منوی ناوبری برگه ها

جدید

شریعتی، پایانِ یک اندیشه؟

درباره شریعتی
حسین میرزانیا

.

نام مقاله : صفویه‌شناسی شریعتی : کالبدشکافی‌ی یک انحطاط
نویسنده : حسین میرزانیا
موضوع : ــــــــــ
مناسبت : ۲۹ خرداد، سالروز خاموشی دکتر شریعتی



شریعتی که خود را یک انسان شرقی، ایرانی، و مسلمان می‌داند، از دروازه‌ی شریعت ادیان و مرزهای میان کشورها و نژادها و ملیت‌ها این گونه عبور می‌کند، و به دور از هر هیاهو و لعن و نفرین، و مدح و ستایشی، این کویر وحشت را پشت سر می‌گذارد، و باز یادآور می‌شود که انسان یعنی: آگاهی، آزادی، آفرینندگی.

“… روزی این جهان شاهد حیرت‌زده‌ی یک رویداد خارق‌العاده شد. معجزه‌ای که به چشم می‌دید و باور نمی‌کرد. در میان‌ بی‌شمار آدمک‌های کوکی که شکل‌شان، صداشان، و خط سیرشان، و پیچ و خم، و رفت و برگشت، و میدان و میزان نمایش، و اندازه‌ی کر و فرشان هم از پیش معین شده بود، و در ساختمان‌شان تعبیه شده بود، و طبیعتآ قابل پیش‌بینی و همگی بسته‌ی نخ‌های نامرئی، و سرنخ‌ها همه در دست دیگری. ناگهان جهان، با شگفتی، دید که یکی از همین‌ها “عصیان” کرد! دیگر فرمان نمی‌بَرَد، امر و نهی‌های کارگران غیبی را، دستی را که پشت‌صحنه پنهان است و سر تمامی نخ‌ها را به دست دارد، اطاعت نمی‌کُند. از خطی که برایش تعیین شده بود خارج شد، منع را شکست، از حکومتِ قدرت حاکم بر همه سر پیچید، و خودمختار شد.
 
آدمک‌ها، همه، به اقتضای “قضا”یی که بر آنها می‌رسد، و “قدر”ی که در ساختمان هر کدام از پیش تعبیه کرده‌اند‌، هم‌چنان می‌چرخند، و تنها اوست که زنجیر گسسته، و به خواست خویش در جولان است. به قضای اراده‌ی خویش حرکت می‌کند، و در تقدیر پیش‌ساخته‌ی خویش دست می‌بَرد و آن‌را تغییر می‌دهد. از هر مرزی می‌گذرد، هر حدی را می‌شکند، نظم را به هم می‌ریزد، و در کار دیگران نیز فضولی می‌کند. شگفتا، بر گردن آدمک‌های دیگر نیز نخ فرمان می‌بندد، و آنها را در پی خویش می‌کشاند. همه را به بازی می‌گیرد، از راه به در می‌کند، راه می‌بَرَد، جهت دیگر می‌گیرد، خود را بازآفرینی می‌کند، در ترتیبِ صحنه دست می‌برد، و می‌کوشد تا آن‌را به دلخواه تغییر دهد، استخدام می‌کند، ویران می‌کند، سد راه دیگران می‌شود، و راه تازه‌ی بدعت می‌نهد.
 
چه اتفاق افتاده است؟ این خدا است که در هیات آدمکی به زمین آمده است؟ نه. یکی از آدمک‌ها ناگهان به “خود” آمده است. چشمان‌اش باز شده است. آدمک ناگهان چشم گشود، دید، خود را شناخت، و “خودآگاه” شد. دید که آدمک است، زشتی‌های خویش را حس کرد. پس زیبایی را شناخت. اسارت خویش را یافت، پس “آزادی” را خواست. خود را بنده دید، پس خدا را جست. آدمک “بینا” شد. “عصیان” کرد. “آدم” شد.
 
“آگاهی” یافت و “آزادی” و “آفرینندگی”. و “سالاری” و “رهبری”. و در‌عین‌حال، از نظر وجودی دگرگونی‌ی جوهری در او پدید آمد…”
مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۴۳

شریعتی را منظومه‌ای از تناقض‌ها، قضاوت‌ها، و داوری‌های ضد و نقیض و گونه‌گون نسبت به او، که مملو از عشق و نفرت، دوستی و دشمنی، کینه و محبت، مدح و ذم، اثبات و انکار، اخم و لبخند، بود و نبود، هستی و نیستی، زنده و مرده، آغاز و پایان،‌ دانسته‌اند‌.

اصحاب سنت او را دین‌ناشناس، فاقد صلاحیت دین‌شناسی و دین آموزی، و حتی کج‌روی روحانیت‌ستیز می‌دانند، که گوهر شریعت یا دین را، که فقه باشد، باور نداشته، و با تفاسیر بدعت‌گونه و التقاطی‌ی خود باعث انحراف و خسران‌های بسیار در میان مومنان و جوانان شد.

اصحاب تجدد او را غرب‌ناشناسِ فاقد صلاحیتِ شناخت مدرنیته و غرب، و حتی غرب‌ستیز می‌دانند، که باعث بیداری‌ی غول سنت، و درنتیجه، ایجاد مانع در برابر پیشرفت و توسعه و برقراری‌ی دمو کراسی در ایران شده است، و هیچ جایگاهی برای او در بسط عقلانیت(به‌ویژه عقل خودبنیاد) قائل نیستند، بل او را مانعی در این راه نیز می‌دانند، که به جای ایجاد شعور بر شور و احساس تاکید کرد، و در این نظر خود، با ارباب دین، هم‌نظرند، که اسلام‌شناسی او را نیز اسلام‌شاعری و اسلام‌سرایی می‌دانستند.

در نتیجه، اسلام او، ناقص، گزینشی، و تحریف شده، یا بزک شده و تزئینی، غربِ او هم، ناقص ، ابتر، و گزینشی می‌باشد.

شریعت‌گرایان و مدرن‌گرایان، هر دو، او را التقاطی، و دین‌شناسی و غرب‌شناسی‌ی او را ناخالص و غیر ناب می‌دانند. عده‌ای از دین‌مداران و مدرن‌گرایان پا را از این نیز فراتر گذاشته‌اند ‌و او را‌ بی‌دین یا عامل استعمار از سویی، و از سوی دیگر نافی حقوق بشر و مدافع گونی‌پوشی‌ی زنان دانسته‌اند، و حتی اعلام کرده‌اند که: در نظام ایدئولوژیکی‌ی شریعتی بسیاری از ویژگی‌های دو نظام ایدوئولوژیکی‌ی سده‌ی بیستم، فاشیسم و کمونیسم، را به آسانی می‌توان یافت، و یا نظام هایی از آگاهی‌های کاذب که شریعتی در مرداب‌های ایدئولوژی‌های سیاسی، و سروش در شوره‌زارهای عرفان می‌جستند، به تعبیری که به مناسبت دیگری هایدگر آورده است، جز به (بن‌بست بن‌بست‌های) آشوب‌گرانه منتهی نخواهدشد.(۱) و در نهایت با او وداع کرده و او را به بایگانی‌ی تاریخ و یا موزه‌ها سپرده اند‌.(۲)

سئوالی که برابر دیدگان ما قرار می‌گیرد این است که: آیا شریعتی به پایان رسیده است؟ آیا می‌توان فرمان یا فتوا به پایان یک اندیشه داد؟ آیا اندیشه دستور‌پذیر و فرمان‌بردار است؟ آیا اندیشه حذف‌شدنی یا پاک‌شدنی است؟

پرسش‌هایی از این دست بسیارند، اما در یک چیز نمی‌توان تردید کرد، و آن این‌که: شریعتی در وضعیت و جایگاهی قرار گرفته است که همواره قضاوت و داوری درباره‌ی‌ی او با غلبه و غلیان احساسات توام می‌شود، و تسلط احساس بر عقلانیت و عدالت و انصاف باعث صدور احکام احساسی و افراطی و تفریطی درباره‌ی‌ او می‌شود، و در واقع ناقدان او در نقد او در تله‌ی احساسات و دام احساسات گرفتار می‌شوند، دامی که خود آنان شریعتی را بدان متهم می‌کنند، و این دردی است جانکاه، فراتر از حوزه‌ی روشنفکری و دین‌داری، و به روان و فرهنگ ایرانی باز می‌گردد، که باید در زمان و جای خود آن را کاوید و تحلیل کرد.

شریعتی سه دوره‌ی حیات را میان هم‌وطنان و خوانندگان‌اش سپری کرده است. دوره‌ی نخست در زمان حیات خود او گذشت، که سنت‌گرایان و روشنفکران هر دو به نفی و انکار او پرداختند. دوره‌ی دوم پس از مرگ وی در بحبوحه‌ی انقلاب بود، که اکثریت روشنفکران و دین‌مداران سعی در اثبات او و نزدیکی‌ی خود به او داشتند، و دوره‌ی سوم پس از پایان جنگ آغاز شده است، که مجدداً او متهم است، و باید پاسخ‌گوی بسیاری از امور و نابسامانی‌ها باشد، و درنتیجه، باید از او دوری کرد و بیزاری جست!

شریعتی‌ستایی و شریعتی‌ستیزی ناشی از فرهنگ استبدادزده‌ی ماست، که باعث مطلق‌بینی و مطلق‌اندیشی ایرانی شده است، و اجازه‌ی درست اندیشیدن و درست و عادلانه قضاوت کردن را از ما ستانده است، و درنتیجه، دور باطل افراط و تفریط، نفرت و ستایش، تکرار و تکرار می‌شود، همان‌طور که تاریخ ما بارها و بارها تکرار شده است!

برای شناخت یک اندیشه، و برای داوری درباره‌ی زنده بودن و حیات داشتن یک اندیشه، یا مرگ و پایان یک اندیشه، نیازمند چه ملاکی می‌باشد؟ به نظر نگارنده، برای سنجش حیات و حضور یک اندیشه، دو ملاک را می‌توان در نظر گرفت: نخست خوانندگان و روندگان و رهروان یک اندیشه، که البته در این مورد باید خود خوانندگان این سطور قضاوت کنند، و دوم، پرسش‌ها و سئوالات و تاملات بنیادین بشری که یک اندیش‌مند بدان پرداخته و طرح کرده است، به‌طوری که این تاملات و پرسش‌ها هم‌چنان و شاید تا آینده‌ی دور محل پرسش و دغدغه‌ی بشر‌ی باشد.

از سوی دیگر، به نظر می‌رسد که در میان این دغدغه‌های بشری، تعریف هر فرد از انسان و جایگاه او در هستی، و این‌که او کیست و چه حقوق یا تکالیفی دارد، از بنیادی‌ترین مسائل بشری بوده و هست، و تا انسان تعریف نشود، نمی‌توان درباره‌ی هیچ کدام از نیازها‌ی او و خواسته‌های او و راه و روش زندگانی او و آغاز و پایان او داوری کرد و یا تصمیمی گرفت. انسان کیست و انسان چیست؟ پرسشی ابدی در ذهن و زبان آدمی از گذشته‌های دور تا اکنون و تا آینده است.
 
حال ببینیم تعریف دکتر علی شریعتی از انسان چیست؟ در این نوشتار ما به بحث انسان‌شناسی‌ی شریعتی نپرداخته‌ایم، که خود مجالی مستقل و جداگانه می‌طلبد، بلکه فقط به مقداری که به پرسش ما درباره‌ی حیات یا مرگ اندیشه‌ی او، یا پایان او، به ما پاسخ دهد، پرداخته‌ایم.

در مقدمه‌ی این نوشتار توصیفی از چگونگی آفرینش انسان از دیدگاه شریعتی آوردیم، و اینک ببینیم او چه تعاریف دیگری از انسان به ما ارائه می‌دهد:

“… انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که “آگاهی” دارد (به خود و جهان) و “می‌آفریند”(خود را و جهان را)…”(۳)
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص۲۴۶
“… انسان، برخلاف معنی اصطلاحی آن در علم، که بر هر بی‌شاخ و دمی که پیشانی و کف دست‌اش مو نداشته باشد و راست راست راه برود اطلاق می‌گردد، به بشری گفته می‌شود که “آگاهی” در او “اراده‌ای” پدید آورده است، که به وی “آزادی” می‌بخشد، و آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیر علیت، که جهان را و جان را می‌آفریند، و به حرکت در می‌آورد، و به نظم می‌کشد، و اراده می‌کند…”(۴)
مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۱۹

شریعتی در تحلیل قصه‌ی خلقت، که بارها آن را تکرار کرده است، و مجازات سختی هم به دلیل این تفسیر خود از داستان خلقت از سوی صاحبان مقام و کرسی دین شده است، می‌گوید:

“… عصیان، که در تمامی‌ی قصه‌های خلقت تکرار شده اشت، شاخصه‌ی وجودی انسان را در میان همه‌ی موجودات طبیعت نشان می‌دهد. این عصیان در برابر خدا صورت می‌گیرد، و باید یادآور شد که خدا، در اینجا، مظهر طبیعت است، و جبر حاکم بر همه‌ی پدیده‌ها، و بنابراین، این داستان، که تمام فرشتگان فرمانبر خدای‌اند‌ و تنها انسان از فرمان وی سر پیچی کرد، یعنی همه‌ی موجودات و نیروهای این جهان محکومِ سرنوشت جبری و سرنوشتِ فطری خویش اند ‌و تابع مطلق قوانین حاکم بر طبیعت، و تنها انسان است که اراده‌ی آزاد است، و می‌تواند از سلسله‌ی جبری‌ی علیت، که همه بدان بسته‌اند، ‌رها شود، و “انتخاب” کند، و مرز هر “جبری” و چهارچوب هر “منعی” را بشکند، و نزدیک شدن یا خوردن(به تعبیر قرآن و تورات) “میوه ممنوع ” در قصه‌ی آدم به همین معنی است…”(۵)
مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۳۹

او در جای دیگری می‌گوید :

“… در این بحث، سخن از ارزش انسانی است، یعنی آنچه که در انسان ملاک ارزش و تعیین ارزش چیست؟ در یک کلمه: “اراده”! فقط و فقط. تفکر هم نیست، خلاقیت هم نیست، چه، این دو، ‌بی‌ “اراده”، کار یک ماشین حساب پیچیده است، کار یک کارخانه است…”(۶)
مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۷۹

و او در یک عبارت انسان را این گونه تعریف و خلاصه می‌کند که :

“… مقصود از انسان، نه آن نوع حیوان ناطقی است که علوم طبیعی و بیولوژی از آن سخن می‌گویند، بلکه مقصود آن خودآگاهی، آگاهی، و اراده‌ی آزادی است که: تصمیم می‌گیرد، انتخاب می‌کند. انسان همواره در انتخاب کردن است…”(۷)
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص۲۰۲

اکنون ببینیم شریعتی در شناخت خود از انسان و آسیب‌شناسی‌ی راه انسان، برای رسیدن به مقصود، چه راه‌کاری ارائه می‌کند. راه‌کار و پاسخی که می‌تواند درست یا غلط، کامل یا ناقص، هم‌چنان امروزین یا تمام‌شده باشد.

شریعتی در آسیب‌شناسی‌ی خود از راهی که انسان تاکنون پیموده چنین می‌گوید:

“… این سه خصوصیت، “تک‌انگاری” “ثابت‌انگاری” و “یکسونگری”، در تمامی‌ی مکتب‌های بزرگ جامعه‌شناسی‌ی قرن نوزدهم هست، ولی ساده‌اندیشی، تفسیرها و تحلیل‌های سطحی، و قضاوت‌های قطعی، و صدور احکام جزمی، و دو دوتا چهار تا، که جامعه را یک ساختمان ساده‌ی مکانیکی تلقی می‌نمود، که دارای یک زیربنای مشخص و روبنای معین، و همه‌چیز در آن روشن و شناخته، و خلق و نقش و وضع هر پدیده‌ای با یک فرمول ساده‌ای، حتی ساده‌تر از فرمول‌های فیزیکی، به دست می‌آید، امروز دیگر در محافل علمی دیده نمی‌شود، و اگر هست، تنها در برخی احزاب سیاسی‌ی کشور‌ها‌ی عقب‌مانده، و در میان نیمه‌روشنفکرانی که با خواندن چند جزوه و مقاله‌ی سردستی‌ی از این نوع ارضاء می‌شوند و تمام اسرار تاریخ و معماهای انسان و مشکلات جامعه‌شناسی را حل‌شده می‌یابند، رایج است. و این زبان و بینش شبه علمی، امروز، فقط برای تهیه‌ی خوراک‌های تبلیغاتی و سیاسی به کار می‌رود، وگرنه، گرایش علمی‌ی جامعه‌شناسی، به تعبیر ژرژگورویچ، که همواره تکرار می‌کرد، به سوی هرچه بیش‌تر “متواضع” شدن است، و هرچه بیش‌تر به تحقیق و تحلیل واقعیت‌ها پرداختن، و هرچه کم‌تر حکم صادر کردن و عقیده ساختن و ابراز احساسات نمودن، و به اصطلاح علمی، به “قضاوت ارزش‌ها” دست زدن. و نیز تمایل به پذیرش عوامل متعدد است در توجیه و تحلیل تحولات تاریخی و رویدادهای اجتماعی و تکوین حالات و حرکات انسانی.(۸)
مجموعه آثار ۲۴ / انسان / ص۲۱۱

شریعتی با تعریف و باوری که از انسان دارد، ره‌زن انسان در این راه را نیز پی در پی جستجو می‌کند، و زنهار می‌دهد، تا انسان از معنی‌ی انسانی‌ی خود دور نشود، و در چنگال سلطه گرفتار نشود:

“… بزرگ‌ترین فاجعه این است که: انسان، در تکیه به پرستش و عشق و عرفان، که عامل یک جهان‌بینی‌ی متعالی و معنی‌دار و یک وجود تکامل‌یافته و پر ارزش است، و به انسان معنی می‌دهد، گرفتار زهد‌گرایی شد، و در ‌طلب آزادی، گرفتار سرمایه‌داری گردید، و در عشق به عدالت، گرفتار یک نظام مارکسیستی‌ای شد که در آن اولین چیزی که نفی شده است، آزادی انسان و ارزش وجودی‌ی انسان است، و از انسان مهره‌هایی می‌سازد، که در این ماشین، اجتماع بشری، به‌وسیله‌ی دولت، رهبرپرستی، اقتصادپرستی،ماده‌پرستی، و با توجیه‌ی وجود انسانی به عنوان یک پدیده‌ی مادی، و درنتیجه‌ی تکیه‌ی اساسی به اقتصاد، نفی می‌شود، یعنی کمونیسم تبدیل به اکونومیسم، و به انسان کمونیست امروزی شد، که تمام محتوای انسانی‌اش، جز رابطه‌ی اقتصادی‌اش، را از بورژوازی گرفته است، و گرفتار یک دیکتاتوری‌ی خشن دولت‌پرستی است، و به‌قول پرودون، گرفتار یک کیش پلیس و دین پلیس‌پرستی است، که حتی یک کمیسیون دولتی باید فکر، فلسفه، علم، تدریس اساتید، و نقاشی کردن نقاش، شعر گفتن شاعر، ذوق انسان‌ها، زندگی، لباس، روابط، خانواده، همه را تعیین بکند، و علم باید بر اساس دیاماتیزم باشد…”(۹)
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص۴۸

شریعتی در گریز از چنین سلطه‌ی وحشتناک قوه‌ی قهریه، و برای ترسیم چهره‌ی عملی و وفادار به تعریفی که خود از انسان ارائه کرده است، و در جهت تحقق انسان مختارِ آزادِ آفریننده، که مدافع حقوق اولیه‌ی انسانی باشد، و آزادی و برابری و عدالت و کرامت را پاس بدارد، و حق انتخاب را(که بنیادی‌ترین فهم شریعتی از انسان است) برای او به رسمیت بشناسد، و هم‌چنین در چهره‌نگاری از درک خود از دین، که در سه سطح “شریعت، طریقت، و حقیقت” متجلی است، و امروزه در سه روایت دین سنت‌گرا، بنیادگرا، و نوگرا، قابل استناد است، و برای الگو‌سازی از درک خود از چنین انسانی می‌گوید:

“… من همان‌طور که به مرزهای میان کشورها معتقد نیستم، به مرزهای میان انسان‌ها هم اعتقادی ندارم. ملت در نظر من گروهی از مردم‌اند که فقط دارای درد مشترکی هستند، و تیپی که هم که به آن اصالت قائل‌ام، تیپی است که به معانی اخلاقی و انسانی مطلق، حتی از یک مذهب خاص متکی هستند یا نیستند. بنابراین، تنها دو ملت وجود دارد: یکی آنها که درد مشترکی دارند، و دیگر آن‌ها که ‌بیدردند. و دو تیپ وجود دارد: یکی، آنها که در مرز انسانیت و احساس عرفانی و اخلاقی زندگی می‌کنند، و دیگر، آنکه خارج از این مرز است. از این نظر است که واقعا امروز همان اندازه که به ابوذر غفاری صحابی پیغمبر مومن‌ام و از تصور او لذت می‌برم، چارلی چاپلین هم که درست در همین مرز او زندگی‌ی هنری و کمیک خود را تمام می‌کند، محبوب من است. او هم یار دلسوز بشر است. او هم همه‌ی عمر به معانی‌ی مطلق انسانی، به جامعه‌ی بشری، و به سرنوشت انسان وفادار مانده است. من مدت‌ها است در روح خودم تمرین کرده‌ام تا این حالت به صورت طبیعی‌ی من در آید، تا دیوارهای محکم محیط محدود کم‌عمق خودم را بشکنم، تا در تعقیب افکار از این زیرزمین به آن زیرزمین نخزم، و بر روی بالکن بلندی بیایم و دنیا را ببینم…”(۱۱)
مجموعه آثار ۳۴ / نامه‌ها / ص ۶۸

این‌گونه است که شریعتی می‌تواند ادعا کند که آیا در بسط و گسترش عقلانیت در سرزمین ما نقشی داشته است یا خیر. آیا او توانسته در روند خروج از توسعه‌نیافتگی و نیل به تکثر، مدارا، و دموکراسی قدمی بردارد یا خیر. آیا شریعتی پایان یافته است و یا این‌که حیات دارد؟

شاید بتوان گفت یکی از بختیاری‌های شریعتی و خوش‌اقبالی‌ی میمون و مبارکی که شریعتی از آن برخوردار شد، عدم رسمیت و تصلب او در زمان حیات خود، و پس از آن، می‌باشد، به طوری‌که او همیشه دفتری گشوده ماند، تا همگان در طی سه نسلی که تاکنون با آثار او زیسته‌اند، ‌خطی بدان بیفزایند یا از آن بکاهند، و هر آنچه را که می‌اندیشند درباره‌ی او بنگارند، بدون آنکه هراسی از محتسبان و سرهنگان قدرت و مقام داشته باشند، و این خود نعمت کمی برای یک اندیشه نیست، و حتی می‌شود سیاهه‌ی اتهامات دیگرانی را نیز که نمی‌توان به آسانی از خطاپذیری آنان سخن گفت به پای او نوشت، و بل دشنامی هم نثار او کرد و ثوابی برد، و هم سینه‌ی پر از درد و ناکامی و نفرتی را تسکین داد.

در پایان این نوشتار، به پرسش اولین خود باز می‌گردیم: آیا شریعتی پایان پذیرفته است؟ این پرسشی است که خوانندگان خود باید بدان پاسخ گویند و اما شریعتی:

شریعتی که خود را یک انسان شرقی، ایرانی، و مسلمان می‌داند، از دروازه‌ی شریعت ادیان و مرزهای میان کشورها و نژادها و ملیت‌ها این‌گونه عبور می‌کند، و به دور از هر هیاهو و لعن و نفرین و مدح و ستایشی، این کویر وحشت را پشت سر می‌گذارد، و باز یاد آور می‌شود که انسان یعنی: آگاهی، آزادی، آفرینندگی.


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۸۹
منبع : سایت رسمی دکتر شریعتی

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − چهارده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.