شریعتی، شاعرِ قبیله
اصطلاح روشنفکر، و روشنفکر دینی آنقدر دستمالی شده که ذهن مخاطب را از آنچه میخواهم بگویم منحرف میکند، بهویژه اینکه، روشنفکر در زمانهی ما (اعم از روشنفکر دینی و غیر دینی) رابطهی چندانی با جامعهی خود ندارد. بنابراین نوشتم: “شریعتی شاعر قبیله” اما با تعریف ویژه ای که از شاعر و قبیله ارائه خواهم کرد.
شرح واژگانی که در این نوشتار آمده عبارتند از : شاعر، قبیله، حق و باطل، و مفهوم دوست و دشمن
تبارشناسی این واژه که امروز در زبان ما متداول است، به روزگار قبل از اسلام در حجاز باز میگردد. بعد از اسلام نیز با تغییراتی معنایی به زبان پارسی راه یافت. شاعر اسم فاعل است برای شعر. واژهی شعر نیز دارای جفتی عینی و مادی است بهنام “شَعر”(موی) در نگاه اول شاعر یعنی کسی که در قلمرو زبان و گفتار میتواند ظرافتهایی را به باریکی موی تشخیص دهد و بیان کند. اما این فقط لایهی سطحی و آشکار معنای شاعر در آن ساختار زبانی است. در لایهی عمیقتر، شاعر کسی بود که با ناخودآگاه جمعی قبیلهی خویش ارتباط داشت و دغدغههای پنهان و مغفول قبیلهی خویش را در قالب زبانی ادبی ـ عاطفی بیان میکرد.
نفوذ شاعر به روح جمعی قبیله، هموزن دغدغهای بود که نسبت به مردمان قبیلهی خویش داشت، یعنی جان شاعر، آمیخته با رنج و درد و اندوه آشکار و پنهان همهی افراد قبیله بود. از این رو، کلام شاعر، واگویهای از رنج و درد همهی قبیله بود. همچنین، چنان بود که انگار همهی نیاکان بزرگ، دلاوران، و قهرمانان پیشین قبیله که در قرنها پیش درگذشتهاند، همه در جان شاعر، تبلوری تازه مییافتند، و به همین مناسبت، کلام شاعر برای افراد قبیله آشناترین و درونیترین کلامی بود که همگان آن را، نه با گوش عقل و درس و بحث، که با حس قدرتمند عواطف درونی خود، درک میکردند. بنابراین میتوان گفت که شاعر، وجدان مغفوله، و زبان گویای قبیله بود.
شاعر، به دلیل ارتباط با روح جمعی، یا با ناخودآگاهِ قومی(۱)، گاهی منادی حوادث آینده نیز بود. حوادثی که گاه قبیله را تهدید به نابودی میکرد. این بود که گاه کلام شاعر سبب آگاه شدن اعضاء قبیله از فاجعهای که در کمینشان بود میگشت. حتی از نگاه برخی پژوهشگران، شاعر، پیامبر قبیله و پیشوای آن در زمان جنگ و صلح بوده است.(۲)
“قبیله” به مجموعهای درهم تنیده از مرمان گفته میشد که دارای پیشینهای مشترک، و نیاکان مشترک بودند، یعنی مجموعهای نژدادی و همخون. در نظام قبیلهای، آنچه اصل و اساس در هستی افراد شمرده میشود، “قبیله” است. هویت فردی، کاملاً تحتالشعاع هویت جمعی است. افراد در دامن قبیله متولد میشوند، در چتر حمایتی قبیله رشد میکنند، و همچون پدران خود به نام قبیله، و برای بقای قبیله به زاد و ولد میپردازند. مردان بزرگ، و سلحشوران و جنگآورانی که جان خود را در راه اعتلای قبیله باختهاند، به روح جمعی قبیله میپیوندند، و با جد اعلای قبیله یگانه میشوند. جد اعلای قبیله نیز، با خدای قبیله در هم آمیخته است. بنابراین، “روحِ جمعی قبیله” صرفاً به روح جمعیی زندگان یک قبیله خلاصه نمیشود. بلکه همهی آنها که از آغاز شکلگیری قبیله تولد یافتهاند، زندگی کردهاند، و مردهاند، همه و همهی عناصر درهم تنیدهای میشوند در روحِ جمعیی قبیله، و در ناخودآگاه جمعیی آن. از این رو قبیله، مانند یک شخص بزرگ، دارای هویتی مستقل بود و روح پیچدهی مخصوص به خود را داشت. قبیله، تمامی جهانی شمرده میشد که فرد میتواند در آن زیست کند. از این جهت، اعضای قبیله برای ارتباط با عرصههای پنهان و روح جمعیی قبیله، نیاز به شاعر پیدا میکنند.
کارکرد کلام شاعر را در قبیله(۳) از جهات گوناگون میتوان مورد تامل قرار داد. بهگمان من مهمترین آن در چهار مورد خلاصه میشود:
اول : شاعر به عنوان وجدان مغفولهی قبیله که میتواند دردها و رنجهای ظاهراً پنهان قبیله را آشکار کند.
دوم : شاعر با توجه به ارتباط با روح جمعیی قبیله، قادر است برخی حوادث را که در کمین قبیله است پیشگویی کند.
سوم : قبیله برای قدرت یافتن در برابر دشمنان خود، نیاز به بازخوانی نیاکان اساطیری خود دارد، و این کاری است که انجام آن از عهدهی شاعر بر میآید.
چهارم : قبیله در برابر دشمن، علاوه بر سلاح و قدرت قهرماناناش، همچنین نیاز به کلامی دارد تا گزندهتر از شمشیر و سلاح، دشمن را به زانو در آورد، همین بود که یکی از مهمترین ویژگیهای کلام شاعر قبیله “هجا” بوده است.
مخاطب شاعر، همهی افراد قبیله هستند، از این جهت، زبان شاعر، به لحاظ قالب واژگانی، همان زبانی است که مردم پیراموناش با آن سخن میگویند و نیازهای روزمره خود را به وسیلهی آن زبان بیان میکنند. اما همین واژگان و الفاظ هنگامی که برای بیان دغدغههای ناخودآگاه جمعی از سوی شاعر به خدمت گرفته میشود، در چینش متفاوتی قرار میگیرد و از زبان ابزاری به زبان ادبی تبدیل میشود. علت این تغییر، یک بازی تفننی در زبان نیست، بلکه به ضرورت بیان چیزهایی هست که با زبان معمولی و حتی با زبان علمی نمیتوان آن را بیان کرد، بهویژه هنگامی که شاعر به خلق چشمانداز تازهای مبادرت میکند. به تعبیر دیگر، زبان شاعر صرفاً زبانی علمی نیست، بلکه بیشتر زبانی عاطفی ـ ادبی است.
با اندکی تسامح، بهویژه با پذیرفتن تغییر نام “قبیله” از قبیلهای نژادی به قبیلهای دینی یا ایدئولوژیکی، میتوانیم ویژگیهایی که برای شاعر قبیله بر شمردم، همآنان را در کلام و گفتمان شریعتی ببینیم.(۴) تقسیمبندی دوست و دشمن در قبیله، جای خود را به تقسیمبندی حق و باطل در ایدئولوژی میدهد. کتاب “حسین وارث آدم”، “تشیع علوی و تشیع صفوی” را میتوان به عنوان نمونههای قدرتمند این تقسیمبندی نام برد.
اینکه آیا در زمانهی ما چنین رویکردی پاسخگوی حل مشکلات ما خواهد بود یانه؟ بحثی دراز دامن است. در اینجا البته سوءتفاهمی هم پدید آمده. این سوءتفاهم عبارت از آن است که مخاطب شریعتی(دقت کنید میگویم مخاطب شریعتی نه خود شریعتی(۵)) بهجای آنکه به گوهر حق و باطل در نهاد بشری توجه کند، این مسئله را بیشتر معطوف به اشخاص و جریانهایی کرد که برخی بهحق هستند و برخی بر باطل و در فرجام، مضمون حق و باطل، در نگاه بسیاری از مخاطبان شریعتی، تا حدود زیادی، این شد که به جای مبارزهی با ظلم و مبارزه ی با استثمار، تنها به مبارزه با ظالم و استثمارگر پرداخت. این رویکرد در جغرافیای زمانی خود شاید گریزناپذیر بود، اما اینکه در زمانهی ما هم گرهگشا باشد جای تامل دارد.
این مورد را شریعتی خود اشاره میکند که :
به گمان من با تفکیک این دو از یکدیگر است که میتوان مبارزهای اصیل، پایدار، انسانی، و ثمربخش را آغاز کرد. به تعبیر دیگر، همانگونه که به لحاظ زبانی “ظلم” مصدر دانسته میشود، و ظالم از مشتقات آن است که از این مصدر پدید آمده، به همینگونه، چنانچه به گوهر ظلم توجه نشود و صرفاً با ظالم مبارزه شود، این گوهر شوم، مدام از دامن خود ظالمهای تازهتر و قدرتمندتری را پدید میآورد.
شریعتی، با تمامیی وجود، دغدغهی مردم، محرومین، و مستضعفین را دارد. “مستضعف” از نگاه شریعتی، با “ضعیف” متفاوت است. “مستضعف” ذاتاً ضعیف نیست، کسی است که صاحبان قدرت، و طرفداران زر و زور و تزویر، او را به ضعف کشانیدهاند.
همچنین بهگمان من، دغدغهی روح جمعی، یا گرایش سوسیالیستی شریعتی به دین، صرفاً پیروی از مد روز نبود، بلکه یک دغدغهی وجودی بود که میتوانست رنج دیگران را در خویش تجربه کند. و این ویژگی، از آن شاعر قبیله است نه از عالِم. شاید همین ویژگی بود که سبب شد تا شریعتی ابوذرها را به ابنسیناها ترجیح دهد.
برادری دینی، وحدت ملی، و یگانگی انسانی در نظام طبقاتی و اقتصاد استثماری و مالکیت فردی، مضامین ادبی و فلسفیای است که فقط به کار سخنرانی و شعر میآید و موضوع انشاء! توحید الهی، در جامعهای که بر شرک طبقاتی استوار است، لفظی است که تنها به کار “نفاق” میآید…”
کار سترگ دیگر شریعتی که باز هم از همان نوعی است که شاعر قبیله در ارتباط با نیاکان قبیله انجام میدهد، بازخوانی شخصیتهای اسطورهای، اما در چارچوب قبیلهی دینی (یا قبیلهی ایدئولوژیکی) بود. در این بازخوانیها، البته به واقعبودگی تاریخ دینی چندان اهمیتی نمیداد، بلکه ذهن مخاطب را بیشتر به حقیقتی معطوف میکرد که باید میبود و باید پدید میآمد، اما پدید نیامده و تحقق نیافته است. درست از همین جا است که زبان سمبلیک، شاعرانه، و نمادین را، جایگزین زبان مستند تاریخنگاری علمی میکند. اتفاقی که در این رویکرد پدید میآید، این است که ذهن مخاطب را از توجه به گذشتهی واقعی، معطوف به آیندهای آرمانی میکند. در این پردازش تازه، به ویژه میتوان از بازخوانی شخصیتهایی همچون “علی”، “فاطمه”، “حسین” و “زینب” یاد کرد.
در این بازخوانی، شریعتی همهی الفاظ، همهی مضامین، و همهی “دال”های کهنه و نو را به خدمت میگیرد، نه برای آنکه ذهن را به گذشته بازگرداند،َ بلکه برای آنکه وضع موجود را باز گوید و طرح چشمانداز تازهای را رقم بزند.
به تعبیر دیگر، زبان حماسی و شاعرانهی شریعتی، زبانی در حصار “دال” با “دال” نیست، این زبان هنری و ادبی امروز است که از دایرهی زبان نمیتواند پای بیرون بگذارد و در عالم ذهن باقی میماند و روشنفکر را از واقعیت جامعه دور میکند، زبان شریعتی زبانی هستیشناسانه است و رابطهی تازهای میان دال و مدلول ایجاد میکند.
همچنین، زبان گزنده و طعن کارساز شریعتی نسبت به مخالفان، نه تنها از “هجا”ی شاعر قبیله کم نمیآورد، بلکه بسیار قویتر و بُراتر از آن است.
این البته به آن معنا نیست که به مخالف فرصت سخن گفتن را ندهد:
شاید بتوان گفت که این تحمل سخن مخالف، ریشه در اعتقاد عمیق شریعتی به دیالکتیک دارد.
اینها به گمان من عمدهترین مضامینی بودند که مخاطبان شریعتی، مینیوشیدند و کلام این شاعر قبیله را با جان و روان خود در میآمیختند. چرا که ما مخاطبان شریعتی، پیش از آمدن او، انگار قبیلهی خود را گم کرده بودیم، مانند کسانی که وطن خویش را گم میکنند.
با این همه، شریعتی، گذشته از دغدغههای جمعی که در نوشتههایی بهنام اجتماعیات و اسلامیات تجلی یافته، همچنین شریعتی شاعر “انسان تنها” هم هست. اگرچه آن “تنهایی” که او برای خویش میسراید با آن “تنهایی” که دیگران برای خویش متصورند، تفاوت بسیار دارد، اما بههرحال واگویههای شریعتی در کویریات، بهگونهای است که انگار هر کسی میتواند خویش را در جایی از آن کویر و در آن واگویهها پیدا کند.
منظورم از “ما” بیشتر کسانی هست که مخاطبان مشتاق شریعتی بودیم. واقعیت این است که روزگار شریعتی برای ما، روزگار نبرد ایدئولوژیها هم بود، و اگر چه نبرد، بههرحال هنوز هم هست، اما گویا این نبرد، امروز برای اغلب ما وجهی تراژیک پیدا کرده است. (شاید به دلیل اینکه ایدهی شریعتی را آنگونه که شایسته باشد درک نکردیم)
از این نگاه، عمدهترین وجه تمایز میان ایدئولوژی و تراژدی، شاید این باشد که در تراژدی، آدمی از مرزهای حق و باطل، و از خط کشیهای ارزشگذاری شده با عنوانهای دینی، و درست و نادرستهای ایدئولوژیکی، عبور میکند و انسان، اعم از دوست و دشمن و مخالف و موافق، را نه در گرو دین و مذهب و ایدئولوژی، بلکه در پنجهی تقدیری سهمگین مییابد که دوست و دشمن را بهبازی گرفته و هزارگونه مصیبت و برادرکشی و خویشاوندکشی را برای آدمیان رقم میزند.
هزینهی این عبور البته کم نبود و کم نیست. اغلب ما هنوز از نگاه کردن به پشتسر خویش هراسانیم. از دیدن واقعیت کنونی نیز گریزان هستیم. ما از میان کشتههای بسیاری عبور کردیم تا بهاینجا رسیدیم. با اینهمه، انگار حالا و در این حال و هوا، شاعری نداریم که این وجه تراژیک زندگیی ما را بسراید و برملاء کند. شاید همین باشد که از سه میراث شریعتی که اجتماعیات و اسلامیات و کویریات بود، تسلای رنجهای خویش را در کویریات جستجو میکنیم. و شریعتی امروز نه شاعر قبیله، بلکه تنها شاعر تنهاییهای ما شده است. اگر چه این گمانه هم دور نمینماید که پس از این همه بیاعتنایی به سرنوشت جمع و تجربهی تلخی که از این بیاعتناییها حاصل شده، شاید در آیندهای نه چندان دور، جامعهی ما، یا بخشی از جامعهی ما، واگشتی دوباره به سوسیالیزم دینی داشته باشد، و شاید این بار بتواند آن را بشناسد. سوسیالیزمی که نه مبتنی بر امر حکومتی، بلکه به عنوان اخلاق اجتماعی، و ضرورت انسان بودن انسان، با عرفان و آزادی نیز قابل جمع باشد.
به تعبیر الیوت : باز به همانجا میرسیم که آغاز کرده بودیم، اما این بار آنجا را خواهیم شناخت.(۶)
۱. اصطلاح ناخودآگاه جمعی (collective unconscious) را از کارل گوستاو یونگ گرفتهام.
۲. به نقل از “نولدکه” الفاخوری ص۴۰ در باب شعر جاهلی. همچنین العصرالجاهلی شوقی ضیف، ویژگیهای شعر عرب
۳. شاعر به معنای فوق و در همهی ایام و در همهی سرزمینها.
۴. تغییر ساختارهای اجتماعی بههرحال سبب تبدیل قبیلههای نژادی به قبیلههای فکری، ایدئولوژیکی، صنفی، هنری، سیاسی، و… شده است و این در روند جهانیشدن امری طبیعی به نظر میرسد.
۵. در گزارشی که یکی از خبرگزاریها از سخنرانی من در حسینیه ارشاد منتشر کرد، به جای ” مخاطب شریعتی” نوشته است “شریعتی” و کلمهی مخاطب را از قلم انداختهاند، یعنی جای مخاطب شریعتی،با خود شریعتی، عوض شده. همین اشتباه سبب وارونه شدن آن مطلبی است که من در بارهی شریعتی نوشتهام و با آنکه قبل از سخنرانی در اختیار همهی کسانی که به حسینیه میآمدند، قرار گرفته بود. درعینحال خبرنگار مربوطه انگار توجه چندانی نه به متن خلاصه داشت و نه به سخنرانی.
۶. تی اس الیوت، شاعر انگلیسی که تقریباً همزمان با نیما میزیست و همان نقشی را در ادبیات اروپا داشت که نیما برای ایران.