درونزاییی آگاهی و اراده
در آستانه سیودومین سالگرد انقلاب اسلامی، بازخوانی اندیشه تأثیرگذاران اندیشهورزی که با تلاشهای فکریشان در بزنگاههای پیروزی انقلاب ایران نقشآفرین بودهاند، فرضی مهم تلقی میشود.
اندیشههایی که در تعامل و تضارب با هم شالوده اصلی مخالفتهای گوناگون را با رژیم پهلوی دوم بنیان گذاشتند برخی بعد از پیروزی انقلاب تبدیل به اصول ایدئولوژیک انقلاب ایران شدند و برخی دیگرشان در مواجهه و رویارویی با واقعیتها و حقیقتهای انسانی و اندیشهای انقلاب ایران کمرنگ یا منسوخ شدند و…
اکنون در روزگاری که نهال نوپای دیروز انقلاب چهارمین دهه از حیات خویش را سپری میکند بهنظر میرسد که بازخوانی اندیشه این تأثیرگذاران موقفی است برای تامل در داشتههای امروز گفتمانهایی که جمهوری اسلامی ایران مورد توجه قرار داده است. اندیشهورز فقید، دکترعلیشریعتی، یکی از این دست متفکران تأثیرگذار است. شریعتی بهعنوان یکی از متفکران مهم دوره گذار ایران، اگر چه نتوانست تحقق عینی انقلاب فرهنگی ایران که انقلابی “به نام خدا” بود را درک کند اما وجه تأثیرگذاری او در اندیشه نسل جوان آن روزگار غیرقابل کتمان است. نوشتار حاضر درنگی است در ضرورت، چرایی و چگونگی بازخوانی اندیشههای این متفکر فقید.
تحقق هر انقلابی مولود دو نوع شرایط عینی و ذهنی است و تحقق این شرایط محصول کار کارگزارانی است که متفکران و روشنفکران فراهم آورنده شرایط ذهنی انقلاب هستند. تحلیل هر انقلابی بدون در نظر گرفتن هر دو بُعد، تحلیلی ناقص خواهد بود. دهه ۷۰ میلادی در عرصه نظام بینالملل را میتوان بهعنوان دهه تحولات شگرف نامگذاری کرد. بحران نظام سرمایه داری، بحران اندیشههای دولت رفاهی، جنبشهای استقلالگرایانه کشورهای مستعمره، جنبشهای اجتماعی بهویژه جنبش دانشجویان و کارگران و جنبش انقلابی ایران از مهمترین تحولاتی است که در دهه ۷۰ میلادی اتفاق افتاده است.
همانطور که گفته شد یکی از گفتمانهای غالب در آن دهه، “گفتمان انقلاب” و انقلابیگری است. دکتر شریعتی و بسیاری از متفکران در ایران و سایر کشورهای جهان در این دهه متأثر از این گفتمان هستند. هر گفتمانی شامل صورتبندی خاصی از ادبیات نوشتاری و گفتاری در حوزههای مختلف است که این صورتبندی متأثر از ساختار ذهنی شکل یافته در تعینات اجتماعی است؛ به عبارت دیگر، هر گفتمانی دارای سه ضلع ذهن، عین و زبان است. با وجود اینکه به خطا در تبیین گفتمان، روی عنصر زبان، چه به شکل گفتاری و چه به شکل نوشتاری تأکید گذاشته میشود و فقط تحلیل گفتمان را به تحلیل زبان تقلیل میدهند اما نمیتوان و نباید بسترهای شکلیافتگی زبان را که همانا ساختار ذهنی عموم مردم، رهبران و روشنفکران از سویی و ساختار عینی جامعه در حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مناسبات نظام بینالملل از سوی دیگر است نادیده گرفت.
با گذشت مدت زمانی از یک پدیده اجتماعی همواره این سؤال ذهن پژوهشگران را به خود مشغول میدارد که چه ضرورتی برای بازخوانی اندیشههای متفکران ایجادکننده آن پدیده وجود دارد؟ اگر این اصل را در حوزه اندیشههای اجتماعی بپذیریم که اندیشهها بهویژه اندیشههای سیاسی، محصول شرایط محیطی خود هستند و در واقع انعکاسی از شرایط عینی جامعه هستند، دیگر بازخوانی اندیشههای سیاسی پیشینیان ضرورت معقولی ندارد زیرا اندیشههای سیاسی اعم از اینکه توجیهگر وضعیت موجود یا خواهان دگرگونی و تحول از نوع اصلاح و انقلاب باشند همواره مقید به قید شرایط زمانی و مکانی هستند.
همانطور که مشاهده شد متناسب با رویکرد اول، بازخوانی اندیشههای پیشینیان امری ناشدنی و نادرست است. “ناشدنی است” از آن جهت که شرایط موجود، تناسبی با ساختارهای مولد اندیشههای پیشین ندارد. آن اندیشهها در ساختاری با ویژگیهای متفاوت از ساختار موجود شکل گرفتهاند؛ بنابراین از آن جهت که در ساختار ذهنی و عینی موجود، تفاوت بنیادی با ساختار ذهنی و عینی آن اندیشه در شرایطی دیگر دارد، “فهم” آن اندیشهها را برای کسانی که در ساختاری متفاوت زیست میکنند غیرممکن میسازد. این عدم تفاهم هر چند واقعیت رخدادهای سیاسی را منکر نمیشود اما مانع از بازخوانی و بازتولید اندیشههای مولد آن رخدادها در شرایط دیگر میشود. از سوی دیگر چنین امری نادرست است زیرا کنکاش در اندیشهای که قابل فهم نیست جز تضییع زمان، انرژی و توانمندیهای ذهنی حاصلی ندارد و از آنجایی که اندیشههای سیاسی، اندیشههای معطوف به عمل و هدف هستند چنین تلاشی نمیتواند در عمل سودی برای ساختار عملیاتی در حوزه سیاست داشته باشد.
متناسب با این رویکرد میتوان معتقد بود که دکتر شریعتی و اندیشههای او متناسب دوران انقلاب است و نمیتوان از آن اندیشهها برای دوران تأسیس استفاده کرد. در واقع اندیشههای شریعتی با توجه به تحول شرایط محیطی و به ثمر نشستن انقلاب، موضوعیت خود را از دست داده است و نمیتوان و نباید از آن اندیشهها در زمان استقرار نظام سیاسی حاصل از انقلاب استفاده کرد زیرا بازخوانی آن اندیشهها و بازتولید آن در شکل رفتارهای سیاسی میتواند منجر به نقض غرض شود، مگر آنکه فرض را بر این امر بگذاریم که وضعیت موجود، محصول منطقی اندیشههای شریعتی نیست.
با در نظر گرفتن صحت فرض پیشین نیز نمیتوان قائل به بازخوانی اندیشههای شریعتی در زمان حال شد زیرا وضعیت موجود همان وضعیتی نیست که در آن، شریعتی به اندیشه ورزی پرداخته است؛ بنابراین موضوعات اندیشههای شریعتی در زمان حاضر دگرگون شده است.
پیش فرض این رویکرد مبتنی بر این اصل است که میان ساختهای مختلف اجتماعی در زمانها و مکانهای متفاوت گسست وجود دارد و این گسست سبب میشود که نتوان بین پدیدههای متفاوت اجتماعی رابطه انداموار و متقابل برقرار کرد. در مقابل این رویکرد، باوری وجود دارد که قائل به پیوستگی ساختهای اجتماعی است.
در این رویکرد آنچه تغییر و تحولات اجتماعی خوانده میشود حکم روبنا را دارد و اندیشههای اجتماعی در حکم زیربنا از این توانایی برخوردار است که بتواند پدیدههای متغیر اجتماعی را در ساختها و حوزههای مختلف توضیح دهد. مطابق مدل ساختگرایی، آموزهها و آموختههای برآمده از کنشهای اجتماعیـ سیاسی همانند علوم طبیعی خاصیت “انباشتهشدگی” دارند؛ به عبارت دیگر، تحقیقات، پژوهشها و اندیشههای اجتماعیـ سیاسی بهدلیل ثبات ساختارهای اجتماعی ناقض یکدیگر نیستند و بنابراین باید در یک خط سیر مشخص حرکت کنند. چنین رویکردی بهویژه در مباحث نوسازی و توسعه و ایجاد تحولات نوین در کشورهای مستعمره از حساسیت بیشتری برخوردار است زیرا بسیاری از روشنفکران و سیاستمدارانی که قائل به این رویکرد بودند “تقلیدگرایی” از کشورهای توسعهیافته را برای برون رفت از وضعیت نامطلوب جامعه خود توصیه میکردند. ترجمهگرایی، مصرفگرایی و تفکر وارداتی مهمترین جلوهها و نمودهای این رویکرد در جوامع توسعهنیافته بود. دکتر علی شریعتی نیز در آثار مختلف خود این رویکرد را مورد نقد قرار داده است.
نقدگرایی دکتر شریعتی درخصوص این رویکرد بهویژه آنجایی که مربوط به مسائل اجتماعیـ سیاسی میشود از شدت و عمق بیشتری برخوردار است. شریعتی با طرح ایده “خویشتنگرایی” و “الیناسیون” این طرز تلقی از حیات اجتماعی را به چالش و نقد میکشد.
مفهوم الیناسیون در ادبیات جامعهشناختی ما برای نخستین بار توسط شریعتی مطرح شده است. الیناسیون یا از خود بیگانگی به وضعیتی اشاره دارد که فرد الینه شده تصویری از خود در ذهن میپروراند که آن تصویر هیچ انطباقی با واقعیتهای خود آن فرد ندارد.
اگر واقعیتهای هر فردی را مجموعهای از داشتهها و نداشتهها، تواناییها و محدودیتها و مقدورات و محذورات در نظر بگیریم فرد الینه شده تصویری “نابهجا” یا “جابهجا” از این مقولات در ذهن خود دارد و بر مبنای همین مفاهیم و مقولات معوج، رفتارها و کنشهای خود را تنظیم میکند. رفتارهایی که براساس چنین مفاهیم معوجی شکل گرفته باشند، مصداق ناهنجاری رفتاری خواهند بود. این پدیده در سطح وسیعتر جامعه نیز قابل طرح و مصداقیابی است. جامعهای که از تواناییها و محدودیتهای خود تصویری نادرست داشته باشد در رفتارها و مناسبات اجتماعی دچار از خود بیگانگی میشود.
ایده “بازگشت به خویشتن” در پیوند عمیق با مفهوم الیناسیون شکل گرفت. بازگشت به خویشتن، مبتنی بر این پیشفرض بود که خط سیر تحرک و تحول جوامع لزوماً یک خط سیر مشخص و مستقیم نیست که بر اساس آن تقلیدگرایی از جوامع توسعهیافته استلزام آن باشد. جوامع بهخصوص جوامع جهان اسلام باید با خویشتنآگاهی، یعنی با بازگشت به داشتهها، تواناییها و مقدورات خود تلاش کنند تا بتوانند راه و هدف توسعهیافتگی را خود بیابند و تعریف کنند. در واقع از دیدگاه دکتر شریعتی توسعه، پدیدهای برونزا نیست که بتوان آن را با تقلید کردن، وارد کردن یا مصرف کردن بهدست آورد. توسعه یک امر درونزاست که مستلزم آگاهی، اراده و عمل برای رسیدن به اهداف خودبنیاد، خودتعریفشده و خودتعیینیافته اجتماعی است.
در مقابل دو رویکرد فوق که هر دو به نوعی، بازخوانی اندیشههای پیشینیان را امری نادرست میدانستند و یا منتهی به عدم بازخوانی صحیح از آن میشدند؛ رویکرد سومی وجود دارد که چرایی بازخوانی اندیشههای گذشتگان را تبیین میکند. رویکرد سوم دارای پیش فرضهایی است که قبل از تبیین آن لازم است که آن پیشفرضها ارائه شوند. پیشفرض اول این است که پدیدههای اجتماعی ماهیت سیال، متحول و متغیری دارند و اندیشههای اجتماعیـ سیاسی به همین امر متحول راجع میشوند. بر اساس پیشفرض دوم، متحول و متغیر بودن پدیدههای اجتماعی به معنای عدم وجود پدیدههای ثابت در حیات انسانی نیست؛ بنابراین تغییر شرایط محیطی و تفاوت ساختارهای اجتماعی باعث گسست نمیشود. بر این اساس میتوانیم میان اندیشهها و رفتارهایی که در شرایط و ساختارهای متفاوت صورت گرفته است رابطه تفاهم و تعامل برقرار کرد. بر اساس این روش، آنچه در بازخوانی اندیشههای یک اندیشمند مهم است نه خود اندیشه بلکه “چگونه اندیشیدن آن اندیشمند” است. بر اساس این رویکرد جدید، بازخوانی اندیشهها باید معطوف به “متدولوژی” و روششناسی باشد.
شریعتی فرزند زمان و فضایی است که گفتمان انقلاب در آن نسبت به سایر گفتمانها در اولویت قرار دارد. فهم اندیشههای دکتر شریعتی مستلزم ایجاد فضای انقلابی نیست؛ یعنی لزومی ندارد که حتماً در قالب گفتمان انقلاب قرار داشته باشیم تا بتوانیم اندیشه شریعتی را فهم کنیم.
آنچه امروزه روشنفکران، متفکران و اندیشمندان اجتماعی در حوزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به آن نیازمند هستند این است که با مطالعه مجدد آثار شریعتی بتوانند انسجام درونی فکری او و همچنین میزان ارتباط مؤثر آن فکر با واقعیتهای اجتماعی را مورد کنکاش قرار دهند و تلاش کنند تا با کاربست دقیق اصول معرفتشناسانه و روششناسانه، عقلانیت نظری و عملی را در اندیشهها و کنشهای اجتماعی نهادینه کنند. در واقع شناخت و شناساندن این اصول در قالب آموزش به مردم در همه سطوح مهمترین وظیفه و کار ویژه بازخوانان اندیشههای شریعتی و سایر اندیشمندان است.