعد هم به دنبالِ حبس کردنم در ساختمانِ موزه بود، تا جلوی خروجِ یادداشتهایی را که برداشته بودم، بگیرد…!!