منوی ناوبری برگه ها

جدید

بسطِ دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی

رضا علیجانی
رضا علیجانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : بسطِ دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : ــــــــــ
مکان : اتاقِ پیروانِ شریعتی در بیلوکس
مناسبت : یادمانِ سی‌ و چهارمین سالگردِ شهادتِ دکتر شریعتی


مقدمه :

در سی و چهارمین سالگرد هجرت و شهادت معلم آزادی، برابری، و عرفان، دکتر شریعتی، جمعی از دوست‌داران وی، با توجه به ممانعت‌های ایجادشده برای برگزاری‌ی مراسمِ سالگردِ شریعتی طی‌ی سال‌های اخیر، تصمیم گرفتند تا امسال در اتاق گفتگوی صوتی “ایران آینده”‌ در مسنجر بیلوکس، برنامه‌ای را با حضور “رضا علیجانی” (یکی از بزرگ‌ترین شریعتی‌شناسان معاصر) ترتیب دهند.

رضا علیجانی، در روز ۲۹ خرداد ۱۳۹۰، در این برنامه حضور یافت، و به پاس‌داشت مقام و اندیشه‌ی شریعتی یاری رساند. ایشان عنوان سخنرانی خود را “بسط دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی” انتخاب نمود. این مراسم با شکوه که تا پاسی از شب ادامه داشت، در دو بخش “سخنرانی” و “پرسش‌ها و پاسخ‌ها” پیگیری شد.

اینک گزارشی، از آنچه در این مراسم یادبود گذشت، تقدیم حضور علاقمندان می‌شود.

بخشِ آغازین :

در بخشِ ابتدایی‌ی برنامه، رضا علیجانی سخنرانی خود را، که عنوان “بسط دو سویه‌ی اندیشه‌ی شریعتی” بر خود داشت، با نامِ خدا، دوست همه‌ی انسان‌ها، و به یادِ سنتِ دوستِ دیرینه‌اش، “هدی صابر”، با کسبِ اجازه از مو ‌سفیدهای مجلس آغاز نمود.

سخنرانی :

اگر، از ۲۹ خرداد ۵۶، تا به امروز، تقویم را نگاه کنیم، می‌بینیم که، روز شمارِ این ماه در حال پُر شدن است، و در همین چند سال اخیر، و نیز، همین چند روز گذشته، روزهای خونینِ دیگری بر این تقویمِ رنگین اضافه شد. از نام ندا و سهراب و کیانوش و ده‌ها نفرِ دیگر گرفته، تا روزهای اخیر که سه نام درخشان دیگر به آنها اضافه شد:”عزت‌الله سحابی، هاله سحابی، و هدی صابر”. در هر جا که هستیم، برمی‌خیزیم، یاد همه‌شان گرامی باد.

پیش‌فرض‌های بحث :

پیش‌فرضِ اول، این‌که، شریعتی، از نظر من، یک روشنفکر است، نه یک آکادمیسین، و نه یک فعال سیاسی یا حکومتی. آکادمیسین‌ها چون فلاسفه و جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و ادیبان و… در دایره‌ای به مرکزیت حقیقت به‌سر می‌برند، و فعالین سیاسی در دایره‌ای به مرکزیت تغییر و کسب قدرت. اما، روشنفکر بیضی‌ای است دو مرکزی، به تعبیر استاد ملکیان: “تقریر حقیقت و تقلیل مرارت”. یعنی، روشنفکران به دنبالِ کشفِ حقیقت، و نیز، تغییرِ وضع جامعه‌اند. به این معنا، شریعتی یک روشنفکر است.

پیش‌فرضِ دیگر، این‌که، شریعتی بخشی از خانواده‌ی فکری‌ی نواندیشی‌ی دینی است. با چهره‌هایی چون: مهندس بازرگان، طالقانی، مجاهدین بنیان‌گذار، سروش، ملکیان، مجتهد شبستری، پیمان، اشکوری، و بسیاری دیگر، که شریعتی، هر چند بخشی مجزا است، ولی، متعلق به این خانواده‌ی فکری می‌باشد. به‌علاوه، باید توجه داشت که، شریعتی در وضعیتِ پیشاجمهوری‌ی اسلامی می‌زیسته، و نیز، نقدِ وی، همواره واجدِ مضامینِ سیاسی بوده است.

متاسفانه برخی جریان‌ها به صورتی فرافکنانه، طی دهه‌های اخیر، به‌جای نقد آیت‌الله خمینی، و آیت‌الله مطهری، و نیز حکومت فقهی، به نقد سه‌گانه‌ی “شریعتی، ایدئولوژی، و انقلاب” پرداخته‌اند.

پیش‌فرضِ دیگر، این‌که، شریعتی در جهانِ دوقطبی‌ی قبل از فروپاشی‌ی شوروی می‌زیست، که سه‌گانه‌های “مشی انقلابی، ایدئولوژی یا مذهب، و سوسیالیسم” گفتمان غالب و مسلط بوده‌اند.

یک پیش‌فرضِ دیگر، “تکثرِ جامعه‌ی ایرانی” است. جامعه‌ی ما، چه از حیثِ مذهبی، چه طبقاتی، چه شیوه‌ی زندگی، و چه آرمان‌های سیاسی، به‌شدت متکثر است. به نظرِ من، ما، از اواخرِ دوره‌ی قاجار، از یک جامعه‌ی یک‌دست سنتی، واردِ یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجهِ سنتی شدیم، و از دهه‌ی شصت خورشیدی، از یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجهِ سنتی، واردِ یک جامعه‌ی ناموزون با غلبه‌ی وجهِ مدرن شده‌ایم.

پیش‌فرضِ بعدی، همانی است که، در جزوه‌ی “تغییرِ جایگاهِ مذهب در ایران ” آورده‌ام. موقعیتِ مذهب، در جامعه‌ی امروز ما، با زمانه‌ی شریعتی، تفاوت دارد. البته با این‌که این جایگاه تضعیف شده، اما، من معتقدم که، اکثریتِ نسبی‌ی جامعه‌ی ما هنوز مذهبی هستند، چه سنتی، و چه با گرایشاتِ نوگرایانه.

آخرین پیش‌فرضِ من، تکثرِ طیفِ خانواده‌ی فکری‌ی شریعتی است.

در مورد هسته‌های سختِ فکری‌ی شریعتی نیز، ارجاع می‌هم به کتاب‌های “شریعتی شناسی”، و نیز، “چهار پرسش از دوستداران و منتقدان شریعتی”. اما، در همین حد بگویم که، “نیاز به نوزایی‌ی فکری”، پیش‌فرضِ اساسی‌ی تمامی‌ این طیف‌های متکثر است، و اگر کسی این پیش‌فرض را قبول نداشته باشد، از مشی و پارادایمِ شریعتی خارج است.

حال باید دید که پروژه‌ی فرهنگی‌ی ما چگونه باید باشد؟

بنابر پیش‌فرضِ اول، که گفتم شریعتی روشنفکر است، او تنها دغدغه‌ی کشفِ حقیقت ندارد، بلکه، به دنبالِ تغییرِ وضعِ جامعه نیز هست. برای همین، می‌گوید که: “خدایا! مرا از تمامِ فضایلی که، به کارِ مردم نیاید، محروم کن!”. و یا این‌که: “دین، اگر به دردِ دنیای ما نخورد، به دردِ آخرت نیز نخواهد خورد”. و…

الان، اگر بسترِ این بحث را دنبال کنیم، می‌بینیم که، یک دو راهی‌ی مهم در تحلیلِ پیش‌زمینه‌ی اجتماعی، برای طراحی‌ی استراتژی‌ی فرهنگی، وجود دارد. این دو راهی‌ی مهم، “جامعه‌محوری” و “دولت‌محوری” است. عده‌ای که به دنبالِ جامعه‌ی مدنی و پروژه‌های فرهنگی و آگاهی‌بخشی هستند، در برابرِ خود مانعی به نامِ دولتِ نفتی مشاهده می‌کنند، و معتقدند که: اساساً، تا وقتی دولتِ نفتی وجود دارد، امکانِ هرگونه آگاهی‌بخشی محال است، و بر عکس، عده‌ای از پیروان شریعتی، بر این باورند که، ابتدا باید آگاهی‌بخشی‌ی فرهنگی در جامعه صورت گیرد، تا دولتِ نفتی تضعیف شود، و به همان جمله‌ی شریعتی، که می‌گوید: “انقلاب قبل از خودآگاهی فاجعه است”، استناد می‌ورزند.

از این‌جا، ما با یک پارادوکس روبرو می‌شویم. از یک طرف، به نهادهای مدنی‌ی آگاهی‌بخش نیازمندیم، و از طرفی، با دولتی نفتی سر و کار داریم، که اگر اراده کند، می‌تواند جامعه‌ی مدنی را سرکوب کند. ما اینجا با قفل‌شدگی رو برو هستیم، از یک سو، جامعه‌ی مدنی، و فعالینی که در حال هزینه دادن هستند، و از دیگر سو، دولتِ نفتی‌ی سرکوبگر. این، خود، نوعی توازنِ قوا محسوب می‌شود. اگر از زاویه‌ی شریعتی به موضوع بنگریم، تنها آگاهی است که، در این شرایط می‌تواند، برای خروج از این وضعیت، نیرو آزاد کند. البته، باید این آگاهی‌ها را، به یک اراده‌ی شکل‌یافته، پیوند زد. مثلاً، در ایرانِ بعد از انتخابات و اعتراضات، اعتصابات نداشتیم، و این طبقه‌ی محرومِ از چاهِ نفت، در برابرِ دولتِ نفتی، قد علم نکرد. یعنی، دو طرف زورشان به هم نرسیده است. یک طرف زورش به نفت‌اش است، و طرفِ دیگر، آگاهی و اراده‌اش. حال، باید این جنبشِ اجتماعی توان‌افزایی کند، و این شکاف را، به سود طبقاتِ فقیرتر، و برای پیوند زدنِ آنها با جنبش، به وسیله‌ی آگاهی، پُر نماید. همین جا است که، تعامل و تلاقی با فرضیه‌ی شریعتی پیدا می‌کنیم.

امروز، کتاب‌های شریعتی را، دو طیف می‌خوانند. یک طیف، جوانانِ خانواده‌های سنتی، که در حالِ نو شدن هستند، و شریعتی معبری برای نو شدن و عقلانی‌اندیشی‌ی آنها است. دسته‌ای دیگر نیز هستند، که نو شده‌اند، و نیاز به نوعی معنویت دارند (معنویت نه به معنایی که آقای ملکیان می‌گوید). یعنی این‌که، می‌خواهد به زندگی‌ی خود معنا دهد، آن‌طور که “اینگل‌هارت” برای جوامعِ غربی می‌گوید، که سیاستِ معنوی جایگزین سیاستِ مادی شد. (سیاست معنوی نه به معنایی که در جامعه‌ی ایران به چشم می‌آید.)

به‌هرحال، من معتقدم که، شریعتی هم‌چنان برای جامعه‌ای که به دنبال آزادی، استقلال، عدالت، دموکراسی، و دیگر آرمان‌های جنبشِ خود است، نیرو آزاد می‌کند، اما، باید ابتدا شریعتی مجدداً نوشکافی، واسازی، و ساختارگشایی شود.

بحث اصلی :

من از این‌جا بحثِ اصلی‌ام شروع می‌شود، که اکنون باید شریعتی از چه زاویه‌ای بازسازی و تجدیدبنا شود؟

به نظر من، شریعتی باید از دو سو بسط پیدا کند. شریعتی مفهوم‌سازی‌هایی در زمینه‌هایی چون انسان‌شناسی، جهان‌بینی، فلسفه‌ی تاریخ، انسان ایده‌آل، و جامعه‌ی ایده‌آل، و … انجام داده، که باید این مفاهیم را به سمتِ مبناها برد. مبانی‌ای چون ریشه‌های فلسفی و معرفت‌شناختی، یا مبناهای کلان‌ترِ دین‌شناسی، مثلِ: فلسفه‌ی دین، زاویه‌ی دید راجع به متونِ مقدس، وحی. از طرف دیگر، باید این مفاهیم را به سمتِ مدل‌سازی برد، و مصداق‌هایی برایش ارائه داد. پس، ما باید مفهوم را در وسط بگذاریم، و دو فلش بکشیم، یکی به سمت مبناها و ریشه‌ها (که این، بیش‌تر کار آکادمیسین‌های طیفِ شریعتی است)، و دیگری، به سوی مصداق‌ها و نمونه‌های مشخص (و این، بیش‌تر کارِ نیروهای اجتماعی‌تر و کارکردگراتر طیفِ شریعتی است.) به مانند درختی که، هم ریشه‌های عمیق دارد، و هم شاخه و برگ و میوه‌های زیاد. اگر شریعتی از “انسان‌شناسی”، که بر اساسِ داستانِ آدم، یعنی آگاهی و آزادی و آفرینندگی و ایده‌آل‌طلبی‌ی انسان، استوار می‌بود، بحث می‌کرد، حال، باید آن‌را، از یک طرف، به سمتِ ریشه‌ها بُرد، ریشه‌های فلسفه‌ی اخلاق و سیاست، و هم آن‌را باید به سمتِ مصادیق برد، و آن‌را در حقوقِ زنان و حقوقِ بشر و اقلیت‌ها، متعین کرد.

این تفکر، یک تفکرِ سوسیال دموکرات، با گرایش‌های معنوی و اخلاقی و مذهبی است. (با توجه به لگدمال شدن کلمات در جامعه‌ی ما، من اکنون اخلاقی را بیش‌تر ترجیح می‌دهم.)

آزادی، برابری، عرفان در اندیشه‌ی شریعتی، در یک نوع سوسیال دموکراسی‌ی اخلاقی تعین و مصداق می‌یابد، که این، در واقع، درختِ اندیشه‌ی شریعتی است (در “شریعتی‌شناسی”، جلد اول، “رند خام”، کامل‌تر توضیح داده‌ام).

اما، شریعتی یک عنصرِ ملی هم دارد. در مجموعه آثار ۴ و ۲۷، می‌بینیم که، اساساً، هر مفهومی را، بدون پیوند خوردنِ با ریشه‌های بومی‌ی خودمان، نابارور می‌داند. در بازگشتِ به خویش، شریعتی تنها بحثِ ارزشی نمی‌کند، بلکه، تجویز نیز می‌کند. وی، تحتِ تاثیرِ ایدئولوژی‌ی ناسیونالیسم و ایران‌گرایی‌ای که دستگاه پهلوی تبلیغ می‌کند، به مانندِ بسیارانی، به عکس‌العمل نمی‌افتد، و آن را رد نمی‌کند، و ملیت و مذهب را رو در روی هم قرار نمی‌دهد، ولی، آن را دربست نیز نمی‌پذیرد. در “شریعتی، راه یا بیراهه”، توضیح داده‌ام که، چرا شریعتی انترناسیونالیست نیست؟ شریعتی، مانند روحانیتِ کلاسیک، که اسلام را جهانی می‌داند، و نیز تفکرِ غالبِ چپِ آن زمان، که انترناسیونالیست بود، هر نوع انترناسیونالیسمِ مذهبی و طبقاتی و… را، به صراحت، رد می‌کند. پس، شریعتی یک گرایشِ ملی هم دارد. ملیت در اندیشه‌ی وی، هم هویت‌گرایانه است، و هم بومی است. شریعتی نیز، مثل هندی‌ها و چینی‌ها و ژاپنی‌ها، یک اعتماد به نفس قوی، و روحیه‌ی بازگشت به خویش دارد، البته، نه به‌معنای هنر نزدِ ایرانیان است و بس! شریعتی، جهانی فکر می‌کند، ولی، جهانی عمل نمی‌کند، بلکه، منطقه‌ای و ملی عمل می‌کند.

من چهار عنصر را در تفکرِ شریعتی بنیادی می‌دانم:

۱. سوسیالیسم
۲. دموکراسی
۳. ملیت
۴. مذهب
 
حال، همان‌طور که توضیح دادم، باید ریشه‌های این عناصر را یافت، تا ببینیم شریعتی، در هر کدام از این چهار عنصر، به کدام نوع‌اش نزدیک است. با توجه به پیش‌فرض اول، که شریعتی روشنفکر است، و اهلِ کشفِ حقیقت، و نیز، تغییرِ وضعِ موجود، باید ببینیم که، به کدامیک از این عناصر، در این دوره، و در مشی برخاسته از آرای شریعتی، باید بیش‌تر تکیه کرد. مثلاً، در دورانِ خودش، که جَوِ مسلحانه غالب بود، هرچند با این مشی مرزبندی داشت، اما، صف‌بندی‌ها را به هم نزد. مثلِ برخی از روحانیونِ سنتی یا انجمن ضد بهایی، که برای شاه سپاس سپاس گفتند، و در برابر مارکسیست‌ها ایستادند، عمل نکرد. ما نیز باید دوره‌ی تاریخی‌ی خود را درک کنیم، و در این بسطِ دو جانبه، بین شکاف‌ها و تضادها، اصلی و فرعی را اشتباه نگیریم. مثلاً، مذهبی بودنِ شریعتی، در مقابلِ ماتریالیسمِ فلسفی‌ی مارکسیست‌ها قرار داشت، ولی وی، این تضاد را، عمده نکرد. شریعتی گفت: “مارکسیسم، رقیب است، و سرمایه‌داری، دشمن.” این، از اندیشه‌ی شریعتی، خارج نمی‌شود، زیرا، هستی‌شناسی‌ی شریعتی تضادِ ذاتی با ماتریالیسم دارد، اما، شریعتی با مارکسیست‌ها دعوا راه نینداخت، بلکه، به نقدِ حوزه‌های سنتی پرداخت. حتی، بعضی مواقع، استبداد هم در حاشیه قرار می‌گرفت. این، از یک تاویلِ سیاسی و تاریخی برمی‌خاست.
 
اکنون نیز ما باید مشخص کنیم کدامین تضادها اصلی است؟

آن موقع، مرحوم مطهری می‌گفت :

“… مارکسیسم و سرمایه‌داری دو تیغه‌ی یک قیچی هستند…”

یا مهندس بازرگان معتقد بود که :

“… مارکسیسم شیطانِ اکبر است…”

این اظهارات، تنها در درونِ اندیشه باقی نمی‌مانَد، بلکه، از آن، مشی‌ی سیاسی هم استخراج می‌شود.

به گمان من، امروز، اولویت، به لحاظِ مشی، برای پیروانِ شریعتی، از بینِ چهار عنصرِ یادشده، ملیت و دموکراسی است، یعنی، نوعی دموکراسی‌ی ملی است. ما نیز به‌عنوانِ عناصری که، هم گرایشاتِ سوسیالیستی داریم، و هم مذهبی هستیم، می‌بایست، در درونِ همین بلوک‌بندی‌ی سیاسی حرکت کنیم، و صف‌بندی را به هم نزنیم. به این طریق، پس از این‌که مفاهیم را به سمت ریشه‌ها و میوه‌ها بردیم، نیروی آزادشده توسطِ شریعتی را، باید در خدمتِ جنبشی، که به سمتِ دموکراسی، و به سمتِ هویت و منافعِ ملی‌ی خود می‌رود، و نگاه‌اش به درون است، و نمی‌خواهد دموکراسی از بیرون وارد شود، قرار دهیم. همان‌طور که شریعتی صف‌بندی‌ی ماتریالیستی و مذهبی راه نمی‌انداخت، با این‌که خودش مذهبی بود، یا این‌که تضاد شیعه و سنی را عمده نکرد، با این‌که خودش شیعه بود. هر چند از حیثِ تئوری، این برداشتِ شریعتی، به نظر من، ناموفق بود، ولی، از نظرِ عملی، موفق بود، زیرا، تضاد شیعه و سنی را عمده نکرد، و نوعی تعامل و پیوند برقرار ساخت.

پس، ما باید در درونِ صفی که به دموکراسی و منافعِ ملی پایبند است، حرکت کنیم، و تمام نقدها و بررسی‌ها و بازسازی‌هایمان را از شریعتی، که یک وجه‌اش عملی، و وجهی دیگر نظری است، در درونِ این صف در نظر بگیریم.

با یک مثال توضیح می‌دهم. شریعتی می‌گوید: “عرفان، برابری، آزادی”، حال، ما این مثلث را در سوسیال دموکراسی معنوی و ملی امتداد می‌دهیم. من در نقدی که در کتابِ چهار پرسش آورده‌ام، ذکر کرده‌ام که، ای کاش، شریعتی به‌جای عرفان، از اخلاق استفاده می‌کرد. این، یک نمونه از نقدهای درون پارادایمی‌ی من از شریعتی است. زیرا، عرفان خیلی نخبه‌گرایانه است، با این‌که خودم به آن تعلقِ خاطر دارم، ولی، چون بحثِ شریعتی همه‌گیر و مردمی است، و این را خودش بارها گفته، که : “خدایا! مرا از تمامِ فضایلی که به کار مردم نیاید، عاری دار!”، (واژه‌ی اخلاق مناسب‌تر بود). پس، ما باید، تمامِ این بحث را، از یک طرف، به سمت مبانی و ریشه‌ها ببریم، و از طرف دیگر، به سوی میوه‌ها و مصداق‌ها، بسط را ادامه‌ دهیم. به نظرِ من، میوه‌ی عرفان، “اخلاق” است. یعنی، اگر عرفان از ادبیات و شعر و مباحث نظری فاصله بگیرد، و تجسد و تعین یابد، به اخلاق می‌رسیم.

اخلاق نیازِ امروزِ جامعه‌ی ما است. آنچه که باعث شد تا “عزت سحابی، هاله سحابی، و هدی صابر”، در این خرداد ماه، موردِ تجلیلِ همه قرار گیرند، تنها اندیشه یا مشی‌ی سیاسی‌شان نبود، بلکه، منشِ اخلاقی‌ی آنان بود. آنچه ناصر حجازی را محبوب کرد، شجاعت‌اش بود. یا این‌که برخی ورزشکاران یا هنرمندان، و نیز، بعضی علما را ممتاز کرده، به علتِ منشِ اخلاقی و صداقت و راستگویی‌شان، و همین‌طور، عملِ به آنچه که خود امر می‌کرده‌اند، بوده است. پس، عرفان را، به این شکل، به سمت مصادیق‌اش، که اخلاق باشد، می‌آوریم. اگر روزی شریعتی می‌گفت: “هنر در انتظارِ موعود”، من می‌خواهم بگویم: “سیاست در انتظارِ اخلاق”. ما الان، هم در جامعه، و هم در عرصه‌ی سیاسی‌ی قدرت، و متاسفانه، هم در روشنفکرانِ اپوزیسیون، با این کمبود روبرو هستیم. اگر روزی به شریعتی می‌گفتند: نمونه‌ات، برای این حرف‌هایی که می‌زنی، کجاست؟ و او می‌گفت: “حسن و محبوبه”، امروز، ما، علی‌رغمِ این‌که قصدِ بت‌سازی از شخصیت‌ها را نداریم، لیکن، می‌توانیم بگوییم: نمونه‌مان برای این حرف‌هایی که بر زبان آوردیم را، می‌توانید در “عزت سحابی، هاله سحابی، و هدی صابر” ببینید.

بخش پایانی / پرسش و پاسخ

در این بخش، حاضران در جلسه پرسش‌های خود را با رضا علیجانی در میان گذاشتند، و ایشان به این سوالات پاسخ گفتند.

س : با توجه به وضعیتِ فعلی‌ی ایران، آیا هنوز باید بر روی ایدئولوژی اسلامی پای فشرد؟ یا این‌که باید به دنبالِ سکولاریسم رفت؟ و آیا برداشتِ جدیدِ از شریعتی می‌تواند سکولاریستی باشد؟

ج : من یکی از پیش‌فرض‌هایم این بود که، جامعه‌ی ایران بسیار متکثر است، و هرگونه تحلیلِ یکسان‌سازانه، که بخواهد تمامِ جامعه را مذهبی یا غیر مذهبی ببیند، غلط است. این امر، در حوزه‌ی سیاست نیز صادق است. ما نباید جامعه را یک چشمی ببینیم. باید جامعه‌ی خود را دو چشمی دید. من گمان ندارم مردمِ ما غیرمذهبی شده باشند، اما، یک تجربه‌ی سخت را نیز از این حیث گذرانده‌اند. امروزه، به اعتقاد من، در بین نیروهای تحول‌خواه ایران، بر روی سکولاریسم سیاسی (تفکیک دین از دولت) اتفاق‌نظر وجود دارد. اما، آیا نیروهای نواندیش دینی از ابتدا به دنبال حکومتِ دینی بوده‌اند؟ به اعتقادِ من خیر. چه نحله‌ی مهندس بازرگان، چه شریعتی، چه مجاهدین خلق، و چه طالقانی، به دنبالِ حکومتِ دینی نبوده‌اند. حکومت دینی، به این معنا که، مشروعی‌اتش را از خدا بگیرد، و مجری‌ی احکامِ شرع گردد، و تجسمِ خود را در روحانیون به نمایش بگذارد. شریعتی، حکومتِ دینی را، مادرِ استبداد، و بدترین نوعِ حکومت می‌دانست. اما، اشتباهِ برخی روشنفکران این است که، دیکتاتوری را به مذهب تقلیل می‌دهند. ما با اصلِ استبداد مخالفیم، که این خود، انواعِ غیرمذهبی و مذهبی دارد. ما، در عکس‌العمل به یک دیکتاتوری‌ی مذهبی، نباید به قطبِ دیگری کشانده شویم، که از آن نیز دیکتاتوری‌ی غیرمذهبی و شکنجه ایجاد شود. به‌قولِ “هابرماس”، مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها باید در حوزه‌ی عمومی با هم دیالوگ داشته ‌باشند، و همین‌طور که آقای “بشیریه” هم، در مجله‌ی “راه نو” آورده بود، ایدئولوژی‌ها در درون جامعه‌ی مدنی باید با هم رقابت کنند، اما، وقتی واردِ قدرت شدند، تنها باید برنامه‌ی خود را ارائه دهند، و به تعبیرِ من، ایدئو‌لوژی‌شان را پشتِ درِ قدرت زمین بگذارند. مهندس سحابی نیز، که نامزدِ انتخاباتِ ریاست جمهوری بود، و ردِ صلاحیت شده بود، همین را گفته بود که، دین می‌تواند در “سیاست” دخالت کند، ولی نباید در “حکومت” دخالت کند. ما در اروپا هم احزابِ دموکراتِ مسیحی و سوسیالِ مسیحی داریم، که مذهبی هم هستند، ولی، ایدئولوژی‌شان را در دولت دخالت نمی‌دهند. پس، تنها باید برنامه‌ها به رای مردم گذارده شود، نه بیش‌تر. مثلاً، در اروپا، شاید کسی “حزبِ سبز”ی نباشد، ولی بیاید به برنامه‌ی حزب سبز رای دهد.

در مورد شریعتی، حتی از “امت و امامت” نیز، حکومتِ ایدئولوژیک بیرون نمی‌آید. متاسفانه، ذهن ما آغشته به نمونه‌های ایرانی است، و هرگاه کسی از ایدئولوژی دفاع می‌کند، گمان می‌بریم که دارد از “حکومت ایدئولوژی” دفاع می‌کند. گفتم که، ایدئولوژی‌ها، چه مذهبی و چه غیرمذهبی و چه ضد مذهبی و چه لیبرال و چه سوسیال، و… می‌توانند در حوزه‌ی مدنی، در درونِ احزاب، جریان داشته باشند، اما، برای رسیدن به قدرت، باید تنها برنامه‌شان را ارائه دهند، و در یک روندِ دموکراتیک، واردِ دولت شده، و دوباره روزی از دولت بیرون بیایند. به این دلایل، از دید شریعتی که هیچ، از دیدِ بازرگان و سحابی و طالقانی و دیگر روشنفکران دینی نیز، حکومتِ دینی بیرون نمی‌آید، و به این معنا، سکولار هستند. طرفدارانِ شریعتی نیز، در این سه دهه، نشان داده‌اند که، از حکومتِ ایدئولوژیک دفاع نکرده‌اند، و اگر هم از ایدئولوژی دفاع کرده‌اند، نوعی سوسیال دموکراسی معنوی و اخلاقی بوده، که هم‌چنان می‌تواند در غالبِ یک حزب متعین شود.

س : آیا سکولاریسم به‌معنای تفکیک دین از سیاست یا دولت است، و یا ابعادی دیگر نیز دارد؟

ج : این مباحثِ نظری‌ی سکولاریسم و لائیسیته، سه نسل تئوریسین داشته، که در این مدت، پوست‌اندازی‌هایی کرده، و تاریخچه‌ی مفصلی دارد، ولی، به‌طور خلاصه، سکولاریسم، به عنوان یک نحوه‌ی زندگی، و یک فلسفه‌ی زیست، از دیدگاهِ شریعتی بیرون نمی‌آید. هر کس، به خدا، و نوعی معنویت در جهان، معتقد است، و به خود وانهادگی‌ی انسان در طبیعت را نقد می‌کند، و در اینجا شریعتی، با سکولاریسمِ فلسفی و وجودی مرز می‌بندد. اما، در عرصه‌ی حاکمیت، سکولاریسم، به معنای سیاسی، از تفکرِ نواندیشانِ دینی و شریعتی، بیرون می‌آید. حتی، در دهه‌ی شصت، بعضی گروه‌های پیرو شریعتی، این مباحث را تئوریزه می‌کردند. اما، باید بدانیم که، منظور ما، “تفکیکِ نهادِ دین از نهادِ دولت هست”، و نه “تفکیکِ دین از سیاست”. اساساً، نه اسلام قابلِ سیاست‌زدایی است، و نه جامعه‌ی مدنی قابلِ دین‌زدایی است. در یک جامعه‌ی متکثر، که بخش زیادش سنتی است، نباید از موضعِ ضد مذهبی با مذهبی‌ها درگیر شد، زیرا، این، خود، نوعی بنیادگرایی است. ما فقط باید تلاش کنیم به‌جای مصباح یزدی، آیت‌الله منتظری مرجع تقلیدشان شود. نباید مثل رضاخان، که از موضعِ ضدمذهبی، بر سرِ مذهبی‌ها زد، برخورد کنیم، و یا بر عکس‌اش، در جمهوری اسلامی، که از موضعِ مذهبی، بر سرِ ضدمذهبی‌ها زد. نمی‌توان سکولار بود، ولی، پلورال نبود. همان‌طور که آقای نیکفر هم در مقاله‌ای نشان داده، اگر بخواهیم سکولاریسمِ سیاسی را، بدونِ در نظر گرفتنِ پلورالیسمِ سیاسی تبلیغ کنیم، و آن را فقط به عنوانِ یک پوشش طرح کنیم، از دلِ همین سکولاریسم، بنیادگرایی و دیکتاتوری بیرون خواهد آمد. پس، الزامِ سکولاریستی‌ی سیاست را، نباید به یک الزامِ سکولاریستی‌ی سبکِ زندگی و فلسفی، پیوند زد، زیرا، در این‌صورت، دیکتاتوری‌ی جدیدی به‌وجود می‌آید.

س : با توجه به این‌که شما تکیه بر ملیت و دموکراسی نمودید، در کدام قسمت از آثارِ شریعتی می‌توان این مولفه‌ها را استخراج نمود؟

ج : من پایتختِ اندیشه‌ی شریعتی را انسان‌شناسی‌ی وی می‌دانم. متاسفانه، یکی از مشکلاتی که می‌بینم امروزه برای نسلِ جوان‌تری، که تازه با شریعتی آشنا شده، به‌وجود آمده، این است که، شریعتی را از ورای نقدهایی که بر وی شده می‌شناسد، و خود، مراجعه‌ی مستقیم به متنِ آثارِ شریعتی نمی‌کند. من، در سه جلد “شریعتی‌شناسی”، کدهای جاهایی که شریعتی در مورد دموکراسی و آزادی نظر داده، آورده‌ام، که تعدادش بسیار زیاد است. شریعتی می‌گوید: “سوسیالیسم و دموکراسی دو محصولِ بزرگِ بشر است”. و یا می‌گوید: “انسان یعنی آزادی و شرافت، و این دو را نمی‌توان فدای هیچ چیز کرد، حتی خدا”. می‌بینیم بسیار اغراق‌آمیز صحبت می‌کند. و یا بحث آزادی، خجسته آزادی، یا خودِ “عرفان، برابری، آزادی”، که محصولِ دوره‌ی سوم زندگی، و عصاره‌ی فکری‌ی وی است، و کُلاً به تعبیر آقای کاشی، انسان‌شناسی‌ی آنارشیستی‌ی شریعتی، و نظام‌گریزی‌ی وی. و یا بحثِ روح و لجن. و نیز داستانِ سجده‌ی فرشتگان در برابرِ انسان. این، در تمامِ آثارِ شریعتی منتشر است، و هر کس، چهار یا پنج کتاب، از او خوانده باشد، این را براحتی می‌فهمد. ملیت و دموکراسی در جای‌جای آثارش به چشم می‌خورد. همان بحث بازگشتِ به خویش، این کدام خویش است؟ از این روشن‌تر نمی‌توان در موردِ ملیت صحبت کرد. و یا همان مجموعه آثار ۲۷، بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی، که قبلا گفتم. وقتی شاه ایدئولوژی‌ی ایرانی‌گرایی‌ی باستانی را مطرح می‌کرد، در عکس‌العمل به آن، مثلاً کتاب “خدمات متقابل ایران و اسلام” آقای مطهری را که بخوانید، می‌بینید که وی، آیه‌ی: “انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً قبائل لتعارفوا” را ضد ملیت می‌داند. ولی، شریعتی می‌گوید: دقیقاً همین آیه “ملیت” را تعریف می‌کند. شریعتی می‌گوید: نباید ملیت را “نفی جاهلانه” و یا “محو جبارانه” کرد، بنابراین، می‌توان شریعتی را با این اولویت‌ها بازسازی کرد.

س : به نظر شما میزان اثرپذیری‌ی شریعتی از مارکسیسم چقدر بوده است؟

ج : شریعتی جزءِ معدود اندیشمندانی است که با مباحثِ چپِ نو آشنا است، و در دوره‌ای که مارکسیسمِ استالینی رایج است، او مباحثِ چپِ نو را وارد ایران می‌کند. به سه مرحله‌ی زندگی‌ی مارکس آشنا است. نقدِ چپِ وی صرفاً ضد ماتریالیستی نیست. وی فلسفه‌ی تاریخِ (ماتریالیسمِ تاریخی‌ی) مارکس را نقد می‌کند. اگر بحث‌ها یا نقدهای بازرگان و مطهری، و حتی مارکسیست‌های آن زمان را بخوانید، می‌بینید که آنها با مارکسیسمِ نو اصلاً آشنایی ندارند. اما، ما یک بدشانسی هم داریم، که در تاریخ همیشه باصطلاح جنسِ بنجل از هر چیز نصیب‌مان می‌شود: در مارکسیسم، مارکسیسمِ استالینی. در مذهب، مذهبِ فقاهتی. در لیبرالیسم، لیبرالیسمِ تن‌محور ـ لذت محور. ما با جنسِ بنجلی از مارکسیسم روبرو بودیم، و من خودم مارکسیسم را از طریقِ آثارِ شریعتی بهتر می‌شناختم تا بواسطه‌ی دوستان مارکسیستِ خودم. البته، شریعتی، مثلاً در بحثِ هابیل و قابیل، متاثر از ادبیاتِ مارکسیستی است، ولی در مباحثِ زیربنا و روبنا، و یا دیالکتیک، یا پراکسیس، وی در برابرِ نگاهِ خشکِ مارکسیسمِ منجمدِ استالینی‌ی آن زمان می‌ایستد. یا با طرحِ اگزیستانسیالیسم، به روشنفکرانِ آن زمان می‌فهماند که، در دنیا فقط مارکسیسم مطرح نیست. او، با نمونه‌های جدیدِ مارکسیسم آشنایی داشت، و همین، برخی از چپ‌ها را ناراحت می‌کرد.

س : شریعتی دو پیغمبر را بسیار دوست می‌داشت (مانی، پیغمبر نقاش، و محمد، پیغمبر مسلح). و من نیز بر روی کتابِ مانی (ارژنگ) کار می‌کنم، اما این کتاب، حتی در بین محققینِ مانی هم، وجود ندارد، اما دکتر شریعتی، توصیفاتِ دقیقی از این کتاب می‌کند. آیا می‌دانید شریعتی این کتاب را در کجا دیده بود؟ و آیا خودش اصلاً کتابِ مانی را رویت کرده بوده است؟

ج : من البته امیدوارم تا از نتایجِ تحقیقاتِ شما استفاده کنم، ولی، من با دیدگاهِ شریعتی سر و کار دارم، و از این‌که، کجا کتاب را دیده، اطلاع ندارم. شریعتی شیفته‌ی مانی است، و با شوقی کودکانه می‌گوید: من تجسمِ تئوری‌هایم را در ارژنگ دیدم، که چگونه هنر و مذهب و عرفان هم‌دامنِ هم بودند. همین تلقی، در دیدگاهِ سنتی، در موردِ داوود وجود دارد، اما، شریعتی به سمتِ مانی می‌رود، و شیفته و واله‌ی او است، و او را پیغمبر ایرانی می‌خواند. شاید وی این کتاب را در کتابخانه‌های پاریس در دوره‌ی تحصیل‌اش، که روی جامعه‌شناسی‌ب دین کار می‌کرده، دیده باشد.

س : آیا شریعتی نوعی بازگشت به گذشته ندارد، و یا تابوهای مقدسِ تاریخی را باز نوعی بازسازی به‌جای افسون‌زدایی نمی‌کند؟

ج : بازگشت به خویشِ شریعتی، از نوعِ شیفتگی‌ی به گذشته نیست، بلکه، از موضعِ یک روشنفکرِ مسئول است. من به عنوان آکادمیسین می‌توانم هر عقیده‌ای داشته باشم، ولی، وقتی با جامعه سرو کار داریم، باید سنت‌های آن رابشناسیم. شریعتی ارتجاع‌زدایی کرده، و به استخراج و تصفیه‌ی منابعِ فرهنگی دست می‌زند. شریعتی، هم برخاسته از این جامعه است، و هم در برابرِ آن تاثیر‌گذار بوده است. وی بخشی از تاریخچه‌ی عقلانی‌سازی‌ی سنت در جامعه‌ی ما است. اگر شریعتی‌ها نبودند بسیاری از نیروهایی که وی آزاد کرد، سربازِ روحانیتِ سنتی می‌شدند. دلیلِ خصومتِ آنها با روشنفکری‌ی دینی همین است، که این روشنفکران، گفتمانِ بدیل ایجاد کرده، و مشتری‌های این بازارِ مشترک را جذبِ خود می‌کنند. ما نباید تاریخ را از آخر به اول بخوانیم، تاریخ را از اول به آخر می‌خوانند. حتی در غرب، جنبش‌های فمینیستی، ابتدا از درونِ نهضت‌های اصلاحِ دینی به‌وجود آمدند.

س : در طرح بازسازی دوباره‌ی شریعتی و نیاز ما به دموکراسی، این قرائت جدید چگونه باید باشد؟

ج : با توجه به پیش‌فرض جامعه‌ی متکثر، هیچ متفکری امروز نداریم که نظریه‌ای دهد که این نظریه بتواند مثلاً نود درصد جامعه را پوشش دهد. همین‌طور در عالم سیاست هم در آینده رهبرانی چون دکتر مصدق یا آیت‌ا… خمینی نخواهیم داشت. شاید آینده‌ی ما چون زمان مشروطه با رهبرانی متوسط باشد. البته ما به یک نقطه‌ی واحدی به اسم دموکراسی رسیده‌ایم ولی نقطه‌ی عزیمت‌ها متفاوت بوده، مثلاً یکی از دیدگاه مطهری و یکی از شبستری و سروش و دیگری از خرد خودبنیاد و خارج از مذهب و یکی دیگر از آقای منتظری و … اما الان همگی به برنامه‌هایی واحد و جهت‌گیری‌ها و افق‌های مشترکی در حوزه‌هایی چون حقوق بشر و دموکراسی و حقوق زنان و تفکیک دین از دولت رسیده‌ایم.

در این موقعیت شریعتی برای نیل به این اهداف برای بخشی از جامعه راهگشاست و طبعاً برای بخشی نیز نه. اما با این‌که شریعتی را یک متفکر پیشا‌جمهوری اسلامی قلمداد کردم ولی معتقدم هنوز برخی از پرسش‌های وی پرسش‌های زمانه‌ی ما هم هست. مثلاً در مباحثی مثل: سنت و تجدد، آزادی و عدالت، مذهب، زنان، ملیت و آگاهی. ما اگر تکثر جامعه‌مان را متوجه نباشیم، هیچ چیز از جامعه‌‌ی ایران نفهمیده‌ایم.

س : در شرایطی که توده حرکتی را در جامعه آغاز نموده است، آیا نباید قدری پراتیک‌تر به مسائل نگریست؟ و آیا شرایط فعلی کشور اورژانسی نیست؟ آیا شریعتی در این موقعیت می‌تواند به ما یاری رساند؟

ج : روند دموکراتیزاسیون روندی میان‌مدت است، اما جنبش‌های اجتماعی با تمامی فوایدش برای ما یک ضرری هم دارد و آن نزدیک‌بین کردن ماست. در دهه‌ی چهل هم مذهبی‌های سنتی و هم نوگرایان دینی و هم غیرمذهبی‌ها با این‌که دست به سلاح بردند اما پروژ‌ه‌ی همگی‌شان درازمدت بود. حتا خمینی می‌گفت فرزندان من در گهواره هستند و شریعتی نیز می‌گفت باید دو سه نسل کار فکری کرد، اما انقلاب و جنبش اصلاحات و سپس جنبش سبز نگاه ما را نزدیک‌بین کرد و باعث شده که ما همواره در یک حالت اورژانسی و خطیر به سر ببریم. بعلاوه‌ روحیه‌ی ثنوی ما ایرانی‌ها در هر سربالایی ما را نا امید و در هر سرپایینی امیدوار می‌کند. شریعتی به ما می‌آموزد که فورا امیدوار نشویم و دشمن را کوچک و نابود شده نگیریم و نیز در سربالایی‌ها به سرعت به نا امیدی و خود کم بینی دچار نشویم. شریعتی بر خلاف مجتهد شبستری که یک متفکر وجودی فردگراست، متفکر وجودی جمع‌گرا می‌باشد و از این منظر برای بخشی از جامعه هم‌چنان می‌تواند موثر و منبع الهام باشد. من راه حل کوتاه‌مدت ندارم ولی اگر مصداقی بنگریم می‌بینیم که شریعتی به‌جای گروه چریکی، حسینیه‌ی ارشاد را پایگاه می‌کند و ما نیز باید در حوزه‌ی عمومی فعالیت داشته باشیم. (هر چند که معتقدم تا وقتی‌که دولت نفتی تغییر نکند، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.) اما ما باید از درون شریعتی جامعه‌ی مدنی را استخراج کنیم و از نهادهای خیریه و مدنی و حزب و تشکل‌های حمایت از حقوق زنان و کودکان حمایت کنیم. هر چند شرایط جامعه‌ی تحت فشار طوری است که ناخودآگاه به سمت حرکت‌های اورژانسی می‌رود، اما من هیچ راه حل اورژانسی را درمان درد نمی‌دانم و معتقدم لااقل باید میان‌مدت فکر کرد.

روند دموکراتیزاسیون در ایران مثل دو صد متر نیست، دو ماراتن است. مثل مسابقه‌ی طناب‌کشی است که هر چند اگر دست‌هایمان زخمی شد، نباید طناب را رها کرده و نا امید شویم، زیرا این خواست ارتجاع است. مداومت در این مسیر، کیمیای ماست و با صبر و تحمل پایان شب سیه، حتماً سپید خواهد بود.

س : آیا اندیشه‌ی شریعتی در یک حزب سیاسی می‌گنجد؟ با توجه به این‌که این روزها بحث “حزب آرمان شریعتی” در فیس‌بوک و فضاهای مجازی طرح شده است، آیا می‌توان از دل اندیشه‌ی وی برای امروز حزبی ساخت؟ ضمنا متدهای مصداقی پیشنهادی شما برای فعالان طیف فکری شریعتی که میل به عملیاتی ساختن و کاربردی کردن فکر وی در عصر حاضر دارند چیست؟

ج : اساساً شخصیت فردی شریعتی حزبی نیست. او روشنفکری آنارشیست و فردی رومانتیک است. اما اگر تئوریک بحث کنیم می‌بینیم شریعتی مبلغ کار فردی نیست وی مبلغ کار جمعی و حزبی (نه به معنای سیاسی کلمه) می‌باشد. حزب را به‌معنای کلاسیک نباید گرفت، اما علی‌رغمِ شخصیت فردی شریعتی، می‌بینیم که وی در حسینیه‌ی ارشاد یک نهادی برپا می‌کند و سخنرانی می‌کند و گروههای نقاشی و تئاتر و کلاس و کتابخانه و … تشکیل می‌دهد. همین اتاق گفتگو یک نوع کار جمعی به همین معناست. ما ایرانی‌ها باید تحمل دیگری و کار جمعی و دگرپذیری را در خود مثل شرقی‌ها بالا ببریم، (حال اسم‌اش نهاد مدنی، حزب و یا از همین اتاق‌ها و یا چیزهایی دیگر باشد.) اما من معتقد نیستم که به اسم شریعتی باید یک پرچم سیاسی بالا برد. من خودم عضو یکی از همین گروهها بوده‌ام اما بعداً به این جمع‌بندی رسیدم که منتسبین و الهام گیرندگان از شریعتی باید در یک گرایش سوسیال دموکرات حرکت کنند. کل حرف من همان سه کلمه است که گفتم. مفهوم، مبنا و مصداق. یکی از آفت‌های پیروان شریعتی تفرد است. ما اصل تکثر را در میان فرزندان خونی و فکری شریعتی هم می‌بینیم. ما نباید خط‌کش بگذاریم و برای همه قالب تعیین کنیم. باید به این تکثر احترام گذاشت. بعضی این توانایی را دارند تا در حوزه‌های آکادمیک و فلسفی و معرفت‌شناختی فعالیت کنند و دیگران در حوزه‌هایی عملگرایانه‌تر. اگر سیاست را از شریعتی کنار بگذاریم دیگر چیزی نمی‌ماند اما سیاست به معنای سیاست بازی نیست و نباید بعضی بر دیگران در همین حوزه‌ی روشنفکری خرده بگیرند که این‌ها درگیر مسائل ذهنی هستند. خیر، کار عمقی با ذهنی تفاوت می‌کند. برخی می‌توانند مبانی را توسعه دهند و بعضی دیگر مصادیق را. عده‌ای هم شاید دو سویه عمل کنند، این‌ها مکمل هم هستند و نباید هر کس در هر نقطه‌ای قرار دارد، دیگری را به سخره بگیرد.

س : آیا شریعتی به ماکیاولیسم مذهبی فعلی که هدف وسیله را توجیه می‌کند در سخنرانی‌های خود دامن نزده است و خودش اخلاقی عمل کرده است؟ ضمنا آیا حکومت جمهوری اسلامی تحقق خواسته‌های وی به دست شاگردانش که وارد این نظام شده‌اند نمی‌باشد و او با این مدل اسلام را وارد زندگی نکرده است؟

ج : قبل‌ترها می‌گفتند که شاه به شریعتی میدان داده تا روحانیت را در جامعه تضعیف کند اما حالا می‌گویند فقط تیر به قلب حکومت شاه می‌زده است! بنظر من شریعتی یکی از مهم‌ترین آزمون‌های اخلاقی خود را در درگیرهای درون حسینیه‌ی ‌ارشاد که با فشار آقای مطهری برای حذف وی همراه بود پس داد. دیگری دعوا با مارکسیست‌ها پس از کودتای درون‌سازمانی پیکار در سال ۵۴ بود که شریعتی، هر چند از این وضع عصبانی بود ولی باز آزمون اخلاقی پس داد و صف‌بندی‌ها را به هم نزد و بر خلاف بسیاری به جنگ با مارکسیست‌های غیر مذهبی نرفت.

اینکه پرسیدند کسانی که امروز در راس حکومتند شاگردان شریعتی هستند را نمیفهمم!، زیرا شاگردان شریعتی را خود ما در زندان می‌دیدیم و نه بیرون! ویا آواره خارج ار کشور بودند. هم‌چنین از اول انقلاب تا سال ۷۶ پنج جلد از مجموعه آثار شریعتی ممنوع الانتشار بود! یا حمله‌ی خونین به خانه‌ی شریعتی در سالگرد وی در سال ۶۰ که همان‌طور که دکتر ملکی نشان داده، می‌بینیم شریعتی خودش قربانی این حذف‌ها بوده است. کسانی بودند یا هستند که می‌خواهند شریعتی را با خمینی یا مطهری تلفیق کنند که این تلفیق ناموفق بوده است و لی آن‌ها مدعی پیروی از شریعتی نبوده‌اند و هر جا آراء وی با روحانیت مشکل پیدا میکرد در صف روحانیت می‌ایستادند.اما کسانی که تماما از خودشریعتی الهام می‌گرفتند و نمیخواستند او را با کس دیگری تلفیق کنند و تنها به آرای خود وی ارجاع می‌دادند برداشت و حرکت دیگری داشتند. اینها مدعی پیروی از شریعتی بوده‌اند . و ما همواره آنها را در زندان‌ها و در صف حذف‌شدگان دیده‌ایم و نه در صف قدرت.

س : با توجه به این‌که برای توان‌افزایی در عرصه‌ی مدنی بر روی ملیت و دموکراسی تاکید داشتید و با علم بر این‌که جامعه‌ی ما در حال حرکت به سمت نوعی مدرنیزاسیون بی‌بنیاد و غیر بومی است، آیا فکر نمی‌کنید هم‌چنان تاکید و پردازش مذهب باید برای ما اولویت داشته باشد و ما هم‌چنان طبق خوانش شریعتی بیش‌تر با معضل مذهبی روبرو نیستیم؟ ضمنا به شکل مصداقی چگونه می‌توان مذهب را وارد فضای جامعه‌‌ی مدنی امروز کرد؟

ج : بحثی که من کردم با این سوال تعارضی ندارد. ما بر اساس همان خوانش از شریعتی و از نقطه‌ی عزیمت خود، امروز پروژه‌ی دموکراسی و دفاع از هویت و منافع ملی را تعقیب می‌کنیم. یعنی طرفداران شریعتی از درون همان تفکر مذهبی و عقلانی به دنبال این دو عنصر که در اندیشه‌ی وی وجود دارد باید بروند و آن را پر رنگ کنند. آن هدف و این پروسه یا رفتار فرهنگی با هم تعارضی ندارند.

در مورد مذهب، شریعتی در زمان خود مثلاً با “یاد و یادآوران (ذکر و ذاکرین)” یا موضوعاتی مثل روضه‌خوانی و مشارکت زنان در این حوزه‌ها به عنوان تنها مکان حضور اجتماعی‌شان و یا بحث انتظار و یا عاشورا و… این قبیل حوزه‌هایی که در هر فرد مذهبی وجود داشت را در درون آن جامعه به نقد کشید و سعی در تغییر نوع نگاه مذهبی‌ها به این سوژه‌ها داشت. امروز ما نباید فقط به بحث روح و لجن در قرآن یا این‌که حوا مقصر اصلی در داستان خلقت آدم نبوده بسنده کنیم. ما باید به سراغ خود متن مقدس برویم و ببینیم آیا در زمان ما این متون دو صدا یی هستند یا نه؟ یا مباحث مربوط به زنان در قرآن و این‌که آیا برای مثال از دل متن مقدس، دموکراسی و حقوق بشر استخراج می‌شود یا نه؟ ما در این حوزه‌ها باید امروزه بیش‌تر کار کنیم.

س : نظر به تاکید ویژه‌‌ی شما بر روی دو رکن ملیت و دموکراسی از بین چهار رکن اصلی اندیشه‌ی شریعتی و ضرورت برجسته نمودن این تصویر از شریعتی توسط پیروان وی، آیا شما در نظریه‌ی “سوسیال دموکراسی معنویِ” خود تجدید نظر نموده‌اید؟ (زیرا علاوه بر تاکید روی دو عنصر ملیت و دموکراسی، اخلاق را نیز جایگزین معنویت کردید) آیا زین پس به نوعی “ناسیونال دموکراسی” بدون هیچ پسوند و پیشوندی باورمندید؟

ج : ما هم‌چنان “سوسیال دموکرات اخلاقی و معنوی” هستیم. ما نباید استراتژی و ایدئولوژی را خلط کنیم. مثلاً شریعتی با همان طرز فکرش می‌توانست وارد فاز مسلحانه بشود یا نشود. بین نقد یک پروژه و نقد یک فکر تفاوت وجود دارد. نقدی که شریعتی مثلاً به روش سید جمال یا عبده وارد می‌کند (سید جمال به سمت بالایی‌ها رفت و یا عبده به سوی علما) در اصل به پروژه‌ی آنهاست و نه الزاماً به آرایشان. ما باید سوسیال دموکراسی معنوی را که تنه‌ی درخت ما می‌باشد را در یک پروژه‌ی سیاسی که رویکرد دموکراتیک و ملی دارد فعال نماییم و در این صف حرکت کنیم. اساساً ملیتی که شریعتی می‌گوید خاک و خونی نیست، ما اساساً ناسیونال دموکرات نیستیم، شریعتی به نوعی ملیتِ هویت – منافع قائل است. ما باید آگاه باشیم که بین عقل عملی و نظری تفاوت وجود دارد. مثلاً وقتی وارد یک نمایشگاه ماشین می‌شویم با توجه به اندیشه و اطلاعات نظری می‌دانیم که بنز از پژو بهتر است و پژو نیز از پراید. دلایل بسیاری هم برای این عقیده‌مان داریم اما در موقع خرید باید به پول جیبمان بنگریم و در نهایت بنز و پژو که هیچ، حتا شاید توان خرید پراید را هم نداشته باشیم. پس اینجا ما با عقل عملی سر و کار خواهیم داشت. عقل نظری بر محور صدق و کذب گزاره‌ها می‌چرخد ولی عقل عملی بر محور امکان و عدم امکان. در عالم سیاست نیز باید بین پروژه‌مان (پول جیب) و اندیشه‌مان (دانسته‌ها و اطلاعات) تعامل برقرار کنیم. آیا می‌توانیم امروز هر چهار عنصر را با هم جلو ببریم؟ خیر. پس ما از این به بعد نمی‌گوییم که هر کس مذهبی یا عدالتخواه نیست ما با او نیستیم. ما در هویت‌مان و نیز پروژه‌ی دموکراسی‌خواهی با او مرز مشترک ایجاد می‌کنیم، هر چند که خودمان جزئی از این بلوک‌بندیِ اما با گرایشات سوسیالیستی هستیم و متعلق به فراکسیونی مذهبی و معنوی.

س : شما شریعتی را متفکری آنارشیست که به تحزب گرایشی ندارد نام بردید. با توجه به معضلات فعلی که گریبان نیروهای ملی مذهبی را گرفته (از فوت مرحوم سحابی تا فاجعه‌ی صابر، زندانی شدن رحمانی، خروج شما و…) آیا از این پس برای تربیت نیروهای نسل‌های بعد با مشکل روبرو نمی‌شویم و آیا ایجاد یک تشکل یا حزبی را حتا در خارج از کشور، برای خروج از این بحران مفید نمی‌دانید؟

ج : این‌که شریعتی را آنارشیست نام بردم به معنای یک خصوصیت فردی بود. او بی‌نظم و بدقول هم بود!، اما ما که قرار نیست مقلد وی باشیم. او چون از سطح ارتفاع گرفته بود، بسیاری از خصوصیاتش شاید به کار ما آدم‌های متوسط نیاید. من خودم سال‌ها در تشکیلات بزرگ شده‌ام و کار تشکیلاتی کرده‌ام. ملی‌مذهبی‌ها بیش‌تر یک تفکرند تا یک تشکل. هر چند در ایران مدتهاست تمام نهادها در حال قلع و قمع است و بسیاری از محافل را که حتا قبل از انقلاب وجود داشت، اکنون از ما گرفته‌اند و کار حزبی به آن معنا نمی‌توان انجام داد اما خانه‌ها را که از ما نگرفته‌اند. می‌توان در محافل خصوصی، خانه‌ها، نشریات و محافل دانشجویی، شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی، بعلاوه‌ی همین اتاق‌های گفتگو، اگر این دغدغه در همه‌ی دوستان وجود داشته باشد این مباحث را به پیش برد، تا روزی فرا رسد که به قول مسیح: “آنچه که با ترس در خانه‌هایتان پچ‌پچ می‌کردید، در روشنایی روز در کوچه و خیابان فریاد خواهید کرد.”

س : آیا ایده‌ی شریعتی که همانا ورود دین به عرصه‌ی جامعه می‌بوده است، شکست نخورده است؟!

ج : دین را شریعتی وارد جامعه نکرد، جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی‌دینی بود. اصلاً این‌طور نبوده که شریعتی جامعه‌ی ایران را مذهبی کرده باشد و یا شریعتی دین را وارد سیاست کرده باشد. شما بیرون از ایران را که بنگرید در همین سال‌های اخیر می‌بینید که یک موج بنیادگرایی در منطقه، پس از شکست ناسیونالیسم عربی و تجربه‌های سوسیالیستی و … به‌وجود آمده است. از قضا شریعتی در نقد مذهبی‌های جامعه‌ی مذهبی آنروز در تلاش بود تا به آنها بفهماند که اگر به مذهب تکیه می‌کنید بیایید به مذهبی که از درونش عدالت و آزادی خارج می‌شود تکیه کنید، نه به مذهبی که از آن جهل و ستم و خرافات و رکود و استبداد و تیرگی و تباهی بیرون می‌آید. اگر همان‌طور که گفتم ما تاریخ را از اول به آخر بخوانیم می‌بینیم که روشنفکری دینی سربازان روحانیت را به صف دنیای جدید سوق داد. از این حیث من این پروژه را شکست خورده نمی‌دانم، ضمن این‌که ما اگر در خلا قضاوت نکنیم و در درون خود وقایع تاریخی به قضایا بنگریم می‌بینیم که پروژه‌ی شریعتی در بین پروژه‌های دیگری چون ملی‌ها، مارکسیست‌ها، چریک‌ها، پارلمانتاریست‌ها و سنتی‌ها و یا کسانی که فقط به کار فرهنگی معتقدند توانسته نمره‌ی بیشتری بیاورد. شریعتی از این جهت خوش‌شانس بود که در زمان وی حکومتی دینی در کار نبود و ما روشنفکران دینی از این جهت بدشانسیم زیرا حکومتی داعیه‌دار دین بر سر کار است و این همنامی و تشابه اسمی مشکل آفرین است. مثل برخی اندیشمندان چپ که خود قربانی حکومتشان بودند یا روشنفکرانی لیبرال که مورد بغض مک‌کارتی‌ها بودند. در تاریخِ جنگ مذهب علیه مذهب نیز می‌بینیم که همیشه پیامبران دروغین در برابر پیامبران راستین قرار می‌گرفتند که این را هم در عهد عتیق و هم جدید می‌توان دید. همواره روحانیت هر مذهب در برابر پیامبران حقیقی آن دین می‌ایستاده و می‌بینیم این معضل برای تمام ایدئولوژی‌ها هست. در لیبرالیسم نیز همین‌طور است و به‌قولِ فوکو هر نظام قدرتی یک نظام حقیقتی را خواهد ساخت و یا به تعبیر شریعتی هر زر و زوری یک تزویری را به‌وجود خواهد آورد. می‌بینیم که شریعتیِ مبلغ ایدئولوژی خود بزرگ‌ترین منتقد ایدئولوژی هم هست و برای ایدئولوژی‌های گوناگون کارکرد یک استحمار نوین نیز قائل است و آن را نقد هم می‌کند.
مشکل اصلی از انسان صاحب ایدئولوژی است نه فقط خود ایدئولوژی محض. می‌توان این را یک معضل بشری دانست و از زاویه‌ی وجودی به آن نگریست و خود را درگیر زرورق‌ها و لایه‌های بیرونیش نکرد.

س : از بین اصطلاحات پروتستانتیسم و اصلاح دینی کدام را در تفکر شریعتی پر رنگ می‌بینید و آیا این به‌معنای جبهه‌گیری و طرد سازمان روحانیت می‌باشد؟

ج : این اسامی قراردادی است و از لحاظ معرفت‌شناختی زیاد به آن ایرادی نمی‌بینم. البته به لحاظ تاریخی محض پروتستانتیسم در تعین تاریخی‌اش برخلاف پروژه شریعتی، موازی‌سازی در برابر جریان روحانیت نبوده است . اصلاً پروتستانتیست‌هایی چون لوتر و کالون خودشان کشیش بودند و از درون سازمان روحانیت مسیحی بیرون آمدند.

البته اگر وی این واژه را به کار نمی‌برد شاید ما امروز راحت‌تر بودیم ولی شریعتی ترجمه‌ای آزاد از پروتستانتیسم می‌کند. او می‌گفت “پروتست” یعنی اعتراض و ما به قرائت رسمی از دین معترضیم و قرائت جدیدِ خود را ارائه می‌دهیم. در تاریخچه‌ی پروتستانتیسم مسیحی البته – برخلاف برنامه شریعتی ـ می‌بینیم که این‌ها از درون همان سازمان روحانی سر بر آوردند و بعدها هم به انحراف و دیکتاتوری کالونیست‌ها در ژنو می‌رسیم که شکست خوردند. پروژه‌ی شریعتی و بازرگان و سروش، (برخلاف کدیور که هنوز به پتانسیل‌های فقه باورمند است.) علی‌رغمِ تفاوت‌هایی که در عملشان وجود دارد، در این نقطه مشترکند که همگی از اصلاح نهاد روحانیت ناامید هستند و از این جهت تعاملی با آنها ندارند و هر یک گفتمان بدیل خودشان را ارائه می‌دهند. من معتقدم در عقل نظری با توجه به توضیحی که قبل‌تر دادم از درون متد و منش و بینش فقاهتی دموکراسی و حقوق بشر بیرون نمی‌آید و باید در برابر این سازمان موازی‌سازی انجام داد و اگر کسی نیز مثل آیت‌ا… منتظری آن را خارج کرد، از لحاظ نظری فرآورده‌اش پارادوکسیکال است اما از لحاظ کارکردی ـ پراتیک و با توجه به عقل عملی معتقدم باید از او استقبال نمود و با آنها تعامل برقرار کرد.

س : ارتباط با دیگری در اندیشه‌ی شریعتی به چه صورت است؟

ج : شریعتی بر خلاف طرز فکر کلاسیک ما، می‌گوید:” من در بلندایی ایستاده‌ام که هم چارلی چاپلین را دوست می‌دارم و هم ابوذر را…. زیرا هر دو غم‌خوار بشریت‌اند.” می‌بینیم که وی با اساتیدی که یهودی، مارکسیست و یا مسیحی هستند مراوده دارد و از آنها به نیکی یاد می‌کند زیرا عنصر رهایی را در آنها دیده بوده است، آنها افرادی مثل گورویچ و ماسینیون و سارتر و… بودند که می‌بینیم بعداً همین ستایش‌ها و نقل‌قول‌های شریعتی از آنان تبدیل به کیفر خواستی علیه وی می‌شود. ارتباط با دیگریِ شریعتی را می‌توان در مثلث آزادی، برابری و عرفان وی نیز دید.

در پایان و به‌جای یک جمع‌بندی نظری، جمع‌بندی‌ای وجودی می‌کنم. شریعتی دوست می‌داشت تا انسان‌ها بر تراز اندیشه‌شان زندگی کنند، به‌قولِ دوستی بعد از خواندن آثار شریعتی انسان با زندگی روزمره‌ی خود خداحافظی می‌کند. اگر کسی موافق و یا حتا مخالف شریعتی باشد، اما به آرمان‌هایی چون برابری و آزادی بیاندیشد، چه بخواهد و چه نخواهد در راستای آرمان شریعتی حرکت می‌کند. مرحوم طالقانی در دیدار با هیئت کوبایی می‌گفت: “هر انقلابی که ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استعماری باشد یک انقلاب اسلامی است.” این از درک وجودی طالقانی می‌باشد. شریعتی نیز با همین درک وجودیِ خود بود که ابوذر و چارلی چاپلین را به یک اندازه دوست می‌داشت.
 

فایل‌های صوتی
فایلِ صوتی‌ی سخنرانی
فایلِ صوتی‌ی پرسش و پاسخ


تاریخ انتشار : ۲۹ / خرداد / ۱۳۹۰
ویرایش : ۰ بار / شروین / ایندیزاین

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − دوازده =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.