شریعتی : ایدئولوگ یا سوسیولوگ؟
چشمانداز ایران : دکتر غلامعباس توسلی، جامعهشناس و استاد بازنشسته دانشگاه تهران میباشند. آنچه در این یادداشت از نظر خوانندگان میگذرد، سخنرانی دکتر توسلی در میزگرد «شریعتی و جامعهشناسی» در پانل «شریعتی و جامعه شناسی» در سمینار «شریعتی، دیروز، امروز، فردا» میباشد که در ۲۷ خردادماه ۱۳۸۶ در حسینیه ارشاد ایراد شده است.
بنده و دکتر شریعتی، جامعهشناسی را در سوربن با همدیگر شروع کردیم. در کلاسها شرکت میکردیم و ایشان علاقه خاصی به جامعهشناسی داشت. خوب در اینجا هم، در بحثهایی که مطرح میکند، کویریات و اجتماعیات و اسلامیات [توام با هم طرح میشوند] و یک بخش از این بحثها، «اجتماعیات» است. اجتماعیات در یک معنا، مجموعه افکار و اندیشهها و بحثهایی است که در زمینه مسائل اجتماعی به عمل آمده است. به هر حال جامعهشناسی این حسن و این عیب را دارد که هر کسی بخواهد از اجتماعیات صحبت بکند، مسائل اجتماعی را مطرح بکند، تحلیل اجتماعی بکند، به نحوی با مسائل و مشکلات جامعه سروکار داشته باشد، خواهناخواه مقداری وارد قلمرو جامعهشناسی میشود. از این لحاظ به یک زبان همه به نحوی جامعهشناس هستند و از این که در جامعه چه میگذرد و چه مسائلی مطرح میشود، درک دارند.
در مورد دکتر شریعتی، چون وقت محدود است فقط اشاراتی مطرح میکنم. به مساله نسبت شریعتی و جامعهشناسی کم پرداخته میشود؛ به علت اینکه دکتر شریعتی بیش از آنکه وجهه جامعهشناسیاش مورد نظر جامعه و جوانها باشد، همان وجهه ایدئولوژیک و اندیشه و افکار بلند و بالایی که دارد، مورد توجه قرار گرفته و بنابراین مسئله جامعهشناس بودنش همیشه مسئلهای فرعی حساب شده است. منتها تا میگویند دکتر شریعتی! میگویند: تحصیلاتش چه بوده؟ رشتهاش چه بوده؟ تخصصاش چه بوده؟ خود به خود در حاشیه، مسئله جامعهشناسی هم گاه و بیگاه مطرح میشود و از جامعهشناسی هم اسمی برده میشود. ولی بنده عرض میکنم که نقش جامعهشناسی در شریعتی و نقش شریعتی در جامعهشناسی یک نقش بسیار مهم، با ارزش و تعیینکنندهای بوده است. دکتر شریعتی نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای در سرنوشت رشته جامعهشناسی در ایران داشت؛ به خاطر اینکه سخنرانیهایی که ایشان میکرد، وجه جامعهشناسانه داشت و بلافاصله یک علاقه عجیبی را بین جوانها و دانشگاهیان برانگیخته بود که هجومی به سمت جامعهشناسی آورده بودند و حتی تا سالهای ۵۵ـ۵۶ در خارج از کشور، من با عده زیادی از [دانشجویان و فارغالتحصیلان] رشتههای فنی و رشتههای مختلف حتی پزشکی، برخورد کردم که رشتههای قبلیشان را عوض کرده بودند و تحت تأثیر دکتر شریعتی به سمت جامعهشناسی هجوم آورده بودند.
به طور کلی به نظر من طرح مسائل اجتماعی ایران از دیدگاه جامعهشناسانه، آن گونه که شریعتی مطرح میکرد، یک اثر ارتقاءدهندهای در جامعهشناسی ایران باقی گذاشت که تا حدودی هم این [مسئله] هنوز وجود دارد، ولی، بعدها تأثیرات منفی دیگری که در ضدیت با شریعتی در این زمینه [پدید آمد] باعث شد در دانشگاهها تا حدودی به این مسئله لطمه بخورد.
مسئله جامعهشناسی چیزی نیست که ما بتوانیم آن را از شریعتی جدا کنیم. منتها باید توجه کرد که دکتر شریعتی واقعاً چه نوع جامعهشناسی است. ما یک نوع جامعهشناس نداریم؛ یک جامعهشناس آکادمیک داریم، یک جامعهشناس محقق داریم، یک جامعهشناس اندیشهورز و متفکر داریم. جامعهشناسی داریم که دقیقاً پوزیتیویستی فکر میکند ـ به این معنا که به هر چیزی دقیقاً از دیدگاه علم تجربی نگاه میکند و جامعهشناسی را هم جز در چهارچوب دانشی تجربی، به صورت دیگری نمیپذیرد. بنابراین خود به خود در این زمینه اگر بخواهیم بگوییم که دکتر شریعتی یک جامعهشناس پوزیتویست بود، جای بحث است. هرچند نمیتوان گفت که دکتر شریعتی ضد پوزیتویسم بود. موارد زیادی وجود دارد که ایشان در متدولوژی بحثهایش راجع به تجربه و تجربهگرایی و ازاین قبیل، حتی در اسلام و در قرآن بحث میکند. در آثار مختلف دکتر شریعتی میبینید که مثلاً ایشان میگفت که ببینید در قرآن آمده که «افلا ینظرون اِلی الابل کیف خلقت»؛ نگاه کن، توجه کن، تجربه کن، ببین، و میگفت: این همان «ابسروه»(observe) است. ابسروه (observe) یعنی ملاحظه کنید، مشاهده کنید. هیچ فرقی بین این دو وجود ندارد. بنابراین از این لحاظ ما نمیتوانیم ثابت کنیم که دکتر شریعتی تفکر ضد پوزیتیویستی داشته، ولی اگر بخواهیم او را یک پوزیتیویست صرف هم در نظر بگیریم، درست نیست؛ چرا که او خیلی فراتر از پوزیتیویسم قدم میگذاشت و بحثهای متفرّع ومتعددی داشت. به دیالکتیک، تفسیر و تفهّم توجه داشت و وقتی بچهها در همین جا از او پرسیده بودند که شما بحثتان متکّی بر مارکس است یا ماکس وبر، ایشان گفته بود من «مارکس وبر» را مدّ نظر قرار دادم! بچهها در ذهنشان نشسته بود. گاهی میدیدیم در ورقههایشان مینویسند «مارکس وبر»! در حالی که چنین اسمی وجود ندارد. در حقیقت ترکیب مارکس و وبر را ایشان در این جا مطرح کرده بود. الان باعث دردسر شده چون در زبانها نشسته که فکر میکنند وبر اسم کوچکش مارکس است، که البته این گونه نیست و ماکس وبر [درست است]. دکتر شریعتی میخواست بگوید یک ارتباطی بین این دو [کارل مارکس و ماکس وبر] میبینیم.
ما جامعهشناسان بزرگی را میبینیم نظیر بوردیو که خیلی با دکتر شریعتی شباهت دارد؛ چرا که او هم به هیچ وجه به یک روش منحصر به فرد تکیه نمیکند و دائماً در کتابهایش میگوید من هم به دورکیم متکّی هستم، هم به وبر و هم به مارکس. بنابراین روشاش یک روش به اصطلاح یکسویه صرف پوزیتویستی نیست. این خیلی فرق میکند با کسی که خودش را یک جامعهشناس پوزیتویست بداند و یا حتی وبری صرف بداند. [دکتر شریعتی] از این مرحله فراتر میرود.
بنابراین به طور خلاصه دکتر شریعتی اولاً جامعهشناسی را دوست داشت. جامعهشناس بود، جامعهشناسی کار میکرد، بحثهایش بحثهای جامعهشناسانه بود، ولی یک جامعهشناسی که در او، خودانگیختگی به حدّ اعلا وجود داشت. کسی نبود که در جامعهشناسی حل شود. جامعهشناسی را از بیرون میدید. در تصویرهایی هم که دکتر شریعتی دارد، میبینید که جامعهشناسی برای او هدف نیست، یک وسیله است. در آن تصویری که از جامعه ایدهآل و انسان ایدهآل میکشد، سه پایه برای جامعه ایدهآل خودش گذاشته است که یک پایه آن انسانشناسی است، یک پایه جامعهشناسی و پایه دیگر آن فلسفه تاریخ است. بنابراین دکتر شریعتی اگر یک تکیهگاهش جامعهشناسی بوده، ولی تکیهگاههای فکری و نظری دیگری هم داشته که یک تکیهگاهاش فلسفه تاریخ و تکیهگاه دیگرش هم انسانشناسی بوده ـ به معنای اسلامیاش چون نظرش این بود که ما جامعهشناسی را باید بر اساس انسانشناسی استوار کنیم و تا انسان را نشناسیم، مسئله جامعهشناسی هم به درستی مطرح نخواهد شد.
دکتر شریعتی آن موقع در همین حسینیه ارشاد صحبت میکردند و من هم حضور داشتم. از لحاظ جامعهشناسی، یک مقدار به ایشان ایراد میگرفتم و با هم بحث میکردیم و غالباً هم یکدیگر را میدیدیم، ولی میگفت که واقعاً «ارزش» یک جایگاه برتری نسبت به «واقعیت» دارد و من به یک حقیقت برتری قائل هستم و نمیخواهم خودم را محدود کنم به یک سلسله واقعیتهایی، ولو واقعیت علمی؛ چون خودِ واقعیت علمی هم ابزاری در اختیار انسانهاست که اگر بتوانند خوب از آن بهرهمند شوند و استفاده کنند برای رسیدن به آن هدف و حقیقتی که پشت سر هست، آن وقت است که آن علم، علم مفیدی است. علمی است که ثمربخش است؛ اگرنه که همان چیزی است که دکتر شریعتی اسمش را میگذاشت «اسکولاستیک جدید». علوم جدید و دانشگاهیان را که در پشت میز دانشگاه نشستند و فقط کار تحقیقاتی میکنند و به اطرافشان نگاه نمیکنند و آنچه در جامعهشان میگذرد، برایشان اهمیتی ندارد یا اگر هم دارد، ساکت میمانند و به آن توجهی نمیکنند، او اسمش را اسکولاستیک جدید میگذاشت. اسکولاستیک یعنی کسانی که فقط به بحث علمی توجه دارند و فکر میکنند همه چیز در خود علم خلاصه میشود و در حالی که علم هم یک پدیده انسانی است و برای انسان است و باید برای انسان مفید واقع شود.
جای گفتوگو دارد که ما دکتر شریعتی را چه نوع جامعهشناسی بدانیم. به نظر من او جامعهشناسی خودانگیخته است؛ جامعهشناسی که تحت تأثیر همه جامعهشناسان بوده است. ما با همدیگر در پاریس مینشستیم و این درسها را میخواندیم و آنچه میگویم بر اساس چنین شناختی است. یادداشتهای ایشان بود، یادداشتهای من بود، کتابها بود و ما دائماً روزهای یکشنبه که دکتر با خانم پوران شریعتی و بچهها به آنجا میآمدند، بچهها و احسان در سیتول وستر بازی میکردند، ما با دکتر مینشستیم و این بحثها را طرح میکردیم.
اگر بخواهم به عنوان یک جامعهشناس با دکتر برخورد کنم، شاید بتوانم از چند جهت او را یک جامعهشناس برتر و بالاتر و منحصر به فرد در ایران تلقی کنم. [نخست از آن جهت که] دکتر شریعتی به جای یک جامعهشناسی ساده پوزیتوییستی تجربی، یک نوع بینش جامعهشناختی داشت. به جای جامعهشناسی، یک نوع جامعهبینی داشت؛ جامعهبینی و بینش جامعهشناختی، برتر از جامعهشناسی است.
[دوم اینکه] اسیر و تابع هیچ مکتب خاصی نیست. همه این مکاتب در واقع برایش ابزاری مفید هستند و هرجا که بخواهد اینها را تلفیق میکند، ترکیب میکند. بنابراین ترکیب و دیالکتیک عینیت و ذهنیت را صورت میدهد و هیچ ابایی ندارد که این بحث را در جایی که لازم است انجام دهد. دکتر شریعتی از دانشوران یا دانشورزانی نیست که یک بعدی فکر کند و فقط از یک زاویه خاصی به مسئله نگاه کند. وقتی هم که به وبر، دورکیم یا حتی مارکس نگاه میکند، با دیدی انتقادی نگاه میکند. به هیچ وجه بحث وی درباره مارکس، یک بحث تابع و متبوعی نیست، بحثی نیست که به آن باور واعتقاد داشته باشد، چون که واردِ نقد این نظریات هم میشود.
کاری که دکتر شریعتی در مورد وبر کرد، یک کار جامعهشناسی بسیار مهم بود. بحث افسونزدایی از مذهب، بحث بسیار مفصلی است که کسانی که جامعهشناسی خواندهاند، میدانند که در کار وبر، نقش عمدهای دارد؛ [اینکه] به جای آن [مذهب افسونزده] راسیونالیزاسیون یا عقلانی نشان دادن و عقلانی کردن مسئله [قرار گیرد]. دکتر شریعتی در فعالیت فکری خودش، به یک افسونزدایی همهجانبه در جامعه دینی ایران دست زد و در کنار این افسونزدایی، میخواست یک نوع عقلانیتی را حاکم کند. این عقلانیت کم و بیش در همان چیزی که بعد اسمش را «پروتستانتیسم اسلامی» میگذارد قابل مشاهده است. این کار شریعتی، بسیار شبیه [ و متاثر از] بحثهای ماکس وبر در این زمینه است. هرچند به این هم اکتفا نمیکند. در کار جامعهشناسان بزرگ هم این را به تجربه مشاهده کردیم که خودشان را به هیچ وجه محدود به یک قلمرو خاص و معینی نمیکنند، خودشان را حبس نمیکنند، در یک قفس آهنی نمیگذارند که از آن قفس آهنی این مسائل را ببینند. سعی میکنند که در عین حال که از تمام این صاحبنظران و نظریهپردازیها بهره میگیرند، سرسپرده رشته خاصی نباشند.
به طور خلاصه دکتر شریعتی در یک معنا، یک جامعهشناس متعهد است. این هم یک مسئله است که آیا جامعهشناس باید عالم باشد یا عالم متعهد باشد؟ این بحث خیلی زیاد در جامعهشناسی مطرح شده و دکتر شریعتی را ما نمیتوانیم یک جامعهشناس محض، یک جامعهشناس پوزیتیو در معنای محدود خودش در نظر بگیریم بلکه یک جامعهشناس متعهد است و ما جامعهشناسان متعهد زیادی داریم. این طور نیست که همه جامعهشناسها، ابتدائاً هر نوع تعهد اجتماعی، سیاسی، فکری را کنار بگذارند و بعد بیایند جامعهشناس بشوند. جامعهشناسی هم مثل هر علم دیگر است. کسی میتواند فیزیکدان بشود و تعهد هم داشته باشد، فرد متعهدی باشد و جهتگیری سیاسی و ایدئولوژیک هم داشته باشد. این امر در همه رشتههای علمی معمول است. بحثی که سی رایت میلز [جامعهشناس آمریکایی] مطرح میکند. میلز معتقد است که جامعهشناس اگر بخواهد خدمت کند، باید جامعه خودش را از بیرون این جامعه بشناسد و حتی تفکر و اندیشه خودش را وراء واقعیات جولان بدهد و در واقع از مجموعه واقعیتها و حقایقی که به آن برخورد میکند، بتواند یک دید نسبتاً جامع و همه جانبهای در زندگی داشته باشد. آن وقت است که میتواند در جزئیات آنها را مورد استفاده قرار بدهد. اگر کسی جزئیات را بداند و خیلی هم خوب بداند، ولی این دید جامع را نداشته باشد و فاقد بینش جامعهشناسانه باشد، کار زیادی نمیکند. کار یک ابزار را انجام میدهد، و تنها میتواند در یک رشته خیلی محدود و مشخصی، تخصص معینی داشته باشد، فقط در آن رشته میتواند خوب عمل کند. میلز خودش هم همین طور بود و چنین بینشی داشت؛ میگفت: ما باید تاریخ را خوب بشناسیم؛ جامعهشناس نمیتواند بدون تاریخ وارد مسائل بشود؛ باید فرهنگ جامعه را به خوبی بشناسد و به آن تکیه داشته باشد؛ جریانهای عمدهای و تحولات و تغییراتی را که در تاریخ جامعه رخ داده، در ذهنیتش وجود داشته تا بتواند با توجه به جهات مختلف، جایگاه پدیدهها را آنطور که باید مطرح شود، مطرح کند.
ما با یک سلسله واقعیاتی سروکار داریم، ولی پشت این واقعیات، حقایقی وجود دارد! بسیاری از افراد چنان در خود واقعیات غرق میشوند و در اجزاء وارد میشوند که آن کلیت، به کلی از ذهنشان میرود. در بحثهای دکتر شریعتی ما با یک چنین بینشی سروکار داریم. بینشی که یک نوع آگاهی عمومی به افراد میدهد؛ آنها را از خودشان بیرون میآورد، به دنیای خارج، به تاریخ و به ابعاد مختلف فرهنگ جامعه مربوط میکند، به طوری که وقتی این افراد وارد جامعه میشوند، خودشان تشخیص میدهند که در کجا، در چه جایگاهی از جامعه قرار دارند و به چه ترتیبی میخواهند در آن جامعه عمل کنند.
به نظر من دکتر شریعتی از لحاظ بینش جامعهشناختی و جامعهبینی، یک جامعهشناس منحصر به فرد در ایران بود و کسی هم تا حالا نتوانسته جای وی را پر کند. علاوه بر آن، او یک جامعهشناس نقّاد هم بود و نوعی جامعهشناسی انتقادی را طرح میکرد؛ با تمام ابعادی که جامعهشناسی انتقادی به خودش گرفته است؛ مثل : نقد فرهنگ، نقد نظام سرمایهداری، نقد جامعه سنتی و نقدهای مختلفی که بر قشربندیها و طبقات اجتماعی دارد. بنابراین از این لحاظ کار شریعتی کاملاً در قلمرو جامعهشناسی انتقادی قرار میگیرد.
سومین مسالهای که در جامعهشناسی دکتر شریعتی بارز و مهم است و نقش عمدهای در آن داشته، نوعی بومی کردن جامعهشناسی و انطباق جامعهشناسی نظری کلی جهانی با شرایط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مذهبی ایران است که این کارش فوقالعاده کار مهمی است؛ هرچند ممکن است در مراحل مقدماتی باقی مانده باشد، ولی هرکسی امروز بخواهد یک جامعهشناسیای را مطرح کند که بتواند جوابگوی نیازهای مردم و فرهنگ و جامعه ایران باشد، باید از شریعتی شروع کند. جای دیگری نیست که از آنجا شروع کند. باید قدم در ردپای دکتر شریعتی بگذارد. البته جامعهشناسی بومی، بحثی است که باید بیشتر از این در بارهاش سخن گفت. منظور از جامعهشناسی بومی، این نیست که بیاییم جامعهشناسی را از دنیا جدا کنیم و یک جامعهشناسی محلی یا محلهای درست کنیم، بلکه منظور بیشتر این است که بتوانیم واقعیتهای عام جامعهشناسی را بر شرایط خاص و ویژهای که در جامعه خودمان، مورد نیاز ماست، انطباق بدهیم و بین اینها یک رفت و برگشت منطقی و درست برقرار کنیم. مسلم است اگر بخواهیم در آن کلیات باقی بمانیم و نتوانیم اینها را با واقعیتهای اجتماعی خودمان انطباق دهیم، بهره زیادی نمیبریم. کما اینکه ما در ایران امروز، از بسیاری از علوم، بهرهای که باید ببریم، را نمیبریم ـ یعنی آن بهرهای که در کشورهای [صاحب آن علوم] برده میشود، در کشورهایی مانند کشور ما برده نمیشود. چون هیچ نوع انطباق واقعی، با توجه به واقعیتهای موجود در این جامعهها صورت نگرفته است.
به طور خلاصه دکتر شریعتی در عین حال که یک جامعهشناس زبردست و یک جامعهبین و صاحب بینش جامعهشناسی عام بوده، ولی در قالب صرف جامعهشناسی نمیشود او را محدود کرد. او کسی است که جامعهشناسی را مثل بسیاری از رشتههای دیگر ـ ادبیات، هنر، تاریخ، فلسفه تاریخ ـ به کار گرفته تا به آن اهداف متعالی برسد ـ این اهداف هم تحوّل و دگرگونی و انقلاب اجتماعی در بر میگرفت. طبقهبندیهایی که از جامعه با زبان بسیار شیوا و جذاب خودش میکند ـ مانند زر و زور و تزویر و تعابیری از این قبیل ـ میتواند از همین دید جامعهشناختی مورد بحث و بررسی قرار بگیرد.