بازنشستگی در غیاب اخلاق سیاسی
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : بازنشستگیی سیاسی، آری یا خیر؟
کلمهی بازنشستگی انسان را به یاد کلماتی دیگر مثل کارمندی و سالمندی میاندازد. البته در جامعهای که کار در آن ارزش محسوب نمیشود، آرزوی کوتاهمدت هر کارمندی رسیدن به دوران بازنشستگی است، البته اگر متعاقب آن کاهش درآمد و حذف مزایا به تلاش و پیگیری برای یافتن شغل جدید پس ازدوران بازنشستگی، به دنبال آن مطرح نباشد. اما در فرهنگها و جوامعی همچون ژاپن یا چین یا حتی پروتستانتیزم مسیحی که کار در آنجا فینفسه ارزش ذاتی دارد، بازنشستگیی اداری با بازنشستگیی واقعی متفاوت است. در ایرانزمین هم البته بودند و هستند زنان و مردانی که به کار اهمیت میدهند و هیچگاه حاضر نیستند خود را بازنشسته بدانند و بنامند، زنان و مردانی همچون توران میرهادی و مهدی بازرگان.
اما به نظر میرسد که باز شدن باب بحث دربارهی بازنشستگی و طرح پرسش از این مفهوم به دو اشاره متفاوت سیدمحمد خاتمی در دو زمان مختلف باز میگردد. طرح مجدد نام سیدمحمد خاتمی برای حضور به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری آینده و اعلام اینکه بازنشستگی در سیاست معنا و مفهومی ندارد از سوی ایشان، به گمان از دو علت سرچشمه میگیرد: دلیل اول فیلتر رد صلاحیت شورای نگهبان و دلیل دوم هم حزبی و صنفی نبودن انتخابات و آرای مردم در کشور ما ایران، به طوریکه، آرای مردم، نه متکی بر برنامههای حزبی، که متکی بر اشخاص و شنیدن حرفهای آنها است. اما در یک تحلیل مستقل میتوان بررسی کرد که آیا بازنشستگی در حوزه سیاست معنا و مفهومیدارد، یا حداقل دارای کاربرد مفیدی است یا خیر.
به نظر میرسد، حداقل در حوزهی دین و سیاست، ظاهراً در عینیت و عمل، افراد بازنشسته نداریم. اما آیا بهواقع همین گونه باید باشد؟ پاسخ منفی است. ریشهی این مساله به چه چیزی بازمیگردد؟
نکته اول اینکه، ما در کشور خود نهاد و جامعهی نهادمند نداریم. نهادهای صنفی، حزبی، مدنی، و دیگر نهادهای ریشهدار و تضمینشده نداریم، و همین مساله نقش افراد و اشخاص منفرد را مهمتر از جمعها و نهادها میکند.
نکته دوم اینکه، ما در کشور خود و در اکثر حوزهها، مناسبات مبتنی بر چرخهی قدرت نداریم. به این معنی که ما همانطور که چیزی به نام چرخهی تغییر در قدرت سیاسی نداریم، چرخهی تغییر نسلها را هم نداریم. گویی هوای ایران ریاستخیز است و صندلیهای قدرت چسبناک، چون، در این ساختار معیوب کهن سیاست در ایران، هرکه از اسب افتاده، متعاقب آن، از اصل هم افتاده، و لذا دیگر شانس بازگشت به چرخهی قدرت را ندارد. بنابراین، باید همیشه در مسند یا حداقل در حاشیهی قدرت باقی ماند.
نکتهی سوم اینکه در کشور ما اخلاقیات شفاف متناسب با چرخهی قدرت وجود ندارد. افراد معمولاً بنا بر احساس وظیفه و تکلیف به صحنه میآیند! نه از روی میل به کسب مقام و قدرت. این مساله یادآور همان موضوع انشاء دوران دبستان است که میپرسید علم بهتر است یا ثروت؟ و اگر هم صاحبان مسند از قدرت کناره بگیرند، یا خسته شدهاند و میخواهند به مسایل شخصی بپردازند، یا قصد کارآموزی و تدریس و تحصیل و پرداختن به امور فرهنگی را کردهاند، نه اینکه از کار برکنار شده یا در کار به بن بست رسیدهاند. اما در یک جامعه مدرن و با پویش نهادمند، افراد دچار افزایش سن و کهنسالی میشوند یا با کمبود انرژی همراه میشوند و حتی برنامهها و طرح و ابتکار جدیدی برای ادامه راه ندارند. شاید هم جامعه خواستها و مطالباتی دارد که دیگر برنامههای آنها قادر به برآورده کردن آنها نمیتواند باشد و یا اینکه نیروهای پرانرژیتر، مبتکرتر، و مدیرتری پشت سر ایستادهاند؛ به این دلایل و هزار دلیل اینچنینی دیگر کنار میروند و اگر هم نروند قانون و عرف جامعه آنها را کنار میزند.
اما آیا دفاع از بازنشستگی حتی در حوزههای قدرت سیاسی، به معنای خانهنشین کردن این صاحبان منصب است؟ بازهم پاسخ منفی است. ما در همهی حوزهها به تلفیق و ترکیب انرژی و ابتکار و ایده نسلها و بهرهگیری از تجارب انباشتشدهی پیشینیان، به عنوان یک سرمایهی ملی، برای ترکیب با طرحها و تجربههای جدید محتاج هستیم. البته این مساله با پیرسالاری و متهم کردن جوانها به نادانی و خامی و وادار کردن آنها به تبعیت و اطاعت تفاوتی جدی دارد. ما نیازمند تلفیق تجربه و ایدههای سه نسل مسن، میانسال، و جوان هستیم. اما، در احزاب سیاسی ما نیز چقدر این مهم عملی شده و میشود؟ مثلاً در موتلفه، جبهه ملی، نهضت آزادی، و حتی جریانهای جوانتری مثل مجاهدین انقلاب چقدر این امر تحققیافته و از قطر چسب صندلیها کاسته شده است! البته جبهه مشارکت و جریان ملی مذهبی در این زمینه متفاوت از دیگران هستند. و به اجبار یا اختیار زمانه و موقعیت، تلفیق سه نسل در ملیمذهبیها و حداقل تلفیق دو نسل در جبههی مشارکت عملی شده، که البته در این باب سخن بسیار است و مجال طرح آن نیست.
آخر سخن اینکه طرح بحث بازنشستگی بهانهای است برای طرح این مساله که ما نیازمند مناسبات و اخلاقیاتی هستیم که به کارآمدی بهینهی دوران پس از بازنشستگی نیز سامانی ببخشد،. بدون برکناری و حذف و بدون زیادهخواهی. اما به نظر میرسد در احزاب سیاسی و دیگر نهادهای مدنی و سیاسیی ما نیز نه این حالت دو بعدی نهادینه شده و نه گرایشی به تامل جدی در این باب وجود دارد و نه اخلاقیات متناسب با آن شکل گرفته است. اما همهی این سخنان در حوزهی نظر مطرح میشود و در حوزهی عمل فعلاً این بازنشستهها هستند که برای همهی ما ایرانیها تعیین تکلیف میکنند!
تاریخ انتشار : ۳۰ / تیر / ۱۳۸۷
منبع : هفتهنامه شهروند امروز / شماره ۵۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ