زمانه شریعتی پسر سختتر است!
مصاحبه با احسان شريعتي / مصاحبهکننده : ثمينا رستگاري
موضوع : ـــــ
س : امسال همايشي براي بزرگداشت شريعتي برگزار نشد. آيا بهدليل پيشبيني عدم امنيت سالن چنين تصميمي گرفتيد يا فكر ميكرديد حرف زدن درباره شريعتي در چنين فضايي موضوعيت ندارد؟
ج : امسال قرار بود سيودومين سالگرد دكتر درباره “نوگرايي و بنيادگرايي” در حسينيه ارشاد برگزار شود، من هم يكي از سخنرانها بودم و موضوع صحبتم تداوم راه شريعتي پس از او بود، و طرح اين پرسش كه چرا اين “تداوم” بصورت مطلوب عملی نشد، يا چرا پروژه شريعتي كه تداوم يك طرح پس از سيدجمال و اقبال بود، تحقق نيافت؟ و پاسخ آنکه خلاف تصور رايج، هرچند بهظاهر تداومگراني در قد و قامت شريعتي در طرح اصلاحگری و پروژهی دينپيرایی(رفرماسيون) ظهور نکردند، اما نسلی از روشنفکران و تلاشگران با بذل جان و جوانی خويش در اين راه گام نهادند و امروزه طيفی از چهرههای ارجمند تداومگر راه شريعتی در جامعه حضور دارند. و اين رسالت مهم را ديگر نبايد فقط در چهرههای منفرد جستجو کرد.
و نيز اينكه شريعتي بهعنوان يك چهره فرهنگي كه ادبياتاش در انقلاب ايران منتشر و شناخته شده، به عنوان “راه” يا “خطمشی” اجتماعي هنوز درست شناخته نشده است. خود ما كه شريعتي را بهعنوان يك راه میفهميديم و تعقيب ميكرديم به شرايط انقلاب ۵۷ برخورديم و اين شرايط و حوادث بعد از آن جوّي را به وجود آورد كه مانع تداوم اين راه شد و اتفاقاً چون مشابه شرايط امروز است، روي همين نكته ميتوان ايستاد و لختی درنگ كرد.
س : چه تشابهای ميان شرايط آغاز انقلاب با شرايط کنونی میبينيد؟
ج : در همين چند هفته ديديم که چگونه در جوّ پسا ـ انتخاباتی پيشآمده، بزرگداشت مرسوم هر سالهی شريعتي معلّق و معوّق شد، امنيت و آرامش يا آزادی تجمع و بيان از ميان رفت و اين شرایط خود، مورد و موقع مناسبی براي طرح اين پرسش است كه تداوم راه شريعتي يا طرح نوانديشی ملی و دينی ما پس از انقلاب با چه محدوديّتها و موانع بيرونی روبرو بودهاست؟ همچنين بسياري از مضامين فكري شريعتي را، هم از نظر محتوايي و هم بهلحاظ شرايط واقعي مادي، ميتوان در همين صحنه آزمود.
اگر طرحِ مورد نظر شريعتي را بهعنوان يك پروژه اجتماعي ـ فرهنگي يعنی همان نوزايي تمدّنی و دين ـ پيرايي تاريخی (رنسانس و رفرماسيون) در نظر بگيريم، در برابر او پروژهی ديگري پس از انقلاب قوّت گرفت كه هرچند هنوز اسم مناسب خودی را پيدا نكرده، در غرب آنرا نوعی بنيادگرايي (يا اسلامگرايي) ميخوانند. پديدهي نوظهوری پس از انقلاب، که پيش از آن حتي ميتوان گفت در آثار خود شريعتي هم به صورت موجود غايب بود.
در آثار دکتر “تشيع صفوي” مشخصاتي دارد كه با این نوع اسلامگرايی نوظهور صددرصد همخوان نيست. تشيع صفوي نوعی تشيع سازش و انفعال بود كه بهدليل مناسباتاش با سلطنت پس از صفويه تا قاجار، مورد نقد شريعتي قرار گرفته بود. ولي پس از انقلاب جرياني بهوجود آمد كه بخشهايي از ادبيات اسلام انقلابي را هم بهكار ميبرد و تركيبي از گرايشات مختلف مینمود كه از ادبيات همهی گرايشات فکری استفاده میکرد و همه را كنار ميگذاشت. اين پديده بدين نحو در آثار شريعتي پيشبينی نشدهبود. او از اسلام انقلابي در برابر خلافتهای اسلامی سخن میگفت. در نتيجه اگر ادبيات شريعتي در برآمدن انقلاب موثر بود، در خروجی نظام برآمده از آن خيزش به حاشيه رانده شد. به تعبير برخی از انديشمندانِ نظام، انديشهی آن معلم بيشتر به درد “تخريب” میخورد تا “تأسيس”!
پس مسالهی نخست، رشد تفكری رقيب در برابر نوانديشي ديني بود. سپس، حوادث و شرايط سياسي بود كه مانع از اين میشد كه پيروان راه شريعتي بتوانند راه فرهنگي عميق و بلندمدت خود را در جامعه پيگيرند و تبعات چنين شرايط نامساعد بيروني بر ايشان تحميل میشد.
س : شما بهعنوان پوينده راه پدر چگونه (و در کدام نکات) استقلال رأی و فاصلهی انتقادی خود را نسبت به افكار پدرتان حفظ کرديد؟
ج : شريعتي از همان آغاز برای من و ما يک معلم و آموزگار يك روش بود. او به ما میآموخت که در نقد و بررسي آراء او، شاگرد او باشيم. بنابراين هميشه شاگرداناش در بحث و جدل با او، از او میآموختهاند. یعنی در عين اينكه سخت به او علاقمند بودند، اما هيچگاه مريد کور او نشدند. پس مهمتر از نظريات و تزها، روششناسی انديشههای او بود که شامل شيوههايي پويا و متغيّر و متناسب و متعامل با زمينه و زمانه بود.
مهمتر از انديشه و روش، سنخشناسی يا تيپولوژي موفقی بود که او به لحاظ وجودی از خود ارائه میداد. در تاريخ روشنفکری ما تيپهای چندساحتی همگونی که هم ملي ـ مردمی بوده باشند و هم مذهبي ـ اصلاحگر، هم آزاديخواه، و هم عدالتطلب، هم اهل تفکر و پژوهش، هم اهل معنويت و عرفان، هم متعهد سياسیاجتماعی که بعنوان يک “منش” مرجع و رفرانس محسوب شوند، نادر بودهاند. اگر شريعتي جايي بهلحاظ اخلاق فردی يا اجتماعی خراب ميكرد، ديگر شريعتي نبود. پس او برغم هر نقطه ضعف و کاستی متصوری، به دليل همين منش، شريعتي شد، يعنی نقاط ضعف محتمل ذيل نقاط قوت قرار ميگرفتند، و نه بالعكس.
در حوزهی نظر، خود من مثلا در بحث “امت و امامت”، نسبت به کمتوجهی به اصل “تناوب” انتقاد داشتم.
و یا از اين تأکيد او در برخی متون بر “اسلامي که تولدی نو میيابد”، میپرسيدم که منظور از کليّتی ذاتی بنام “اسلام” كدام اسلام بود؟ امروز میدانيم که ما يک اسلام نداريم، بلكه به تعداد مسلمانها در جهان، جهانهای گوناگونی از “اسلامها” داريم. و گاه فاصلهی اين اسلامها مشمول همان اصل “مذهب عليه مذهب” میشود. اسلام نوانديشيده يا اسلام سنتگرا و بنيادانگار طالبانی؟
اما به نظر ميرسد كه برخی از طرفداران شريعتي در يك شريعتي تاريخي متوقف شدهاند و از شريعتي دهه ۵۰ با آن شرايط ويژه تاريخي، زاويه نگرفته باشند و هنوز همان بحثها را در جامعهاي طرح ميكنند كه ۳۰ سال حركت كرده است. در بسياري از مواقع هم در هيأت وكيلمدافعهاي شريعتي ظاهر ميشوند و در مقابل اتهاماتي كه به شريعتي وارد ميشود، باز با همان زبان دفاع ميكنند.
اکثريت پويندگان اين مسير از روز نخست میدانستهاند که “وفا” به آموزههای اساسی آن معلم، نه تکرار و تقليد و تعصب اقوال، که تحول و تکامل و تعالی تعاليم و احوال اوست. پس با نوآوری و راهيابی درست و درک نيازها و مقضيّات جديد، بايد نوآفرينی کرد و سخن نو آورد. البته هميشه در همهی “ملل و نحل” برخی از پيروان هم درجا میزدهاند و دچار تصلب میشدهاند.
پس براي مبتلا نشدن به اين ويژگي، اين بحث را مطرح ميكنم كه شريعتي با يك ديكتاتوري عريان مواجه بود و ما با يك دموكراسي صوري. زبان و ادبيات و اهرم اعتراض شريعتي در اين دوره دموكراسي صوري چقدر كاربرد دارد؟
در تفكر شريعتي تضاد بين دين و دموكراسي حل شده است. حاكميّت دين حقيقی در نظر او تنها در حكومت مردم (مردمسالاری، جمهوريّت) میتواند تحقق پذيرد. تنها مردماند كه نمايندگان خدا (پيشوايان زمان و وارثان زمين) هستند. به اعتقاد او در حوزه اجتماعي هر جا كه سخن از معامله با “الله” است، ميتوانيم كلمه “ناس” را جايگزين كنيم. در تفكر او حكومتي دينيتر است كه دموكراتيكتر است. در همه جوامع تاکنونی همواره نهادها و اقشاری وجود داشتهاند كه خود را سايه يا نماد خدا و متخصّص و متولّی متون و منابع مقدس خوانده و منافع و سيادت خود را با نفس دين و امر قدسی اشتباه گرفتهاند. شريعتي در مورد “تئوكراسي” نظر روشنی دارد و همواره تصريح کرده که “حكومت ديني” به معناي حكومت طبقهای خاص، نظام ديني مدّ نظر اسلام يا حكومت مردمی طراز توحيد نيست.
اما در مورد دموكراسيهای متعارف و رايج، اگر شريعتي از “ليبراليسم” انتقاد کرده (نظريهی«امت و امامت» در اواخر دههی چهل که در اوايل دههی پنجاه در «بازگشت به کدام خويش» تصحيح و تکامل يافت، مبنيبر اينكه چگونه ميتوانيم در شرايط “جهانسوم” به دموكراسي واقعي يا دموكراسي “رايها” در برابر”راسها” برسيم)، در دفاع از اصل آزادی همهجانبه و بلاقيدوشرط و در راستای حاکميت اصيل و بلاواسطهی مردم بر مردم بود. توصيه معروف دکتر را به ياد داريم که “در جامعهای که فقط دولت حق حرف زدن داشته باشد، هيچ حرفی را باور نکنيد!”
او با طرح پيششرطهای لازم در اين راستا، ميکوشيد نقش روشنفكران را روشن كند. در چنين جوامعي به نظر او و بعنوان يک آزاديخواه ملیمردمی فعال، روشنفكران بيش از طرح صوري شعارهاي لیبرال، میبايست انتقال “آگاهيهای دموكراتيک” به جامعه را وجه همت خود سازند. جمله معروف که “اگر نميخواهی به هيچ ديکتاتوری دچار شوی، بخوان و بخوان و بخوان” در همين راستا فهميده میشود.
معمولا اقتدارگرايان گوناگون از دموکراسی تنها قاعدهی رأیگيری عمومی و اکثريّتسالاری (پنجاه بعلاوه يک) را گرفتهاند. حالآنکه دموكراسي بيشتر احترام به حقوق “اقليت” است. اگر اقليت از اكثريت تبعيت ميكند، ازآنروست كه اكثريت متقابلاً حقوق اقليت را رعايت ميكند. چرا كه هر اقليتی روزي بدل به اكثريت میشود. نفس “تناوب” و “دور” است كه دموكراسي را میسازد. تمرين همين تناوب خود “آگاهيبخش” است. مشکل تز “دمکراسی متعهد و مهتدی” اين بود که نميتوان دموكراسي را تعليق كرد تا مردم آگاه شوند. بلکه تمرين دموكراسي خود به آگاهي مردم كمك ميكند.
جامعهاي ميتواند براستی “راي” دهد كه از ميزان معينی از آگاهي نسبت به دموكراسي و حاكميت مردم برخوردار باشد، وگرنه رأي او به رأس تبديل و خريده و خورده ميشود.
دموكراسي به وجود روشنفكري نياز دارد كه وظايفي بيش از انجام مراسم و شعاير برعهده گيرد.
در همين حوادث اخير ميبينيم كه اين تصور حاکم شده كه دموكراسي يعني اکثريت آراء، و بنام آن ميتوان حقوق اقليت را ناديده انگارد و وجود و حضورش را تحمل نكرد.
س : شما در شرايط امروز ايران ردپايي از آگاهيبخشي روشنفكر به جامعه آنگونه كه در آثار دكتر آمده ميبينيد؟
ج : وظيفه روشنفكران ارتقاي خودآگاهي جامعه نسبت به معيارها و مفاهيم است. روشنفکران همواره افقها و چشماندازهای فکری و فرهنگی همهی حرکتهای اجتماعی را ترسيم کرده و میکنند، و در اين زمينه هم تا کنون موفق بودهاند. امروز ديگر آراء و آرمانهای متفکران و روشنگران از دنيای ذهن بيرون و در عرصهی عمل و کُنش اجتماعی به آزمون گذاشته و متبلور شده است.
فرد و جامعهی خودآگاه، آزاد، و برابر، ديگر تنها يک آرمان نيست، بلکه به شکل برنامه عمل مطالباتی در جنبش مدنی جاری تعيّن يافته است. هرچند در موارد حاشيهای، برخی از روشنفكران نشان دادند كه در شناخت موقعيت اجتماعیسياسی ناتوان و حتی گاه پرتانگاراند. و مثلا پس از انتخابات اخير، ضعف بعضی از اينگونه تحليلها آشكار شد و اگر آنها را دوباره بخوانيم ميتوانيم بفهميم کدامها “آدرس های عوضي” دادهاند.
عوضيگرفتن موقعيتها و جبهههای دوست و دشمن و طرح دغدغههاي کوچک خودمحورانهی ذهنی توسط برخی از اين بزرگان ضعف بخشی از روشنفکران را بعنوان “مرجع” اجتماعیاخلاقی به نمايش میگذارد.
س : آيا بايد شريعتي باشي كه اين مرجعيت فكري را داشته باشي يا اينكه اصلا زمان شريعتي بودن سپري شده است؟
ج : نقش شريعتي، اگر در انقلاب نقشی ايفاكرده باشد، ارائه “چشماندازهاي نو” براي جامعه بود. او به نسل ما نشان داد که چگونه ميتوانيم نظام و جهان ديگري را بخواهيم و بسازيم و چرا آن وضع شايسته ما نبود. پس اعتراض به وضع موجود را به بديلي عقيدتي و اجتماعی ارتقاء بخشيد.
شريعتي و مجموع روشنفكران در آنزمان شرايط ذهنی امكان ايجاد نظامی جايگزين را در ذهن مردم مهيا كردند؛ اما نه به اين معنا که الزاماً در صحنه عمل سياسي نقش تعيينکننده داشته باشند. تفكر، فرهنگ و ادبيات و خاطرهی او موثر بود. تازه همان هم درست شناخته نشده بود، چون، نظام فكری او نتوانسته بود تودهاي شود و پيشقراولاني يابد كه اجرایش كنند.
س : شما وضعيت فعلي و اعتراضهاي مردمي را چگونه صورتبندي ميكنيد؟
ج : ما شاگردان شريعتی عموماً و اصولاً به حوادث و تحولات کنونی از زاويهی ديد مصالح ملی و عالی مردم مینگريم، و نه از موضع تضادهای درونی نظام و جناحبندیهای حاکميّت. درجهی رشد تاريخی جامعهی مدنی ايران و انتظارات مردم و جوانان فراتر از سطح پاسخهایی است که تاکنون از سوی مسئولين به شکل رسمی ارائه شده است.
برای نمونه، در جريان انتخابات اخير، حضور ميليونی جاری نشانگر جنبش اجتماعی بیسابقهای پس از انقلاب بود که هم به ترس و انفعال و بیتفاوتی عمومی “نه” گفت و هم به خشونت و جنگ داخلی و راديکاليسم کور. حفظ همين روحيه مثبت و حضور قوی و آرام و ساکت و همسو و گسترده، اميد به توفيق مردمسالاری و جمهوريت و حقوق و آزادیهای بشر و شهروند را زنده نگاه میدارد. از اين پس اين ارادهی معطوف به زندگی توسط مردم تقدير را ناگزير و ناگريز از اجابت خواهد ساخت.
اعتراضات مدنی و مردمی اخير به دو صورت مطرح شد : يكی در بخش حقوقي، که ميليونها رأیدهنده به نامزدهاي منتقد به “سازوكار” اجرای انتخابات مظنون بودند. و اين مسألهای است که ضرورت اصلاح نظام انتخاباتی را برملا ساخت. و ديگر، فراتر از حوزهی مناقشه پيرامون ارقام و آمار، اعتراض به رفتار و رويکرد مسئولان پس از اعلام نتايج بود: اينكه چرا بجای ادامه جوّ شفاف مناظرههاي تلويزيوني (بدون قضاوت در مورد شيوههای اخلاقیحقوقی به کار رفته در منازعات) ، با استقرار فضای تيرهی نظاميامنيتی، سانسور مطبوعات، ضرب و شتم و بازداشتها و اعترافات و..، و توجيه حقوقیقانونی مواجه میشويم که بجای اقناع و متقاعدکردن مردم، موج ظنّ و اعتراض را میگسترند.
شما فقط يک مورد پروندهی جنايیسياسی تهاجم به کوی دانشگاه را در نظر گيريد و مباحث پيرامون آن که چه مقامی مجوز ورود نيروی انتظامی و “لباس شخصیها” را صادر کرده را در مجلس بشنويد. جامعه دانشگاهی و اهل فرهنگ کشور يکصدا میپرسند: چرا هربار که بحرانی در نظام رخ میدهد، دانشگاه بايد مرغ عزا و عروسی شود؟ و مورد تاخت و تاز اراذل و اوباش قرار گيرد؟ تعريف حقوقی مقولهی “لباس شخصیها” چيست؟ و چرا و چه نوع همکاریای با نيروی رسمی نظامی و انتظامی دارند؟ مسببان اينگونه فجايع کیستند و در کجا و کی بايد شناسایی، محکوم و مجازات شوند؟
مگر از ۱۶ آذر ۱۳۳۲ “روز دانشجو”، اين اصل طلایی که پليس نبايد پای به حريم دانشگاه بگذارد، وارد سنّت و وجدان جامعه و نظام برآمده از انقلاب نشده است؟ اگر در ۱۸ تير ريشههای اين فاجعه خشک شده بود، امروز شاهد تکرارش نبوديم؛ و اگر امروز پيگيری نشود، چه ضمانتی برای دانشجو و استاد، امنيت و حيثيت آموزش و پژوهش باقی خواهد ماند؟ نام جایی که در آن چنين حوادثی تکرار شود، دانشگاه نيست، سلاخخانه است؛ و راهی نمیماند جز آنکه مانند شريعتی بخواهی به يادِ همهی “آذران اهورایی” خود را در برابر آن به “آتش” کِشی!
در جامعهی کل هم، اگر نامزدی معترض است، چرا نبايد بتواند اعتراض خود را در رسانههای رسمی و در اجتماعات مجاز و مسالمتآميز مطرح كند؟ گيريم ميليونها شهروند حامی كانديداهاي “غيرپيروز” بنا به اظهارات رسمی، بيانگر آراي كلانشهرهای کشور، به ويژه اقشار و طبقات متوسط شهري و نسل جوانی باشند. اينها مگر بهلحاظ كيفيت فکری و علمی پيشقراولانِ رشد و توسعهي مدني ايران و خواهان ساختارهايي نيستند كه بدرستی نمايندگيشان كنند و به مطالباتشان توجه نشان دهند؟
و اگر فرض کنيم اكثريت روستائيان و اقشار حاشيهنشين تهيدست شهرها متمايل به نامزد ديگر بوده باشند، مگر نمايندگان سياسی دو طيف نبايد حقوق دگرانديش و اصولِ تحمل، تکثر و تناوب را برسميت بشناسند؟ متأسفانه اما شاهد بستهشدن و نظامي و امنيتی شدن فضا هستيم که احساس عدم اعتماد و امنيت را میگسترد و اين نشان ميدهد كه ظرفيت تحمّل مخالف در درون نظام به شدت کاهش مییابد.
اينکه اقليت و اكثريت دعوي جايگزين يکديگر بودن داشته باشند، طبيعيترين امر است که در همه جاي جهان اتفاق ميافتد. در ممکن و شفافسازی اين تناوب است که ظرفيت دموکراتيک نظام و اعتماد جامعه به آزمون و نمايش گذاشته میشود.
مشكل مهمتر اما، نه حقوقی که “بينشي” است كه در تبيينِ اصل “مشروعيّت” با اساسِ مردمسالاري موافق نيست و میکوشد برای کسب “مقبوليّت”، آن را تا حدّ رفرندام يا مراجعه به آراء عمومی فرو بکاهد.
مورد ديگر کوربينی در سياست گردش و تبادل اطلاعات آزاد است: مثلا روش حاکم بر راديو و تلويزيون که “رسانه ملی” است، اما کارش بهجاي اعلام اخبار و رخدادهای عالم واقع، تبليغ نوعی خيالات و فيکشن سياسیعقيدتی خاص شده است. در حاليکه میتوانستند همان حالوهوای مبتكرانهی “مناظره ها” را ادامه دهند. متأسفانه اكنون به گونهاي عمل شده كه مردم براي کسب اطلاع از اخبار شهر، مجبور به توسل به “رسانههاي بيگانه” شوند.
مجموع اين احوال نشان ميدهد كه پس از سی سال هنوز در زمينهی امنيت فکری ـ حقوقی و “کرامت” بشری ـ شهروندی به “ثبات” لازم نرسيدهايم.
اگر مبدأ بحث را ديدگاه شريعتي درباره استعمار و امپرياليسم قرار دهيم، موضعگيري كشورهاي ديگر را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
غربيها طبعا از منظر بيرونی به مسائل ايران نگاه ميكنند. و البته هر نظري هم که ابراز كنند مورد سوء ظن قرار میگيرد. چه سكوت كنند، چه اظهارنظر، گفته خواهد شد که غرض دارند. اما ديدگاه و انتظار ما بايد از سپهرهای متفاوت غرب روشن باشد.
واقعيت ايناست كه موقع و مقام “افكار عمومي” مردم را در غرب بايد از سياستِ دولتها جدا دانست. قدرتها بنابه طبع و ماهيت، دلمشغولِ طرحافکنیهای استراتژيکیتاکتيکی سياسینظامی و محاسبهی مطامع و منافع اقتصادی خويشاند. “عرصهی عمومی” اما در غرب به ارزشها و موازينی باور دارد كه او را به حمايت و همبستگی با کليهی جنبشهای مدنی و حقوق بشری در همهی جهان فرا میخواند. پس جامعه مدني مستقل از دولتها، حتی در برابر آنها گاه به شدت مقاومت میکند. نمونه جنبشهای صلح عليه جنگافروزیهای نومحافظهکاران.
س : زمانه شريعتي پدر سختتر بوده يا زمانه شريعتي پسر؟
ج : مسلماً زمانهی ما. به اين دليل ساده كه در زمان شريعتي جبههها روشن بود، و دوست و دشمن مشخص. اما امروزه گفته میشود که دوستان دشمن شدهاند يا دشمنان همان دوستان سابقاند! خلاصه، از پيروزی انقلاب تا کنون، مرزها کمی مغشوش شد و جامعهی ما که چندی در فضاي “شبهه” يا توهم ارزشی قهقرایی بسر میبرد، بار ديگر در معرض “فتنه” يا خطر واپسگرایی و اختناق عقيدتیسياسی و نزاع خانگی قرار گرفته است. پس در اين شرايط و در زمان ما، اجتهاد و سمتيابی درست، دشوارتر و بسا بغرنجتر از زمانهی شريعتی است.
تاریخ انتشار : ۱۳ / تیر / ۱۳۸۸
منبع : سایت رسمی احسان شریعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ