روشنفكریی دینی از خود انتقاد میكند
هفته گذشته در همایش دین و مدرنیته، روشنفكران به بررسی آفات و كاستیهای روشنفكری دینی پرداختند.سارا شریعتی نیز از جمله افرادی بود كه با دیدگاهی جامعهشناسانه به نقد روشنفكری دینی پرداخت.او ضمن قبول پروژه روشنفكری دینی در كلیت آن، از رویكردی اجتماعی دفاع میكند كه به جای پرداختن به مباحث انتزاعی همچون معرفت، امر قدسی، معنویت، تجربه نبوی و …به مسائل مشخصی میپردازد كه ذهن و فكر ما را به خود مشغول داشته است.او به عنوان جامعهشناس با نمودها سر و كار دارد و نه واقعیت پدیدهها.در نتیجه پروژه روشنفكران پیش از انقلاب را از اینجهت موفقتر میداند. پیشنهاد سارا شریعتی به نوعی احیای پروژه روشنفكرانی همچون طالقانی، بازرگان، شریعتی، سحابی و …است كه شاید سخن گفتن از آن در زمانه كنونی نیاز به شرح و تفصیل بیشتری داشته باشد.
تمام هم و غم این پروژه از بین بردن انحصار قرائت رسمی از دین توسط قدرت دولتی و حاكم و در همان حال متكثر كردن آن بود.این پروژه كاملا معرفتشناختی و بروندینی بود.حتی یك برگ هم تفسیر دینی در آثار روشنفكران دینی دیده نمیشود.دكتر عبدالكریم سروش با نظریه «قبض و بسط تئوریك شریعت» نامطلوب و ناممكن بودن این انحصار را تئوریزه میكند و در مراحل بعدی «حكومت دموكراتیك دینی» را صورتبندی میكند كه نوعی نظریه سیاسی بدیل است اما توجه دارید كه همچنان خبری از نوعی تفسیر جایگزین نیست.در مراحل بعدی هم به سلسله مقالات «سقف معیشت بر ستون شریعت» میرسد. بنابراین با بررسی پروژه روشنفكری دینی متوجه این نكته میشویم كه هدف روشنفكری دینی از ابتدا چیز دیگری تعیین شده و به دنبال تغییر دینداری عامه نبوده است.
در نتیجه نقد شما از اینجهت با اهداف این پروژه ناهمخوان است.اما از طرف دیگر آنچه در نقد شما غایب است این نكته است كه روشنفكری دینی از دل انقلاب اسلامی برآمده و میتوان گفت قویترین سنت فكری پس از انقلاب تا كنون است.روشنفكری دهههای ۴۰ و ۵۰ با حكومتی دینی طرف نبوده است در نتیجه میتوانسته با فراغ بال به نقد دینداری عامه مردم و آیینها و مناسك دینی بنشیند تا شاید از دل آن نوعی دینداری مترقی و عقلانی بیرون آید. در نتیجه در یك جمله میتوان گفت در تحلیل شما نقش حاكمیت به كلی نادیده گرفته میشود.
ج : مقدمتا چند نكته را باید روشن ساخت، نخست آنكه دقیقا نفهمیدم كه از نظر شما این «پروژه سیاسی» بود یا «كاملا معرفت شناسانه» اما اشاره شما مبنی بر اینكه «روشنفكری دینی پس از انقلاب، از ابتدا خود را در تقابل با حكومتی برخوردار از ایدئولوژی دینی قویای میدید و سعی در نقد آن داشت»، دقیق نیست چرا كه روشنفكری دینی تقریبا یك دهه بعد از پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی، به عنوان جریان انتقادی در فضای سیاسی و فكری جامعه مطرح شد. من اما وارد آنچه كه پروژه سیاسی روشنفكری دینی مینامید نمیشوم، بلكه بیشتر مایلم بحثم را بر مساله اصلی كه چنانچه اشاره كردید غفلت از دین زنده جامعه است، متمركز كنم.
بحث این است كه روشنفكران دینی،اگر بخواهند به رسالت روشنفكرانه خود پایبند باشند، میبایست محور كار خود را دین زنده جامعه، دین رایج و دین حاكم قرار دهند.وقتی از بیرون، به عنوان یك «خارجی» به جامعه ما نگاه میكنید، میبینید كه در این جامعه دین با همه عرصههای اجتماعی پیوند خورده است و مدام حضورش را به ما یادآوری میكند: از سیاستگذاریای كه در خیابان به نام دین میشود و صدایش را میشنویم تا زندگی اجتماعی و حیات دینی خاموش مردم در خانههاشان، (میگویم خانه و خیابان چون از نظر من تفكیكی بین خانه و خیابان وجود دارد و دین مردم الزاما و همیشه با دین حاكم یكی نیست) این دین رایج و حاكم همان دینی است كه ما مدام با آن مواجهیم، همان دین زنده موجود. در چنین شرایطی، قبل از آنكه وارد بحث اعتقادی شویم، باید دین را به عنوان یك واقعیت اجتماعی در نظر بگیریم و بدان توجه كنیم.در حالی كه اغلب، چنین نیست.از ما راجع به دین زنده موجود در جامعه، سوال میشود و درباره جوهر دین، فلسفه دین و معرفت و علوم دینی بحث میكنیم. در خصوص اسلام و تشیع و جهاد و خشونت و زنان…مورد پرسش قرار میگیریم و با امر قدسی، تجربه نبوی، وحی و عقل …پاسخ میدهیم.
استادی داشتم كه به نقل از كسی میگفت در كلاس درس، وقتی دین دانشجویان را میپرسم اگر فرد بگوید كاتولیكام میفهمم كاتولیك است، اگر بگوید پروتستانم، میفهمم كه پروتستان است، و اگر بگوید دین خاصی ندارم چون جهانوطنم، می فهمم كه یهود است! چرا آدرس غلط میدهد؟ چون نمیخواهد وارد مساله مشخص خود شود.در صورتی كه اگر به حوزه جامعهشناسی دین بنگریم، جامعه شناسان اغلب درباره دین جامعه خود صحبت میكنند.ماركس از مساله یهود سخن میگوید، وبر درباره پروتستانیسم.ما هم ضرورت دارد پیش از بحث درباره دین به طور عام، دینی بیشناسنامه و به عنوان مفهومی انتزاعی، به دین حاضر در جامعه خود بپردازیم.به اسلام ایرانی و تشیع امامی واقعا موجود.ما الان با این روایت از اسلام و تشیع و این سیاست است كه سر و كار داریم، در نتیجه لازم است از دینی صحبت كنیم كه با آن مواجهیم.
منظور این نیست كه طرح این مباحث بنیادین غیرضروری است اما، باید دقت كرد كه اولا حواسمان پرت موضوعاتی نشود كه از مسائل اصلی خود غافل بمانیم و در ثانی تلاش فكریمان عملا به وولگاریزه كردن یا عامیانه كردن یكسری مباحث تخصصی تقلیل نیابد. در این صورت، به جای سخن گفتن از روشنفكران دینی، كه بنا به خصلت روشنفكرانه كار خود میبایست وجدان منتقد یا صدای متن خاموش جامعه باشند، باید از متكلمان جدید سخن گفت.
و اما اشاره كردید كه مقطع بعد از انقلاب و قدرت حاكم با پیش از آن تفاوت دارد.بله، تجربه قبل از انقلاب و پس از آن یكی نیست.مؤلفه جدیدی به نام حكومت دینی كل ماجرا را متفاوت میكند.و از اتفاق اگر فاكتور حكومت را در نظر بگیریم به این نتیجه میرسیم كه روشنفكران دینی باید دقیقا درباره حیات دینی جامعه و اعراض دین، نمودها، آیین، حقوق و تكالیف اجتماعی كه به نام دین و مشخصا اسلام در جامعه رایج و حاكم است، سخن بگوید.در غیر اینصورت، نه نقش انتقادی و مداخلهگر خود را در جامعه ایفا میكنند و نه میتوانند به درستی در تحول بنیادین فكری نقش تعیینكنندهای داشته باشند.
ج : باید پذیرفت كه ما ناگزیر از قبول درجهای از عامیانه كردن مباحث تئوریك(Vulgarization) هستیم.این كار روشنفكر است.روشنفكر به نحوی كارش عمومی كردن و در نتیجه تا حدی عامیانه كردن مباحث تخصصی است.بنابراین از زمانی كه وارد پروژه روشنفكری میشویم ناگزیر از پذیرش میزانی از عمومی كردن مباحث تخصصی هستیم.در غیر این صورت میبایست به كار آكادمیك محدود میماند و وارد عرصه عمومی نمیشد.
پس در این مورد نمیخواهم خود را فریب دهم. اما بحث این است كه زمانی شما از مساله زنده شروع میكنید و طبیعتا به ریشههای تئوریك آن میرسید.اما گاه شما مسیر را به عكس طی میكنید.به نظر من روشنفكران ما این فرآیند را به عكس انجام میدهند، از مسائل زنده جامعه شروع نمیكنند.چرا؟ نه صرفا به دلیل اینكه از مردم دور هستند و همان بحث روشنفكر جداشده از متن مردم.این ماجرا هم دلیل متدیك دارد و هم دلایل سیاسی و اجتماعی.درباره مسائل دیگری حرف میزنند تا آگاهانه درباره مسائل مشخص چیزی نگویند یا به طور غیرمستقیم بدان بپردازند.شاید این شیوهای است برای محافظت از خود در برابر گزند حوادث روزگار.اما جدا از زمینه سیاسی بحث، میتوان به فرآیندی اشاره كرد كه از ابتدای شكلگیری جریان روشنفكری دینی تا كنون در جریان است و آن فاصله گرفتن تدریجی از مسائل و حیات دینی متن جامعه، غفلت از رسالت اجتماعی و انتقادی خود و گرایش روزافزون به زبان و مباحثی بیش از بیش كلامی و انتزاعی است.
ج : بله، اما این دو كار یكی نیستند.دینداران باید به مبانی و ریشهها بپردازند، این بحثی دروندینی است و از مهمترین وظایف روشنفكران دینی.اما یك بحث دیگر اجتماعی هم وجود دارد و آن این است كه چه بپذیرم، چه نپذیرم، چه دیندار باشم، چه بیدین، واقعیت اجتماعی به نام دین وجود دارد و بهتر است از روایت اصلاحشده دین تاریخی دفاع كنم.
اینكه این اصلاح به نام حقیقت دین صورت می گیرد در برابر واقعیت تاریخی آن، تشخیص دینداران است اما، این بحث در حوزه شهروندی مطرح نمیشود.در دام دیسكورسهای اعتقادی و دینی و ایمانی صرف نیفتیم و به وجوه انضمامی بحث نیز توجه كنیم.جدای از مباحث اعتقادی یك بحث غیراعتقادی هم وجود دارد و آن بحث شهروندی است.ما به عنوان شهروند، در مملكتی زندگی میكنیم كه دین با همه عرصههای آن پیوند خورده است و به قول جزنی، در مطالعه اجتماعی دین میبایست به دین زنده، به دین متن مردم توجه كرد نه دین اقلیت روشنفكران.
به «روشنفكر یهود» نگاه كنید.روشنفكر یهود بحث اعتقادی نمیكند یا لااقل با این بحث شروع نمیكند، یهودی به دنیا میآید.فروید باشد یا ماركس یا دوركیم.به عنوان یك واقعیت، موقعیت یهودیت خود را در نظر میگیرد.یهودیت برای روشنفكر یهود یك هویت قومی – تاریخی است جدا از مساله اعتقادی.واقعیت این است كه ما ساكنان یك جامعه مسلمان هستیم.چه مسلمان باشیم و چه به اسلام اعتقادی نداشته باشیم، در این جامعه زندگی میكنیم و منافع مشتركی داریم.
در ایران امروز با توجه به جو بهشدت سیاستزده و خطكشی شده، میبایست از مباحث اعتقادی كمی فاصله گرفت.بحث دین و غیردین را مفسران، متكلمان، مورخان، دینداران و…انجام میدهند و به شكل زیرساختی در فهم و درك دینی جامعه تحول به وجود میآورند اما در سطح دیگر یك بحث عمومی، بحث اجتماعی هم وجود دارد. فرانسویها میگویند چیزها را باید با نامشان صدا كرد.كار متكلم، مفسر، فیلسوف و…با كار روشنفكر متفاوت است.متكلم كارش بهروزكردن كلام است و مفسر به تفسیر جدید متن مقدس میپردازد، كار روشنفكر اما به قول ادوارد سعید، حقیقت را به قدرت گفتن است.این اولین وظیفه روشنفكر است.
ج : اگر شما بخواهید كار روشنفكرانه كنید باید آنچه را در متن جامعه میبینید، در زندگی روزمره و عملی آنها، وارد وجدان و آگاهی مردم كنید.خواهید گفت اینها مسائل پیش پا افتاده است؟ بله! اما از اتفاق، رویكرد اجتماعی ما، به مسائل دینی باید «پیش پاافتاده» باشد، به مفهوم لغوی كلمه.
ج : در خصوص ضرورت رویكرد دروندینی و مناسبت آن بحث نمیكنم.تنها اشاره میكنم كه نقد دروندینی به فقه ختم نمیشود.دین با علوم دینی تعریف نمیشود و پایگاههای دیگری نیز از جمله خود دین دارد كه در اینجا موضوع بحث من نیست.
هدفم تاكید بر مساله دیگری است.در اینجا از دو مولفهای كه تركیب روشنفكری دینی را میسازند، میخواهم بر مولفه اول، یعنی روشنفكری تكیه كنم.دیگران بحث دینیاش را مطرح كردهاند و اگر فرصتی بود و ضرورتی داشت، مناسبت اجتماعی نقد دروندینی را نیز میتوان مورد بحث قرار داد و نشان داد كه همانطور كه نمیتوان از یك پروژه واحد روشنفكری یا از الگوی واحد مدرنیته سخن گفت، نمیتوان از یك دین نیز سخن گفت.ما با یك دین سر و كار نداریم بلكه با روایتها و تجربههای تاریخی گوناگون مواجهیم.با یك اسلام روبهرو نیستیم، اسلام ایرانی و اسلام عرب و اسلام آسیایی و امروزه اسلام اروپایی هر كدام تجربیات و الگوهای متعددی دارند كه الزاما با هم یكی نیستند و اگر در انتزاع اندیشه از یك دین سخن میگوییم اما در تجربه تاریخی و زمینه اجتماعی با روایتهای متفاوت و گوناگونی روبروییم و میتوان و لازم است كه با رویكردی اجتماعی از پایگاه دین نیز به نقد دین در تجربه تاریخی و زمینه اجتماعی متفاوتش پرداخت.چنانچه روشنفكران پیش از انقلاب، در پروژه مذهب علیه مذهب، بر آن تكیه داشتند.
اینجا اما دو بحث كاملا متفاوت وجود دارد.قبول دارم كه باید رویكردی فكری، بنیادین و كاملا جهانشمول نیز به بحث داشت و به مسائل انسان امروز و دین در عصر حاضر پرداخت از جنس بحثی كه به عنوان نمونه ارنست ترولتچ مطرح میكند: چگونه میتوان در دنیای جدید، مسیحی ماند؟ این یك پروژه درازمدت فكری است كه باید پی گرفته شود.اما مساله عاجل دیگری هم داریم كه متفاوت از پروژه درازمدت است و آن مسائل ما به عنوان یك شهروند ایرانی در جامعهای است كه همه عرصههای آن با دین پیوند خورده است.امروز آنچه در حسینیه ارشاد باید گفته شود واقعیت اجتماعی دین است.در اینجا همه روشنفكران، اعم از دیندار و بیدین، درون نهاد دین و خارج از آن، همه كسانی كه میخواهند وجدان منتقد جامعه خویش باشند باید برای بازتابش، به پرسشكشیدن، نقادی و اصلاح حیات دینی جامعه در همه سطح تلاش كنند.
در حالیكه به نظر میرسد، به رغم تاكید بر حقیقت و نه هویتها، گرایشی به شاخص كردن هویتها ممتاز وجود دارد.گویی بحث دیگر نه بر سر حقیقت بلكه بر سر كسب هژمونی و اعمال هژمونی نسبت به دیسكورسهای رقیب است.در حالیكه ما جدا از اتیكتهای فكریمان به عنوان ایرانی، منافع مشتركی داریم: منافع مشترك ما این است كه همین دین رایج نقادی واصلاح شده بتواند مانند كشورهای پروتستان پشتوانه مطالبات مردم باشد نه همچون برخی از كشورهای كاتولیك سد مطالبات ما.
ج : متاسفانه این پرسش شما نیز به نوعی تصدیقكننده بحث هویتها و هژمونی و دور شدن از منافع مشتركی است كه بدان اشاره كردم.بحث فكری با بحث اجتماعی سیاسی متفاوت است.زمانیكه قرار بر بحث فكری است بعد میتوان به این مباحث پرداخت و قدرت و ضعف نظریات را، منابع و مراجعشان را مورد ارزیابی قرار داد.اما اینجا ما یك بحث اجتماعی داریم و میخواهیم در همین حد و با همین رویكرد به مسائل بپردازیم. منطق اجتماعی نیز با منطق اعتقادی متفاوت است.همان دوآلیته تفسیر و تغییر در اینجا هم مطرح است.قرار است جهان را تفسیر كنیم یا به تغییر آن میاندیشیم؟ مسلما نمیتوان به تغییری اندیشید جز اینكه در ابتدا تفسیر درستی داشت.اما به نظر میرسد، در حال حاضر و در واكنش به دوره قبل كه اغلب به تغییر میاندیشیدیم، گرایشی به تفسیر صرف به وجود آمده است.فراموش اما نباید كرد كه تفسیر قرار بود تغییر ایجاد كند نه اینكه صرفا به كنجكاویهای ذهنی ما پاسخ دهد.
ج : چطور مطرح نمیشود؟ با پاك كردن صورت مساله؟ در اینجا برمیگردم به آنچه دوركیم، از آن به عنوان «اشتباه بزرگ» نام میبرد.اینكه فكر كنیم با تغییر در باورهای اختیاری و فردی میتوانیم باورهای اجباری و جمعی را نیز تغییر دهیم.همان تفكیك میان باورهای فردی و تعلقات جمعی.این دو به یك نیاز پاسخ نمیدهند.سهم قیصر را به قیصر و سهم مسیح را به مسیح بدهیم.پرسش از متن مقدس، تفسیر و شرحاش، تعیین نسبت متن با زمانه…همواره وظیفه مفسران و متفكران بوده و همچنان هست، اما این كار اغلب در حیطه فكری باقی میماند و به متن جامعه راه باز نمیكند.آنچه جامعه مربوط است، در ابتدا نه بحث بر سر وثاقت و حقانیت بلكه بر سر مدیریت واقعیت است.
ج : البته این دو مرحله، مرحله اول، «نقد فقه و روحانیت» و مرحله دوم، چرخش به سوی «عرفان و معنویت و مثنوی»، قابل تامل است و همچنین بحث حكومت دموكراتیك دینی، با تعریفی كه شما ارائه كردید.اما چون اشاره كردید كه این پروژه این امكانات را تا سال ۸۰ داشته است (با توجه به اینكه ما در سال ۸۶ به سر میبریم)، شاید لازم باشد برای تحلیل جامع و دقیقتری از آن منتظر مرحله سومی هم بمانیم.
ج : اگر وارد این بحث شویم، مساله دیگری مطرح میشود و آن بحث مشخصا سیاسی است؛ ترجمان عملی همه بحثهای نظری كه مطرح شد.روشنفكران دینی پس از انقلاب تلاش كردند روند اكثری شدن دین را معكوس كرده و دین را اقلی كنند.پروژه این بود كه با عقب راندن دین از اجتماع، دین را به «جای خود» بازگردانند و جای خالی را برای دموكراسی باز كنند.در این گرایش دین نه در نسبتش با دنیا بلكه با اندیشه آخرت پیوند خورد تا دینی را كه به شدت دنیوی شده بود، بار دیگر، به «هدف اصلی رسالت انبیا، خدا و آخرت» متوجه كنند.
اما پرسش این است كه اولا حتی در اقلیترین موقعیت خود، آیا نباید در هین دین نقد و تصفیهای صورت گیرد؟ و در ثانی، این جای خالی را عملا چه الگویی از دموكراسی پر خواهد كرد؟ آیا اتوپیزدایی كه در صدر پروژه روشنفكران دینی ما پس از انقلاب قرار گرفت، راه را برای خشونت واقعیت سلطه حاكم بر جهان باز نخواهد كرد؟ در حالیكه به گفته بوردیو، ما ناگزیر از ساخت اتوپیای جدیدی هستیم، حتی بر خاكستر اتوپی دیروز.در اینجا دیگر نمیتوان بومی اندیشید و از محدوده مسائل جامعه خود فراتر نرفت. به جای جا باز كردن در دنیا كه نتیجهاش عملا تصاحب دنیا توسط نئولیبرالیسمی خشن میشود كه با همان «عرفان و معنویت و مثنوی» كه شما بدان اشاره داشتید در همه سطوح در تضاد است، شاید لازم است با تكیه بر كاركرد اعتراضی و آگاهیبخش دین كه میتواند «آه مردم ستمدیده» نیز باشد، آن را پشتوانه مطالبات اجتماعی و دموكراتیك مردم قرار داد.