داستانِ شریعتی، و نسلی که با سروش آغاز کرد
پدر، مادر، ما متهمیم. این اولین نوشته دکتر علی شریعتی بود که خواندم. رسالهای کوچک و تاثیرگذار. آن روزها دانشآموزی دبیرستانی بودم. برای من که برخاسته از محیطی مذهبی بودم، آن نوشته کوتاه و انتقادی علی شریعتی و پرسشهایی که پیش مینهاد و گزارههایی که نقد میکرد، آغاز تنفسی دیگر در فضایی متفاوت بود. فضایی خالی از ذرات معلق در سنت و این خود آغاز اندیشیدن بود در خود و در سنت، در مذهب و در جامعه.
به نظرم این مهمترین نقش و تاثیری است که نوشتههای علی شریعتی برای “بچه مذهبی”ها میتواند داشته باشد، گرچه پس از ورودم به دانشگاه در سالهای میانی دهه ۷۰، با توجه به ورود مباحث دکتر سروش به فضای روشنفکری، مرا از فضای شریعتی دور کرد و شاید این گزاره درست باشد که عقول هر نسل به تسخیر متفکران همان عصر در میآیند، متفکرانی که حامل روح زمانهی خویشاند.
به نظرم شریعتی با همه جذابیتهایش، با روح زمانهی خسته از حماسهی ما سازگاری عمیق نداشت. سروش متفکر عصر ما بود. آن زمان انجمنهای اسلامی در حال پوستاندازی بودند و تحت تاثیر قرائت نوگرایانه دکتر سروش از دین، و رفته رفته از جزمهای ایدئولوژیک نسل پیشین فاصله میگرفتند.
ما نسلی بودیم که در فضای “فربه تر از ایدئولوژی” و “صراط های مستقیم” حاملان گفتمانی جدید شدیم که دغدغه جدیاش سازگار کردن اسلام و مدرنیته و خصوصاً اسلام و دموکراسی بود. زمانهی نو مقتضیات خودش را داشت و تفکر خودش را نیز. با این همه فضای جدید هیچ از احترام من به دکتر شریعتی و تاثیری که به عنوان ایدئولوگ و روشنفکر زمانه که آغاز اندیشه کردن و شکلگیری و جرقه فکر آزاد را در من برانگیخته بود، نکاست.
البته دکتر شریعتی همان زمان هم هواداران خودش را در دانشگاه داشت، هنوز هم دارد. چیزی که به تجربه شخصی من در برخورد با هواداران شریعتی در انجمنهای اسلامی، که برخیشان از نزدیکترین دوستانم بودند، بر می گردد، این است که آنها اصطلاحاً با اجتهاد در افکار شریعتی میکوشیدند آن را با روح و مقتضیات زمانه هماهنگ کنند، که البته تلاش قابل تقدیری بود و هست.
به هر حال نکتهای که در این میان مرا آزار میدهد، رواج یک نوع “مدگرایی” در برخورد با اندیشمندان در محیطهای دانشجویی است. زمانی ستایش سروش مد میشود و فحش دادن به شریعتی. در حالی که نه سروش به دنبال فرقهسازی بوده و نه به دنبال فحاشی به شریعتی یا حتی نادیده گرفتن تلاشهایش، ضمن اینکه سروش همواره نقدهای بنیادینی هم به تلقی شریعتی از دین داشته و دارد، اما در همان زمان هم برخی افراد در دانشگاهها بدون اینکه نه سروش را خوانده باشند و نه شریعتی را، این را فحش میدادند و آن را ستایش میکردند یا برعکس.
همانطور که زمانی در دههی ۵۰ ، در دست گرفتن کتابهای شریعتی یک جور ژست روشنفکری بود، این مدگرایی هنوز هم رواج دارد، یعنی اینکه مثلاً عدهای با همان روحیات خاص روانشناختی به سروش فحش میدهند و از سیدجواد طباطبایی ستایش میکنند و هکذا. در حالی که همه این اندیشمندان بخشی از سنت تفکر در ایران معاصر هستند و اگر قرار است ما به جایی برسیم، همه اینها به جای خودشان باید خوانده و نقد شوند. این البته تنها برگی بود از داستان نسلی که از شریعتی گذشت و با سروش آغاز کرد.