شریعتی معلمِ انقلاب
دکتر علی شریعتی یکی از اندیشمندان جامعه اسلامی ایران است که بیش از اینکه به شرایط بعد از انقلاب و تحول بیندیشد، به شرایط و زمینههای قبل از تحول و فرآیند تحول اندیشیده است زیرا او ضمن اینکه فرزند زمان خود بود و تحتتاثیر شرایط پیرامونیاش قرار داشت، نمیتوانست حدس بزند که نتیجه حرکتی که خود او هم بخشی از آن بود، چه خواهد شد. او کمتر میتوانست به نوع نظام سیاسی بعد از انقلاب فکر کرده باشد. البته او حتماً از نتایج انقلابات محقق شده ـ انقلابات کمونیستی و لیبرالی در قرنهای گذشته ـ اطلاع داشت.
بدین لحاظ هم هست که او را میتوان یکی از منتقدان اندیشه و آرمان و نظام کمونیستی دانست، همانطور که منتقد اصلی آرمان لیبرالیستی غربی و گرایشات ملی گرایانه افراطی بود. حرکت او در میان اندیشههای جاری جلوه خاصی یافت و مخاطبان فراگیر پیدا کرد. او در عصر مطلقگرایی به نقادی مکاتب بزرگ و پرطرفدار پرداخت و در زمانی که سخن از اسلام حداقل در محافل آکادمیک دون شأن استاد و دانشمند و متفکر دانسته میشود با تمام وجود به بیان باور تمامعیار از اسلام و آن هم اسلام شیعی اقدام کرد و حرکت او موجب شد تفکر و فضای معنایی جدیدی تولید شود و هواداران موجود و لاحق را به نوع خاصی از عمل فراخواند.
به کارگیری عبارت “شریعتی معلم انقلاب” از طرف انقلابیون در سالهای دوران انقلاب اسلامی بر اساس آگاهی و تعلق خاص به اندیشه و آرمانهای او بود. کسانی که این شعار را به کار میبردند نه از کسی دستور گرفته بودند و نه قصد جسارت به دیگری را داشتند. در ادامه اینکه خمینی رهبر ماست، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، به گفتن شریعتی معلم انقلاب میپرداختند.
به کارگیری همه این شعارها با یکدیگر بهطور وسیعی حکایت از معنی و اراده خاصی در میان مردم بود. کمتر دیده شد که در راهپیماییها کسی به بیان این شعار اعتراض کند. از شریعتی به عنوان رهبر انقلاب یاد نمیشد بلکه تاکید بر معلم انقلاب بود. از طرف دیگر، هرگز گفته نمیشد که او تنها معلم انقلاب است. در این صورت انقلابی که دامنه ظهور و شکلگیری و توسعه یی فراگیر داشت، میتوانست معلمان دیگری هم داشته باشد، همانطور که معلمان دیگری هم داشت. گفته میشد شریعتی هم معلم انقلاب است. البته مدعیان این شعار در اول دانشجویان مسلمان بودند و بعدها از طرف اکثریت مردم هم تکرار میشد. فراگیری شعاری خاص حکایت از اثرگذاری پنهان شریعتی در حوزه فرهنگ و اندیشه جامعه بود. از این بحث میتوان به یک نتیجه عمده و اساسی دست یافت؛ شریعتی معلم انقلاب اسلامی بود نه معلم شرایط بعد از انقلاب. معلمی او به راهنمایی قشر تحصیلکرده برای حضور و مشارکت فعال در انقلاب اسلامی بود. بحثها و دیدگاههای او بسیاری را مجاب کرده بود در این حرکت بزرگ شرکت کرده و هماهنگ با دیگران صدای ضدیت با استبداد و ظلم را سر دهند. در این زمینه کمتر شکی وجود دارد. عدم وجود شک برای کسانی بود که این شعار را به کار میبردند. البته کسانی هم بودند که از ذکر این شعار اجتناب میکردند. درنتیجه شک در معلم بودن شریعتی در انقلاب داشتند. آنها این داعیه را قبول نداشتند. عده یی در زمان حیات شریعتی نیز با او مخالف بودند. او را مبلغ وهابیگری میدانستند. عده یی او را منشاء سکولار شدن میدانستند. عده یی از سکولارها و بی دینها هم به دلیل اینکه شریعتی نگاه انتقادی نسبت به مارکسیسم و علمگرایی و ملیگرایی افراطی و خیال پردازیها داشت، او را مورد لعن و نفرین با ادبیات علمی و دانشگاهی قرار داده بودند. آنها او را درس نخوانده میدانستند در حالی که میدانستند او شاگرد برجستهترین صاحبنظران علوم اجتماعی زمان بود. عده یی او را مبلغ اسلام انقلابی و مدرن میدانستند.
عدهای هم اندیشه شریعتی را راهی در مشارکت زنان در جامعه میدانستند. چون مشارکت زنان در صحنههای انقلاب ناپسند بود، کار شریعتی هم ناپسند بود. در این صورت عدهای در جامعه ایرانی به دلایل متعدد که به بعضی از آنها در فوق اشاره شد، با او دشمنی کردند و از هیچ کار و اقدام و نسبت ناروایی در مورد او نیز کوتاهی نکردند. این مهم نیست زیرا او با وجود دشمنانش توانست بر اندیشه و رفتار جوانان مسلمان ایرانی اثرگذار بوده و منشاء او تحولات عمده فرهنگی و فکری شود. به همین دلیل هم هست که انقلاب اسلامی را از مناظر متعددی باید بر اساس فهم شریعتی مورد بازخوانی قرار داد.
شریعتی با شرایط و موقعیت قبل از انقلاب اسلامی بسیار مرتبط بود. اندیشه او از طرف هواداران و طرفداران وفادار و منصف او قوتی بود برای جریان انقلاب اسلامی. اکثر کسانی که از طریق اندیشه و آرای شریعتی به فرهنگ و اندیشه اسلامی در این دوران علاقهمند شده و راه دفاع از آن را آموخته بودند، در جریان انقلاب حادثههای مهم ساختند و بعدها هم در جنگ و هم در صحنههای سازندگی موثر واقع شدند.
در اینکه چه کسانی در چه گروههای سازماندهی شده به این عرصهها وارد شدند، میتوان به بحثی تاریخی پرداخت. بدین لحاظ است که میتوان با صراحت اعلام کرد شریعتی از طرق گوناگون با شرایط و وضعیت قبل از انقلاب اسلامی مرتبط و موثر بوده است. هرچند در این زمینه بعضیها به طرح مناقشه هایی پرداختهاند، خود او میگفت فرصت وارد شدن به این مناقشهها نیست و باید از شرایط برای تقویت بنیههای فرهنگ و اندیشه اسلامی و آماده کردن جامعه در توجه به خود فرهنگیاش استفاده کرد تا درگیر بحثهای حاشیه یی شدن. چون شریعتی فرصت حضور در شرایط بعد از انقلاب را نداشت او خود نتوانست به تنظیم رابطهاش با شرایط بعد از انقلاب بپردازد. کاش این شرایط فراهم شده بود و صورت دیگری از عمل مفید و موثر او را در صحنه فرهنگ و اندیشه شاهد بودیم.
در نتیجه در تنظیم رابطه او با شرایط بعد از انقلاب اسلامی وضع بهطور کلی متفاوت بود. به عبارت دیگر، تعیین نوع و میزان رابطه شریعتی با شرایط بعد از انقلاب اسلامی بسیار سخت و توأم با مناقشههای متعدد است. بعضی از این مناقشهها در ادامه مناقشههای قبل از انقلاب اسلامی بود. بعضی هم به لحاظ نوع عملکرد گروه هایی که خود را از یاران شریعتی میدانستند متناسب با اندیشه او عمل نکردند و بعضی از مناقشهها ساخته شده شرایط جدید بود.
در ایجاد این شرایط چندین دلیل عمده میتوان ذکر کرد؛ اولاً شریعتی قبل از وقوع انقلاب اسلامی به دیار باقی شتافته است. ثانیاً جریانها و دیدگاههای متعددی از شریعتی بعد از انقلاب اسلامی شکل گرفته و هر یک تعبیری متفاوت از اندیشه او ارائه داده و به دعوت از دیگران در فهم این اندیشهها اقدام کرده اند. بیان بدون هیچ تغییری از آرا و دیدگاههای شریعتی تا بازخوانی همراه با بازبینیهای متعدد وجود دارد. روایتهای ارائه شده در مورد شریعتی به او ربطی ندارد، به کسانی که این روایتها را ارائه دادند بیشتر ارتباط دارد. کسانی که به ادامه فهم ایدئولوژیک از دین اقدام کرده یا کسانی که به نقادی فهم ایدئولوژیک از دین پرداختهاند، دو جریان متفاوت اندیشه یی را ایجاد کرده اند.
اندیشه و آرمان شریعتی افزون بر مخالفان سرسخت اولیه که مدعی بودند او به انحراف اسلام و جامعه اسلامی از فهم سنتی از دین کمک کرده است، مدافعان و مخالفان جدیدی نیز پیدا کرد. عمل او به این دلیل که دنیاپرستان دین گریز را مورد خطاب قرار داده بود، میتوانست به آزردگی محافظهکاران و محتاطان معاصر هم بینجامد. این گروه از افراد در ایران که کم هم نیستند در طول بیش از دو دهه اخیر تلاش کردند اندیشه و نام شریعتی به فراموشی سپرده شود. همه تلاش و همت در این بود که از شریعتی در کتب، کلاس درس، کنفرانس و در بحث تاریخی از انقلاب اسلامی یادی نشود. فرض بر این بود که اگر از او یادی نشود اثرگذاری او کم شده و اندیشه رقیب به سهولت و سادگی فراگیر میشود. اینکه هزینه این فراموشی چیست و چه منفعتی برای جامعه در پیش خواهد بود، نیاز به بحث و گفتوگو و دقت نظر بیشتری است.
درست است که شریعتی متعلق به شرایط قبل از انقلاب اسلامی بود و او را معلم انقلاب میخواندند، ولی به دلیل اینکه دارای آثار متعدد بود، بر شرایط بعد از انقلاب اسلامی نیز اثرگذار شده است. آثار باقی مانده از شریعتی بعد از انقلاب اسلامی در یک نگاه کلی عبارتند از:
۱. کتب به چاپ رسیده.
۲. سخنرانی هایی که بعد از انقلاب در قالب مجموعه کتب به چاپ رسید.
۳. خاطره هایی که او در تعامل با جریان روشنفکری ایرانی به یادگار گذاشت و از طریق افراد و گروههای اجتماعی نقل شده است.
۴. شاگردان و طرفداران تاثیرپذیرفته از حضور در کلاس درس و بحث، خواندن آثار و پیگیری اندیشهاش.
۵. ارتباط او با حسینیه ارشاد به عنوان کانونی که در آن داعیه احیاگری اسلامی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ سر داده شده بود و میتوانست به این سنت وفادار بماند و اندیشه دینی در دنیای معاصر را مطرح کند.
۶. مخالفان و منتقدان او که سعی کردند یا از طرح اندیشه او جلوگیری کنند یا اینکه او را مورد نقادی قرار دهند.
۷. دیدگاهها و ادعاهای متعددش در حوزههای فکری، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی.
آثار و وقایع فوق به بقای اندیشه شریعتی یا طرح مجدد از او در شرایط بعد از انقلاب اسلامی کمک کرد. البته او دیگر در شرایط جدید نمیتوانست معلم بعد از انقلاب اسلامی باشد. اندیشه اوـ به هر شکل که ارائه شود یا نقد و بررسی شودـ حوزه معنایی شد برای نقد شرایط فرهنگی و اجتماعی. در این صورت جامعه با حضور جدیدی از اندیشه شریعتی در شرایط بعد از انقلاب اسلامی روبه رو شد. در این شرایط شریعتی بیشتر با آسیبشناسی فرهنگ اسلامی و تشیع تناسب دارد تا طرح جدید از اندیشه در حوزه دین. او قبل از انقلاب روایت جدیدی از اندیشه دینی را مدعی بود در حالی که در دوره جدید اندیشه او بیشتر با حوزه نقد فرهنگی و نقد دینی و آسیبشناسی دینی و فرهنگی مرتبط و متناسب است. اگر اندیشه او را در این ساحت دنبال کنیم کاری روا انجام داده و ضمن آرام کردن حوزه فرهنگ و اندیشه و جلوگیری از فشارهایی که بوی بنیادگرایی میدهد، فضای اندیشه یی شفاف و متعادل تولید خواهد شد.
در اینکه چه افراد و گروههای اجتماعی و سیاسی در شرایط بعد از انقلاب با اندیشه شریعتی ارتباط و تناسب بیشتری داشتهاند، کمی کاوش و بررسی تاریخ معاصر لازم است. اول باید معلوم شود که صف بندیهای فکری و سیاسی موجود در جامعه از کدام حوزه فکری و اندیشه یی متاثر هستند. فردیدیها و غیرفردیدیها چه کسانی اند؟ پوپریها چه کسانی اند؟ متاثران از سنتهای فکری (فلسفی) فرانسوی در مقابل سنتهای فکری آلمانی و انگلیسی و امریکایی چه کسانی هستند و چگونه مسائل جامعه ایران را مورد بررسی قرار میدهند؟ مجموعه گروههای فکری اجتماعی اشاره شدهـ که البته در جای دیگری نامگذاری شدهاند چه نوع ارتباط و تناسبی با جریانهای فکری اجتماعی متعلق به این سرزمین دارند؟ تناسب صدراییها و سیناییها با فردیدیها و پوپریها چیست؟ در این میان اندیشه شریعتی چه موضوعیتی دارد؟ اندیشه استاد شهید مرتضی مطهری کجاست و چه تناسبی با هر یک از آنها دارد؟ اقتضائات فکری و فلسفی آنها، الزامات روششناختی آنها، و نوع بررسی مسائل و میزان تعهدات و عمل به باورها و ارزشهای جامعه چگونه است؟
ببینید وارد شدن به اندیشه شریعتی و داوری در مورد او و تعیین رابطهاش با شرایط معاصر آن هم با دو جریان سیاسی و فکری کاری ساده نیست، نیاز به تاملی اساسی در تاریخ معاصر ایرانی دارد. اینکه گفته شود چه کسی خادم است و کدام فرد و گروه اجتماعی به مارکسیسم وابسته است و کدام ضد آن است بیش از اینکه راهگشای فهم و ارائه پاسخ به سوالات فوق باشد، بر ابهام میافزاید. حوزه فرهنگ و اندیشه هم همان آفت کلی حوزه سیاسی را دارد. در زمانی که وارد بحث و گفتوگو برای درک عمیقتر میشویم عده یی راه میافتند و بانگ خیانت عده یی و خدمت عده یی را سر میدهند. در یک نگاه کلی و گذرا و کمی هم سیاسی در مقابل این سوال که دو گروه صفبندی شده در حوزه سیاسی به نام “محافظه کاران” و “اصلاح طلبان” چه تناسبی با اندیشه شریعتی وجود دارد این دو جناح سیاسی در کل از متن شرایط معاصر درآمده و افت و خیز شرایط به تغییر در سازمانها و گرایشها و نیروهای آنها خواهد انجامید. صفبندی دو جناح سیاسی به شرایط نظام جمهوری اسلامی در سطح داخلی و جهانی معطوف است. تنظیم رابطه بین اندیشه شریعتی با این دو جریان سیاسی و فکری خالی از لطف هم نیست.
اندیشه و آرای دکتر شریعتی با هر دو جناح سیاسی مرتبط است زیرا او مدعی تغییر در جامعه بود و قصد داشت بر اساس تعالیم دینی نظامی سیاسی با محوریت شیعه در دوره معاصر شکل بگیرد. او قصد داشت نظام سیاسی جدید متفاوت از نظامهای سیاسی دیگر محقق و موجود در جهان پیرامونیاش باشد. این همان خواسته دو جناح سیاسی موجود در جامعه ایران در دوره معاصر است. از طرف دیگر، همانطور که برای شریعتی دین اسلام و اسلام شیعی کانونی بود برای دو جناح سیاسی اسلام شیعی نیز کانونیت دارد و عمل اجتماعی و سیاسی متناسب با این نگاه است که مورد تایید است.
افزون بر موارد فوق، شریعتی داعیههای دیگری هم داشت. یکی از اصلیترین داعیههای او اصلاح گری دینی بود. اصلاح گری دینی او از طریق آسیبشناسی دینی و تقویت نیروی جدیدی تحت عنوان روشنفکری اسلامی برای احیا و اشاعه اندیشه دینی ممکن میشد. شریعتی مدعی است تحجر و قشریگرایی به انحطاط فکر دینی انجامیده است. آسیبهای حادث شده بر اندیشه دینی که ریشه طولانی دارد از همکاری مثلث زر و زور و تزویر توانسته است در متن جامعه و فرهنگ و اندیشه ماندگار شود. از نظر او تنها آگاهی است که به فروپاشی و نابودی انحرافات میانجامد. این آگاهی در دست توانای روشنفکران دینی است؛ روشنفکرانی که دینداری و آگاهی به جهان مدرن را با هم ملازم میدانند. ماده اندیشه آنها اسلام و ظرف آن جهان مدرن است. از نظر او تحقق روشنگری دینی آگاه شرایط ضدیت همه جانبه علیه مثلث شوم را فراهم میکند. این آگاهی در بنیانها و ریشهها اسلام شیعیـ با محوریت پیامبر، علی و دیگر ائمه دارد که حاصل آن احیاگری و بازگشت به خویش فرهنگی و فکری و دینی است.
حال لازم است ببینیم کدام یک از دو گروه، جناح و جریان سیاسی که تبلورهای فکری و اجتماعی نیز دارند، مدعی احیاگری دینی، آسیبشناسی دینی و اهمیت و کانونی بودن روشنفکری دینی که ادعای اصلی علی شریعتی معلم انقلاب بود، هستند. برای بیان این وضعیت لازم است مروری بر جایگاه فکری و اجتماعی مدافعان دو جریان سیاسی و فکری در ایران داشته باشیم. این مسلم است که بیشتر مدعیان جریان اصلاحات در ایران از میان روشنفکران دینیاند و مدعیاند راه اصلی نجات جامعه تقویت حوزه اندیشه و تفکر و ایمان است. آنها به تحول اندیشه همراه با تحول اجتماعی و سیاسی تاکید دارند و تحول اجتماعی را بیشتر از طریق نیروهای اجتماعی چون جوانان، زنان و روشنفکران ممکن میدانند. این همان مدلی است که شریعتی در احیاگری و اصلاح باور داشت. در حالی که محافظهکاران با تاکید بر جامعه یی توده یی و همسانی تمام گروههای اجتماعی بر حرکتهای تودهوارهم تاکید کرده و باوری به تمایز گروههای اجتماعی ندارند. آنها بیشتر بر فهم عام و کلی از اسلام تاکید میکنند. احیاگری را کاری تخصصی و درون گروهی میشناسند تا جمعی.
با این تمایزگذاری میتوان مدعی شد شریعتی به لحاظ فکری بعد از انقلاب با جریان سیاسی و اجتماعی اصلاحات تلازم بیشتری دارد تا محافظه کاران. از طرف دیگر، در ادبیات و کلام دو گروه سیاسی بیشتر اصلاحطلبان به اندیشه و آرای شریعتی مراجعه کردهاند تا محافظه کاران. بعضی از افراد شاخص اصلاح طلبی در ایران معاصر بازخوانی شریعتی را مطرح کردهاند در حالی که جریان سیاسی محافظهکاری در مسکوت گذاشتن شریعتی و تلاش در فراموشی اندیشه او تلاش کرده اند.
یکی از دیگر عناصر تمایزآفرین و تعلق خاص جریان اصلاحات به شریعتی، تاکیدی است که بر نقش و سهم روشنفکران دینی در تحولات اجتماعی ایران شده است. شریعتی مدعی است اسلام از طریق روشنفکران طرح و اشاعه مییابد. اصلاح طلبی در ایران نیز جریانی فکری اجتماعی با محوریت روشنفکر دینی است. غایب بودن روشنفکر دینی در ایران زمینه شکلگیری تحجر و واپسگرایی است. بدین لحاظ است که قرابت بیشتری بین اصلاحگرایی ایرانی با اندیشه و تلاش شریعتی با محوریت روشنفکری دینی است.
اتکا و محوریت شریعتی امکانی در متمایز کردن گروههای متعدد اجتماعی درون جریان اصلاحات ایرانی است زیرا کسانی که به شریعتی باور دارند ایرادی به لحاظ نظری و تجربی در پیوستگی و تلازم بین دین و دموکراسی نمیشناسند در حالی که مخالفان شریعتی از میان صاحبان قلم و اندیشه در ایران تضاد بنیادی بین دینگرایی و دموکراسی میشناسند. توجه به اندیشه شریعتی تمایز بخش جریان روشنفکری سکولار و روشنفکری دینی است. معتقدان به او مدافع سرسخت روشنفکری دینیاند و مخالفان شریعتی در میان صاحبان قلم مدافعان روشنفکری سکولار هستند. در نهایت این پدیده آنها را از باور به اصلاحگرایی در جامعه ایرانی با کانونیت اسلام و باور به دموکراسی و دینگرایی میکشاند. در سطحی دیگر از بحث و عمل، بی اعتقادی به اندیشه شریعتی در میان اصحاب قلم، مثلاً روشنفکران با پیشینه اندیشههای مارکسیستی و ملیگرایی، همصدایی با راستگرایی افراطی را فراهم میکند. کسانی که از قدیم با شریعتی ضدیت داشتند و مخالف تز روشنفکری دینی او بودند، در دورهی جدید، همراه با جریان محافظهکاری در حوزه اندیشه و فکر شده اند.
بیشترین نقدهای مطرح شده در مورد شریعتی از طرف تودهایهای دیروز و ملی گرایان افراطی دیروز و روشنفکران مدافع ایرانیت امروز صورت گرفته است، زیرا در شرایطی که نفی شریعتی حسن جلوه میکند چرا گروه رقیب اوـ مارکسیستها و ملیگراهای افراطیـ که مخالف تز احیای اسلام در مقابل اندیشه ماده گرایانه مارکسیستهای ایرانی و تز ایرانیگرایی ملیگراهای افراطی ایرانی بودند، از فرصت پیش آمده برای سرکوب شریعتی استفاده نکنند. این کار را با همه توان انجام داده و در جریان به گورسپاری معلم انقلاب شرکت کردند. بدین لحاظ است که یکی از وظایف جریان اصلاح طلبی ایرانی برای تقویت جریان روشنفکری دینی، بازبینی اندیشه شریعتی با توجه به شرایط بعد از انقلاب اسلامی ایران است.
به نظر میرسد ما هنوز نیازمند درک روشن تری از خویشتن فرهنگیمان هستیم. با وجود اینکه مارکسیسم و کمونیسم دچار افول شده است ولی همچنان خطر تحجر و اعوجاج فرهنگی وجود دارد. بدین لحاظ است که استفاده از مدل شریعتی در طرح نظام مفهومی بازگشت به خویشتن میتواند راهگشای جامعه ایرانی باشد. فهم دقیق این مدل و رفتار راهی در اجتناب در دام افتادن بنیادگرایی فرهنگی و فکری و دستیابی به فهم روشن تری از بومیگرایی خواهد بود زیرا در اندیشه شریعتی بازگشت به خویش همسان با بومیگرایی میتواند بیان شود. در بازگشت به خویش مرجعیت اصول و مبانی اندیشه یی مطرح است.