منوی ناوبری برگه ها

جدید

خاطراتِ حاج احمدعلی بابائی از اختلافاتِ مطهری با شریعتی

درباره شریعتی
پوران شریعت‌رضوی

.

نام مقاله : خاطراتِ حاج احمدعلی بابائی از اختلافاتِ مطهری با شریعتی
نویسنده : پوران شریعت‌رضوی
موضوع : درباره‌ی اختلافِ شریعتی و مطهری
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی



احمدعلی بابایی :

به یاد آورید آقای مطهری گفته بود آنجا زندان نبود که دکتر شریعتی را برده بودند هتل بود.۱ هر روز خانمش پیش او می‌رفت غذا و سیگار برایش می‌برد. من این قضیه یعنی همین حرف مرحوم مطهری را ضمن مقاله‌ای که در سالروز دکتر در کیهان سال که به مناسبت ویژه‌نامه دکتر منتشر شد آورده بودم خیلی‌ها این حرف را از آقای مطهری شنیده بودند سزاست گفته شود که شاهدی در اغراض مرحوم مطهری است!۲

در منزل آقای عبداله رادنیا منشی جلسه‌ای بود که برای رفع دلخوریهای آقای مطهری، صاحب خانه ترتیب داده بود. معدودی بودند غیر از صاحبخانه و مرحوم برادرش آقای عباس رادنیا، آقای حاج امیر پور و دکتر شریعتی و آقای مطهری هم بودند. خیلی حرفها زده شد. رفتار آقای مطهری خاطره رنج آوری است در زندگانی پیرامونتان هستند که جریان آنچه آن شب آنجا گذشت برای ثبت در تاریخ “واقعه بزرگ چگونگی بسته شدن حسینیه ارشاد” شاهد بودند. خوب است از آنان پرسیده و ثبت شود!

آن شب خواهش همه حاضران را که همگی از دوستان آقای مطهری بودند آن مرحوم رد کرد و سعی داشت نارضایتی و دعوایش را متوجه مدیریت حسینیه بداند ولی برای همه پیدا بود دعوا همه‌اش روی حضور دکتر شریعتی در حسینیه است در حالی که دکتر هم در نهایت فروتنی و ادب و اخلاق از آقای مطهری می‌خواست: شما مرا به حسینیه آوردید حالا هم یک کلام بگویید نرو نمی‌روم. متاسفانه آقای مطهری همان شیوه دوگانه‌ای که در این قضیه پی گرفته بود دنبال کرد. به خواهش و استدلال دوستان ترتیب اثر نداد. فردای آن روز (آن روزها من به آقای مطهری نزدکتر بودم تا شریعتی!) تلفنی از من پرسید که پس از رفتن من دوستان چه گفتند. دلشکستگی و یاس مجلس را از این مقاومت بی‌ جهت ایشان به اطلاعش رساندم. ضمنا دو خبری که آقای حاج امیرپور قبل از جلسه و آمدن آقای مطهری خصوصی برای من نقل کرده بود در تلفن به‌طور سوال برای ایشان نقل کردم که ایشان هم پیدا بود با ناراحتی جواب مرا می‌دهد و خودش نام برد که این قضایا را حتماً حاج امیرپور برای شما نقل کرده! و دو خبر یکی توافقی بود که در مشهد دوستان مشهدی با ایشان کرده بودند و از ایشان قول گرفته بودند تا در مراجعت به حسینیه بازگردند و نامه‌ای هم در این رابطه جمعا به مدیریت حسینیه نوشته بودند که آقای مطهری روز خروج از مشهد نقض کرده بود و یکی هم در قضیه اصراری که آقای مطهری در نصب ۵ نفر علمای واجد صلاحیت به نظارت در برنامه‌های تبلیغی حسینیه ارشاد بود و در اصراری که دوستان کرده بودند چه چهره‌ها و شخصیتهایی از علما و روحانیون را واجد این صلاحیت می‌شناسید ایشان من باب مثال از آقای آشیخ علی آقا فلسفی پیشنماز آن موقع در مسجد لرزاده خیابان خراسان نام برده بود و پیدا بود که از این رو کردن دست خود خیلی عصبانی است. واقعه بزرگی است. سزاوار است آقایانی که در جریان این دو امر هستند به تفصیل مورد سوال قرار گیرند و شرح واقعه را نقل کنند. نقطه‌های تاریک رویدادهای سرنوشت ساز جامعه ما را خاصه در موضوع نوگرایی دینی و سال‌های فعالیت حسینیه که این مقصود بزرگ را دنبال می‌کرد روشن می‌شود و الحمدالله خیلی از آن بزرگواران مطلعه در قید حیات‌اند و مسلماً وظیفه خود را درک می‌کنند!

نشست مفصلی آقای حاج احمد صادق در منزل خودش ترتیب داده که مرحوم آقای آسید ابوالفضل زنجانی هم حضور داشتند. حرفها، الحاحها و اصرارها که آقای مطهری صلاح است به حسینیه بازگردد. میزبان محترم آقای حاج صادق سخت به گریه می‌افتد. متاسفانه این نشست هم بی‌ فایده می‌شود.

آقای بهشتی در منزل آشیخ علی آقا تهرانی در مشهد گفتند: ما جز آثار دکتر شریعتی که چیزی برای عرضه کردن نزد مردم نداریم. این کلام مربوط است به حدود یک سال قبل از انقلاب! این مطلب توسط اشخاص بسیار شنیده شده و نوشته شده است!

منزل مرحوم مغفور حاج مانیان یک مهمانی یک صد نفره‌ای بود که از همه طبقات دوستان سیاسی و جبهه‌ای آن مرحوم و دوستان مذهبی و فکری همه بودند. آقای دکتر شریعتی هم بود و مرحوم بهشتی هم بود. صاحب خانه و مجلسیان در جستجوی حرفی و سخنی بودند که مجلس را گرم کنند. در این میان بهشتی لب به سخن گشود و موضوع مقاله روزنامه کیهان را طرح کرد و گفت خیلی حرفها زده می‌شود ولی امشب خود آقای دکتر حضور دارند خوب است قضیه را از زبان خود ایشان بشنویم. و کاملاً پیدا بود لحن سخن در تایید اتهاماتی است که آن روزها به سر زبانها انداخته‌اند. البته آقای بهشتی قیافه بی‌ طرفانه و پرسش کننده‌ای به خود گرفت. دکتر با لختی سکوت لب به سخن گشود و گفت ابوذر را که معاویه به تبعید می‌برد او در اجتماع مردم گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله. بله ابوذر هم باید شهادتین بگوید تا اسلام‌اش باور شود. پیدا بود سوال نیش دار بهشتی را با دل سوخته‌ای جواب می‌دهد و به دنبال آن حرف مفصلی زد و ضمنا شرح ماوقع را یک بار دیگر نقل کرد. نمی دانم شاید نواری کسی داشته باشد یا ذهن کشاف خیلی‌ها یاری کند جریان آن مجلس و آنچه گذشت ثبت کردنی است!۴

روزهای احتضار حسینیه و بحران بالا گرفتن توطئه‌ها علیه حسینیه بود و به گمانم ماه رمضان بود. پیدا بود این ۴،۵ نفر علمای روشنفکر! آن روز را آقای مطهری با خود همراه کرده. من هنوز با مرحوم بهشتی رابطه داشتم شاید او هم هنوز ملاحظاتی به پاس دوستیها از من داشت. من از آقای نوید آقای علاءالدینی خواستم همراه رفتیم پیش بهشتی. حساسیت موقع را برای ایشان بازگو کردیم و من گفتم هر ساعتی بیم آن می‌رود که جماعتی را از جنوب شهر و حسینیه “کافی”۵ بگمارند و روانه کنند به حسینیه ارشاد به عنوان یک وظیفه شرعی حمله کنند، در و پنجره آنجا را بشکنند، آتش بزنند. احیانا یکی هم چاقوی دو تیغ هم به سینه شریعتی فرو کند، آیا شما آقایان فکر نمی‌کنید اگر چنین پیشامدی شود لااقل در نیم از چاقویی که به سینه شریعتی فرو شود شماها سهیم هستید؟! جمعیت تحریک شده یا اوباش را شماها روانه نمی‌کنید؟ ولی با این پوزیسیون۶ و بایکوتی که دسته جمعی پیش گرفته‌اید تمام تحریکات آخوندهای مرتجع ضدحسینیه را توجیه کرده‌اید. قطعا کار شما دستاویز کارهایی برای آن سردسته‌های توطئه علیه وی شده است. فی المثل “ببینید چقدر بی‌ دینی و فسق در آنجا بالا گرفته که علمایی که خودشان در تاسیس آنجا سهم داشتند و آنجا سخنرانی داشتند اکنون پایشان را کنار کشیده‌اند. شهدالله بهشتی همه نظرات و پیش بینیهای خطرناک را احتمال وقوع می‌داد و گفت حالا شما چه پیشنهاد دارید. من گفتم شما چهار یا پنج تا در این روزهای آخر رمضان یک یک سخنرانی تحت هر عنوانی که می‌خواهید در حسینیه اجرا کنید، بگذارید شما از این اتهام تبرئه باشد که در این تحریکات وارد نیستید. هیچ دفاعی هم از حسینیه نکنید همین قدر که بروید آنجا یک سخنرانی کنید کافی است تا شاهدی باشد که در آن دسته بندیهای علیه حسینیه و هجوم و تخریب محتمل وارد نیستید و این کار بیش‌تر به نفع خودتان است.

آقای بهشتی پذیرفت منتها با دو شرط، یکی این‌که “ما اکنون ۵ نفر هستیم غیر از خودش و آقای مطهری و آقای باهنر، دو نفر دیگر را من الان درست یادم نیست. من با آنها در میان می‌گذارم و استدلال شما را صحیح می‌دانم. بالاخره بایستی با هم همکاری کنیم. اگر دوستان پذیرفتند من اولین خواهم بود”. دومین شرطی که آقای بهشتی به من گوشزد کرد این بود “من اگر بروم پشت تریبون هرگونه اشکالاتی هم نسبت به مدیریت حسینیه داشته باشم بی‌ ملاحظه خواهم گفت”. من گفتم: چه بهتر! من کاره‌ای در آنجا نیستم از این پیشنهاد بیش‌تر نظرم تبرئه شماهاست!

فردا صبحش آگاه شدم که این پنج نفر آقایان اول وقت در منزل آقای آسید ابوالفضل زنجانی جلسه‌ای داشته‌اند. من از آقای نوید خواسته بودم پابه پا قضیه را دنبال کند. آقای نوید و آقای علاءالدینی از هیئت امنای حسینیه بودند. متاسفانه وسط روز آقای نوید به من تلفن کرد که آقای بهشتی تلفن کرده که آقایان را نتوانستم قانع کنم و پیشنهاد را آقایان رد کردند… (و شاید به خواهش من آقای نوید به نزد آقای بهشتی رفت و حضورا این خبر را از گرفت).

شب مدرسه رفاه جلسه‌ای برای جمع‌آوری اعانه‌ای برای مدرسه گذاشته بودند مرا هم دعوت کرده بودند. آقای بهشتی مجلس را اداره می‌کرد. ضمن سخنرانی مقصود از جلسه و ضرورت کمک و غیره را گفت. در طول صحبت ایشان من مثل برج زهرمار میل نداشتم به صورت او نگاه کنم. او هم عصبانیت مرا می‌فهمید. پس از خاتمه صحبتش آمد پیش من نشست، قضیه نشست صحبتشان را برای من گفت و این‌که آقایان موافقت نکردند. من خیلی عصبانی بودم به تندی گفتم شنیدم و اضافه کردم این چه عقلی است که تنها زیر آن چهار پنج نفر است، می‌خواستید دو نفر دیگر از دوستان غیر معمم خودتان از همین آقایان مهندسین و دکترها که هم‌فکر خودتان هستند انتخاب کنید. آخر کسی که این خطر را درک نکند یا در منتهای جهل است یا دست‌اش در این توطئه وارد است.

آقای بهشتی هم حرفها و پیش بینیهای احتمالی مرا و این‌که اصلاً ما بایستی روشن کنیم که اختلاف ما با حسینیه غیر از سر و صداهاییست که اخوندهای مغرض مرتجع راه انداخته‌اند… و او اضافه کرد که “من به دوستان گفتم اگر سه نفر از پنج نفر آقایان موضوع را تصویب کنند برای من کافی خواهد بود و اولین سخنرانی را من انجام می‌دهم” و…

آقای فهیم کرمانی که آن روزها از طلبه‌های باتقوا و بافضل و زحمتکش بود، ما با او حبسی کشیده بودیم. آقای طالقانی و آقای مهندس بازرگان خیلی او را دوست داشتند. او صحبها می‌آمد با ما سرود دسته جمعی “ای ایران” را در زندان اجرا می‌کرد. او از دست بعضی هم لباسهایش که راهشان گاهی به زندان می‌افتاد و حرکات ناپسندی از آنها سرمی زد خیلی رنج می‌برد. او تالمات روشنفکران را خوب می‌فهمید! فهیم با این خصیصه‌ها و اخلاق از زندان بیرون می‌آمد و در بیرون پیوسته در جهد و کوشش و خدمات مترقی آخوندی بود. او پس از زندان در قم مسئولیت اداره مدرسه کرمانیها که مدرسه‌ای طلبگی به سبک نو بود پذیرفت.او در رابطه با موقعیت دکتر شریعتی دو نقل از آقای… کرد. گفت آقای… در جمعی از فضلا و طلاب که در خانه‌اش بودند به مناسبت، صحبت از دکتر شریعتی پیش آمد. یکی این‌که “من تا آثار دکتر شریعتی را نخوانده بودم اسلام را جور دیگر می‌شناختم۷با خواندن کتاب‌های او اکنون اسلام را جور دیگر می‌شناسم”.۸ و نقل دوم این بود “شریعتی به ما ادب آموخت”.۹ من و دکتر ممکن قم رفته بودیم به توصیه آقای فهیم دیدنی هم از آقای مشکینی۱۰ کردیم.

مصادف با همان وقتها بود که… نظریه تکامل نوع داروینیسم را پذیرفته بود و ضمن درس‌های تفسیرش که در مدرسه امام اجرا می‌شد این قضیه را هم پیش کشیده بود و از آقای دکتر سحابی استاد محترم دانشگاه به مناسبت نوشتن کتاب خلقت انسان که با تشریح آیاتی از قرآن که موید تکامل دانسته‌اند تجلیل فراوان می‌کند. به هر صورت ما به ذوق شنیدن همین نظرات به اتفاق آقای ممکن به دیدن آقای مشکینی رفتیم. ضمن حرفهایی که پیش آمد من دو عبارتی که آقای فهیم از آقای مشکینی در تجلیل و احترام به انصاف و واقع بینی ایشان. اقای مشکینی با سکوتش هر دو مطلب را تایید کرد. همان گفتن آقای فهیم ما را کفایت می‌کرد با این حال بدین ترتیب از خودش هم تایید گرفتیم.

در کشمکش‌های حسینیه که آقای مطهری هرگونه خصومتی با شریعتی را انکار می‌کرد و همه کاسه و کوزه‌ها را در انظار به سر مدیریت حسینیه و آقای میانچی خراب می‌کرد از قول آقای دکتر علی آبادی رئیس دیوان عالی کشور که یکی از سه نفر اعضای موسسه حسینیه ارشاد بود نقل شد که آقای مطهری به ایشان گفته بود: “من دو سفر با شریعتی به حج رفتم هرگز یک بار ندیدم سر او به مهر برسد” (اشاره به این‌که شریعتی نماز نمی‌خوانده است).

من در معیت آقای مهندس حریری و آقای بسته‌نگار و آقای جعفری به منزل دکتر شریعتی رفتیم. نزدیک ظهر بود. خانمش دم در آمد عذر خواست که علی دیشب تا صبح بیدار بوده حالا خوابیده. چه شد که او ناگهان از روی ایوان ما را دید گفت بیایید تو، بفرمایید. تدبیر پوران خانم که او ساعتی استراحت کند به هم خورد. ما به داخل رفتیم. دکتر قبای بلند آخوندی‌ای مثل رب دوشامبر بر تن داشت. من گفتم آقای دکتر این از کجا رسیده. یکی دو مرتبه جواب نداد. در سوال بعدی من گفت: این مال مرحوم عمو است که در آن شب‌ها مثل قمری می‌خواند. شریعتی تازه از مزینان برگشته بود. او در مرگ عمو به آنجا رفته بود. یک ماه مانده بود و به تازگی بازگشته بود. حرف او در پاسخ به من اشاره به حالات تعبد و شب زنده‌داری آن بزرگوار بود که در این لباس شب‌ها به عبادت و راز و نیاز با پروردگار می‌ایستاد. او این قبا را به یاد حالات او و ارتباط با معنویات او به تن می‌کند! این خاطره از ان جهت به ذهنم تداعی شد که دکتر ما را برای ناهار نگه داشت. ما قبل از نهار به نماز ایستادیم و به اتفاق آقای دکتر شریعتی نماز گزاردیم! لختی نگذشت که لای در اتاق باز شد. پوران خانم سینی پلو و سفره و بساط ناهار را از لای در به داخل داد. ما به تعارف و تعجب که به این زودی چطور این غذا فراهم شد. دکتر گفت منزل ما ایلیاتی است همیشه سر زده یکی دو نفر یا بیش‌تر از اینجا یا مشهد و مزینان می‌رسند. پوران غذا را برای چند نفر بیش‌تر می‌پزد! روزی زیبا و دلنشین بود آن روز به ما خوش گذشت و چه حرفها! کاشکی ذوق آقایان همراه جزئیات و گفتگوهای آن روز را به ذهن داشته باشند به گونه‌ای نقل کنند.

گمان دارم ماههای آخر سال ۵۵ بود که جوانی که خودش را “سعید” معرفی می‌کرد و با نشانه هایی که می‌داد خودش را فرستاده “محمد منتظری”۱۱ معرفی می‌کرد. محمد منتظری آن زمان در لبنان و گاه در اروپا بود. پیک او مستقیما و منحصرا برای این آمده بود که آقای دکتر شریعتی را به خارج منتقل کند. خصوصی به من رساند که همه جور موجبات و وسایل سفر ایشان را به خارج فراهم کردیم. بیم این داریم که اگر بیش‌تر بمانند رژیم سر به نیستش کند و گذرنامه‌ای داریم که ایشان را از فرودگاه آبادان خارج کنیم. من هیچ حرفی نزدم و مداخله نکردم. به راهنمایی آقای منصوریان موجبی فراهم کردم تا او با دکتر دیداری داشته باشد. سعید را به دفتر آشیانه کودک، محل کار منصوریان گذاشتم و هیچ مداخله‌ای در صحبت ان دو نداشتم فقط اطمینان دادم با نشانی هایی که آورده مطمئن است!

آن روز با دکتر صحبت کرده و دیدار دیگری هم داشته. آنچه آن جوان توضیحات داده دکتر بی‌ جواب گذاشته و به گونه‌ای به بعد محول کرده. جوان ازرده و غیر آزرده رفت که دو سه ماه دیگر برگردد و با موافقت دیگر مواجه و ترتیب کار را بدهد. من گمان دارم در سوالی که بعدها پیش امد دکتر به من گفت: شاید هم با دیگری!! آن روزها عده‌ای دوستان در تدارک بودند تا دکتر را از طریق افغانستان خارج کنند و ظاهراً بعداً به علت درگیری‌هایی که با قاچاقچیان پیش می‌آید مرز ناامن می‌شود. شخصی که مباشرت این امر را به عهده گرفته صلاح دیده کار بردن دکتر را به تاخیر بیندازد… به هر حال درست روزی که خبر درگذشت دکتر به تهران رسید و من با تلفن آقای منصوریان به منزل آقای دکتر رضا شریعت رضوی خوانده شدم و ناگهان با غوغای مرگ دکتر مواجه شدم و همان هنگام خانم پوران همسر دکتر همراه بستگان و آقای منصوریان در تدارک حرکت به خانه خودشان و به عزا نشستن بودند و من همراه آنان تا خانه مرحوم دکتر آنان را همراهی کردم و وظایفی به من محول شد و آنها را به عهده گرفتم برگشتم به دفتر کارم. همان جوان (سعید) را دیدم که امروز از لبنان امده مجهز که آقای دکتر را حرکت بدهد. او دو یا سه ماه پیش از دکتر وعده گرفته بود که مجدداً مراجعه کند! در این موقع من دیگر حامل خبر مرگ دکتر شریعتی بودم. وای وای که این جوان چقدر گریست آن گونه که بی‌ تاب شده و سر به دیوار می‌زد. ساعتی بعد هم از پیش من ناپدید شد. روزهای تعزیه دکتر او را گمان دارم یکی دو بار در آن شلوغی و جنجال و آمد و رفت منزل دکتر دیدم.

… پیغام محمد به وسیله این شخص بود که: ۱) ما کتاب‌های آقای دکتر را به مقدار زیاد به کمک قاچاقچیان به افغانستان و جزایر خلیج فارس می‌بریم و فعلاً بهترین نقطه برای نشر این آثار همان جاها است، چون که مردم زبان فارسی می‌دانند و انتقال هم آسان است و دانشجویان افغانی هم به تازگی کتاب‌خوان شده‌اند. خیلی به اینها رو آورده‌اند. منتها بندگان خدا دچار تنگدستی و نداشتن امکان می‌باشند ما تصمیم گرفتیم (یعنی محمد) اتومبیل هایی که اتاقکی هم به پشت آن ببندیم به صورت کتابخانه سیار تهیه کنیم. به این صورت امانتی کتاب آقای دکتر را به همه‌جا برسانیم و هر تعدادی در دسترس داریم، در دسترس همه بگذاریم. در این رابطه به بودجه احتیاج داریم. ۲) پیغام دیگرش این بود که این گونه کتاب‌ها در میان جوانها و مردم عرب سخت هوادار و طالب دارد. متاسفانه در میان عربها هم هنوز نویسنده‌ای ظهور نکرده که چیزی نوشته باشد. ما قصد کرده‌ایم آثار آقای دکتر را به عربی و یکی دو زبان دیگر ترجمه و نشر دهیم. برای این کار بودجه‌ای لازم است یا در همان تهران کار ترجمه انجام گیرد و بعد اینجا فرستاده شود، یا بودجه‌ای برای ما در نظر گرفته شود که ما اینجا به ترجمه و نشر آثار دکتر اقدام کنیم! آقای مهندس معنوی از کارشناسان بلند پایه آب در وزارت نیرو که من چندی توفیق مصاحبت و دوستی ایشان را داشتم، چشمش به چند جزوه اسلام‌شناسی دکتر شریعتی که روی میز اتاق کارم بود خورد. در فرصتی که بیکار بود خودش را با آن مشغول کرده بود. من بیرون بودم. وقتی که آمدم او چیزهای فوق العاده‌ای از این جزوات یافته بود. جالب بود که از شریعتی جز نامی دوررس به گوشش نرسیده بود. همین سبب شد به مرور آثاری از دکتر را از من خواست. او چندین و چند از آثار مختلف که به یادم دارم از کتاب حج شروع کرد. او از من اجازه گرفت که آنها را به دیگر دوستانش بدهد بخوانند. هر روز و هر نوبت که کتابی را پس می‌آورد یک سلسله حرفهایی در ارزش و اهمیت این کتاب‌ها چه از زبان خودش و چه از زبان دوستانش می‌گفت و تاسف می‌خورد چرا تاکنون اینها را نخوانده. دورادور نه یک دل که صد دل عاشق شریعتی شده بود. او مرد ۵۵، ۶۰ سال‌های بود. دارای افکار توده‌ای و مرد بافکر و فرزانه‌ای بود و گمان ندارم فعالیتی داشت! از صاحب منصبان درجه یک وزارت نیرو بود و خیلی خوشنام و خدمتگذار، ولی چون به توصیه‌های سازمان امنیت در جابه جایی کارمندانش ترتیب اثر نمی‌داد او را چند نوبت جابه جا یا بیکار کردند. آخر الامر چون از او بهانه جدی نداشتند و از سواد و تخصصش هم نمی‌توانستند چشم بپوشند، او را کمیساریای ایرانی در کمیسیون تقسیم آب هیرمند کرده بودند که سالی چند بار در مرز ایران و افغانستان تشکیل می‌گردید. به هر حال او با آن درجه فهم و هوشیاری و شرافت و فرزانگی‌اش یکپارچه علاقه‌مند و شیفته شریعتی شده بود در صورتی که شریعتی را هرگز ندیده بود. روزی که من از منزل پوران خانم مراجعت کردم و حامل خبر هول انگیز و دردناک مرگ شریعتی بودم آقای مهندس معنوی هم در دفتر ما بود. من آرام آرام که این خبر را نقل می‌کردم حال این محترم چنان به هم ریخت که نتوانست خودش را کنترل کند. ساعت‌ها می‌گریست و به طوری از روی قلب و وجود پریشان و اندوهگین شده بود که بدنش می‌لرزید. می‌فهمیدم که خودش را می‌خواست کنترل کند ولی عاجز بود. خدا رحمت کند آقای… را، چند باری چای آورد او نتوانست چای را به لب برساند. هر موقع استکان را برمی داشت از شدت لرزه که دست و لبش داشت چای از دست‌اش می‌افتاد یا از استکان می‌ریخت. او لحظه‌ای که آرام می‌گرفت، شعرهایی از عرفا زیر لب زمزمه می‌کرد باز می‌زد زیر گریه! او روزهایی که به تازگی با آثار دکتر آشنا شده بود حرفهای عجیبی می‌زد. او می‌گفت در هر جامعه‌ای هر ۴۰۰ به ۴۰۰ سال یک آدمهایی اینجوری پیدا می‌شوند. این آدم فوق العاده‌ای است. او درست معرف و ممثل احوال مردم کشور و گمشده این جامعه است او را دریابید او را خواهند کشت. او را در ایران اگر نکشند از خارج هم تدارک قتل خواهند کرد و اظهار عقیده می‌کرد که به هر جوری و هر قیمتی هست او را از این محیط خارج کنید که بالاخره یک مجالی در خارج خواهد یافت! اگر خودش تن به این کار نمی‌دهد تدارک کنید بدون رضایت خودش او را به خارج ببرید. شماها که دوستش هستید او را از این محیط بدزدید! باز از حرفهای عجیب آن مرد فرزانه دردمند این بود که اگر شریعتی در این جامعه می‌بود حزب توده به وجود نمی‌آمد. اگر او بود جامعه ما دچار سردرگمی و پریشانی فکری نبود. نسل تحصیل کرده دردمند و آرمان خواه ما بالینی پیدا کرده بود، دچار این ضایعات و پریشان حالیهای بزرگ نمی‌شد! امید که دوست گرانمایه ما مهندس معنوی حیات داشته باشد. چه خوب است کسی او را پیدا کند این حرفها را از خود او که حالا دیگر پیرمرد سالخورده‌ای باید باشد بشنوید. او روستا زاده‌ای از کوهستانهای بین گیلان و قزوین با استعداد و شایستگی به این موقعیتهای اداری و مقامات فکری و معنوی رسیده بود. یاد او و یاد آن روزها به خیر!!

به یاد دارم پوران خانم نقل می‌کرد تا چهاردهم خرداد ساواک متوجه و باورش نشده بود که دکتر از ایران خارج شده. از آن روزها بود که دیگر ما را زیر نظر گرفتند که نتوانیم از کشور خارج شویم. خیلی از دوستان من و مخصوصا به پوران خانم خیلی تاکید داشتیم فورا بچه‌ها را بردارید و از کشور خارج شوید. ممکن است بفهمند مانع ایجاد کنند. ایشان عذر می‌آورد منتظرم کار امتحان سوسن و سارا به جایی برسد و همین‌طور بازنشستگس یا مرخصی خودم را سرو سامان بدهم… که متاسفانه آن ممنوعیت پیش آمد!

پوران خانم می‌گفت اغلب روزها حسین زاده تلفن می‌کند سراغ علی را می‌گیرد ولی روز چهاردهم بود که از نحوه سوالاتش فهمیده‌اند که دکتر خارج شده!

آن روز یکشنبه شب و شب دوشنبه بود. ما این شب‌ها معمولاً مجلس و دیداری با دوستان در منزلمان داشتیم و خیلی‌ها آمدند من ناچار بودم خانه دکتر را زودتر ترک کنم و به خانه بیایم. از محل کارم مجدداً به خانه دکتر رفتم. از صاحبان عزا اجازه گرفتم که اگر کار واجبی با من نباشد خودم را به خانه برسانم تا هم مردمی که آنجا می‌آیند از واقعه باخبر کنم و هم به وظایفم برسم. در خانه بودم که تلفن از هوستون تگزاس زنگ زد. آقای احمدآقا حاج سیدجوادی بود و نمی‌خواست این خبر دردناک را بگوید که هر دو به گریه زدیم. سپس همکاری و چاره جویی در وظایفی که هر آینه به دوش داریم. ایشان گفت الان احسان پیش ماست. برای او تلگرافی تهیه کرده‌ایم تا به لندن به وکیلی مخابره کنیم که طی آن احسان از او بخواهد وکالت از ناحیه او را به مقامات انگلیسی گوشزد کند که حق ندارد تا آمدن او به لندن جنازه را به جایی حرکت دهند. آن روزها پوران خانم هنوز تهران بود این طور که می‌گفتند تلگراف و تقاضای احسان هم خیلی قانونی نبود ولی به هر صورت موثر واقع شد. آقای احمد صدر حاج سیدجوادی آن ایام همراه مرحوم آقای تولیت به خارج رفته بودند. آقای تولیت قصد داشت بنیادی فرهنگی و خدماتی در خارجه تاسیس کند و سرمایه بزرگی برای این کار اختصاص داده بود. آقای صدر را همراه برده بود تا در خصوص مسائل حقوقی و قانونی تاسیس چنین موسسه‌ای طرف مشورت باشد! بجاست نقل کنم آقای تولیت این برنامه را ابتدا در اروپا می‌خواست اجرا کند ولی وجود اختلاف نظرها بین عناصر مورد نظرش او را از اروپا منصرف کرد و به امریکا رفت تا با کمک آقای دکتر یزدی به این کار اقدام کند. متاسفانه در آنجا هم پس از مطالعات فراوان و امروز و فردا کردنهای زیاد موفق به تصمیم نشد و به دنبال آن بیماری بر او غلبه کرد و به هیچ کاری توفیق نیافت. این پول گزاف که به این کار تخصیص داده بود معلوم نشد به چنگ چه مدعیانی افتاد.

شب دوشنبه‌ای بود که معولا منزل ما هم جلسه‌ای بود آقای عباس رادنیا قدری زودتر و دستپاچه آمد مرا کنار کشید گفت دکتر فردا عازم است. این اوراق مال آقای آشیخ علی آقاست به وسیله شما به او سپرده شده بود که بر حسب تقاضای آقاشیخ علی آقا او یعنی دکتر مطالعه کند پیرامونش اظهارنظری نماید. دکتر داد به من که به شما برسانم و عذر این‌که نتوانستم مطلوب آقای تهرانی را برآورم. این همان اوراقی است که آقای تهرانی در حوزه فلسفه اسلامی تالیف کرده بود میل داشت قبل از چاپ دکتر شریعتی مروری بر آن داشته باشد! و همان اوراقی است که مرحوم دکتر آن چند جمله پردرک و پردرد را در حاشیه آن خطاب به آقای تهرانی نوشته بود…

… گفتند جمعیتی بالغ بر ۱۶۰۰ نفر که طبعاً اکثراً دانشجویان در نقاط مختلف اروپا و امریکا برای تشیع جنازه دکتر در لندن گرد آمده بودند. تشیع جنازه بی‌ سابقه چشمگیری در لندن انجام می‌گیرد. به طوری که می‌گفتند مرحوم صادق قطب زاده تلاش و فعالیت فوق العاده‌ای در انتظام این کار داشته. یک بار یکی از چپیها یا توده ایها خواسته اخلالی کند یا مداخله‌ای قطب زاده با همان روحیه که خاص او بود سیلی به گوش او می‌نوازد و او را از معرکه دور می‌اندازد.

گفتند آقای محمد مجتهدی شبستری که آن ایام سرپرستی موسسه اسلامی هامبورگ را به عهده داشت او نیز به لندن در مراسم تشیع دکتر حاضر می‌شود. به تقاضای خانواده ایشان به جنازه نماز می‌گذارد. در زینبیه هنگام انتقال جنازه آقای امام موسی صدر یک بار دیگر به او احترام می‌کند. به جنازه دکتر نماز می‌خواند جنازه آماده دفن می‌شود که دکتر مفتح سر می‌رسد. کجا بوده که آن موقع به آنجا می‌رسد او نیز برای سومین بار ادای نماز می‌کند. این قسمت آخر را من خودم از دکتر مفتح شنیدم. گفتم چرا سه بار گفت تیمنا و تبرکا.

به نظر حقیر شایسته است در این کتاب فصل مشبعی را به ذکر اسامی دوستان شریعتی و دشمنانش در مشهد و سپس آنها که به عهد خود وفادار ماندند و آنها که نماندند و به بی‌ وفایی و دشمنی با او روی کردند همه آنها که در جهت بسته شدن حسینیه تلاش می‌کردند و در این رابطه با آقای مطهری خیلی کلنجار رفتند و موافقت با مرحوم مطهری به عمل آوردند که آقای مطهری به پستش و مسئولیتش در حسینیه برگردد و پس از چند روز آقای مطهری پیغام فرستاد که از موافقت و قبول برگشت به حسینیه مجدداً منصرف شده. این آقایان که الحمدالله اکثراً در قید حیات‌اند، می‌توانند خاطرات جالبی داشته باشند و انصاف نیست که این خاطره‌ها را که به هر صورت در فردا و امروز جامعه تاثیر خواهد داشت بازگو به رشته تحریر درنیاورد. از بد و خوب علی و جفاها که به او رفته مشهدی‌ها بیش‌تر خبر دارند!

بجاست به دور از هر حب و بغض یا قضاوتی اسامی ۱۸ نفر از آقایان که به عنوان هیات معتمدین در جوار فعالیت حسینیه به گونه‌ای با حسینیه و برنامه‌های آن همکاری داشتند به مناسبتی آورده شود. به یاد داشته باشیم که آن ایام که تضییقات برای حسینیه شروع گردید جملگی بر این اعتقاد بودند که در مسافرتی که دکتر شریعتی همراه خانمش با هواپیما از مشهد می‌آمده خانم او را دیده‌اند بی‌ حجاب یا حجاب عقب رفته در سکوی خروجی همراه دکتر خارج شده! و از همین گفتگوها و درگیریها آرام آرام آغاز می‌شود. گفته می‌شد راوی این خبر و شاهد این گناه آقای حاج… که از زمره معتمدین حسینیه و جزو ۱۸ نفر بوده است! آقای حاج… که او نیز در عداد همین معتمدین بودند روزی از باب جلب نظر من به هنگام برخورداری در خیابان برای آمدن و ورود به حسینیه با هم برخورد کردیم گفتند:… فلانی شما صحیح می‌دانی که آقای دکتر شریعتی در حالی که همسرش بی‌ حجاب است (یا حجاب را رعایت نمی‌کند) در کرس جایی که حسینیه نامیده می‌شود سخنرانی کند؟! درست یادم نیست شاید همان حرفهای آقای حاج… را از دهان ایشان شنیدم که شاهد می‌آورد. به هر حال زمینه اظهارنظر مرا که آقای… مساعد نیافت سخن کوتاه کرد و ادامه نداد!

آقای حاج حسین آقاخوان فرشچی را که از احرار و پاک دامنان روزگار ما بودند مردی روشن، مثبت دارای خیر و فرهنگ و بسیار فروتن و بی‌ تظاهر بود. او علاقه خاصی به دکتر شریعتی داشت. سال‌ها رفتارها و هنجارهای آقای مطهری علیه شریعتی را می‌شنید به هر ملاحظه همواره لب فرو بسته بود. یک روز صبح آمد به محل کار من مردم محترم بسیار برآشفته و عصبانی چون دچار آسم هم بود در این حالت عصبانیت نمی‌توانست حرف بزند فقط پی در پی و هر نفسی می‌گفت: آی… آی… تا بالاخره حالش جا آمد و توانست حرف بزند. گفت: از بس این حرفها که به آقای مطهری نسبت می‌دهید که او علیه آقای دکتر می‌گوید بالاخره من امروز آقای نوید را همراه گرفتم به خانه او رفتم و قصدم این بود حتی المقدور ایشان را از این روش باز دارم و زیان کار او و تبلیغات او علیه شریعتی در محافل مذهبی مخصوصا تحصیل کرده‌ها را گوشزد کنم. همین که لب به سخن گشودم چنان با سخنان زشتی از آقای دکتر یاد کرد که من عصبانی شدم. نگذاشت ما حرفمان را بزنیم بدون هرگونه ملاحظه‌ای و سوابق دوستی عبایش را هم به دوش گرفت که از خانه خارج شود. برخلاف هر ادب اخلاقی، علی‌رغمِ نیت خیر ما که در حقیقت به کمک و راهنمایی او آمده بودیم نگذاشت ما هیچ حرفی بزنیم به اتصال شروع کرد بد و بیراه به دکتر شریعتی. این وضع را که دیدیم من و نوید با عصبانیت خانه او را ترک کردیم آخر ناسلامتی از دوستان او هستیم این چه رفتاری است با ما پیش گرفتی. این مرد بزرگوار کریم النفس متعصب و دردمند این حکایت را نقل می‌کرد و دائم تکرار می‌کرد آی… آی… گمان ندارم آقای نوید این جسارت را بکند که قضایای آن روز را نقل کند دنیایی که این گونه بی‌ اعتبار و ناپیدار است این ملاحظات برای چه! فردا اگر حساب و کتابی باشد همین‌ها را از آدم می‌پرسند. من هرگز حالت پرتاثر و دردمندانه و عصبانی آن مرد شریف را در آن روز از یاد نمی‌برم. او سال‌ها در مقابل انتقادهایی که از رویه و رفتار آقای مطهری گفته می‌شد مقاومت و یا از او دفاع می‌کرد. کارد به چه اندازه به استخوانش خورده بود که دیگر تحمل نمی‌کرد. در سالروز وفات آن مرد بزرگ که در خانه‌اش فرزندانش برگزار کردند آقای دکتر علی اخوان فرزند آن مرحوم میکروفن را چندی جلو من گذاشت تا از ان دوست یادی کنم. من بسیار خاطره‌ها که از او داشتم برشمردم ضمنا قضیه آن روز آمدن آن بزرگوار را به محل کار خودم و آن حالت و آن کلمات که بر زبان می‌راند نقل کردم. گمان دارم نوار آن پیش آقای دکتر اخوان باشد.

باز به یادم آمد روزی که آقای مطهری و مرحوم بازرگان آن شرح مشترک را درباره‌ی شریعتی نوشته بودند و در شرف انتشار همگنان آقای مطهری از آن آگاه شده بودند. جملگی ۷، ۸ نفری که حضور داشتند همگی به آقای مطهری پریده و پرخاش کردند… و آقای مطهری را مجبور کردند به خانه برگردد و هر چند نسخه‌ای که به دست دیگری داده پس بگیرد. مرحوم مفتح، آقای مطهری را به منزل می‌رساند. مفتح برای من گفت اول کسی که اعتراض کرد من بودم. در اتومبیل هنگام مراجعت آقای مطهری به من گفت از شما دیگر انتظار نداشتم من جواب دادم آخر من دو جوان دانشجو در منزل دارم جواب آنها را چه بدهم! (ناگفته نگذارم که آقای مطهری برخلاف تعهدی که به دوستانش سپرده بود مضمومن مزبور را منتشر کرد).۱۲

استاد مطهری جزو هیات امنای سه نفره حسینیه ارشاد بود و در برابر آقای میانچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمی‌کرد و سرانجام بعد از حل و رفع اختلاف بر سر چگونگی فعالیتهای شریعتی تصمیم گرفته شد که کلاسهای اسلام‌شناسی دکتر شریعتی هر ۱۵ روز یک بار تشکیل شود. اما از سوی دیگر آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میانچی داشتند به اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان در حسینیه ارشاد خودسرانه کار بکند من نمی‌توانم در حسینیه باشم، و من عملاً کناره‌گیری خودم را از حسینیه اعلام می‌کنم تا همه بدانند که من نیستم و با این‌که ایشان در حسینیه برنامه هم داشت در هفتم و هشتم محرم بود که اعلام کرد من حسینیه نمی‌آیم و از آنجا رفت.

پاورقی :

۱. لازم به یادآوری است که تمامی مطالبی که در حاشیه‌ها در ذیل خاطرات مرحوم حاج احمدعلی بابایی آمده از مولف کتاب است.

۲. خاطره‌ای از تی کشیدن شریعتی در زندان به نقل از خاطرات آقای دکتر سپهری:

“… خود نگهبان‌ها به احترام دکتر نظافت اطراف سلول را به کسی نمی‌دادند. ساعت ۲ بعد از نصف شب نظافت کریدور شروع می‌شد. دکتر حسابی تی می‌کشید، و بلند بلند می‌گفت: تی کشیدن از استادی‌ی دانشگاه بهتر است! و برای این بلند بلند صحبت می‌کرد تا بچه‌های سلول بشنوند. بعد که آمدیم در زندان عمومی، بچه‌ها گفتند: ما دل‌مان می‌خواست که بفهمیم امشب چه کسی تی می‌کشد. وقتی از نگهبان می‌خواستیم که نظافت را به ما بدهد، می‌گفت: سلول شماره یک نظافت را برداشته است. می‌فهمیدیم که امشب دکتر می‌خواهد بیاید. نمی‌خوابیدیم تا آن موقع که گوش‌مان را به در سلول بچسبانیم، تا صدای دکتر را بشنویم…”
میعاد با علی / ص ۸۳

۳. حامد الگار، از مسلمانان امریکایی‌الاصل، و مترجم آثار دکتر علی شریعتی به زبان انگلیسی، درباره‌ی زمینه‌های اختلاف مطهری با شریعتی، بجز اختلافات معرفتی و بینشی، می‌گوید:

“… البته بعضی علل و عوامل شخصی نیز در میان بوده است. مثلاً در حسینیه ارشاد مسائلی بین مرحوم دکتر شریعتی و مرحوم آیت‌الله مطهری وجود داشته است. من شخصا اطلاع مستقیمی از این جریان ندارم، اما، از اشخاصی که از نزدیک شاهد جریان بوده‌اند، شنیده‌ام که، پیش از به صحنه امدن شریعتی، مرحوم آیت‌الله مطهری از مشهورترین و محبوب‌ترین سخنران و مدرس در میان دانشجویان دانشگاه به شمار می‌رفت، اما، با آمدن شریعتی، مستمعین مطهری به سرعت رو به کاهش نهادند، چرا که، شریعتی هر روز افراد بیشتری را به سوی خود جلب می‌کرد. بالنتیجه، چنان که به هر حال بشر بشر است، این موضوع موجبات رنجش خاطر آیت‌الله مطهری را فراهم ساخت…”
انقلاب اسلامی در ایران / حامد الگار / ص ۱۱۵

۴. این مطلب را به نقل از آقای محمد ملکی در جلد اول طرحی از یک زندگی تا حدودی ذکر کرده‌ام.

۵. مرحوم کافی از وعاظ معروف آن زمان بود که مرکز فعالیت ایشان در مهدیه تهران بود و با داعیه ولایت خواهی اهل بیت عوام را بر ضد فعالیتهای حسینیه ارشاد و اندیشه‌های شریعتی تحریک می‌کرد.

۶. Position

۷. آقای سید محمدمهدی جعفری می‌گوید:

“… آیت‌الله طالقانی برایم تعریف کرد که: در اواخر زندان در سال ۵۷ مرا به علت بیماری به بهداری زندان بردند. دیدم که آقای سیدجلال طاهری اصفهانی هم انجاست. در ایامی که من در بهداری بستری بودم هر دو مونس هم بودیم. بعد از صحبت‌های معمولی از او پرسیدم: چه کتابی داری؟ آقای طاهری گفت: کتاب حج دکتر شریعتی را برایم فرستاده‌اند. گفتم ببینم! ما کتاب را گرفتیم و شروع کردیم به خواندن واقعاً لذت بردم. گاهی من می‌خواندم و آیت اله طاهری گوش می‌کرد و احسنت می‌گفت و گاهی او می‌خواند و من گوش می‌دادم و لذت می‌بردم…”
شریعتی آن گونه که من شناختم / ص ۲۰

۸. یکی از نویسندگان و محققان بزرگ حوزه، که به شریعتی علاقه نداشت، بعد از شهادت آن مرحوم، به امریکا و اروپا سفر کرده بود. وی که تاثیر اندیشه‌های شریعتی را بر اذهان جوانان و دانشجویان دیده بود، درباره‌ی شریعتی تغییر عقیده داده، و می‌گفت:

“… اگر کسی بخواهد واقعاً مرحوم شریعتی را بشناسد، به اروپا و امریکا سفر کند، که اگر کتاب‌های آن مرحوم نبود، اغلب جوانان ما کمونیست می‌شدند، تنها در مقابل آن همه کتاب‌های ضددینی، در دست جوانان ما، کتاب‌های مرحوم شریعتی است…”
شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتی / داود الهامی / ص ۲۵۴

۹. صالحی نجف آبادی :

“… در تابستان ۱۳۵۰ در سخنرانی مرحوم دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد شرکت کردم پس از ختم سخنرانی به منزل پدر دانشمند ایشان رفتم. دکتر هم نزد ما امد از ملاقات با دکتر خیلی خوشحال شدم و به مرحوم دکتر گفتم: من درباره‌ی سخنرانی شما درباره‌ی قیما امام حسین (شهادت) مطالبی یادداشت کردم تا به جنابعالی منتقل کنم. ایشان گفتند: مایلم آن مطالب را بشنوم. من شروع به گفتن مطالب کردم و در اطراف هر یک توضیحاتی دادم در طول بحث هم دکتر و هم پدر ایشان که در کنار هم بودند به سخنان بنده گوش می‌دادند و عجیب بود که مرحوم دکتر در طول بحث یک جمله بحث و رد و ایراد نکرد و فقط با دقت به سخنان من گوش می‌داد و خوشحال بود که این گونه بحث به میان آمده است. هنگامی که بحث ما به پایان رسید اذان صبح نزدیک شده بود. مرحوم دکتر که می‌خواست به منزل خود برود یک جانماز برای من آورد و گفت: شما نماز صبح را بخوانید و بخوابید و من با شما خداحافظی می‌کنم. هنگامی که می‌خواست خداحافظی کند گفت: من یک خواهش از شما دارم و آن این است که نوشته‌ها و سخنرانی‌های مرا نقد کنید تا مطلب پخته‌تر شود. گفتم: تا آنجا که بتوانم این کار را می‌کنم. دکتر تشکر کرد و رفت. و من دیگر ایشان را ندیدم تا وقتی که خبر درگذشت آن زنده‌یاد را شنیدم که موجب تاسف بسیار شد ولی چاره‌ای نبود. چیزی که خیلی توجه مرا جلب کرد علم دوستی و تواضع و خضوع در مقابل منطق و استدلال بود که در جناب دکتر دیدم. او عاشق دانستن و کشف حقیقت بود و از این‌که بنده سخنان‌اش را نقد می‌کردم نه تنها ناراحت نمی‌شد بلکه خوشحال می‌شد که در محیطی دوستانه مطالب علمی مورد بحث واقع می‌شود و حقایق بیش‌تر روشن می‌گردد…”
حکایت‌هایی از زندگی دکتر شریعتی / ص ۳۲۲

۱۰. حجت‌الاسلام دعایی گفته است:

“… آیت‌الله مشکینی شبی از قم به ارشاد می‌روند، و می‌گویند: رفتم و استفاده کردم. بسیاری از مطالبی را که ما نمی‌توانیم بگوییم، ایشان (دکتر شریعتی) دارند می‌گویند…” (نشریه ارشاد (۱۱ـ۱۶) مجموعه مقالات یادی و خاطراتی از زنده‌یاد دکتر علی شریعتی مهر ماه ۱۳۸۰ ص ۴۰

۱۱. فرزند آیت‌الله منتظری که در بمب‌گذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد.

۱۲. اظهارات مرحوم احمدعلی بابایی با اظهارات مرحوم مهندس مهدی بازرگان درباره‌ی انتشار اعلامیه مزبور در مورد دکتر شریعتی سازگاری دارد.
 
 
برگرفته از کتاب “طرحی از یک زندگی” / جلد دوم / ص ۳۱۴


تاریخ انتشار : چاپ اول / ۱۳۸۳
منبع : سایت نیمه‌حرف

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + یازده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.