تناقضِ شهروندی در ايرانِ امروز
بعضي از مفاهيم اجتماعي از زمان شكلگيريشان در ايران از ديروز تا امروز دچار تغيير معاني شدهاند و حالا كه در جامعه امروز نياز به آنها داريم نبودشان به طرز عجيبي حس ميشود. مسووليت اجتماعي نظريه اخلاقي است از يك نهاد مردمي، سازمان يا فرد كه تعهد به عملي به نفع جامعه خودش ميدهد. به تعبير ديگري مسووليت اجتماعي نوعي تجارت خاموش است براي حفظ تعادل بين اقتصاد و اكوسيستم تا اينگونه جامعه به پويايي برسد. هر فردي در جامعه ميتواند در مسووليت نقش داشته باشد و البته اين مسووليت ميتواند هم به شكل مثبت و هم به شكل منفي كه فرار از تعهد و درگير شدن با اجتماع است، ظهور پيدا كند. در مجموع پيشبرد فعاليتهاي مدني كه به پيشرفت جامعه منجر ميشود كار اصلي مسووليت اجتماعي به حساب ميآيد. براي روشن شدن شرايط امروزي مسووليت اجتماعي در جامعه ايران به سراغ سوسن شريعتي، جامعهشناس و پژوهشگر ايراني رفتيم. ايشان دومين فرزند علي شريعتي است. وي فارغالتحصيل رشته تاريخ از انستيتوي عالي مطالعات اجتماعي پاريس و رساله دكتراي او درباره نقش انتظار در تاريخ معاصر ايران است.
ج : مسووليت به معناي مورد سوال قرار گرفتن (مسوول يعني كسي كه مورد سوال قرار ميگيرد يا به معناي غربي آن پاسخگويي، كسي كه جواب ميدهد) نسبت انسان است با اعمالش، يكي از موضوعات قديمي در حوزه فلسفه، فلسفه اخلاق و نيز حوزه سياسي و اجتماعي و از همه مهمتر مورد اجماع بهعنوان يكي از اركان «اكولوژي سياست» در كنار اصولي چون همبستگي و خودگرداني است. نقطه عزيمت بحث ميتواند اما هيچكدام از اينها نباشد بلكه موقعيت اين مفهوم باشد در قرن اخير در جامعه ما و زيستي كه داشته؛ از زماني كه جامعه ايران براي رسيدن به يك « همهچيز به من مربوط است فراگير» دورخيز كرد و منجر به يك جنبش اجتماعي شد. نظر انداختن به يك مفهوم از خلال زيست تاريخياش به ما كمك ميكند تا موقعيت امروزياش را در جامعه خودمان راحتتر پي بگيريم: پذيرفتن مسووليت يعني انتخاب يك رفتار و در نتيجه خود را و ديگري را در معرض عوارض آن انتخاب قرار دادن، آگاهي به عوارض و پذيرفتن عوارض يك انتخاب. به پرسش گرفته شوي و تن به پاسخ دهي. انتخاب، مثل باري بر دوش، سنگيني ميكند و از همين رو همه كس تن به پذيرشش نميدهد. در تاريخ معاصر ما كلمه مسووليت از آن دست كلمههاي پر بار بوده است. بار تراژيك داشته و هم وجه كمك به خود گرفته. موقعيت و مفهوم مسووليت در امروز ما، محصول اين رفت و آمد است. از زماني كه مسووليتپذيري اجتماعي رويارويي با قدرت مسلط (در زمان شاه) فهميده شد و پس از انقلاب بدل شد به گوش و چشم قدرت (ارتش ۲۰ ميليوني) تا امروزي كه بار اقلي دارد و در مثبتترين شكل معطوف است به حوزههاي متفرق و پراكنده امر اجتماعي يا اينكه محدود شده است به پذيرش مسووليتهاي معطوف به خود و منافع شخصي. در همه اين جلوهها مفهوم مسووليت موقعيت سيالي داشته است.
ج : همينطور است. با راديكاليزه شدن جنبش اجتماعي ايران و فضاي روشنفكري – مذهبي و غير مذهبي- چهرههايي مثل پيشگام انقلابي، انسان مكتبي، انسان طراز مكتب به نوعي همچون نخبگان جامعه، شدند رسولان مفهوم مسووليت اجتماعي در ميان مردم و بدل ساختن آن به نوعي گفتمان اعتراض. اعتراض به قدرت، به سيستم، به مناسبات فرهنگي و اجتماعي در برابر سلطه… كلمه «مسووليت اجتماعي» يكي از كليدواژههاي فهم نخبگان روشنفكري و كلمهيي رو بورس است. (در آثار شريعتي بهعنوان مثال، شايد بهكارگيري كلمه تعهد و مسووليت بسيار فراوانتر از هر مفهومي اتفاق افتاده. شريعتي با مترادف گرفتن مفهوم مسووليت و تعهد، هر دو را تعميم ميدهد به حوزه و ضرورت نه گفتن به تمام جلوههاي سلطه و تزوير) اين تعبير و كليدواژه ادامه پيدا ميكند تا به انقلاب ميرسد؛ اينكه شما وظيفهيي بر دوش داريد در برابر مردم، خودت، ما و هر چيزي به جز من. اين مفهوم عمومي است و يك رودربايستي عمومي جامعه ايران است. اين مسووليت گاه هم معناي تعهد، امر به معروف و نهي از منكر گرفته ميشود؛ در واقع به نمايندگي از اكثريت خاموش – بهعنوان وجدان بيدار جامعه – به ميدان آمدن است. بنابراين انسان مسوول كسي است كه به تغيير كلان سيستم ميانديشد و آن را نمايندگي ميكند. مسووليتپذير است در برابر ديگران، اسلام، جهان، معطوف نبودن و نماندن به خود. خود را به ديگران تعميم دادن. ما. آيا همه كساني كه به نام مسووليت و مسوول بودن به ميدان آمدند، همه طراحان اميد، به انتخابشان و عوارض انتخابشان براي ديگران آگاه بودند، آيا پاسخگو بودند، آيا ميپذيرفتند كه مورد سوال قرار بگيرند؟ ماكس وبر بحثي در باب اخلاق مسووليت و تفاوتش با اخلاق باور- محور دارد (در رسالهيي به نام عالم و اهل سياست) كه شايد اينجا مصداق پيدا كند. تفاوت اين دو اخلاق را بر ميشمارد. وبر اين بحث را در مقايسه علم و سياست، مسائل سياسي در مقايسه با عقلانيت تكنيكي و علمي در جهان جديد مطرح ميكند. در سالهاي پس از جنگ جهاني اول. اخلاق مسووليت به تعبير وبر، به تعبيري اخلاق موفقيت نيز هست، اخلاق تطبيقپذيري با امر ممكن. توجه به ابزار و وسايل با اين چشمانداز كه «موثر» باشد و كاربردي و نيز به «پيامدها»ي عمومي ابزارهاي مورد استفاده و تصميمات نيز آگاه باشد و مهمتر از همه بتواند «پيشبيني» كند. از نظر وبر همه كساني كه به تغيير در حوزه اجتماعي ميانديشند و در نتيجه مردان سياست بايد معطوف به چنين اخلاقي باشند: تعريف مدام اهداف و تنظيم آن با وسايل و ابزارهاي تحقق آن اهداف. اخلاق باور- محور بر عكس متعهد به نوعي عقلانيت اصولگراست. دغدغه اصلياش خيانت نكردن به يك ارزش و عبور نكردن از يك هنجار است و ناب ماندن ابزارها. موثر بودن ملاك نيست بلكه وفاداري به ارزشها مهم است. چنين اخلاقي به عوارض بياعتنا ميماند. از نظر وبر اهالي علم، ايدئولوگها، مذهبيها به اين نوع اخلاق معطوف هستند. تلاش وبر اين است كه منطق علم را از منطق سياسي جدا كند چرا كه اين دو از منطق واحدي تبعيت نميكنند. از نظر او فقط فعاليتهايي كه قصد تغيير جهان را دارند و عوارض مادي به بار ميآورند بايد متعهد به اخلاق مسووليت باشند. حال آنكه علم فقط حقيقت را در نظر دارد. تاييد اين نوع تفكيك منظور نيست. چنانچه بسياري اين نوع تفكيك را نميپسندند و آن را تقسيمبندياي كليشهيي و مكانيكي ميدانند. اما اگر بخواهيم از اين تقسيمبندي وام بگيريم ميتوانيم بگوييم اگرچه مفهوم مسووليت در جامعه ما تبديل ميشود به كليد واژه فرهنگي در دهههاي ۴۰ – ۵۰ و پس از انقلاب اما بهنظر ميآيد بيشتر به مفهوم وبري اخلاق باور- محور صرف ميشود: ايده آليست، ارزشي، اتوپيست، نابگرا و… بيشتر از جنس تعهد به آرمانها و… انسان مسوول از شدنيها حرف ميزند، با درنظر گرفتن ظرفيتها، با… و برعكس انسان اميدوار وعدههاي غيرقابل ارزيابي ميدهد و از آينده پر ريسك حرف ميزند.
همين تفاوت است كه ميان مفهوم اميد و مفهوم مسووليت شكاف مياندازد و اين دو را در برابر يكديگر مينشاند.
ج : همينطور است. بايد اميدوار بود، اميدوار به تغيير بود تا ميل به پذيرش مسووليت در انسان به وجود بيايد، تا انديشه به تغيير و فرداي بهتر ممكن باشد و تا به محدوديت امر موجود تن ندهيم. در دل اميد وعده هست و هر وعدهيي طبيعتا بسيج ميكند و براي تحققش بايد به ميدان آمد. اما اين ايده ترقي، مسابقه با زمان و ميل به ارباب طبيعت شدن فجايعي را هم به وجود آورد. قرن بيستم از اين فجايعي كه به دست انسان اتفاق افتاد كم ندارد. از ظهور فاشيزم و بمب اتم گرفته تا فجايع زيست محيطي كه به يمن رشد تكنولوژي و پيشرفت تكنيك صورت گرفت. ماشيني به راه افتاد كه ديگر از كنترل انسان خارج شد. نظامهاي توتاليتر به نوعي همان وعدههاي محقق و اتوپياهاي محقق بودند و به قيمتهاي گزاف و خشونتهاي بسيار به سرانجام رسيد. از همين رو در اميد و وعدههايش شك و ترديد ايجاد شد. هانس ژوناس يكي از شاگردان هايدگر در ۱۹۷۹كتابي نوشت به نام «اصل مسووليت» (در برابر كتاب مشهور ديگري به نام « اصل اميدواري» يا اصل اميد اثر بلوخ). در اين كتاب ژوناس به بررسي اثرات مخرب رفتار انسانها بر محيط زيست ميپردازد و اين واقعيت كه انسان ديگر قادر به كنترل تكنيك نيست و بايد با اين روند مسوولانه برخورد كند و بهويژه در برابر آيندگان پاسخگو باشد: در برابر آيندگان «چنان عمل كن كه اثرات عملت همسو باشد با تداوم زيست انساني روي زمين» يا اينكه «چنان عمل كن كه اثرات عملت براي امكان آينده چنن زندگياي مخرب نباشد.» از نظر ژوناس مسووليت بسيار مهمتر از اميد است. رشد و ترقي به هر قيمت و بدون درنظر گرفتن عوارض آن ميتواند فاجعه بار باشد. در اين ايده نوعي دعوت به احتياط و محافظهكاري است و از همين رو متهم است به اينكه ميخواهد براساس ترس، نوعي اخلاق اجتماعي تعريف كند. به اين معنا همه طراحان اميد الزاما مسوولانه عمل نكردهاند. يا اينكه در دموكراتيزه كردن ايده مسووليت موفق نبودهاند. به نمايندگي از مردم تصميم گرفتهاند و موقعيتي را تحميل كردهاند. مساله اين است كه چگونه ميشود مسووليت را تبديل به فرهنگ عمومي كرد و تغيير را مساله همگان.
ج : دو نكته را بايد دقت كرد: ۱. تنش ميان آزادي و مسووليت كه گاه در برابر هم قرار ميگيرند. ۲. نسبت آزادي و زندگي است. گاه مفهوم مسووليت در برابر مفهوم آزادي قرار ميگيرد. انسان آزاد يعني انساني كه ميتواند انتخاب كند، در برابر ممكنهاي متكثر قرار گرفتن و بيدغدغه عوارض آن تن به تجربه آزاد سپردن. آزادي يعني نامحدود بودن ممكنها و به تعبيري حركت دروني ضروري«من». عوارضش براي ديگري به من مربوط نيست. به اين معنا مسووليت در تضاد با آزادي تعريف ميشود. چرا كه مسوول بودن، دغدغه ديگري را داشتن است. از همين رو به نام آزادي و ضرورت آزاد بودن به پذيرش مسووليت – يعني پاسخگويي در برابر ديگري – پشت ميشود. اين نوع توجيه را امروزه در جامعه ايران زياد ميشنويم. از سوي شهروندان و از سوي مسوولان نيز. مثلا در حوزه شهرسازي. هر آرشيتكتي آزاد است كه هر جور دوست دارد ساختمان را طراحي كند (مدرن، پست مدرن، آجر سه سانتي) بيدغدغه وجود هارموني و تناسب با ساختمان بغلي، بيتوجه به منافع و مصالح عمومي شهر و وقتي هم كه ميپرسي ميگويد چارديواري- اختيارداري. آزاديهاي شخصي و معطوف به خود. در اين درك از آزادي هيچ نسبتي با مسووليت نميبيني. هيچ ضرورت پاسخگويي نميبيني.
آيا واقعا نميشود نسبتي ميان اين دو برقرار كرد؟ چگونه ميشود اين دو ضرورت را با هم آشتي داد و مبناي نظري برايش تعريف كرد؟ مسووليت، چنانچه آزادي هميشه نوعي نسبت است. تنش ميان من و ديگري است كه بايد راهحل پيدا كند. آزادي غيبت تعهد نيست بلكه توانايي انتخاب است و هر انتخابي (به قول سارتر) نه تنها مرا درگير ميكند بلكه ديگري را نيز درگير ميكند. آزادي من، مرا به ميدان عمل پرتاب ميكند و در عين حال در مقابل ديگري مينشاند. آزادي كه انتخاب كني اما انتخابي كه منجر به ضرر عمومي نشود، كه تعميمپذير باشد. (ايده كانتي) آزادي وصل است به عمل. تنش ميان آزادي و مسووليت موجب ميشود كه ما هميشه معطوف باشيم به سوي چيزي، به ميدان ممكنها. آزادي و اختيار است كه مسووليت را در انسان پديد ميآورد. (يكي ميگويد چون خدا هست انسان مسوول است و ديگري ميگويد چون خدا نيست من مسوول زندگي و خلق آزاد خود هستم.) اين تنش ميان من و ديگري را جور ديگري هم ميشود حل كرد. ريكور در تعريف مسووليت حرف سومي ميزند. ميگويد مسوول نهتنها كسي است كه عواقب تصميمش را براي خود و ديگري ميپذيرد بلكه كسي است كه خود را مسوول ديگري ميداند. «مسوول برادر خود بودن». در نتيجه فقط معطوف به خود نيست؛ ديگري ميشود مساله تو. همه اينها تلاشي است براي پيدا كردن يك راه حل به قصد حل اين تنش ميان آزادي و مسووليت.
و اما اين نكته كه آزادي با حق زندگي يكي گرفته ميشود. هميشه چنين باشد. آزادي حق مسلم زندگي و زندههاست اما هميشه رعايت نميشود و بايد براي بهدست آوردنش زندگيات را بهخطر بيندازي. باز مجبوري به انتخاب ميان زندگي و آزادي. اين تنش ميان آزادي و زندگي هم وجود دارد. آزادي يعني حق انتخاب و انتخاب يعني پذيرش مسووليت انتخاب و در نتيجه پذيرش ريسك و خطر از جمله بهخطر انداختن زندگي. در نتيجه در شرايطي در برابر زندگي و لذت زندهماندن قرار ميگيرد و به تعبير هگل (در رساله ديالكتيك ارباب و رعيت) رعيت را وا ميدارد كه به نفع زندگي از آزادي خود دست كشد. «بگذار زندگيمان را بكنيم» معنايش اين ميشود كه به من چه مربوط اوضاع ديگران.
مقصود اينكه گاه به نام زندگي، مسووليت را از روي دوش خودمان بر ميداريم، گاه به نام آزادي از داشتن آن فرار ميكنيم و گاه هم به نام اينكه وعدهها توخالي است تن به پذيرش مسووليت نميدهيم.
ج : نكته قابل توجهي را اشاره كرديد. مفهوم مسووليت، مونوپل آن طيفي بود كه تغيير قدرت مساله اصلي آنها بود و به اين معنا كار طراحان اميد بود. داشتن نگاه كلان معطوف به تغييرات بنيادين و انديشيدن به سياست و اجتماع به عنوان امر كلان و متمركز بر مساله سياست و مبارزه با قدرت تعريف اصلي مسووليت اجتماعي بود و الزاما به حوزههاي ديگر اجتماعي تعميم پيدا نميكرد. همه پروندههاي خرد اجتماعي ارجاع داده ميشد به يك تغيير بزرگ و مهمتر كه تغيير قدرت سياسي باشد. بهعبارتي حوزههاي ديگر اجتماعي بيمتولي يا خالي از سكنه ميماند.
اين نوع نگاه تا بعد از انقلاب – تا دهه ۷۰- هم ادامه پيدا كرد. از همين رو يك اقليت فعال ماند و يك اكثريت منفعل. اقليت فعالي كه به نام مسووليتپذيري و آن هم عمدتا چرخيده بر محور مساله قدرت در برابر هم صف ميكشيدند و اكثريت منفعلي كه به دليل پر هزينه بودن يا حداكثري بودن عوارض مسوول بودن به حاشيه رفتند يا كشيده شدند. مونوپوليزه شدن مفهوم مسووليت توسط متوليان قدرت و ضد قدرت نيز، سرخوردگي از اميدهاي محقق نشده (كه پس از استقرار هر انقلابي رخ ميدهد) پر بها بودن مسووليتپذيري و… باعث از حيثيت افتادن اين واژه شد. حتي اين ايده ريكوري كه تو مسوول برادر خود هستي هم ابعاد ترسناكي گاه پيدا ميكرد. «من مسوول تو هستم» و به اين معنا به همه ساحتهاي زندگي تو كار دارم. منظورم اين است كه اين «همهچيز به من مربوط است» توتاليتر خود موجب واكنشي راديكال شد و اين موضع كه: «هيچ چيز به من مربوط نيست».
ج : بله. به قول اخوي بنده: در ايران فضول زياد داريم اما مسوول نه. پاسخگو نداريم اما دخالتجو زياد پيدا ميشود. «كي بود، كي بود من نبودم» پديدهيي است دموكراتيزه شده. حتي بسياري از مسوولان هم مخالفند. مخالف چي؟ مخالف تصميماتي كه عوارضش را بر عهده نميگيرند و متوجه ديگري ميدانند. يك ديگري ناشناس و گمنام. در حوزه عمومي هم همين موقعيت است. قدرت متمركز، در هم ريختن رابطه فرد و ديگري، اتميزه شدن ماي بسيجكننده دلايل از حيثيت افتادن مسووليت است. مشكل اصلي امروز ما همين مخدوش شدن رابطه من با ديگري است و كوچك شدن «ما» ي اجتماعي يا بهعبارتي اتميزه شدن اين « ما» ي ديروزي (ماي سنتي باشد يا ماي ملي يا ماي اجتماعي…)؛ وضعيتي كه امر اجتماعي را دستخوش بحران كرده است. تعريف جديد از مفهوم مسووليت ضروري است، چنانچه تعريف جديد از زندگي و مهمتر از همه تعريف روشن از آزادي. بايد از بار تراژيك، حداكثري، منحصر به امر سياسي مسووليت كاست و اين مفهوم را به حوزههاي متكثر و متعدد تعميم داد و بهعبارتي از انحصار يك اقليت فعال درآورد و دموكراتيزه كرد تا اينبار«من»هاي متكثر بتواند «ما»هاي جديدي را بسازد. خوشبينانه اگر نگاه كنيم، ميبينيم امروزه با وجود بحران معنا و الگو در باب مسووليت بهنظر ميآيد اجماعي ناگفته در باب اين ضرورت شكل گرفته است. شكلگيري فرهنگهاي موازي در كنار فرهنگ كليشهيي مديريت شده مسلط از علايم سرزدن اين «ما»ي جديد است: معطوف به ميدان ممكنها و تغييرهاي همگاني گام به گام در ميدان متكثر اجتماعي. در واقع بايد اميدوار بود كه در ديالكتيك قدرت ميان دولت و جامعه مدني، يك اراده جمعي جديدي سر برآورد و ميدان اجتماعي بيصاحب را بهدست بگيرد.
ج : خيلي. با در نظر گرفتن آن تفكيك وبري ميان اخلاق مسووليت محور و اخلاق باور محور، ميتوان ادعا كرد كه اين نخستين باست كه دارد در برابر دومين سر بر ميدارد. اخلاق مسووليت يعني تن دادن به نوعي عقلانيت كه دغدغهاش در درجه اول نه تحقق همين جايي و هماكنوني باورها كه عبارت است از: موثر بودن، عوارض و پيش بيني است. تن دادن به انتخابهايي كه ميخواهد موثر باشد، به عوارض آن توجه دارد و احتمالات را پيش بيني ميكند. اگر چه اين نوع نگاه هميشه متهم است به نوعي پراگماتيزم و امتياز دادن به امر موجود اما «همسو كردن اهداف و وسايل» امتياز اصلي اين نوع نگاه است. همين نگاه است كه امروزه در جامعه ما قادر است از طريق راههاي مختلف محدوديتها را دور بزند و تجربه آزادي را براي خود ممكن سازد.
ج : آنچه شهروندي در ايران را دستخوش تناقض ميكند، تناقض اميد و اعتراض است. در درون مفهوم اميد، نارضايتي وجود دارد و در درون نارضايتي اعتراض و در درون اعتراض ميل به بازسازي و پذيرش مسووليت. اما اعتراض به آنچه هست و در نتيجه طرح اندازي فرداهاي بهتر هميشه متهم به نوعي سياه نمايي امر موجود است و مشكوك تلقي ميشود. از سوي ديگر نوميدي هم كفر است و نوعي فرهنگ دم غنيمتي و بياعتنايي اجتماعي به همراه ميآورد. بنابراين سوال اين است كه چگونه ميشود دعوت به ساختوساز ميدان اجتماعي و آن «ما» ي عمومي كرد؟ كساني كه به بازسازي اين ميدان اجتماعي ميانديشند و از ضرورت آن صحبت ميكنند در نتيجه علاوه بر ضرورت باز تعريف نسبت به من و ديگري بايد به اين موقعيت حقوقي ماجرا هم توجه كنند. اين موقعيت بهنظر ابسورد ميرسد. يعني رسيدن به نوعي نوميدي، ناممكني. تن سپردن به توتاليتاريسم امر موجود. همينه كه هست. با اين همه همين نقطه ميتواند، نقطه عزيمت براي رسيدن به نوعي خودگرداني، خودكفايي باشد: بستن چشم اميد به خارج از خود و روي آوردن به خود. (از نهادهاي خيريه گرفته تا موسيقي زيرزميني تا موسسات غير دولتي آموزشي و…) براي بسيج اين « من»هاي متعدد و متكثر و اتميزه و بدل ساختن آنها به يك اراده جمعي نهادهاي مدني ميتواند حلقه واسطي باشد. امروزه با متواضعتر شدن اميد و بحرانهاي مكرو- اتوپيا اين دفاع از منافع شخصي هم ميتواند بسيجكننده باشد. براي منفعت خودت هم كه شده بايد به يك ماي جمعي بينديشي. امري كه ميتواند پيش زمينه شكل دادن يك جامعه مدني باشد.