سیدجمال یا راهگشاییی تئاترگونه
ناشناختگیِ زندگی و پیچیدگیِ شخصیتِ سیدجمال بههیچوجه ناخواسته و اتفاقی نبود. هرچه تجربه و آگاهیی سیدجمال عمیقتر و گستردهتر میشد، پاکسازیی منظمِ ردپاها و کاربردِ نقابهای تازه برای پرداختنِ تصویری معمایی از خویش، برای او ضرورت بیشتری مییافت. استفاده از ماسک، علاوه بر نمایش، در حرفههای خطیری چون شمشیربازی به کار میآید، که با آتش و آهن و مرگ سر و کار دارند. نخستین مانعِ رسیدن به اهدافِ بلند در سرزمینِ کوتهاندیشان، همین تصاویر و تصورات پیشساخته و پیشداوریهای قومی و دینی است. پس او میبایست به دقت همهی امکاناتِ شناسایی یا سوءتفاهم، تعقیب و سرکوب، و نیز سوءتعبیرها را بسوزاند. بهگونهای که محققین و مورخین محترم را دست در حنا، و پای در گل، چنان سرِکار گذارد که نه تنها هویتِ فکری، بلکه مشخصاتِ شناسنامهای او را نیز نتوانند تشخیص دهند: اسدآبادی همدانی، افغانی، اسلامبولی؟… شیعی، شیخی، سنی، لاادری؟… متجدد، سنتی، بنیادگرا؟… ماسونی، روسی، انگلیسی، عثمانی؟… مدرس فلسفه، ایدئولوگ، سیاستباز؟… هرگز کسی چنین در معرضِ تنوعِ برداشتهای ضد و نقیض قرار نگرفته است! پس سید به مقصود خود رسیده بود. گام اول در فهم خود و ترسیم درستِ سیمایی که قرار است از او به نمایش گذاشته شود، تخریبِ تصاویرِ تحمیلیی موروثی، و خرافیی قومی و مذهبی بود. از این تعویض ماسکها اما، دو احساسِ ناسازوار برجای ماند: نزد دشمنان، سوءظنِ مفرط در مورد یک عنصر شیاد شالودهشکن، که شناسائی و ریشهکن کردناش ناممکن مینمود. و از دیگر سو، تحسین اسطورهوار دوستدارانی که هر یک تفسیر به رأی خود را از او داشتند، بی توجه به همهی ابعاد روح و اندیشه و طرح و راهکارهایش.
ماسک اما نه فقط برای پوشاندن هویت، بلکه نیز برای آشکارسازی و تثبیتِ چهرهی حقیقیی یک شخصیت به کار میرود. مانند ماسکهای آهنیای که رومیان از چهرهی مردگان گرتهبرداری میکردند. واپسین نقابِ سید دیگر چهرهی حقیقی او بود: اسطورهی پیشکسوتِ “رنسانس”.
اهمیت تاریخیی نقش سیدجمال، در راهگشایی و تأسیس روشی است که آنرا “نوزایی”، رنسانس، در حوزهی فرهنگ، و بهویژه “پیرایش” یا اصلاح، رفرماسیون، در سپهرِ دینی مینامند. رنسانس و رفرماسیون دو کلیدواژهی پیشینیی گسستِ معرفتشناختی و تحول بزرگی است که تجدد، مدرنیتهی، عصر جدید در اروپا بر آن بنا شده است. معنای روششناختیی هر دو مفهوم، نوعی بازگشتِ آیندهگرا به خویش است. سید از پیشگامان بنیانگذار این شیوه در فرهنگ و تمدن اسلام و ایران بود. نوزایی در برابر سنتگرایی و بنیادگرایی، نه همان نوگراییی انتقادیی محض، بهمعنای نفیی رادیکال گذشته، بلکه نوعی “از سرگیری” یا تکرار گذشته است بر اساس آیندهای در راه، هرچند همهی “ایسم”ها فرزندان خلف یا ناخلف مدرنیتهاند، حتی سنت”گرایی”، زیرا نیروی سنتی، سنتی است، و نه سنت”گرا”، که لازمهاش فاصله گرفتن از سنت است. و نیز بنیاد”گرایی”، که در قیاس با تجدد، سنت را ناتوان و محتاج بازسازی مییابد، معطوف به عزت و عظمتِ گذشته. در اینجا مجال واکاویی هر راهحل و نشان دادن این حقیقت نیست که: تنها راه برونرفت و حل معضل انحطاط، فقط همان نوزایی و پیرایش است. سه راهحل دیگر، به صرف تصور، به بنبست میرسند، زیرا نه فقط با واقعیت، بلکه با خود در تناقض یا خودخلاف خواناند. و به تعبیر نیچهای، سه نوع بیماری گذشتهگرایند. هرچند نوگرایی یا انتقادگراییی مطلق بهعنوانِ واکنشِ گذشته است، هنوز همان گذشته میماند، اما به صورت واژگونه!
سیدجمال نه متجدد بود، نه سنتی، و بالأخص، نه بنیاد”گرا”. زیرا برای هرگونه “نوسازی”، نخست باید “نهادگشا” بود. سنت چگونه میتواند بپاید، آنگاه که بنیادش بر باد میرود. و چگونه میتوان بنیادِ سنت را دوباره و بیعنایت به جهان زیستِ آیندهی سنت پی ریخت؟ پس، ساختارگشایی شالودهشکنی نیست. زیرا هر تجدد تجددِ سنتی است. تجدد بدون سنت، پنداری بلاموضوع است، و سنت بیتجدد، مرگِ هم او است. سیدجمال وجدان سیاسیی بیدارشدهی طرح بزرگ نوزایی بود. از میان همهی عناصر سازندهی فرهنگ، دین مرکزیترین نقش را داشت، مانع و موتور تعالی و رشدِ آسمان و زمین، این و آن جهان، دنیا و آخرت. پس باید از اصلاح خود دین آغاز میکرد، بهعنوانِ “پیششرطِ هر نقد”.
زندگی جمال چونان پرندهی بیقرار ثار، یکسره در سفر گذشت، و تضارب آراء، و هر کجا وارد میشد تحرک فکری و سیاسی میآفرید، در ایران، افغانستان، هند، ترکیه، مصر، اروپا، و…
او در هند، بحث با شبهمدرنیسمِ سر سیداحمدخانی را پیرامون عقلانیگری زیر عنوان “تفسیرِ مفسر” براه انداخت. در افغانستان با استعمار انگلیس در افتاد. کنفرانساش در ترکیه دربارهی “نبوّت و فلسفه” هیاهویی بپا کرد، و واکنش روحانیون قشری منجر به اخراج او شد. در مصر شاگردانی چون عبده (و مهدی سودانی و…) پرورد که هریک به نوبه خود بر نسلهای بعد تأثیرات تعیینکنندهای گذاردند. در ایران با استبداد و وابستگی و فلاکتِ عصرِ ناصری درافتاد، که به اخراج موهن و… “جنبش تنباکو” و “ترور شاه” و… و “مشروطه” انجامید. در پاریس به اظهاراتِ نژادپرستانهی ارنست رنان پیرامون “اسلام و علم” در روزنامه Débat پاسخ گفت، که تا کنون دربارهی محتوا و چگونگیی وثوق و نگارشاش بحث میشود.
مهمترین آموزههای او را اگر در سرخط هایی بیابیم چون: بازگشت به کتاب و سنتِ سلفِ صالح، و ضرورت “اجتهاد” (به تعبیر دکتر شریعتی در پرتوِ دستاوردهای “علم و زمان”). بازخوانیی سنتِ عقلانیِ فلسفه، از إعتزال تا مشاء، و تأسیس کلام نوین در رویارویی با ایدئولوژیهای مدرن(“حقیقت طریقهی نیچریه”). اتحادِ جهان اسلام در برابر امپریالیسم. مبارزه با انواع ارتجاع و استبداد فکری و سیاسی. و… همه از دستاوردهای مثبت کارنامهی او بودند.
همچنانکه از نقاطِ ضعفِ مشی او نمیتوان غاقل ماند: توجه به قدرتها و حکومتها برای اصلاح از بالا، بهجای تکیه بر تودهها، بود، و بهطور کلی، آن آکتیویسم سیاسی که به اعتراف خود او، مخلِّ تحققِ طرحهای فکریی بنیادیی او بود، یاد کرد. نقدِ مشی و تاکتیکِ سید، بهویژه برای پویندگان راه و خط فکری او، حیاتی است. ما نه به اسطوره، که به آموختن محدودیتهای انسانی و عملیی ترازنامهی او نیازمندیم. این نقد راه را بر برداشتها و چرخشهای انحرافیی هولناکی که در نسلهای بعد، بهخصوص پس از رشید رضا و مودودی، رخ نمود، میبندد. نقد البته با تخطئه و تخفیف مقام یک پیشگام یکی نیست. نکتهای که اغلب از سوی ناقدان ما فراموش میشود.
در همهجا نه تنها خود جراید و نشریات متعددی منتشر کرد، بلکه نسلی را به گسترش مطبوعات و تمرینِ ژورنالیسم تشویق نمود. همهجا با “کتاب، فقر، و آزادگی” زیست. هرچند با همهی قدرتمندان “تعاملِ ارتباطی” داشت، اما، با هیچ قدرتی نساخت، و همواره طعمِ تلخِ تبعید و زندان و حصر و… را چشید، و در پایان، سرنوشت او قتل و شهادت توسط سلطان عبدالحمید، بهرغمِ استقامت و سلامت در آستانهی شصت سالگی، بود.
آغاز مجددِ انقلاباتِ کنونی در کشورهای عرب و مسلمان، از مغرب و شمال افریقا گرفته تا یمن و عربستان و…، یادآورِ آن پیشکسوت است. گویی روحِ سید همچون ثار بارِ دیگر بازگشته، و تودهها را همچنان فرامی خواند به ارادهی معطوف به زندگی، آزادی و عدالت، توسعه و تعالی، و باز، خواب را بر چشمانِ متحجران و مستبدانِ خُرد و کلان، راست و چپ، سنتی و متجدد، مذهبی و سکولار، وابسته و مستقل، حرام میکند. روشنگران این سرزمینها این بار با جمعبستِ درست میراث و درسهای همهی افتوخیزهای گذشته از زمان سیدجمال تا کنون، مصمماند بهجای تعجیل در “إسقاط نظام”ها، و دلخوش کردن به جابجاییهای مهرهها، و کسبِ مستقیمِ قدرت، با تکیه بر تودهها، و تداومِ تلاشِ عمیقِ فکری، الگویی نو از “مردمسالاری و پیشرفت” را در فرهنگ و جهانزیستِ “اسلام” طرح افکنند. راهکاری که در ترکیه با استقبال بیسابقه از آثارِ نواندیشی، از ”سید جمال و علامه اقبال تا معلم شریعتی”، آغاز شده، و تاکنون در هر دو زمینهی اجتماعی و اقتصادی به توفیق چشمگیری دست یافته است. و با پیگیری و پیروزیی این مسیر، به یک ضرب انتقامِ خونِ سید از استبداد و استحمارِ خلافت و استعمار گرفته خواهد شد. این بار البته، با پایداری و نافرمانیِ خشونتپرهیزِ مدنی!