منوی ناوبری برگه ها

جدید

خاطرات‌ سروش‌ از منازعات فكری دوران انقلاب

درباره شریعتی
عبدالكریم سروش

.

نام مقاله : خاطرات‌ سروش‌ از منازعات فكری دوران انقلاب
نویسنده : عبدالكریم سروش
موضوع : ــــــــــ


مقدمه :

سي سال از پيروزي انقلاب اسلامي گذشت. شايد براي خيلي از ما شنيدن و باز شنيدن داستان‌ها و حكايت‌هاي آن رويداد بزرگ تاريخي، شعف انگيز و روحيه‌ساز باشد. با اين حال‌، شايد تنها اندكي هستند كه به چالش‌هاي فكري درون جبهه انقلاب و فراز و نشيب‌هاي آن توجه نشان مي‌دهند. آنها مي‌خواهند بدانند كه پيشينيان چگونه مي‌انديشيدند و كاميابي‌ها و ناكامي‌هايشان از كدام زادگاه سرچشمه مي‌گرفت؟ دكتر عبدالكريم سروش در يك سخنراني در ۲۸ خرداد ۱۳۸۴،‌ پرده را بالا زد و در جريان ذكر خاطراتي از شريعتي، برخي تنازعات فكري ـ فلسفي ميان چهرگان انقلاب را آفتابي كرد. مي‌خوانيد:

مرحوم‌ دكتر شريعتي‌ در بيست‌ و نهم‌ خردادماه‌ ۱۳۵۶ از دنيا رفت‌. شايد بسياري‌ ار شما و يا هيچ‌ يك‌ از شما به‌ ياد نداشته‌ باشد كه‌ در آن‌ ايام‌ و خصوصاً در آن‌ روز و يكي‌ دو روزِ بعد از آن‌، همين‌ ساختماني‌ كه‌ اكنون‌ شما در آن‌ قرار داريد و همين‌ كوچه‌هاي‌ اطراف‌، از چه‌ ازدحامي‌ برخوردار بود و چه‌ كساني‌ در اين‌ مجلس‌ نشسته‌ بودند و چه‌ سخناني‌ در آن‌ محفلِ جنون‌، مي‌رفت‌. آقاي‌ احسان‌ شريعتي‌، يكي‌ از سخنرانان‌ آن‌ مجلس‌ بود و من‌ كاملاً به‌ ياد دارم‌ كه‌ در نقطه‌ي‌ پاييني‌ و پاياني‌ مجلس‌ نشسته‌ بودم‌ و كثيري‌ از دوستان‌ ما از خوف‌ ساواك‌، با نقاب‌ بر چهره‌، در اين‌ مجلس‌ حضور داشتند. اگر بخواهم‌ نام‌ ببرم‌، نام‌هاي‌ آشنا در ميان‌ آنها خواهد بود. به‌ يادم‌ هست‌ كه‌ مديران‌ حسينيه‌ي‌ ارشاد و سران‌ اپوزيسيون‌ عليه‌ نظامِ شاه‌ در اينجا حضور داشتند و افرادي‌ از طيف‌هاي‌ مختلف‌ كه‌ بعيد بود آنها در هيچ‌ مجلسي‌ در كنار يكديگر بنشينند زير اين‌ سقف‌ گرد آمده‌ بودند. افرادي‌ از فرانسه‌، از آمريكا، از كشورهاي‌ ديگر اروپايي‌ و از خود انگلستان‌، در اينجا حضور داشتند. آقايان‌ بني‌صدر، دكتر حبيبي‌، صادق‌ طباطبايي‌ و احسان‌ شريعتي‌ سخنراني‌ كردند و احسان‌ خصوصاً در آن‌ سنين‌ بسيار جواني‌ كه‌ از آمريكا برگشته‌ بود و مرگ‌ پدر البته‌ او را بسيار هيجان‌ زده‌ كرده‌ بود، سخنان‌ غرّا و مؤثري‌ مي‌گفت،‌ علي‌الخصوص‌ در باب‌ زاپاتا، آن‌ مبارز آمريكاي‌ لاتين‌. او مي‌گفت‌ زاپاتا نمرده‌ و هنوز زنده‌ است‌؛ سخني‌ كه‌ پيروان‌ زاپاتا پس‌ از مرگ‌ او و پس‌ از ربوده‌ شدن‌ او مي‌گفتند. خلاصه‌، مجلس‌ شوري‌ داشت‌.

آقاي‌ بني‌صدر در سخنان‌ خود به‌ نكته‌اي‌ اشاره‌ مي‌كرد و به‌ يكي‌ از نوشته‌هاي‌ خود مرحوم‌ دكتر شريعتي‌ استناد مي‌كرد كه‌ گفته‌ بود به‌ من‌ مي‌گويند اين‌ همه‌ كار نكن‌، اين‌ قدر تند نرو، اين‌ طوري‌، عمرت‌ كوتاه‌ خواهد بود، اگر اين‌ همه‌ كار كني‌، نمي‌تواني‌ بيشتر از پنج‌ سال‌ زنده‌ بماني‌. و بني‌صدر مي‌گفت‌ كه‌ آن‌ نوشته‌، چهار سال‌ و هشت‌ ماه‌ پيش‌ از مرگ‌ دكتر شريعتي‌ نوشته‌ شده‌ بود و بنابراين‌ آن‌ پيش‌بيني‌ها كاملاً درست‌ از آب‌ درآمده‌ بود.

همه‌ي‌ اينها نداهايي‌ بود كه‌ زير همين‌ سقف‌ و در همين‌ فضا مي‌پيچيد و مستمعان‌ آن‌ را مي‌شنيدند و چه‌ دلها بريان‌ بود و چه‌ چشمها گريان‌ بود. هيچ‌ فراموش‌ نمي‌كنم‌. همه‌ي‌ گروه‌ها پدر معنوي‌شان‌ را از دست‌ داده‌ بودند. نگاه‌هايي‌ كه‌ افراد به‌ يكديگر مي‌كردند، نگاه‌هايي‌ عميق‌، بسيار پرمعنا و در عين‌ حال‌ افسرده‌ و بيمناك‌ از آينده‌ بود كه‌ در اثر فقدان‌ اين‌ رهبر چه‌ پيش‌ خواهد آمد.

به‌ ياد دارم‌ كه‌ گروه‌هاي‌ چپ‌، كنفدراسيون‌، ديگران‌، همه‌ پيامهاي‌ تسليت‌ فرستاده‌ بودند. در همان‌ ديوار مقابل‌، تابلويي‌ نصب‌ شده‌ بود كه‌ “كنفدراسيونِ دانشجويان‌ ايراني‌، مرگ‌ علي‌ شريعتي‌، مبارزِ عليه‌ رژيم‌ را تسليت‌ مي‌گويد”. اين‌ تعبيري‌ بود كه‌ در آن‌ روزگار زياد به‌ كار مي‌رفت‌. من‌ اين‌ مطلب‌ را خصوصاً گفتم‌ تا تغيير گفتمان‌ را به‌ نحو عيني‌ به‌ شما نشان‌ داده‌ باشم‌. هيچ‌ كس‌ نمي‌گفت‌ علي‌ شريعتي‌، مبارزِ راه‌ آزادي‌ يا مبارز راه‌ دموكراسي‌ يا دموكرات‌ شهير. اين‌ سخنان‌ در ميان‌ نبود. آنچه‌ مهم‌ بود و به‌ منزله‌ي‌ فضيلتي‌ بلامنازع‌ و فوق‌ چون‌ و چرا از او سخن‌ مي‌رفت‌ و درباره‌ي‌ آن تأكيد مي‌شد، همين‌ “مبارز بودن‌” بود كه‌ در آن‌ روزگار همه‌ را زير يك‌ چتر مي‌آورد. يادم‌ هست‌ خانمها اينجا سراپا حضور داشتند. فرزند خود من‌ كه‌ در همين‌ لندن‌ هم‌ به‌ دنيا آمده‌ بود، اينجا شلوغ‌ مي‌كرد و به‌ اين‌ سو و آن‌ سو مي‌رفت‌ كه‌ الان‌ وي‌ در اينجا حاضر است‌. روزگار غريبي‌ بود و يادآوري‌ آن‌ ايام‌، هم‌ فوق‌العاده‌ خاطره‌انگيز است‌ و هم‌ حقيقتاً بسيار معنادار و عبرت‌آموز.

و مرگ‌ شريعتي‌، چنان‌ ناگهاني‌ اتفاق‌ افتاد و چنان‌ ضربه‌اي‌ و شوكي‌ به‌ روحيه‌ي‌ همه‌ي‌ مبارزان‌ و خصوصاً بچه‌هاي‌ مسلمان‌ وارد كرد، كه‌ حقيقتاً قابل‌ توصيف‌ نيست‌. من‌ در همان‌ ايام‌ در لندن‌ بودم‌. مرحوم‌ آقاي‌ مطهري‌ و مرحوم‌ آقاي‌ علامه‌ طباطبايي‌ هم‌ در لندن‌ بودند. يكي‌ ديگر از علما نيز كه‌ شهرت‌ كمتري‌ دارد، به‌ نام‌ آقاي‌ كشفي‌، در لندن‌ بود. ايشان‌ هم‌ از طايفه‌ي‌ فلاسفه‌ بود و همه‌شان‌ هم‌ اكنون‌ به‌ رحمت‌ خدا رفته‌اند.

مرحوم‌ مطهري‌ ابا داشت‌ از اينكه‌ در آن‌ روزها اساساً ظاهر بشود و تلفني‌ به‌ من‌ گفت‌ من‌ فعلاً آفتابي‌ نمي‌شوم‌ تا اينكه‌ قدري‌ آبها از آسياب‌ بيفتد و هيجان‌ها فرو بنشيند. در مجلس‌ بزرگداشت‌ و ترحيم‌ مرحوم‌ شريعتي‌ هم‌ حاضر نشد. بعد از آن‌، من‌ سفر نسبتاً بلندي‌ به‌ آمريكا كردم‌ و در محفل‌هاي‌ مختلفِ انجمن‌هاي‌ اسلامي‌ دانشجويان‌ سراسر آمريكا، در هفت‌ هشت‌ ايالات‌، سخنراني‌ مي‌كردم‌ و مي‌ديدم‌ كه‌ مرگ‌ ناگهاني‌ مرحوم‌ شريعتي‌ چه‌ تأثير عميقي‌ در روح‌ اين‌ جوانان‌ گذاشته‌ است‌. حقيقتاً همه‌ سؤال‌شان‌ اين‌ بود كه‌ چه‌ خواهد شد؟ و البته‌ همه‌شان‌ از رژيم‌، به‌ خاطر اينكه‌ فكر مي‌كردند ضرب‌ شستي‌ به‌ آنها نشان داده‌ و شريعتي‌ را اين‌ چنين‌ از آنها گرفته‌ و چنين‌ مرگ‌ غافل‌گيرانه‌اي‌ را نصيب‌ او كرده‌ است‌، عصباني‌ بودند.

اجازه‌ دهيد دو خاطره‌ از مرحوم‌ محمدتقي‌ شريعتي‌، پدر مرحوم‌ علي‌ شريعتي‌ بگويم‌ و رحمت‌ خدا را براي‌ روح‌ او هم‌ بخواهم‌: اول‌ اينكه‌ در آن‌ سخنرانيِ مشهد، سخني‌ از امام حسين‌ نقل‌ كرده‌ بود كه‌ وقتي‌ در روز عاشورا، فرزند كوچك‌ امام‌ حسين‌ را كشته‌ بودند، ايشان‌ گفته‌ بود چيزي‌ كه‌ مرا تسكين‌ مي‌دهد اين‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ اينها زير چشم‌ خداوند انجام‌ مي‌شود و او مي‌بيند كه‌ چه‌ اتفاقي‌ مي‌افتد و مرحوم‌ محمد تقي‌ شريعتي‌ هم‌ همين‌ جمله‌ را گفته‌ بود كه‌ آنچه‌ فقط‌ مي‌تواند مرا تسكين‌ دهد اين‌ است‌ كه‌ خدايي‌ هست‌ و ناظر اين‌ احوال‌ است‌.

بعد از انقلاب‌ وقتي‌ من‌ به‌ ايران‌ بازگشتم‌، هنوز زمان‌ زيادي‌ هم‌ از وفات‌ مرحوم‌ دكتر نگذشته‌ بود چنان‌ كه‌ گفتم‌ وي‌ در خرداد ۵۶ مرحوم‌ شد و انقلاب‌ در بهمن‌ ۵۷ پيروز شد و بنده‌ هم‌ ارديبهشت‌ ۵۸ در ايران‌ بودم‌، شايد يكسال‌ بعد از آن‌، به‌ مشهد رفتم‌. مرحوم‌ محمدتقي‌ شريعتي‌ هنوز زنده‌ بود. با بعضي‌ از دوستان‌ به‌ ديدار ايشان‌ رفتيم‌. البته‌ من‌ قبل‌ از انقلاب‌ هم‌ يكبار ايشان‌ را ديده‌ بودم‌، اين‌ بار هم‌ توفيق‌ يافتم‌ كه‌ بروم‌ و ايشان‌ را ببينم‌. پيرمرد شده‌ بود، عينك‌هاي‌ ذره‌بينيِ درشتي‌ زده‌ بود و بسيار ناتوان‌ بود. در تمام‌ مدتي‌ كه‌ با ما نشسته‌ بود، دائماً تكان‌ مي‌خورد و نمي‌توانست‌ آرام‌ بنشيند. از هر دري‌ سخن‌ مي‌رفت‌ ولي‌ به‌ قول‌ سعدي‌ “از هر چه‌ بگذري‌، سخن‌ دوست‌ خوش‌تر است‌”. مرحوم‌ محمدتقي‌ شريعتي‌ هيچ‌گاه‌فرزندش‌ را فراموش‌ نمي‌كرد. شايد هم‌ بدون‌ مناسبت‌، ميان‌ صحبت‌هايش‌، يك‌ دفعه‌ برگشت‌ و به‌ ما گفت‌: آقايان‌! خدا نصيبتان‌ نكند، اين‌ را هم‌ مي‌خواهم‌ به‌ شما بگويم‌ كه‌ داغ‌ فرزند از آن‌ زخم‌هايي‌ است‌ كه‌ هيچ‌گاه‌ كهنه‌ نمي‌شود، و بعد هم‌ شروع‌ كرد به‌ گريستن‌ و همه‌ را هم‌ به‌ گريستن‌ واداشت‌. هنوز براي‌ او، اندوه‌ و زخم‌ و رنج‌ آن‌ حادثه‌ مولمه‌ كاملاً زنده‌ بود و دل‌ او را بريان‌ نگاه‌ مي‌داشت‌. حال‌ ملتهبي‌ داشت‌ پيرمرد.

به‌ هر حال‌ در آن‌ ايام‌، در همه‌ جاي‌ ايران‌، در بزرگداشت‌ دكتر، مجالس‌ بسيار برگزار شد و نوشته‌هاي‌ فراوان‌ تحرير يافت‌ و البته‌ انگشت‌ اتّهام‌ هم‌، همه‌ جا متوجه‌ حكومت‌ بود كه‌ عوامل‌ نهان‌ و آشكار خود را فرستاده‌ است‌ و آنها مرحوم‌ دكتر را به‌ قتل‌ رسانده‌اند، ولي‌ روز به‌ روز آشكار مي‌شد و به‌ اين‌ اذعان‌ مي‌رسيدند كه‌ قرينه‌اي‌ براي‌ اين‌ امر وجود ندارد.

عين‌ اين‌ قصه‌ در باب‌ مرحوم‌ آقا مصطفي‌ خميني‌، پسر آقاي‌ خميني‌ هم‌ اتفاق‌ افتاد. ايشان‌ هم‌ در نجف‌، در يك‌ مرگ‌ ناگهاني‌ از دنيا رفت‌. درباره‌ي‌ مرگ‌ او هم‌ سخناني‌ گفته‌ شد، اما باز هم‌ هيچ‌ قرينه‌اي‌ وجود نداشت‌ كه‌ نشان‌ دهد وي‌ به‌ دست‌ كسي‌ به‌ قتل‌ رسيده‌ است‌. البته‌ آقاي‌ خميني‌ اجازه‌ي‌ كالبدشكافيِ آقا مصطفي‌ را ندادند و بدون‌ معاينه‌ و بازرسي‌ طبّي‌، بدن‌اش‌ را دفن‌ كردند. در مورد ايشان‌ هم‌ من‌ شنيدم‌ كه‌ باز سكته‌ي‌ قلبي‌ بوده‌ است‌.

باري‌، ديگر بعد از وفات‌ مرحوم‌ شريعتي‌ و آن‌ تلقي‌اي‌ كه‌ مردم‌ ما و خصوصاً جوان‌ها پيدا كرده‌ بودند، مبارزه‌هاي‌ ضد سلطنت‌، حقيقتاً اوج‌ بسيار بيشتري‌ گرفت‌. هيچ‌ كس‌ رژيم‌ را به‌ خاطر حركت‌ فوق‌العاده‌ ناجوانمردانه‌اي‌ كه‌ مي‌گفتند صورت‌ داده‌ و دكتر شريعتي‌ را از ميان‌ برداشته‌، نمي‌بخشيد.

آثار دكتر شريعتي‌، تا قبل‌ از مرگ‌اش‌، در جلسات‌ دانشجويي‌ خصوصاً در ميان‌ دانشجويان‌ خارج‌ از كشور، كتاب‌هاي‌ درسي‌ بود. اينجا، آن‌ها را مي‌خواندند و در جلسات‌ هفتگي‌ به‌ بحث‌ مي‌گذاشتند. حقيقتاً بچه‌هاي‌ مسلمان‌ در اين‌ ديار، هويتي‌ پيدا كرده‌ بودند، ابراز شخصيتي‌ مي‌كردند، خودشان‌ را كساني‌ مي‌دانستند كه‌ حرفي‌ براي‌ گفتن‌ دارند و مي‌توانند در مقابل‌ ديگران‌ ابراز وجود كنند. اين‌ امر، هم‌ در داخل‌ كشور اتفاق‌ افتاد و هم‌ در خارج‌ از كشور. من‌ خودم‌ شاهد عيني‌ اين‌ قضايا بودم‌.

البته‌ من‌ نمي‌گويم‌ تنها كاري‌ كه‌ دكتر شريعتي‌ كرد زنده‌ كردن‌ اسلام‌ هويت‌ بود، ولي‌ يكي‌ از كارهاي‌ مهم‌اش‌ اين‌ بود، يعني‌ هويّت‌بخشي‌ كرد. واقعاً گروه‌ گروه‌ جواناني‌ كه‌ در داخل‌ ايران‌ پاي‌ صحبت‌ شريعتي‌ مي‌رفتند، در حسينيه‌ي‌ ارشاد كه‌ ما حاضر و شاهد بوديم‌، بهترين‌ هدف‌ها و طعمه‌هاي‌ دو چيز بودند: يكي‌ مدرنيزاسيوني‌ كه‌ در كشور صورت‌ مي‌گرفت‌ و ديگري‌ انديشه‌هاي‌ چپ‌ و ماركسيستي‌. مهم‌ترين‌ هدف‌ آن‌ حوادث‌ يا آن‌ انديشه‌ها و مكتب‌ها، همين‌ جوانان‌ بودند و همين‌ها مشتريان‌ اصلي‌ دكتر شريعتي‌ نيز بودند. اين‌ جوانان‌ احساس‌ مي‌كردند كه‌ از هر دو جانب‌، چيزي‌ در آنها تحليل‌ و از ميان‌ مي‌رود. مدرنيزاسيون‌ با مدرن‌ كردن‌، اينها را از سنت‌ مي‌بريد و وارد فضاي‌ بزرگ‌تري‌ مي‌كرد كه‌ بحران‌ هويت‌ به‌ آنها مي‌داد، و انديشه‌هاي‌ چپ‌ هم‌ باز آنها را از سنّتِ ديني‌ مي‌بريد و باز وارد فضايي‌ مي‌كرد كه‌ دچار بحران‌ هويت‌ مي‌شدند. بحران‌ هويت‌ هميشه‌ در جواني‌ وجود دارد و وقتي‌ اين‌ عوامل‌ هم‌ به‌ آن‌ اضافه‌ شود، اضعاف‌ مضاعف‌ مي‌شود.

مرحوم‌ دكتر شريعتي‌، چه‌ بگوييم‌ عزم‌ روشني‌ كرده‌ بود و با تشخيصي‌ دقيق‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ بود و چه‌ بگوييم‌ اين‌ از توابع‌ و لوازم‌ عمل‌اش‌ بود، حقيقتاً اين‌ ذوب‌شدن‌ و اين‌ بحران‌ هويت‌ را به‌ نحوي‌ علاج‌ مي‌كرد. به‌ همين‌ دليل‌ هم‌ جوانان‌ ما، پناهِ روحي‌ خود را در او مي‌جستند. شريعتي‌، اين‌ سقفي‌ كه‌ بر سرآنها خراب‌ مي‌شد و اين‌ هويتي‌ كه‌ از هم‌ فرو مي‌پاشيد و از ميان‌ مي‌رفت‌ و هر عنصرش‌ را كسي‌ از جوانان‌ مي‌دزديد و از دست‌ آنها مي‌گرفت‌، دوباره‌ به‌ آنها بازمي‌گرداند و به‌ آنان‌ مي‌آموخت‌ كه‌ ما انديشه‌هايي‌ برتر از ماركسيسم‌ داريم‌ و لذا مي‌توانيم‌ ماركسيسم‌ را در دل‌ خود هضم‌ كنيم‌ و با مدرنيته‌ به‌ نحو معقولي‌ كنار بياييم‌ و لازم‌ نيست‌ خود را در او حل‌ كنيم‌ و از دست‌ بدهيم‌. بدين‌ ترتيب‌ مكتب‌ او و انديشه‌هاي‌ او براي‌ گروه‌ كثيري‌ از جوانان‌ ما بَدَل‌ به‌ پناهگاهي‌ شده‌ بود.

در خارج‌ از كشور هم‌، من‌ اين‌ را به‌ وضوح‌ مي‌ديدم‌. در آنجا هم‌ براي‌ مدتي‌، بچه‌هاي‌ مسلمان‌ حرف‌ زيادي‌ براي‌ گفتن‌ نداشتند و حقيقتاً سخنان‌ مرحوم‌ آقاي‌ بازرگان‌، سخنان‌ مرحوم‌ مطهري‌ و غيره‌، براي‌ آنان‌ خواراكي‌ كافي‌ و وافي‌ نبود و آن‌ سخنان‌، قدرت‌ ابراز وجود نداشتند و به‌ آنها جسارت‌ و گستاخي‌ در مواجهه‌ با ديگران‌ را نمي‌بخشيد. از وقتي‌ كه‌ كتاب‌هاي‌ شريعتي‌ و جزوه‌هاي‌ سخنراني‌ او، آن‌ موقع‌ هنوز به‌ صورت‌ كتاب‌هاي‌ مدون‌ هم‌ در نيامده‌ بود، به‌ خارج‌ از كشور رسيد، مثل‌ آبي‌ در كام‌ تشنگان‌ بود. آن‌ را مي‌بلعيدند و مي‌نوشيدند و با تمام‌ عطشي‌ كه‌ داشتند، هر قطره‌اش‌ را ارج‌ مي‌نهادند و مباحث‌ دكتر را در جلسات‌ خود مورد بحث‌ و گفتگو قرار مي‌دادند.

بعد از مرگ‌ مرحوم‌ شريعتي‌، اقبالِ به‌ كار شريعتي‌ چند برابر شد و واقعاً آثار او را مثل‌ ورقه‌ي‌ زر مي‌بردند و مطالعه‌ مي‌كردند. فضا هم‌ براي‌ اين‌ كار، بسيار بسيار مساعد بود، يعني‌ شريعتي‌، يك‌ كلام‌ مي‌گفت‌ يا مي‌نوشت‌ و از آن‌، دهها نتيجه‌ي‌ انقلابي‌ استخراج‌ مي‌شد كه‌ اي‌ بسا مورد نظر گوينده‌ و نويسنده‌ هم‌ نبود، ولي‌ چنين‌ مي‌شد و كسي‌ هم‌ ياراي‌ مقابله‌ و مقاومت‌ در برابر آن‌ را نداشت‌.

جوانان‌، حقيقتاً يكپارچه‌ آتش‌ گرفته‌ بودند، هم‌ آتشِ خشم‌ عليه‌ رژيم‌ و هم‌ آتش‌ انقلاب‌ كه‌ درون‌ آنها شعله‌ مي‌كشيد و مرحوم‌ دكتر شريعتي‌ و نوشته‌هاي‌ او هم‌ هيزم‌ و نفتي‌ بودند كه‌ بر اين‌ آتش‌ ريخته‌ مي‌شدند و اين‌ جوان‌ها را شعله‌‌ورتر مي‌كردند. اين‌ چنين‌ بود كه‌ ما وارد تونل‌ انقلاب‌ شديم‌ و كوره‌ي‌ انقلاب‌ گداخته‌تر و گداخته‌تر شد. كسي‌ اگر مي‌ديد آن‌ روزگار و آن‌ جوانان‌ را، مي‌فهميد كه‌ اتفاق‌ مهمي‌ در راه‌ است‌، اتفاقي‌ بسيار بسيار مهم‌.

چون‌ خاطرات‌ و برگ‌هايي‌ از تاريخ‌ را مي‌گويم‌، اين‌ را هم‌ بد نمي‌دانم‌ كه‌ بيفزايم‌ كه‌ مرحوم‌ آقاي‌ خميني‌ با حادثه‌ي‌ مرگ‌ مرحوم‌ شريعتي‌ بسيار سرد برخورد كرد. در آن‌ زمان‌، جوان‌هاي‌ انقلابيِ خارج‌ از كشور با ايشان‌ ارتباط‌ داشتند كه‌ در صدرشان‌ آقاي‌ محمد هاشمي‌، برادر آقاي‌ اكبر هاشمي‌ رفسنجاني‌ بود كه‌ آن‌ موقع‌ در آمريكا زندگي‌ مي‌كرد، همچنين‌ دكتر ابراهيم‌ يزدي‌. اين‌ها با ايشان‌ در نجف‌، ارتباط‌ نسبتاً مستقيمي‌ داشتند، نامه‌ مي‌فرستادند و نامه‌ مي‌گرفتند و به‌ نحوي‌ نمايندگي‌ مي‌كردند. آقاي‌ دكتر يزدي‌ كه‌ اساساً نماينده‌ي‌ آقاي‌ خميني‌ بود و از طرف‌ ايشان‌ وجوهات‌ و خمس‌ و غيره‌ جمع‌ مي‌كرد و به‌ ايشان‌ مي‌پرداخت‌. آقاي‌ محمد هاشمي‌ هم‌ همين‌ طور، او هم‌ در اوكلند كاليفرنيا ساكن‌ بود و چنين‌ نسبتي‌ را با آقاي‌ خميني‌ داشت‌. اتفاقاً در همان‌ ايام‌، آقاي‌ محمد هاشمي‌ هم‌ در لندن‌ آمده‌ بود و چنان‌ كه‌ گفتم‌ كثيري‌ از اين‌ اعاظم‌ در اينجا بودند، آقاي‌ يزدي‌ هم‌ بود و ديگران‌.

در همان‌ ايام‌، نامه‌اي‌ از آقاي‌ خميني‌ براي‌ انجمن‌ اسلامي‌ دانشجويان‌ رسيد كه‌ در او به‌ مرگ‌ مرحوم‌ دكتر شريعتي‌ هم‌ اشارتي‌ رفته‌ بود و اين‌ اشارت‌، اندك‌تر و خفيف‌تر از آن‌ بود كه‌ آن‌ دل‌هاي‌ بريان‌ را شاد كند، يا مرهمي‌ بر زخم‌ آنها بگذارد. به‌ ياد دارم‌ كه‌ حتي‌ ايشان‌ (آقاي‌ خميني) از به‌ كار بردن‌ كلمه‌ي‌ “مرحوم‌” هم‌ براي‌ دكتر شريعتي‌ ابا كرده‌ بود و نوشته‌ بود: “شريعتيِ فقيد”، كه‌ همين‌ هم‌، البته‌ باز، بر التهاب‌ ياران‌ مي‌افزود.

بعدها البته‌ ما دانستيم‌ كه‌ ايشان‌ با مرحوم‌ دكتر شريعتي‌ ظاهراً مسئله‌ و مشكلي‌ نداشته‌ است‌. اين‌ را آقاي‌ جلال‌الدین‌ فارسي‌ و ديگران‌ به‌ من‌ گفتند. حتي‌ بعد از انقلاب‌ آقاي‌ خاتمي‌ مي‌گفت‌ كه‌ براي‌ چاپ‌ كتاب‌هاي‌ مرحوم‌ شريعتي‌ كه‌ بعضي‌ها غوغايي‌ برانگيخته‌ بودند، مشكلي‌ از سوي‌ امام‌ وجود ندارد. من‌ شخصاً شاهد بودم‌ در جلساتي‌ كه‌ در وزارت‌ ارشاد تشكيل‌ مي‌شد و بر سر كتاب‌ها گفتگو مي‌رفت‌، رئيس‌ كنوني‌ مجلس‌ (حداد عادل)، مخالف‌ چاپ‌ آثار مرحوم‌ شريعتي‌ بود. نظر مشاورتي‌ ايشان‌ اين‌ بود كه‌ نبايد يك‌ سطر از آثار شريعتي‌ چاپ‌ شود. در آن‌ جلسات‌ بود كه‌ آقاي‌ خاتمي‌ به‌ جمع‌ گزارش‌ داد كه‌ خدمت‌ آقاي‌ خميني‌ رفته‌ بود و آقاي‌ خميني‌ در رابطه‌ي‌ با آثار مرحوم‌ شريعتي‌ با تسامحِ بسيار برخورد كرده‌ بود و گفته‌ بود شايد يكي‌ دو اثر شريعتي‌ مسئله‌دار باشد، آنها را فعلاً دست‌ نگه‌ داريد، ولي‌ بقيه‌ را اجازه‌ي‌ چاپ‌ بدهيد و چنين‌ هم‌ شد. در عين‌ حال‌، همين‌ آقاي‌ خاتمي‌ از آقاي‌ خميني‌ نقل‌ مي‌كرد كه‌ ايشان‌ نسبت‌ به‌ علي‌ دشتي‌ بسيار سخت‌گير بود و به‌ وزارت‌ ارشاد دستور مستقيم‌ و اكيد داده‌ بود كه‌ يك‌ سطر از آثار دشتي‌ هم‌ نبايد چاپ‌ بشود، كه‌ ظاهراً تا امروز هم‌ اين‌ امر برقرار است‌.

برخورد امام‌ با آثار مرحوم‌ شريعتي‌، بعد از انقلاب‌، اين‌ چنين‌ بود، ولي‌ در عين‌‌حال‌ ما درباره‌ي‌ برخورد قبل‌ از انقلاب‌ ايشان‌، حقيقت‌ مطلب‌ را مي‌دانستيم‌ و بعدها، وقتي‌ نامه‌اي‌ كه‌ آقاي‌ مطهري‌ درباره‌ي‌ مرحوم‌ شريعتي‌ به‌ آقاي‌ خميني‌ نوشته‌ بود، چاپ‌ شد، بهتر دانستيم‌ و اين‌ معنا براي‌ همه‌ آشكار شد. اين‌ نامه‌، كه‌ آن‌ را مطهري‌ پس‌ از مرگ‌ شريعتي‌ براي‌ آقاي‌ خميني‌ نوشته‌ بود، بسيار تند بود. نامه‌ به‌ قدري‌ تند بود كه‌ وقتي‌ چاپ‌ شد، بعضي‌ از دوستان‌ ما مثل‌ جناب‌ آقاي‌ اشكوري‌، موضع‌ گرفتند و گفتند شايد اين‌ نامه‌ جعلي‌ باشد و انتصاب‌اش‌ به‌ مطهري‌ مشكوك‌ است‌، ولي‌ براي‌ من‌ بسيار روشن‌ بود و هيچ‌ ترديدي‌ نداشتم‌ كه‌ اينها سخنان‌ خود مرحوم‌ مطهري‌ است‌، چون‌ عين‌ اين‌ حرف‌ها و نزديك‌ به‌ آنها را شخصاً از دو لب‌ آقاي‌ مطهري‌ شنيده‌ بودم‌.

آقاي‌ مطهري‌ در آن‌ نامه‌ نوشته‌ بود كه‌ مرگ‌ شريعتي‌ يكي‌ از عنايات‌ الهي‌ بود و اين‌ مرد با همراهي‌ حكومت‌ و ساواك‌ از ايران‌ به‌ خارج‌ از كشور رفت‌ تا انديشه‌هاي‌ باطل‌ خود را در سراسر جهان‌ پخش‌ كند. اين‌ سخن‌ آقاي‌ مطهري‌، الان‌ هم‌ چاپ‌ شده‌ و در آثار آقاي‌ مطهري‌ هست‌. من‌ عين‌ عبارات‌ ايشان‌ را دقيقاً به‌ ياد ندارم‌، اما مضمون‌ همين‌ بود كه‌ براي‌تان‌ گفتم‌. البته‌ اين‌ در روزگاري‌ بود كه‌ خود مطهري‌ هم‌ بسيار زير فشار بود، يعني‌ فشار بي‌التفاتي‌ و بي‌اعتناييِ نسل‌ جوان‌. پس‌ از مرحوم‌ شريعتي‌ تقريباً كسي‌ در صحنه‌ نمانده‌ بود كه‌ مرجع‌ جوانان‌ باشد، نه‌ اينكه‌ شريعتي‌ آنها را طرد كرده‌ باشد، بلكه‌ جاذبه‌ي‌ او آن‌قدر بود كه‌ ديگران‌ همه‌ در حاشيه‌ قرار گرفته‌ بودند. مرحوم‌ مطهري‌ در همان‌ نامه‌ شعري‌ را آورده‌ كه‌ خواجه‌ نصير طوسي‌ در يكي‌ از نوشته‌هايش‌ آورده‌ است‌، آن‌ شعر اين‌ است‌:

به‌ گراگرد خود، چندان‌ كه‌ بينم
بلا، انگشتري‌ و، من‌ نگين‌ام‌

و به‌ آقاي‌ خميني‌ نوشته‌ است‌ كه‌ وضعيت‌ كنوني‌ من‌، مضمون‌ شعري‌ است‌ كه‌ خواجه‌ در آثار خود آورده‌ است‌. او، اين‌ قدر از وضع‌ موجود شاكي‌ بود و شايد پاره‌اي‌ از عوامل‌ اين‌ وضع‌ را هم‌ به‌ شريعتي‌ نسبت‌ مي‌داد يا به‌ اطرافيان‌ و پيروان‌ شريعتي‌ يا به‌ فضايي‌ كه‌ شريعتي‌ پديد آورده‌ بود. هرچه‌ كه‌ بود، آن‌ نامه‌، نامه‌ي‌ آتش‌آلودي‌ بود و مي‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ اين‌ نامه‌ با آقاي‌ خميني‌ چه‌ كرده‌ باشد.

آقاي‌ خميني‌، آقاي‌ مطهري‌ را خيلي‌ زياد قبول‌ داشت‌. نمي‌دانم‌ مصاحبه‌هاي‌ اول‌ انقلاب‌ آقاي‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌ را يادتان‌ هست‌ يا نه‌. ايشان‌ آن‌ اوايل‌ انقلاب‌ مصاحبه‌اي‌ كرد كه‌ در آن‌، وضع‌ شوراي‌ انقلاب‌ را توضيح‌ داده‌ بود كه‌ مثلاً چه‌ كساني‌ هستيم‌ و چگونه‌ كار مي‌كنيم‌ و غيره‌. بعد گفته‌ بود در مسائلي‌ كه‌ ما دو جناح‌ مي‌شويم‌، يعني‌ عده‌اي‌ به‌ مطلبي‌ رأي‌ مي‌دهند و عده‌اي‌ رأي‌ نمي‌دهند، آقاي‌ خميني‌ رأي‌ آن‌ گروهي‌ را مي‌پذيرند كه‌ مطهري‌ در آن‌ باشد و براي‌ سنگين‌ كردن‌ وزنه‌ و كفّه‌ي‌ آراء، او را به‌ تنهايي‌ كافي‌ مي‌دانند. آقاي‌ خميني‌ چنين‌ اعتماد نسبتاً مطلقي‌ به‌ مطهري‌ داشت‌.

و باز اگر به‌ ياد داشته‌ باشيد، يكي‌ از نكته‌هايي‌ كه‌ ايشان‌ در باب‌ مرحوم‌ مطهري‌ گفت‌ اين‌ بود كه‌ تمام‌ آثار او بلااستثناء مفيد است‌. اين‌ تعبير، تعبير مطلقي‌ بود، آن‌ هم‌ از يك‌ فقيه‌ كه‌ بالاخره‌ فقاهت‌ هميشه‌ همراه‌ با عنصري‌ از احتياط‌ است‌. به‌ ياد داريم‌ كه‌ در زمان‌ حيات‌ خودِ آقاي‌ خميني‌، در مورد كتاب‌ اقتصاد اسلاميِ آقاي‌ مطهري‌، بزرگاني‌ مثل‌ مهدوي‌ كني‌ و غيره‌ پيش‌ ايشان‌ رفتند و گفتند اين‌ كتاب‌ براي‌ اسلام‌ خطرناك‌ است‌ و ناشر آن‌ كتاب‌ كه‌ انتشارات‌ حكمت‌ بود و آن‌ موقع‌ ۲۰ هزار نسخه‌ از كتاب‌ ياد شده‌ را چاپ‌ كرده‌ بود، همه‌ را به‌ دست‌ اسيدها سپرد تا خمير شود. البته‌ چند جلدي‌ را به‌ دوستان‌ دادند كه‌ به‌ من‌ هم‌ نصيبي‌ رسيد، اما كتاب‌ اصولاً پخش‌ نشد. ولي‌ آقاي‌ خميني‌ هيچ‌ وقت‌ تعبير خودشان‌ را پس‌ نگرفتند و همچنان‌ برقرار بود: تمام‌ آثار آقاي‌ مطهري‌ بلااستثناء مفيد است‌.

چنين‌ شخصي‌ با چنين‌ موقعيتي‌ كه‌ نزد امام‌ داشت‌، بالاخره‌ شاگرد ايشان‌ بود و در خيلي‌ از جنبه‌ها، براي‌ سالها معتمد او بود، وقتي‌ چنان‌ نامه‌اي‌ را، كه‌ شكوه‌آلود و آتش‌آلود بود، براي‌ آقاي‌ خميني‌ نوشت‌، مي‌توانست‌ اثر منفيِ زيادي‌ داشته‌ باشد، اما با‌ همه‌ي‌ اين‌ احوال‌، من‌ فكر مي‌كنم‌ آقاي‌ خميني‌ خويشتن‌داري‌ كرد، چرا كه‌ آن‌ نامه‌ مي‌توانست‌ بسيار بيش‌ از اين‌، آثار منفي‌ به‌ بار بياورد. ايشان‌ در باب‌ شريعتي‌ سكوت‌ كرد و پس‌ از انقلاب‌ هم‌ سكوت‌ كرد و اگر يادتان‌ باشد چون‌ ديده‌ بود اختلاف‌ بزرگي‌ بر سر شريعتي‌، پس‌ از مرگش‌، برخاسته‌ است‌، در يكي‌ از سخنراني‌هاي‌ نجف‌ تعبير خوبي‌ به‌ كار برد. ايشان‌ در واقع‌، حافظ‌ را به‌ ميان‌ آورد و گفت‌ كه‌ به‌ حافظ‌ نگاه‌ كنيد و ببينيد او چگونه‌ به‌ دنيا نگاه‌ مي‌كند و عرفان‌ حافظ‌ آن‌ چنان‌ پلوراليستي‌ است‌ كه‌ همه‌ را در خود جمع‌ مي‌كند. آقاي‌ خميني‌ از اين‌ طريق‌ كوشيد تا بگويد با شريعتي‌ هم‌ كنار بياييد، فعلاً وقت‌ اختلاف‌ نيست‌ و اين‌ مسائل‌ را كنار بگذاريد. اين‌ توصيه‌ انصافاً هم‌ مؤثر واقع‌ شد و اختلافات‌ بر سر شريعتي‌ موقتاً فروكش‌ كرد.

پس‌ از انقلاب‌ هم‌، چنان‌ كه‌ من‌ به‌ ياد مي‌آورم‌، مرحوم‌ آقاي‌ خميني‌ يك‌ كلام‌ راجع‌ به‌ شريعتي‌ سخن‌ نگفت‌ و اين‌ را به‌ طرفداران‌ شريعتي‌، موافقان‌ و مخالفان‌اش‌ وانهاد تا خودشان‌ درباره‌ي‌ او گفتگو كنند. و گفتگو هم‌ بسيار داغ‌ بود، همچنان‌ هم‌ هست‌، هنوز هم‌ تنور اين‌ گفتگو سرد نشده‌ و اين‌ آتش‌ فرو ننشسته‌ است‌. ايشان‌ به‌ نظر من‌ بسيار مدبرانه‌ و حكيمانه‌ وارد اين‌ نزاع‌ شد.

آقاي‌ خميني‌ يك‌ سكوت‌ معنادار ديگر هم‌ دارد كه‌ بايد در وقت‌ ديگري‌، به‌ طور مفصل‌ درباره‌اش‌ صحبت‌ كنيم‌. اين‌ سكوت‌ راجع‌ به‌ سيدجمال‌‌الدين‌ اسدآبادي‌ است‌. سيدجمال‌‌الدين‌ اسدآبادي‌، به‌ هر حال‌ در تاريخ‌ اسلام‌ و در تاريخ‌ اخيرِ ملل‌ شرق‌ و در مبارزه‌ عليه‌ نظام‌هاي‌ جور و در بيدارگري‌ و روشنگري‌ مسلمانان‌ و متوجه‌ كردن‌ آنها به‌ عقب‌ماندگي‌ تاريخي‌شان‌، شخصيت‌ بزرگي‌ است‌. چالاكي‌‌اي‌ كه‌ او داشت‌ كه‌ از اين‌ كشور به‌ آن‌ كشور سفر مي‌كرد و در پي‌ بسيج‌ مسلمانان‌ براي‌ ايستادن‌، خصوصاً در مقابل‌ استعمار، بود، قابل‌ توجه‌ است‌. كسي‌ كه‌ به‌ هر صورت‌ فيلسوف‌ بود، در مصر هفت‌ هشت‌ سال‌، فلسفه‌ درس‌ مي‌داد و اشارات‌ بوعلي‌ سينا را تدريس‌ مي‌كرد، يعني‌ فقط‌ يك‌ فعال‌ سياسي‌ نبود، بلكه‌ اهل‌ منطق‌ و فكر بود. همچنين‌ مدتي‌ شاگرد مرحوم‌ ملاحسينقليِ درجزيني‌ بود كه‌ او يكي‌ از عرفاي‌ بسيار بزرگِ نجف‌ و پير ارشادي‌ مرحوم‌ علامه‌ طباطبايي‌ و ديگران‌ بوده‌ است‌. سكوت‌ آقاي‌ خميني‌ در رابطه‌ با سيدجمال‌ براي‌ من‌ بسيار معنادار است‌. اتفاقاً امشب‌ مي‌خواستم‌ راجع‌ به‌ ناكامي‌ تاريخي‌ مسلمانان‌، قدري‌ صحبت‌ كنم‌ و بايد سخن‌ از سيدجمال‌ هم‌ در ميان می‌آمد که ظاهرآ فرصتی نیست. باري‌، نمي‌دانم‌ اما حدس‌هايي‌ مي‌زنم‌ كه‌ چرا مرحوم‌ آقاي‌ خميني‌ در باب‌ مرحوم‌ سيد جمال‌ سخني‌ نگفته‌، ولي‌ علي‌‌ايّ‌حال‌ در مورد مرحوم‌ شريعتي‌ ديگر سخني‌ نگفت‌.

به‌ نظر من‌ دستگاه‌ ارشاد ما هم‌ با شريعتي‌، مجموعاً، با تسامح‌ برخورد كرد. به‌ خصوص‌ اگر ميزان‌ دشمني‌هايي‌ را كه‌ با شريعتي‌ مي‌رفت‌ و مي‌رود در نظر بگيريد، دشمناني‌ كه‌ از مواضع‌ بسيار نيرومند اجتماعي‌ و سياسي‌ برخوردار بودند و مطلقاً مايل‌ نبودند نامي‌ از او در ميان‌ باشد و كسي‌ ذكري‌ از او بكند. من‌ حتي‌ از افرادي‌ موثق‌، چنين‌ موضوعي‌ را شنيدم‌ كه‌ اوايلي‌ كه‌ آقاي‌ خامنه‌اي‌ رهبر انقلاب‌ شده‌ بود و در نمايشگاه‌ كتاب‌ به‌ ديدن‌ كتاب‌ها و نوارها رفته‌ بود، نوار “پس‌ از عاشورا”ي‌ شريعتي‌ را از يكي‌ از غرفه‌ها خريداري‌ كرده‌ بود و بعد مورد اعتراض‌ چند تن‌ از روحانيونِ بلندپايه‌ قرار گرفته‌ بود كه‌ شما چرا چنين‌ كرديد و اين‌ نوار را خريديد. اين‌ها موجب‌ اعتلاي‌ ذكر و بلندي‌ نام‌ شريعتي‌ خواهد شد، كه‌ شايسته‌ي‌ رهبر انقلاب‌ نيست‌. غرضم‌ اين‌ است‌ كه‌ خُرده‌گيري‌ها براي‌ خاموش‌ كردن‌ صداي‌ اين‌ مرد و براي‌ پاك‌ كردن‌ نام‌ او، حتي‌ در آن‌ سطح‌ هم‌، صورت‌ مي‌گرفت‌. اما به‌ هر حال‌، شريعتي‌ با دل‌ جوانان‌ و با روح‌ آنان‌، كاري‌ كرده‌ بود كه‌ به‌ اين‌ زودي‌ها، پاك‌ شدني‌ نبود.

انتظار ويژه‌اي‌ كه‌ او از اسلام‌ داشت‌ اين‌ بود كه‌ اسلام‌، انقلاب‌ بيافريند. به‌ نظر من‌ كار اصلي‌ شريعتي‌ در ديالكتيكِ دنيا و آخرت‌، كه‌ هميشه‌ مسلمانان‌ و پيروان‌ اديان‌ با اين‌ مسئله‌ درگير بوده‌اند، اين‌ بود كه‌ فتوا به‌ دنيوي‌ كردن‌ دين‌ داد. از دنيا هم‌ بيشتر پاره‌ي‌ سياست‌ دنيوي‌ را مد نظر داشت‌. از سياست‌ هم‌، بيش‌تر عنصر انقلاب‌ را مدنظر داشت‌ و بدين‌ ترتيب‌ و با گزينش‌هاي‌ پي‌ در پي‌ و تو در تو، اسلام‌ را با انقلاب‌ آشتي‌ داد.

اولين‌ كتابی‌ كه‌ مرحوم‌ شريعتي‌ نوشت‌ يا ترجمه‌ كرد راجع‌ به‌ سلمان‌ فارسي‌ بود، ولي‌ بعدها او به‌ سلمان‌ پشت‌ كرد چون‌ سلمان‌ به‌ درد او نمي‌خورد. ابوذر بيش‌تر به‌ كار او مي‌آمد و لذا دنبال‌ ابوذر را گرفت‌ و تقابل‌ بسيار معناداري‌ را ميان‌ ابوذر و ابوعلي‌، يعني‌ بوعلي‌ سينا، درافكند و گفت‌ بوعلي‌ نماينده‌ي‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ است‌ و ابوذر نماينده‌ي‌ بينش‌ اسلامي‌ و روح‌ مبارز اسلامي‌ و لذا براي‌ مسلمان‌ بودن‌، به‌ دانش‌ زيادي‌ نياز نيست‌، بلكه‌ يك‌ روح‌ مبارزه‌جو لازم‌ است‌.

من‌ يادم‌ هست‌ كه‌ در ايام‌ قبل‌ از انقلاب‌، روحاني‌اي‌ از كويت‌ به‌ انگلستان‌ آمده‌ بود و در همين‌ جلسات‌ اسلامي‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ سخنراني‌ مي‌كرد. او با بعضي‌ از دوستان‌، مسافرتي‌ از لندن‌ به‌ منچستر رفته‌ بود. آن‌ دوست‌ همسفرش‌، كه‌ اينك‌ در سپاه‌ مشغول‌ است‌، براي‌ من‌ نقل‌ مي‌كرد كه‌ اين‌ آقا در راه‌، مقداري‌ مطالب‌ ديني‌ گفته‌ بود، روايات‌ و حكمت‌ گفته‌ بود و راجع‌ به‌ شريعتي‌ هم‌ صحبت‌ شده‌ بود. اين‌ دوست‌ ما مي‌گفت‌ وي‌ خيلي‌ هوشيارانه‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ به‌ شما شاگردان‌ شريعتي‌ چي‌ بگويم‌؟ هر چه‌ بگويم‌، مي‌گوييد اينها دانش‌ اسلامي‌ است‌ و اينها به‌ درد نمي‌خورد، بينش‌ لازم‌ است‌ و من‌ را فاقد بينش‌ مي‌دانيد. بينش‌ هم‌ يعني‌ اينكه‌ همه‌ي‌ اينها را سر هم‌ بياوريد و بگوييد كه‌ الان‌ چه‌ بايد كرد، به‌ جنگ‌ چه‌ كسي‌ بايد رفت‌، چه‌ چيزي‌ را بايد ويران‌ كرد و كجا را بايد آتش‌ زد. اينها را بايد به‌ ما ياد بدهيد والا دانش‌ اسلامي‌ يعني‌ كوهي‌ از دانش‌، فلسفه‌، حكمت‌، روايت‌ و تفسير قرآن‌، به‌ كار نمي‌آيد. و حقيقتاً اين‌ تقابل‌ معنادار را شريعتي‌ افكند و اصطلاح‌ “دانش‌ و بينش‌” را بر سر زبان‌ها افكند.

به‌ هر حال‌، نهضت‌ اصلاح‌ ديني‌ كه‌ در يك‌ صد سال‌ اخير در كشورهاي‌ اسلامي‌ پديد آمد، يك‌ جنبه‌ي‌ بسيار بارز داشت‌ و آن‌ دنياگرايي‌ ديني‌ بود، يعني‌ مسلمان‌ها يا رهبران‌ فكري‌ و مصلحين‌شان‌ مي‌خواستند اثبات‌ كنند كه‌ اسلام‌ ديني‌ است‌ كه‌ مي‌تواند دنيا را اداره‌ و آباد كند و سعادت‌ دنيوي‌ را هم‌ با خود بياورد. به‌ گمان‌ من‌، در اينجا، نكته‌هاي‌ ظريفي‌ مورد غفلت‌ قرار گرفته‌ بود كه‌ من‌ در حال‌ حاضر وارد آن‌ ظرافت‌ها نمي‌شوم‌، چون‌ فرصت‌ مقتضي‌ است‌. اما اين‌ را به‌ طور كلي‌ مي‌گويم‌ كه‌ اين‌ بزرگان‌ چيزي‌ را كه‌ در دين‌، شايد اصلي‌ترين‌ امر بود و آن‌ به‌ گمان‌ من‌ اصلاح‌ “معاد” مردم‌ بود، يا به‌ فراموشي‌ سپردند يا از او سخن‌ چنداني‌ نگفتند و به‌ دنبال‌ اصلاح‌ “معاش‌” مردم‌ برآمدند، آن‌ هم‌ از طريق‌ انديشه‌ي‌ ديني‌.

يكي‌ از فرق‌هاي‌ ظريفي‌ كه‌ نگذاشتند اين‌ بود كه‌ دين‌ و ديانت‌، آن‌ طور كه‌ بنده‌ مي‌فهمم‌ و خصوصاً در مورد اسلام‌ اين‌ امر را صادق‌ مي‌دانم‌، هيچ‌ تئوري‌اي‌ براي‌ اقتصاد و سياست‌ و امثال‌ اينها ندارد و جهدهايي‌ هم‌ كه‌ پاره‌اي‌ از بزرگان‌ در ايام‌ و سالهاي‌ اخير كرده‌اند، گواه‌ اين‌ امر است،‌ ولي‌ اسلام‌ چيزي‌ دارد كه‌ اين‌ بزرگواران‌ بعضي‌ وقت‌ها آن‌ را با تئوري‌ داشتن‌ اشتباه‌ گرفته‌اند و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ مسلمانان‌ وظيفه‌ دارند، اين‌ وظيفه‌، غير از تئوري‌ داشتن‌ است‌، كه‌ با بي‌عدالتي‌ كنار نيايند. همان‌ جملات‌ بسيار مهمي‌ كه‌ از پيامبر و ديگر پيشوايان‌ دين‌ وارد شده‌ است‌ مانند: “اَفْضَل‌ الْجهاد كَلِمةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطانٍ جائر” و غيره‌. اينها به‌ جاي‌ خودش‌، اما اينكه‌ مسلمانان‌ چنين‌ وظيفه‌اي‌ دارند كه‌ با بي‌عدالتي‌ كنار نيايند، آدم‌ غير عادل‌ را نپذيرند، زير بار ستم‌ نروند و امثال‌ اين‌ها، مثلاً درسي‌ كه‌ از نهضت‌ امام حسين‌ مي‌توان‌ گرفت‌ و كثيري‌ از اين‌ شواهد را مي‌توان‌ برايش‌ آورد، اين‌ها اصلاً معنايش‌ اين‌ نيست‌ كه‌ ما در دين‌ نظريه‌هاي‌ سياسي‌ يا اقتصادي‌ داريم‌. اينها دو تا حرف‌ كاملاً متفاوت‌ است‌.

من‌ سه‌ هفته‌ پيش‌ در سميناري‌ شركت‌ كردم‌ كه‌ عنوان‌ آن‌ اين‌ بود كه‌ “آيا اسلام‌ براي‌ غرب‌ خطري‌ هست‌ يا نه‌؟”. من‌ اتفاقاً در آنجا لازم‌ آمد كه‌ اين‌ نكته‌ را براي‌شان‌ توضيح‌ دهم‌ كه‌ هم‌ خطري‌ هست‌ و هم‌ خطري‌ نيست‌. توضيح‌ دادم‌ كه‌ اسلام‌، خطري‌ براي‌ جهان‌ نيست‌ و يكي‌ از دلايل‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ اسلام‌ سنتي‌، تئوري‌ سياسي‌ ندارد. هيچ‌ وقت‌ روحانيت‌ ما مدعي‌ اين‌ حرفها نبوده‌ است‌. به‌ حرف‌هايي‌ كه‌ در چند سال‌ اخير پديد آمده‌ نظر نكنيد. اسلام‌ سنتي‌، نه‌ تئوري‌ اقتصادي‌ دارد و نه‌ تئوري‌ سياسي‌. بله‌. مسلمانان‌ يك‌ هويت‌ قوي‌ دارند كه‌ اگر آن‌ هويت‌ مورد اهانت‌ قرار بگيرد، واكنش‌ و عكس‌العمل‌ نشان‌ مي‌دهند، اما اين‌ طور نيست‌ كه‌ دنيا را با تئوري‌هاي‌ سياسي‌ و اقتصادي‌شان‌ تهديد كنند. البته همان‌ طور كه‌ گفتم‌ يك‌ دستور و وظيفه‌ي‌ ديني‌ دارند و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ بي‌عدالتي‌ و در مقابل‌ تهديد كرامت‌شان‌، ساكت‌ ننشينند. اين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ وظيفه‌ي‌ ديني‌ دارند و گاهي‌ هم‌ به‌ آن‌ عمل‌ مي‌كنند و شما هم‌ نبايد خلاف‌ اين‌ را انتظار داشته‌ باشيد. اسلامِ اصلاح‌ شده‌ و اسلام‌ اصلاح‌طلبانه‌ و مُدرن‌ هم‌ ترسي‌ ندارد، چون‌ بسيار پلوراليست‌ است‌ و خيلي‌ چيزها را مي‌تواند در خود جاي‌ دهد و انحصارگرا نيست‌، پس‌ از اين‌ بابت‌ هم‌ خوفي‌ نداشته‌ باشيد. بله‌، اگر بخواهيد به‌ هويت‌ مسلمانان‌ اهانت‌ كنيد، آن‌ حرف‌ ديگري‌ است‌. در آنجاها، ما بايد حرمت‌ يكديگر را نگاه‌ داريم‌.

بعد نكته‌اي‌ گفتم‌ كه‌ مايلم‌ در اينجا هم‌ آن‌ را تكرار كنم‌. گفتم‌ اتفاقاً باز بدون‌ اينكه‌ تئوري‌ سياسي‌اي‌ وجود داشته‌ باشد، ساختار انديشه‌ي‌ اسلامي‌ و ساختار تمدن‌ اسلامي‌، به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ اگر شما خوب‌ بشناسيدش‌، با دموكراسي‌ به‌ معناي‌ جديد كلمه‌، نزديك‌ است‌، نزديكي‌ به‌ اين‌ شكل‌ كه‌ عرض‌ مي‌كنم‌. گفتم‌ كه‌ تمدن‌ اسلامي‌ يك‌ تمدن‌ بسيار قانون‌گرا و فقه‌گرا است‌ و بر خلاف‌ تمدن‌ يوناني‌ كه‌ تمدن‌ فلسفه‌ است‌ و يا برخلاف‌ تمدن‌ جديد كه‌ تمدن‌ علم‌ و تكنولوژي‌ است‌، تمدن‌ اسلامي‌ تمدن‌ شريعت‌ است‌ و بيش‌ از آنكه‌ فيلسوف‌ و عارف‌ و عالِم‌ توليد كرده‌ باشد، فقيه‌ توليد كرده‌ است‌. اين‌ تمدن‌ استعداد و مزاجي‌ دارد كه‌ به‌ اين‌ طرف‌ مي‌رود و توليداتش‌ از اين‌ جنس‌اند، حجم‌ كتابهايي‌ كه‌ در باب‌ فقه‌ نوشته‌ شده،‌ بارها و بارها بيشتر از همه‌ي‌ كتابهايي‌ است‌ كه‌ در علوم‌ طبيعي‌ و فلسفه‌ و ساير فنون‌ نوشته‌ شده‌ است‌. بعد گفتم‌ كه‌ اگر يكي‌ از مؤلفه‌هاي‌ مهم‌ دموكراسي‌، نوموكراسي‌ باشد، يعني‌ حكومت‌ قانون‌، اين‌ حكومت‌ قانون‌ از قبل‌ در ميان‌ مسلمانان‌ وجود دارد، يعني‌ ذهن‌شان‌ با تبعيت‌ از قانون‌ بسيار آشناست‌، البته‌ قوانين‌ فقهي،‌ ولي‌ بالاخره‌ قانون‌ است‌. تابع‌ هرج‌ و مرج‌ نيستند و مايل‌اند از قانون‌ اطاعت‌ كنند و چنين‌ روحيه‌اي‌ وجود دارد. البته‌ ما در اين‌ قانون‌، عنصري‌ را كم‌ داريم‌ و آن‌ عنصر “حق‌” است‌. اگر حق‌ را به‌ چنين‌ فقهي‌ كه‌ مبتني‌ بر تكليف‌ است‌ اضافه‌ كنيد آن‌ وقت‌ كم‌ و بيش‌ به‌ جايي‌ مي‌رسيم‌ كه‌ به‌ نظر من‌ جاي‌ مطلوبي‌ است‌، بدون‌ اينكه‌ بخواهيم‌ تئوري‌پردازي‌ كنيم‌ يا از دل‌ آيات‌ قرآن‌، تئوريهاي‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ بيرون‌ بياوريم‌ ،كه‌ نشدني‌ است‌.

در دوران‌ مرحوم‌ شريعتي‌، يك‌ نگاه‌ حدّاكثري‌ به‌ دين‌، به‌ علاوه‌ي‌ انقلابي‌ كردن‌ ديانت‌ و ايدئولوژيك‌ كردن‌ دين‌ وجود داشت‌ و اين‌ خطاي‌ ظريف‌ رخ‌ داد كه‌ وظيفه‌هاي‌ ديني‌ به‌ جاي‌ تئوري‌هاي‌ سياسي‌ گرفته‌ شد. البته‌ وظيفه‌هاي‌ ديني‌، وظيفه‌ است‌ ولي‌ در آنها تئوري‌اي‌ نهفته‌ نيست‌ و اين‌ دو را به‌ جاي‌ هم‌ نمي‌توان‌ گذاشت‌. ما اين‌ را پس‌ از انقلاب‌ آزموديم‌. انقلاب‌ چشم‌ بسياري‌ از ما را باز كرد كه‌ چه‌ چيزهايي‌، چه‌ معناهايي‌ مي‌دهد و چه‌ معناهايي‌ نمي‌دهد، و به‌ همين‌ سبب‌ بايد اين‌ها را منصفانه‌ و صادقانه‌ باز گفت‌ تا ما به‌ همان‌ مشكلات‌ و مغالطات‌ دچار نشويم‌.


تاریخ انتشار : ۲۸ / خرداد / ۱۳۸۴
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه − 8 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.