بوردیو علیهِ تفکرِ یگانه
مرگ پیر بوردیو جامعهشناس فیلسوف، جامعهشناسی را به گفته یکی از مخالفان فکری او، آلن تورن، از مرجعی اجتنابناپذیر (مثبت یا منفی)، محروم ساخت. حضور این جوان هفتاد و یک ساله که غالبا دوستش نمیداشتند و ناچار تعظیماش میکردند، این پسر «یک کارمند ساده شهرستانی» که «مربی» نداشت، «میراث و سرمایه فرهنگی» و «تشخص اجتماعی» نداشت و با این حال در بیست و هشت سالگی، یکی از جوانترین اساتید دانشگاه و در پنجاه سالگی استاد کالژ دوفرانس گشت، در مهد اشرافیت آکادمیک و در متن «وارثین»، همچون خلاف آمد عادت نظام سلطه بود.
جامعه یک نظام سلطه است و «جامعهشناسی رشتهای که به فهم این سیستم و در نتیجه، تغییر آن یاری میرساند.» جهان بوردیو براین اساس شکل میگیرد و با این تامل آغاز میشود : چگونه انسان متعین و محصول، که اندیشه و بیانش، فهم و ادراکش، نماها، علایق و احتیاجاتش، کنش و قضاوتهایش، متعین و مشروط به خاستگاه اجتماعی او هستند، میتواند از این تعین، به عنوان پیش شرط آزادی از قیود دورنی شده و استقلال در برابر محیط استفاده کند؟
از نظر بوردیو، برای رهایی از این سلطه و تاریخ اجتماعیای که انسان به رغم خود درونی میکند و جهتگیریها، کنش اجتماعی، علایق و انتخابهایش بر آن اساس شکل میگیرد و «تشخص» مییابد، نخست میبایست آن را شناخت و به نقش اساسی خاستگاه اجتماعی در تعیین کنش انسانی اعتراف کرد. نظریه(Habitus) آنگاه حوزههای مختلف فضای اجتماعی، ساختار، مولفهها و منطق درونی هر حوزه را تفکیک کرد.(نظریه champs «حوزهها» : مذهبی، سیاسی، هنری). مکانیزم ساختاری و رقابتی سلطه و استراتژیهای «باز تولید» آن را تحلیل کرد. (نظریه سیستم آموزشی، کنشهای خشونت سمبولیک در مدارس، به عنوان نهادهایی که ساخت اجتماعی را بازتولید میکنند و مطالعه شرایط اجتماعی مستتر شدن این که خشونت در موقعیت اسکولاستیک). نخبگان جامعه : اشرافیت حکومتی (تشریح مکانیزم مشروعیت قدرت تکنوکراتیک) وارثین، صاحبان سرمایه اقتصادی (پول) سرمایه فرهنگی (مدرک) سرمایه اجتماعی (روابط) و سرمایه سمبولیک (اعتبار و مشروعیت) را شناخت و سپس با علم به این تعینات و قیود، به اشکالی اندیشید که بتوان از آنها رها شد، همانگونه که برای ساختن ماشینهای پرنده، ناگزیر از شناخت قانون جاذبه زمین هستیم تا بتوانیم بر آن غلبه کنیم. تنها با پیش شرط قرار دادن این شناخت است که میتوان از ثنویت کاذب میان تعین اجتماعی و آزادی فردی به درآمد، «اندیشه انتقادی» را شکل داد و «شکلهای نوین اندیشه و عمل را ابداع کرد.»
با چنین تامل و تصمیمی است که جامعهشناسی که تاثیر تفکرش گاه با انقلاب مارکس در اقتصاد و فروید در روانشناسی، مقایسه میشود، استاد موسسه تتبعات و تحصیلات عالی مسئول مرکز جامعهشناسی، تربیت و فرهنگ، مدیر مسئول نشریه، نامه تحقیقات علوم اجتماعی، مسئول کرسی جامعهشناسی در کالژدوفرانس، دکتر افتخاری دانشگاه برلن، دکتر افتخاری در فرانکفورت عضو افتخاری آکادمی هنرها و علوم، برنده جایزه طلایی «موسسه ملی تحقیقات علمی»، مدال هاکسلی (عالیترین علامت تشخص در انسانشناسی) از انستیتوی سلطنتی بریتانیای کبیر و ایرلند، از آغاز دهه هشتاد، یعنی درست در زمانی که در اوج شهرت و نهایت اعتبار و مقامی است که یک متفکر میتواند آرزو کند، از عرش کرسی کالژدوفرانس به خیابان میآید و از دانش خویش همچون یک «سلاح نظری»، از جامعهشناسی همچون یک «ورزش رزمی»، از کرسی درسش همچون سنگری و از بلندگوی کلاسش همچون تریبونی برای محاکمه «انترناسیونالیسم حاکمین» و «داروینیسم جدید اجتماعی»، که بر سلطه «بهترینها و ممتازترینها»، مبتنی است، استفاده میکند و موقعیت خویش را در خدمت دفاع از مغضوبین روی زمین، آنها که نه از «وارثین»اند نه «سرمایه فرهنگی» دارند و نه «تشخص اجتماعی»، یعنی بیکاران، محرومین، بیخانمانها، مهاجرین فاقد اوراق شناسایی، زنان و… به کار میگیرد و یکی از مهمترین آثارش، «فقر جهان»، را به بازتاب «دهشت جهانی شدن و لیبرالیسم نو» در زندگی روزانه، رنجها و مشکلات مردم اختصاص میدهد. چرا که معتقد است : «برای مبارزه با خشونت آشکار (دزدی، جنایت، تجاوز، سوءقصد…) نخست میبایست با خشونت ناپیدا مبارزه کرد. با خشونت خفته در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی که روزانه در خانواده، کارخانه، کارگاه، کمیساریای پلیس، زندانها و حتی بیمارستانها و مدارس، اعمال میشود.»
در این حضور و همراهی با جنبش خودمختار اجتماعی است که پیر بوردیو، «انسان آکادمیک»، به نظریههای خود همچون، «روشنفکر منتقد»، «روشنفکر مداخلهگر»، «روشنفکر جمعی»، همبستگی واقعی میان همه کسانی که برای تغییر جامعه تلاش میکنند، اعم از محققان و مبارزان، گوشت و پوست و چهرهای انسانی میبخشد : «من از امکان و ضرورت روشنفکر منتقد دفاع میکنم، چرا که دموکراسی حقیقی جز بدون یک ضد قدرت واقعی نمیتواند وجود داشته باشد.» در متن همین «جنبشهای جدید اجتماعی» است که به جستجوی یک پروژه مستقل سیاسی میپردازد. پروژهای که بتواند در برابر آنچه که «تفکر واحد» همچون «بدیل تازهای میان لیبرالیسم و یا توحش» پیش روی انسان امروز قرار داده است، قد علم کند.
«هر روزه و همه جا میشنویم (و این نشانگر نیروی گفتار مسلط است) که در برابر بینش نولیبرالی، بینشی که خود را بدیهی و بیبدیل معرفی کرده است، هیچ بدیلی وجود ندارد. اگر این نظریه امروز تا بدین حد رواج یافته است، با تکیه بر پشتوانه القائات سمبولیکی است که روزنامهنگاران و حتی شهروندان ساده منفعلانه، و بخشی از روشنفکران نیز فعالانه، در آن سهیم و شریکند. در برابر تحمیل مدام و خدعهآمیز این گفتار، که با تکرار و القای تدریجی خود در نهایت به یک اعتقاد بدل میشود، به نظر من محققان میبایست نقش خود را ایفا کنند. گفتاری که قدیمیترین پیشفرضهای تفکر محافظهکارانه را که همواره و در همه جا وجود داشته است، در لباس مبدل عقلانیت اقتصادی پنهان ساخته است. گالیله میگفت که جهان طبیعی با زبان ریاضی نوشته شده است. امروز میخواهند به ما بباورانند که جهان اقتصادی و اجتماعی نیز به همین ترتیب است. با مسلح شدن به این ریاضیات و قدرت رسانههاست که لیبرالیسمنو… از سی سال پیش، تحت عنوان «پایان ایدئولوژیها» و اخیرا نیز «پایان تاریخ» اعلام موجودیت کرده است.»
هم از اینجاست ضرورت شناخت برای ما و رهگشایی تفکر بوردیو برای امروز : در شرایط سلطه گفتمان جهانی شدن، سلطه خشونت نولیبرالی، دیکتاتوری تفکر یگانه و ابزارهای آن با رسانههای جمعی که با «سیاستزدایی» تودهها ایدئولوژیزدایی از روشنفکر و تبدیل «روشنفکر متعهد» به «روشنفکر عاری از تعهد»، تنها راه رهایی از تمامی اشکال، «توحش» را در پذیرش و تمکین به تک الگویی حاکم بر جهان مییابند و محتومش میخوانند، تفکر بوردیو شکستن این قالبها و دعوت به آغاز راهی است که با «خودمختاری جنبش اجتماعی» گشوده میشود.